.
#شعر_شیرازی
ای شهر شاعر پَروَرو، شیراز از گل بهترو!
کو شاعرو؟ کو دلبرو؟ کو ساقیو؟ کو ساغرو؟
کو رقص و نغمهی بیدگونی؟ کو دشتی و دشتسونی؟
کو او جلال و شکرو؟ کو مطرب و افسونگرو؟
کو پَرگلو؟ کو بُـلـبُـلـو؟ کو دشت یاسم و سمبلو؟
کو نهر آبو؟ کو پُلو؟ کو زمزمهی شاخِهی تـَرو؟
جُمعوی تابسون داغ و داغ، شیرازیوی با هم ایاغ،
دلخوش زیر بنگاه تو باغ، یار یی برو ، تار ئو برو!
پُوی ساز دَسَک میزدن، فـلای پــِلـِنـگــَک میزدن،
از شوق، شافتک میزدن، هم پسرو، هم دخترو.
عجب کــَلـَک بود اکـبـرو، لـُوی گـُلشاخهی نیلوفرو،
داد نمره شو به دخترو، کلکو برد کل اکبرو!
باغ ارم، باغ صفا، باغ خلیلی، دلگشا،
پُر بود باغوی شهرما، از عطر عاشق پـَروَرو،
ای شهر از عالم سـَرُو، شیراز چون گل پَرپَرو،
کو عاشقت عاشقترو؟ کو بیژن سمندرو؟
#شاعر:بیژن سمندر
#شعر_شیرازی
ای شهر شاعر پَروَرو، شیراز از گل بهترو!
کو شاعرو؟ کو دلبرو؟ کو ساقیو؟ کو ساغرو؟
کو رقص و نغمهی بیدگونی؟ کو دشتی و دشتسونی؟
کو او جلال و شکرو؟ کو مطرب و افسونگرو؟
کو پَرگلو؟ کو بُـلـبُـلـو؟ کو دشت یاسم و سمبلو؟
کو نهر آبو؟ کو پُلو؟ کو زمزمهی شاخِهی تـَرو؟
جُمعوی تابسون داغ و داغ، شیرازیوی با هم ایاغ،
دلخوش زیر بنگاه تو باغ، یار یی برو ، تار ئو برو!
پُوی ساز دَسَک میزدن، فـلای پــِلـِنـگــَک میزدن،
از شوق، شافتک میزدن، هم پسرو، هم دخترو.
عجب کــَلـَک بود اکـبـرو، لـُوی گـُلشاخهی نیلوفرو،
داد نمره شو به دخترو، کلکو برد کل اکبرو!
باغ ارم، باغ صفا، باغ خلیلی، دلگشا،
پُر بود باغوی شهرما، از عطر عاشق پـَروَرو،
ای شهر از عالم سـَرُو، شیراز چون گل پَرپَرو،
کو عاشقت عاشقترو؟ کو بیژن سمندرو؟
#شاعر:بیژن سمندر
#شعر_شب
در این میخانه مستی میکنند از فرطِ هشیاری
نمیبینند غیر از دوست را در خواب و بیداری
چو عطر از شیشه روح از جسم شوق پر زدن دارد
نمیگنجند جانها در بدنها از سبکباری
کمندِ عشق را پیچیدگی این بس که در دامش
گرفتاریست آزادی و آزادی گرفتاری
به دندان هم نشد تا خیمه، مُشکِ آب را بردن
چه شرحِ جانگدازی داشت معنای وفاداری
بیابان داغ و مقصد دور، لبها خشک و دلها خون
مبار ای ابر دیگر! گر بر این صحرا نمیباری
#فاضل_نظری
در این میخانه مستی میکنند از فرطِ هشیاری
نمیبینند غیر از دوست را در خواب و بیداری
چو عطر از شیشه روح از جسم شوق پر زدن دارد
نمیگنجند جانها در بدنها از سبکباری
کمندِ عشق را پیچیدگی این بس که در دامش
گرفتاریست آزادی و آزادی گرفتاری
به دندان هم نشد تا خیمه، مُشکِ آب را بردن
چه شرحِ جانگدازی داشت معنای وفاداری
بیابان داغ و مقصد دور، لبها خشک و دلها خون
مبار ای ابر دیگر! گر بر این صحرا نمیباری
#فاضل_نظری
#شعر_شب
ندانمت که چو این ماجرا تمام کنی
ازین سرای کهن راهیِ کجام کنی!
در این جهانِ غریبم از آن رها کردی
که با هزار غم و درد آشنام کنی
بَسَم نوایِ خوش آموختی و آخرِ عمر
صلاحِ کار چه دیدی که بی نوام کنی
چنین عبَث نگهم داشتی به عمرِ دراز
که از ملازمتِ همرهان جدام کنی
دگر هر آینه جز اشک و خون چه خواهی دید
گرفتم آنکه تو جامِ جهاننمام کنی
مرا که گنج دو عالم بهای مویی نیست
به یک پشیز نیرزم اگر بهام کنی
زمانه کرد و نشد، دستِ جور رنجه مکن
به صد جفا نتوانی که بیوفام کنی
هزار نقشِ نُوَم در ضمیر میآمد
تو خواستی که چو سایه غزل سرام کنی
لبِ تو نقطهی پایانِ ماجرای من است
بیا که این غزلِ کهنه را تمام کنی
#هوشنگ_ابتهاج
ندانمت که چو این ماجرا تمام کنی
ازین سرای کهن راهیِ کجام کنی!
در این جهانِ غریبم از آن رها کردی
که با هزار غم و درد آشنام کنی
بَسَم نوایِ خوش آموختی و آخرِ عمر
صلاحِ کار چه دیدی که بی نوام کنی
چنین عبَث نگهم داشتی به عمرِ دراز
که از ملازمتِ همرهان جدام کنی
دگر هر آینه جز اشک و خون چه خواهی دید
گرفتم آنکه تو جامِ جهاننمام کنی
مرا که گنج دو عالم بهای مویی نیست
به یک پشیز نیرزم اگر بهام کنی
زمانه کرد و نشد، دستِ جور رنجه مکن
به صد جفا نتوانی که بیوفام کنی
هزار نقشِ نُوَم در ضمیر میآمد
تو خواستی که چو سایه غزل سرام کنی
لبِ تو نقطهی پایانِ ماجرای من است
بیا که این غزلِ کهنه را تمام کنی
#هوشنگ_ابتهاج
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
این شعر مولانا یه تصویرسازی فوقالعاده از زیباییهای جهان و انسانه. مولانا تو این بیت از ما میخواد که بیشتر از ظاهر به عمق چیزها نگاه کنیم و به زیباییهای درونی توجه کنیم. این شعر در واقع یه دعوت برای دیدن "آنچه که هست" به جای "آنچه که به نظر میاد" هست.
#مولانا #غزلیات_شمس #ادبیات_فارسی #شعر_عرفانی #زیبایی_درون #فلسفه_زندگی #زندگی_معنوی #حقیقت_پنهان
#مولانا #غزلیات_شمس #ادبیات_فارسی #شعر_عرفانی #زیبایی_درون #فلسفه_زندگی #زندگی_معنوی #حقیقت_پنهان
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM