در پدر نداشتن حضرت عیسی روح الله سلام الله علیه
مرا ز رویِ تعصّب معاندی پرسید
پدر ز روی چه معنی نداشت روح الله؟
جواب دادم و گفتم که او مبشّر بود
به احمدِ قُرَشی جمعِ خلق را ز الآه
مبشّر ازلی را که مژده زو دارد
روا بوَد که دو منزل یکی کند در راه
#مجدالدین_همگر
مرا ز رویِ تعصّب معاندی پرسید
پدر ز روی چه معنی نداشت روح الله؟
جواب دادم و گفتم که او مبشّر بود
به احمدِ قُرَشی جمعِ خلق را ز الآه
مبشّر ازلی را که مژده زو دارد
روا بوَد که دو منزل یکی کند در راه
#مجدالدین_همگر
ز گردون آرمیده چون بوَد خلق؟
که ایزد خود در او آرام ننهاد
خنک آن کس که از میدانِ ارواح
قدم در خطّهیِ اجسام ننهاد
#مجیرالدین_بیلقانی
که ایزد خود در او آرام ننهاد
خنک آن کس که از میدانِ ارواح
قدم در خطّهیِ اجسام ننهاد
#مجیرالدین_بیلقانی
ای گردِ صبحِ صادق، از مُشکْ وام کرده
روی چو آفتابت، صد صبحْ شام کرده
خونِ حرامِ ما را، کرده حلال بر خود
وصلِ حلالِ خود را، بر ما حرام کرده
#مجیرالدین_بیلقانی
روی چو آفتابت، صد صبحْ شام کرده
خونِ حرامِ ما را، کرده حلال بر خود
وصلِ حلالِ خود را، بر ما حرام کرده
#مجیرالدین_بیلقانی
از آن چندین نعیمِ اینجهانی
که مانْد از آلِ ساسان وآلِ سامان
ثنایِ رودکی ماندهست و مدحت
نوایِ باربد ماندهست و دستان
#شریف_مخلدی_جرجانی
که مانْد از آلِ ساسان وآلِ سامان
ثنایِ رودکی ماندهست و مدحت
نوایِ باربد ماندهست و دستان
#شریف_مخلدی_جرجانی
در مدحِ ایاز گفته:
من گِردِ دلِ خویش هوایِ تو تنیدم
با مهرِ تو پیوستم و از خویش بریدم
گفتم که یکی بنده خریدم به دِرَم من
نهنه غلط است این، که خداوند خریدم
#سلطان_محمود_غزنوی
من گِردِ دلِ خویش هوایِ تو تنیدم
با مهرِ تو پیوستم و از خویش بریدم
گفتم که یکی بنده خریدم به دِرَم من
نهنه غلط است این، که خداوند خریدم
#سلطان_محمود_غزنوی
هزار قلعه گشادم به یک اشارتِ دست
بسی مصاف شکستم به یک فشردنِ پای
چو مرگ تاختن آورد، هیچ سود نکرد
بقا بقایِ خدای است و مُلک مُلکِ خدای
#سلطان_محمد_سلجوقی
بسی مصاف شکستم به یک فشردنِ پای
چو مرگ تاختن آورد، هیچ سود نکرد
بقا بقایِ خدای است و مُلک مُلکِ خدای
#سلطان_محمد_سلجوقی
گفتم: «دلا! تو چندین بر خویشتن چه پیچی؟
با یک طبیبِ محرم، این راز در میان نه»
گفتا که: «هم طبیبی فرموده است این را:
گر مِهرِ یار داری، صد مُهر بر دهان نه»
#ابوحامد_محمد_غزالی
با یک طبیبِ محرم، این راز در میان نه»
گفتا که: «هم طبیبی فرموده است این را:
گر مِهرِ یار داری، صد مُهر بر دهان نه»
#ابوحامد_محمد_غزالی
ما جامه نمازی به سرِ خُم کردیم
وز خاکِ خرابات، تیمّم کردیم
شاید که درین میکدهها دریابیم
آن یار که در صومعهها گم کردیم
#ابوحامد_محمد_غزالی
وز خاکِ خرابات، تیمّم کردیم
شاید که درین میکدهها دریابیم
آن یار که در صومعهها گم کردیم
#ابوحامد_محمد_غزالی
سنگیبزن به ظلمت،
ایصبحِ روشنِ من
ای رو به سویِ خورشید،
چشمِ تو روزنِ من
شعرم نخوانده، خوانی،
رازم نگفته، دانی
ای با من آشناتر
حتّا تو از منِ من
#حسین_منزوی
ایصبحِ روشنِ من
ای رو به سویِ خورشید،
چشمِ تو روزنِ من
شعرم نخوانده، خوانی،
رازم نگفته، دانی
ای با من آشناتر
حتّا تو از منِ من
#حسین_منزوی
خلوت چیست؟
غیبت ناکردن
به غیر ذکر لب ناجنبیدن
آزار خود از خلق بازداشتن
به روز روزه بودن
شب پهلو بر زمین نانهادن
خود را تسلیم لحد گور کردن(آمادگی برای مرگ و ترک دنیا)
به قضای خدا راضی بودن
بی احتیاج سخن ناگفتن
نماز به جماعت گزاردن
در انتظار نماز جماعت نشستن
وضو بر وضو نگاه داشتن
ترک شهوات گفتن
صبر جمیل در پیش گرفتن
جوع بر جوع افزودن(گرسنگی)
با نفس و شیطان به محاربه بیرون آمدن
مُجالس حق بودن
دل با خدای راست کردن
اخلاق مذموم را محو کردن
نفس خود را به ناکسی بشناختن
بر گناه خود گریستن
ترک ادّخار گفتن :(ذخایر دنیوی)
توکل بر خدای کردن
شیخ نورالدین، عبدالرحمن اسفراینی
غیبت ناکردن
به غیر ذکر لب ناجنبیدن
آزار خود از خلق بازداشتن
به روز روزه بودن
شب پهلو بر زمین نانهادن
خود را تسلیم لحد گور کردن(آمادگی برای مرگ و ترک دنیا)
به قضای خدا راضی بودن
بی احتیاج سخن ناگفتن
نماز به جماعت گزاردن
در انتظار نماز جماعت نشستن
وضو بر وضو نگاه داشتن
ترک شهوات گفتن
صبر جمیل در پیش گرفتن
جوع بر جوع افزودن(گرسنگی)
با نفس و شیطان به محاربه بیرون آمدن
مُجالس حق بودن
دل با خدای راست کردن
اخلاق مذموم را محو کردن
نفس خود را به ناکسی بشناختن
بر گناه خود گریستن
ترک ادّخار گفتن :(ذخایر دنیوی)
توکل بر خدای کردن
شیخ نورالدین، عبدالرحمن اسفراینی
ترک بالا بلند یغمائی
سر و سردار ملک زیبائی
شهرهٔ انس و جان به خوشروئی
فتنهٔ مرد و زن به غوغائی
طلعتش ماه برج نیکوئی
قامتش سرو باغ رعنایی
از در دیر چون درون آمد
هر کسش دید گشت شیدائی
تا که از مرحمت نظر انداخت
به من مستمند سودائی
که گرت آرزوی سلطنتست
چند هجران کشی و تنهائی
گفت ای عاشق بلا دیده
تا به کی بیخودی و رسوائی
در ره دوست کفر و دین درباز
در خرابات باده پیمائی
چون که برگشتم از ره تقلید
داد تلقینم این به دانائی
که سراسر جهان و هرچه در اوست
عکس یک پرتوی است از رخ دوست
#شاه_نعمتالله_ولی
#ترجیع_بند، بند۳
سر و سردار ملک زیبائی
شهرهٔ انس و جان به خوشروئی
فتنهٔ مرد و زن به غوغائی
طلعتش ماه برج نیکوئی
قامتش سرو باغ رعنایی
از در دیر چون درون آمد
هر کسش دید گشت شیدائی
تا که از مرحمت نظر انداخت
به من مستمند سودائی
که گرت آرزوی سلطنتست
چند هجران کشی و تنهائی
گفت ای عاشق بلا دیده
تا به کی بیخودی و رسوائی
در ره دوست کفر و دین درباز
در خرابات باده پیمائی
چون که برگشتم از ره تقلید
داد تلقینم این به دانائی
که سراسر جهان و هرچه در اوست
عکس یک پرتوی است از رخ دوست
#شاه_نعمتالله_ولی
#ترجیع_بند، بند۳
" گر شود عالم پر از خون مال مال
کی خورد بنده ی خدا الّا حلال "
#مثنوی_مولانا دفتردوم
📘اگر همه ی عالم پر از آلودگی گردد،بنده ی خدا خود را از آن پاک نگه می دارد...
کی خورد بنده ی خدا الّا حلال "
#مثنوی_مولانا دفتردوم
📘اگر همه ی عالم پر از آلودگی گردد،بنده ی خدا خود را از آن پاک نگه می دارد...
جان من! جان من فدای تو باد
هیچت از دوستان نیاید یاد
می روی و التفات مینکنی
سرو هرگز چنین نرفت آزاد
آفرین خدای بر پدری
که تو پرورد و مادری که تو زاد
بخت نیکت به منتهای امید
برساناد و چشم بد مرساد
تا چه کرد آن که نقش روی تو بست
که در فتنه بر جهان بگشاد
من بگیرم عنان شه روزی
گویم از دست خوبرویان داد
تو بدین چشم مست و پیشانی
دل ما بازپس نخواهی داد
عقل با عشق بر نمیآید
جور مزدور میبرد استاد
آن که هرگز بر آستانه عشق
پای ننهاده بود سر بنهاد
روی در خاک رفت و سر نه عجب
که رود هم در این هوس بر باد
مرغ وحشی که میرمید از قید
با همه زیرکی به دام افتاد
همه از دست غیر ناله کنند
سعدی از دست خویشتن فریاد
روی گفتم که در جهان بنهم
گردم از قید بندگی آزاد
که نه بیرون پارس منزل هست
شام و رومست و بصره و بغداد
دست از دامنم نمیدارد
خاک شیراز و آب رکن آباد
#سعدی
هیچت از دوستان نیاید یاد
می روی و التفات مینکنی
سرو هرگز چنین نرفت آزاد
آفرین خدای بر پدری
که تو پرورد و مادری که تو زاد
بخت نیکت به منتهای امید
برساناد و چشم بد مرساد
تا چه کرد آن که نقش روی تو بست
که در فتنه بر جهان بگشاد
من بگیرم عنان شه روزی
گویم از دست خوبرویان داد
تو بدین چشم مست و پیشانی
دل ما بازپس نخواهی داد
عقل با عشق بر نمیآید
جور مزدور میبرد استاد
آن که هرگز بر آستانه عشق
پای ننهاده بود سر بنهاد
روی در خاک رفت و سر نه عجب
که رود هم در این هوس بر باد
مرغ وحشی که میرمید از قید
با همه زیرکی به دام افتاد
همه از دست غیر ناله کنند
سعدی از دست خویشتن فریاد
روی گفتم که در جهان بنهم
گردم از قید بندگی آزاد
که نه بیرون پارس منزل هست
شام و رومست و بصره و بغداد
دست از دامنم نمیدارد
خاک شیراز و آب رکن آباد
#سعدی
کاشکی از غیر تو آگه نبودی جان من
خود ندانستی به جز تو جان معنی دان من
تا نه ردی کردمی و نی تردد نی قبول
بودمی بیدام و بیخاشاک در عمان من
غیر رویت هر چه بینم نور چشمم کم شود
هر کسی را ره مده ای پرده مژگان من
سخت نازک گشت جانم از لطافتهای عشق
دل نخواهم جان نخواهم آن من کو آن من
همچو ابرم روترش از غیرت شیرین خویش
روی همچون آفتابت بس بود برهان من
رو مگردان یک زمان از من که تا از درد تو
چرخ را بر هم نسوزد دود آتشدان من
تا خموشم من ز گلزار تو ریحان می برم
چون بنالم عطر گیرد عالم از ریحان من
من که باشم مر تو را من آنک تو نامم نهی
تو کی باشی مر مرا سلطان من سلطان من
چون بپوشد جعد تو روی تو را ره گم کنم
جعد تو کفر من آمد روی تو ایمان من
ای به جان من تو از افغان من نزدیکتر
یا فغانم از تو آید یا تویی افغان من
#مولوی
خود ندانستی به جز تو جان معنی دان من
تا نه ردی کردمی و نی تردد نی قبول
بودمی بیدام و بیخاشاک در عمان من
غیر رویت هر چه بینم نور چشمم کم شود
هر کسی را ره مده ای پرده مژگان من
سخت نازک گشت جانم از لطافتهای عشق
دل نخواهم جان نخواهم آن من کو آن من
همچو ابرم روترش از غیرت شیرین خویش
روی همچون آفتابت بس بود برهان من
رو مگردان یک زمان از من که تا از درد تو
چرخ را بر هم نسوزد دود آتشدان من
تا خموشم من ز گلزار تو ریحان می برم
چون بنالم عطر گیرد عالم از ریحان من
من که باشم مر تو را من آنک تو نامم نهی
تو کی باشی مر مرا سلطان من سلطان من
چون بپوشد جعد تو روی تو را ره گم کنم
جعد تو کفر من آمد روی تو ایمان من
ای به جان من تو از افغان من نزدیکتر
یا فغانم از تو آید یا تویی افغان من
#مولوی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
سخنرانی استاددرموردحضورروح
درگذشتگان درکناربازماندگان ونفی
مرده پرستی
استادالهی قمشه ای
درگذشتگان درکناربازماندگان ونفی
مرده پرستی
استادالهی قمشه ای