معرفی عارفان
1.25K subscribers
35.6K photos
13.2K videos
3.25K files
2.82K links
چه گفتم در وفا افزا جفا و جور افزودی
جفا کن جور کن جانا،غلط گفتم خطا کردم

فیض
Download Telegram
گر تو مقامرزاده‌ای در صرفه چون افتاده‌ای؟
صرفه گری رسوا بود، خاصه که با خوب خُتن
«مولانا دیوان شمس»


مُقامِرزاده به معنای فرزند قمارباز، کنایه از فرزندان آدم.
مقصود این است که اگر تو فرزند آدمی و می دانی که پدرت قمار بزرگی کرد و بهشت برین را باخت و خم به ابرو نیاورد، پس چگونه است که تو اینجا در صرفه گری افتاده ای در حالی که صرفه گری مایه رسوایی است بخصوص که شخص با محبوب نازنینی چون دختر پادشاه چنین صرفه گری کند و از صرف کردن و خرج کردن ثروت در راه او دریغ ورزد.

پدرم روضۀ رضوان به دو گندم بفروخت
ناخلف باشم اگر من به جویی نفروشم
«حافظ»

در دنیای عشق همه سود است به ویژه که هر چه داری ببازی، هر چه بیشتر می‌‌بازی بیشتر سود می‌‌کنی و بالا تر می‌‌روی
از این ریسمان به آن ریسمان چون بند بازی رها و چیره دست
تنها جایی‌ که سود بردن را بی‌ معنی‌ می‌‌کند و جمع کردن را مسخره سرزمین عشق است
همان طور که انسان روز بروز به مسخره بودن پول دار‌ها بیشتر آگاه و واقف می‌‌گردد

عشق نقطه مقابل گدایی و جمع کردن و سود جوئی است و مقام انسان را به جایی‌ می‌‌رساند که حتی خانه فیزیکی‌ و جسمانی را هم دیگر نیاز ندارد، چنان به یار و معشوق خود نزدیک می‌‌شود که از جنس او می‌‌گردد
و به چیزی که اصلا نمی اندیشد همانا مرگ و نابودی است زیرا عشق از تبار بودن و نبودن نیست بلکه نور محض و زیبائی مطلق است.

بی‌ آنکه نیازی به قد و قواره و چشم و ابرو باشد و انسان را چنین قابلیت و توانائی‌ای هست که آن عشق را ببیند و در درون خود لمس کند و در کنار گیرد و شیرینی‌ آنرا به چشد که از هیچ آغوشی و دهانی بر نمی آید
چنین سُروری شایسته انسان است اگر مقام او دریافته شود، بهشت به او رشک می‌‌برد و می‌‌خواهد انسان را در خود داشته باشد ولی انسان به آن راضی‌ نیست و با شادی و سماع و نیروی عشق بالا و بالا می‌‌رود و تمام هستی‌ را در خود می‌‌گیرد و ورای آن قرار می‌‌گیرد که صحبت مقدار و اندازه نیست نه زمان و نه مکان بلکه فرمانی است که تنها به انسان داده می‌‌شود. پدر ما نیز بهشت را به همین دلیل از دست به هشت و فروخت چرا که صرفه گری در وجود او نبود.

هرچه داری اگر به عشق دهی
کافرم گر جویی زیان بینی
جان گدازی اگر به آتش عشق
عشق را کیمیای جان بینی
آنچه نشنیده گوش آن شنوی
وانچه نادیده چشم آن بینی
تا به جایی رساندت که یکی
از جهان و جهانیان بینی
با یکی عشق ورز از دل و جان
تا به عین‌الیقین عیان بینی
که یکی هست و هیچ نیست جز او
وحده لااله الاهو...

#هاتف_اصفهانی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
دست در دست كسی،
یعنی: پیوند دو جان!
دست در دست كسی،
یعنی: پیمان دو عشق!
دست در دست كسی داری اگر،
دانی، دست،
چه سخن‌ها كه بیان می‌کند از دوست به دوست؛
لحظه‌ای چند كه از دست طبیب،
گرمی ِ مهر به پیشانی بیمار رسد؛
نوشداروی شفابخش‌تر از داروی اوست!

فریدون_مشیری
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
عشق یعنی اینکه تو بقدری سرشار از شور زندگی هستی که نمیدانی با آن چه بکنی و بنابراین شروع به شریک شدن آن با دیگران میکنی. یعنی اینکه بقدری ترانه در قلب تو جاری است که تو ناخودآگاه آنها را میخوانی، بدون اینکه شنونده ای حضور داشته باشد یا خیر.

اشو
تا بر ایشان زد پیمبر بی خطر
ور فزون دیدی، از آن کردی حَذَر


لشکر مشرکان در نظر مسلمانان، اندک جلوه کرد تا اینکه حضرت رسول (ص)
بی هیچ بیم و هراسی با آن لشکر به جنگ برخاست. و اگر لشکر مشرکان را انبوه
میدید حتماً از مقابله با آنان اجتناب می کرد.

آن عنایت بود و، اهلِ آن بُدی
احمدا، ور نَه تو بَد دل می شدی


اینکه شمارِلشکر کافران و مشرکان در نظر تو و یارانت اندک نمود، همه از عنایت الهی سرچشمه می گیرد. و تو ای احمد شایسته این لطف و عنایت بودی. والا بیمناک می شدی.

کم نمود او را و، اصحابِ ورا
آن  جِهادِ ظاهر و، باطن  خدا


حق تعالی در نظر حضرت رسول و یارانش، آن پیکار ظاهر و باطن را کم نمود. یعنی سهل و آسان کرد.

جهاد ظاهر و باطن، اشاره به جهاد اصغر و اکبر

تا مُیَسَّر کرد یُسری را بَر او
تا ز عُشری او  نگردانید  رُو


تا اینکه حق تعالی، کاری آسان برای پیامبر ص میسّر کرد تا وی از کاری دشوار روی بر نگرداند.

کم نمودن مر ورا پیروز بود
که حقش یار و، طریق آموز بود


اینکه تعداد لشکریان كفّار در نظر پیامبر (ص) اندک آمد، این خود سبب پیروزی آن حضرت شد، زیرا که خداوند، یار و راهنمای او بود.

شرح مثنوی شریف
استاد کریم زمانی
آنک حق پُشتش نباشد از ظَفَر
 وای اگر گُربه ش نماید شیرِ نَر


کسی که برای رسیدن به پیروزی، حق تعالی یار و پشتیبانش نباشد، وای به حال او که در این صورت گربه، در نظر او شیر نر جلوه می کند.

وای اگر صد را یکی بیند ز دُور
تا به  چالش اندر  آید از  غرور


وای به حالِ کسی که مسافت دور، صد نفر را یک نفر ببیند و از روی غرور به پیکار دست زند.

زآن نماید ذُوالفقاری، حربه یی
زآن نماید شیرِ نر، چون گربه یی


از اینرو شمشیر ذوالفقار، یک شمشیر معمولی به نظر می رسد و شیر نر به صورت یک گربه جلوه می کند. (غرور و تکبّر آدمی، حجابی است بر چشم او که نتواند واقعیات را در یابداز اینرو در ارزیابی خود و دیگران دچار اشتباه می شود و به خواری و خذلان مبتلا می گردد.

تا  دلیر اندر  فتد احمق  به جنگ
واندر آرَدشان بدین حیلت به چنگ


تا اینکه آدم های احمق، گول و فریب خورَند و بی باکانه وارد کارزار شوند.و حضرت حق با این تدبیر، آنان را مغلوب و مقهور سازد.

شرح مثنوی شریف
استاد کریم زمانی
تا به پای خویش باشند آمده
آن  فَليوان  جانبِ  آتشکده


تا اینکه آن آدم های بی خاصیت با پای خود به سوی آتش دوزخ گام بردارند.
فلیوان : بیهوده

کاه برگی می نماید تا تو زود
پُف کُنی کو را، برانی از وجود


آن حریف نیرومند در نظر تو مانند برگ گاهی ناچیز جلوه می کند تا تو با پُفی آن را زود از سر راه دور کنی ( رسول الله در نظر مشرکان، حقير آمد تا آنان جرات کنند و با او به جنگ پردازند و شکست بخورند.)

همین که آن کَه ، کوه ها بر کَنده است
زو جهان گریان و، او  در خنده است


آگاه باش که آن برگ کاه، کوه های بسیاری را از جا کنده است. جهان از دست آن کاه،گریان است ولی او خندان

می نماید تا به کعب این آبِ جُو
صد چو عاجِ بنِ عَنَق شد غرق او


ظاهرا ارتفاع آب این جوی تا قوزک پاست، ولی در باطن، صدها نفر نظیر عاج بن عنق در آن غرق می شوند.

عاج بن عَنَق: شخصیت اسطوره ای بنی اسرائیل

شرح مثنوی شریف
استاد کریم زمانی
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
تانفس داری دلا فریاد کن
بستگانِ سینه را آزاد کن ...

#سایه
مولانا از آن کیست؟
 
در پاسخ به اینکه «مولانا از آن کیست؟» باید گفت که مالکیت به عنوان یک امر اعتباری فقط به اشیا تعلق می‌گیرد و ما تنها می‌توانیم مالک اشیا باشیم؛ چراکه در برابر افراد و اشخاص نمی‌توان ادعای مالکیت کرد. اگر ادعای مالکیتی صورت می‌گیرد، صرفاً از جهت تفاخر به شخصی است که از درون فرهنگی برخاسته است که ما نیز به آن فرهنگ تعلق داریم و از درون آن فرهنگ برآمده‌ایم.
این در حالی است که هم به لحاظ «فلسفی» هم از نظر «اخلاقی» و هم با نگاه «مصلحت‌اندیشانه» این فخر کردن‌ها قابل پذیرش نیست. اینکه مولانا در هفت قرن پیش و در فاصله مثلاً 3000 کیلومتری از محل سکونت ما می‌زیسته، دلیل کافی برای تفاخر به مولانا نیست چراکه اگر بخواهیم فاصله مکانی و زمانی را صفر بگیریم به هیچ کس غیر از خودمان نمی‌توانیم افتخار کنیم و اگر آن را توسعه دهیم باید به همه رجال در طول تاریخ و در همه جهان افتخار کنیم.
حال ممکن است که شما علت تفاخر به مولانا را نه از جهت فاصله زمانی و مکانی که به خاطر زبان آثارش بدانید. اما باز این سؤال مطرح می‌شود که کدام زبان فارسی؟ زبان فارسی امروز که از آن ما است یا زبان فارسی ده قرن پیش؟ اگر متفکری به چند زبان نوشت، آن زمان چه باید کرد و اهل کدام زبان باید او را از مفاخر خود بداند؟ در مقام پاسخ به این پرسش‌ها باید گفت از یک سو مولانا از آن کسی نیست و از سوی دیگر از آن همه است.


برای پاسخ به اینکه مولانا از آن کیست؟
نخست باید تعیین کنیم که ما چه شأنی برای مولانا قائل هستیم و اینکه ما مولانا را به چه صفتی بیش از صفات دیگر می‌شناسیم. آن وقت معلوم می‌شود مولانا از آن کیست؟
اگر ما منصفانه به شخصی همچون مولانا بنگریم، درخواهیم یافت که وی یکی از متخصصان طب روحانی و طب معنوی است که در برابر طب ذهن و جان یا همان روانپزشکی کنونی و طب جسم قرار می‌گیرد.
در واقع، مولانا، شمس، بودا، لائوتسه و... اینها «طب روحانی» را بر بشر عرضه کرده‌اند. یک نگاه منصفانه می‌پذیرد که بهترین وصفی که می‌توان به مولانا اطلاق کرد، این است که وی «طبیب روحانی» است.

در این صورت

کسی می‌تواند به مولانا افتخار کند که خود را تحت معالجه «طبیب روحانی» قرار داده باشد؛ و بر این اساس، به اندازه‌ای که راهنمایی‌ او را پذیرفته است می‌تواند به او حس تقرب داشته باشد.
از این رو، بهتر است به جای اینکه بگوییم مولانا از آن کیست، بگوییم ما از آن کیستیم؟

ما برای «طبابت روحانی» به چه کسی رجوع می‌کنیم؟ اگر من برای بهبود حالم به مولانا رجوع می‌کنم می‌توانم بگویم که من مولانایی‌ام. نکته قابل تأمل این است که «طبیبان روحانی» به همان میزان ممکن است خطا کنند که «طبیبان تن» خطا می‌کنند. بنابراین،

پذیرش فردی به عنوان «طبیب روحانی» هرگز به این معنا نیست که او معصوم است و خطا نمی‌کند. در واقع،

پذیرش فردی به عنوان «طبیب روحانی» صرفاً به این معنا است که من معترف هستم که او بهتر از من به «معنویت» و نیازهای معنوی من وقوف دارد؛ هرچند که این اشراف صددرصد نیست.
 
مصطفی_ملکیان
چه می‌گذرد در دلم
شمس لنگرودی
چه میگذرد در دلم …

شعر و صدا شمس لنگرودی
#لقمان_حکیم پسر را گفت:
امروز طعام مخور و روزه دار و هر چه بر زبان راندی بنویس.
شبانگاه، همه آنچه را که نوشتی بر من بخوان؛ آنگاه روزه‌ات را بگشا و طعام خور.
شبانگاه، پسر هر چه نوشته بود خواند، دیر وقت شد و طعام نتوانست خورد.
روز دوم نیز چنین شد و پسر هیچ طعام نخورد.
روز سوم باز هر چه گفته بود نوشت و تا نوشته را برخواند، آفتاب روز چهارم طلوع کرد و او هیچ طعام نخورد.
روز چهارم، هیچ نگفت!
شب، پدر از او خواست که کاغذها بیاورد و نوشته‌ها بخواند.
پسر گفت:
امروز هیچ نگفته‌ام تا برخوانم.
لقمان گفت:
پس بیا و از این نان که بر سفره است بخور و بدان که روز قیامت آنان که کم گفته‌اند، چنان حال خوشی دارند که اکنون تو داری.



منبع: #نورالعلوم #شیخ‌ابوالحسن_خرقانی، عبدالرفیع حقیقت، صفحه ۷۷
.
آمده‌ام بدین جهان ،

تا که ز ، نی ،،، شِکَر بَرَم ،



نامده‌ام که از شِکَر ،

قصه بَرَم ، خبر بَرَم ،





چیست شِکَر؟ ، دهانِ او ،

نی غم و اندهانِ او ،



این نیِ پُرگِرِه ،

بهم درشِکَنم ، شِکَر بَرَم ،




#فیض_کاشانی
معرفی عارفان
سر بنهم به پایِ او ، دل بنهم برایِ او ، جان بدهم برایِ او ، خدمتِ او بسر بَرَم ، #فیض_کاشانی
مونس و غمگسارِ من ،

نیست به‌جز خیالِ او ،




گر نَبُوَد خیالِ او ،

با که دَمی بسر بَرَم؟ ،




#فیض_کاشانی
معرفی عارفان
مونس و غمگسارِ من ، نیست به‌جز خیالِ او ، گر نَبُوَد خیالِ او ، با که دَمی بسر بَرَم؟ ، #فیض_کاشانی
کی بُوَد آنکه وصلِ او ،

روزیِ جانِ من شود؟ ،



بوسه زنم بر آن دهان؟ ،

غصه ، ز دل بُرُون بَرَم؟ ،





دوست ، بدست آوَرَم؟ ،

نیست ، به‌هست آوَرَم؟ ،



جان که به‌زیر آمده ،

باز ، سویِ زَبَر بَرَم؟ ،




#فیض_کاشانی
◈ گوگوش ◈
@katibehchannel
Audio
🎵اجرای خصوصی در سوگ بنان

اساتید:
محمدرضا شجریان
غلام رضا دادبه
محم موسوی
محبوبم!
یادمان باشد قرار ما حوالیِ عطر سیب هاست.
شما نباشید دریا تنهاست،
غروب تنهاست،
ماسه ها،کوچه ها و سپیدارها تنهایند...

محمد صالح علا
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
تلفیق هنر رقص و موسیقی و معماری ایرانی


یک اثر هنری زیبا، موسیقی، رقص،
نقاشی، داستان؛
قادر است وراجی‌های درون ذهن ما را
ساکت کند و
ما را به جایی دیگر ببرد...


رابرت_مک‌کی
فیلمنامه‌نویس و منتقد سینمایی
معاصر آمریکایی
نقلست که روزی به دکان بقّال شد تا جوز خَرَد، سیم بداد صاحب دکان شاگرد را گفت: جوز بهترین گزین شیخ گفت: هر کرا فروشی همین وصیت کنی یانه؟
گفت: لیکن از بهر علم تو می‌گویم گفت: من فضل علم خویش بتفاوت میان دو جوز بِنَدهَم و ترک جوز گرفت.


تذکره الاولیاء
ذکر شیخ ابوالعباس سیاری
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
اگر تو نتوانی بخندی، برقصی، آواز بخوانی، زندگیت مانند یک کویر است.
زندگی باید مثل باغی  شود که در آن پرندگان آواز می خوانند گل ها شکوفه می دهند و درخت ها به رقص در می‌آیند، جایی که خورشید با شادمانی برخیزد.

این یکی از بزرگترین حماقت های بشر است که در دنیا هیچ دانشگاهی هنر زندگی کردن، هنر عشق ورزیدن و هنر شاد بودن و مراقبه کردن را به مردم آموزش نمی‌دهد.

تمام چیزهایی که در دانشکده ها تدریس می‌شوند نمی‌توانند به تو احساس شوخ‌طبعی بدهند. 
به‌جز عشق نيايشی نيست...

اوشو



عشق را همواره با دیوانگی پیوندهاست ...
حسین_منزوی