عزیزان از غم و درد جدایی
به چشمانم نمانده روشنائی
بـدرد غربت و هجرم گرفتار
نه یار و همدمی نه آشنائی
#باباطاهر
به چشمانم نمانده روشنائی
بـدرد غربت و هجرم گرفتار
نه یار و همدمی نه آشنائی
#باباطاهر
Tasnif Sabokbar
Salar Aghili
ای سوار و سبکبار
از برم سوی دلدار
گو به اون بی وفا یار
حال این عاشق زار
از برم سوی دلدار
گو به اون بی وفا یار
حال این عاشق زار
.
از هرچه که آن خوشست نهی است مدام
تا ره نزند خوشی از این مردم عام
ورنه می و چنگ و روی زیبا و سماع
بر خاص حلال گشت و بر عام حرام
#مولانا رباعی ۱۱۳۹
از هرچه که آن خوشست نهی است مدام
تا ره نزند خوشی از این مردم عام
ورنه می و چنگ و روی زیبا و سماع
بر خاص حلال گشت و بر عام حرام
#مولانا رباعی ۱۱۳۹
.
باد صبا ای خوش خبر
مژده بیاور دل ببر
جانم فدات ای مژده ور
بستان تو جانم ماحضر
ای قهر بیدندان شده
وی لطف صد چندان شده
جان و جهان خندان شده
چون داد جانها را ظفر
#مولانا از غزل ۱۰۱۶
باد صبا ای خوش خبر
مژده بیاور دل ببر
جانم فدات ای مژده ور
بستان تو جانم ماحضر
ای قهر بیدندان شده
وی لطف صد چندان شده
جان و جهان خندان شده
چون داد جانها را ظفر
#مولانا از غزل ۱۰۱۶
نفسم گرفت ازین شب در این حصار بشکن
در این حصار جادویی روزگار بشکن
چو شقایق از دل سنگ برآر رایت خون
به جنون صلابت صخره ی کوهسار بشکن
تو که ترجمان صبحی به ترنم و ترانه
لب زخم دیده بگشا صف انتظار بشکن
سر آن ندارد امشب که برآید آفتابی؟
تو خود آفتاب خود باش و طلسم کار بشکن
بسرای تا که هستی که سرودن است بودن
به ترنمی دژ وحشت این دیار بشکن
شب غارت تتاران همه سو فکنده سایه
تو به آذرخشی این سایه ی دیوسار بشکن
ز برون کسی نیاید چو به یاری تو اینجا
تو ز خویشتن برون آ سپه تتار بشکن
#شفیعیکدکنی
در این حصار جادویی روزگار بشکن
چو شقایق از دل سنگ برآر رایت خون
به جنون صلابت صخره ی کوهسار بشکن
تو که ترجمان صبحی به ترنم و ترانه
لب زخم دیده بگشا صف انتظار بشکن
سر آن ندارد امشب که برآید آفتابی؟
تو خود آفتاب خود باش و طلسم کار بشکن
بسرای تا که هستی که سرودن است بودن
به ترنمی دژ وحشت این دیار بشکن
شب غارت تتاران همه سو فکنده سایه
تو به آذرخشی این سایه ی دیوسار بشکن
ز برون کسی نیاید چو به یاری تو اینجا
تو ز خویشتن برون آ سپه تتار بشکن
#شفیعیکدکنی
معرفی عارفان
داستان رستم و سهراب #گزیدن_سهراب_اسب_را فردوسی « شاهنامه » سهراب » بخش ۶ ( #قسمت_اول ) ۱ به مادر چنین گفت سهرابِ گو ، که نیکو شود کارها ، نو به نو ، ۲ چو خواهم شدن سوی ایرانزمین ، که بینم من آن بابِ با آفرین ، ۳ یکی اسب باید مرا ،، گامزن ، سُمِ…
داستان رستم و سهراب
#گزیدن_سهراب_اسب_را
فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۶
( #قسمت_دوم )
۱۳
نهادی بر او ، دست را ، آزمون ،
شکم بر زمین برنهادی هیون ،
#نهادی بر او ، دست را ، آزمون = برای امتحان دست بر رویِ اسب ( دست بر پشتِ اسب ) مینهاد .
۱۴
به زورش ، بسی اسبِ زیبا ، شکست ،
نیامدش ، شایسته اسبی بهدست ،
۱۵
نبُد هیچ اسبی ، سزاوارِ اوی ،
ببُد تنگدل ، آن گَوِ نامجوی ،
۱۶
سرانجام ، گُردی از آن انجمن ،
بیامد به نزدیکِ آن پیلتن ،
۱۷
که دارم یکی کُرّه ،، رخشش نژاد ،
به نیرو ، چو شیر و ،، به پویه ، چو باد ،
۱۸
یکی کُرّه ، چون کوه ، وادیسپر ،
به صحرا بپویَد ، چو مرغی به پَر ،
۱۹
به زور و به رفتن ، به کردارِ هور ،
ندیدست کس ، همچنان تیز بور ،
۲۰
ز زخمِ سُمَش ، گاو و ماهی ستوه ،
به جَستن ، چو برق و ،، به هیکل ، چو کوه ،
۲۱
به کُهبَر ، دَوَنده بسانِ کلاغ ،
به دریا ، به کردارِ ماهی و ماغ ،
۲۲
به صحرا ، رَوَد همچو تیر از کمان ،
رسد ،، چون شود از پیِ بدگمان ،
۲۳
بشد شاد سهراب ، از گفتِ مرد ،
بخندید و ، رخساره شاداب کرد ،
۲۴
ببردند آن چرمهٔ خوبرنگ ،
به نزدیکِ سهرابِ یَل ،، بی درنگ ،
بخش ۷ : « خبر شد به نزدیک افراسیاب »
بخش ۵ : « چو نه ماه بگذشت بر دخت شاه »
ادامه دارد 👇👇👇
#گزیدن_سهراب_اسب_را
فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۶
( #قسمت_دوم )
۱۳
نهادی بر او ، دست را ، آزمون ،
شکم بر زمین برنهادی هیون ،
#نهادی بر او ، دست را ، آزمون = برای امتحان دست بر رویِ اسب ( دست بر پشتِ اسب ) مینهاد .
۱۴
به زورش ، بسی اسبِ زیبا ، شکست ،
نیامدش ، شایسته اسبی بهدست ،
۱۵
نبُد هیچ اسبی ، سزاوارِ اوی ،
ببُد تنگدل ، آن گَوِ نامجوی ،
۱۶
سرانجام ، گُردی از آن انجمن ،
بیامد به نزدیکِ آن پیلتن ،
۱۷
که دارم یکی کُرّه ،، رخشش نژاد ،
به نیرو ، چو شیر و ،، به پویه ، چو باد ،
۱۸
یکی کُرّه ، چون کوه ، وادیسپر ،
به صحرا بپویَد ، چو مرغی به پَر ،
۱۹
به زور و به رفتن ، به کردارِ هور ،
ندیدست کس ، همچنان تیز بور ،
۲۰
ز زخمِ سُمَش ، گاو و ماهی ستوه ،
به جَستن ، چو برق و ،، به هیکل ، چو کوه ،
۲۱
به کُهبَر ، دَوَنده بسانِ کلاغ ،
به دریا ، به کردارِ ماهی و ماغ ،
۲۲
به صحرا ، رَوَد همچو تیر از کمان ،
رسد ،، چون شود از پیِ بدگمان ،
۲۳
بشد شاد سهراب ، از گفتِ مرد ،
بخندید و ، رخساره شاداب کرد ،
۲۴
ببردند آن چرمهٔ خوبرنگ ،
به نزدیکِ سهرابِ یَل ،، بی درنگ ،
بخش ۷ : « خبر شد به نزدیک افراسیاب »
بخش ۵ : « چو نه ماه بگذشت بر دخت شاه »
ادامه دارد 👇👇👇
نقل است که یک روز یاران ذالنون درآمدند، او را دیدند که میگریست. گفتند: سبب چیست گریه را؟
گفت: دوش در سجده چشم من در خواب شد، خداوند را دیدم. گفت: یا ابا الفیض!خلق را بیافریدم، بر ده جزو شدند. دنیا را بر ایشان عرضه کردم، و نُه جزو از آن ده جزو روی به دنیا نهادند. یک جزو ماند آن یک جزو نیز بر ده جزو شدند. بهشت را بر ایشان عرضه کردم، نُه جزو روی به بهشت نهادند. یک جزو بماند، آن یک جزو نیز ده جزو شدند، دوزخ پیش ایشان آوردم، همه برمیدند، و پراگنده شدند از بیم دوزخ. پس یک جزو ماند که نه به دنیا فریفته شدند و نه به بهشت میل کردند، و نه از دوزخ بترسیدند.
گفتم: بندگان من! بدنیا نگاه نکردید، و به بهشت میل نکردید، و از دوزخ نترسیدند. چه میطلبید؟
همه سر برآوردند و گفتند: انت تعلم مانرید. یعنی تو میدانی که ما چه میخواهیم
تذکرة_الاولياء
گفت: دوش در سجده چشم من در خواب شد، خداوند را دیدم. گفت: یا ابا الفیض!خلق را بیافریدم، بر ده جزو شدند. دنیا را بر ایشان عرضه کردم، و نُه جزو از آن ده جزو روی به دنیا نهادند. یک جزو ماند آن یک جزو نیز بر ده جزو شدند. بهشت را بر ایشان عرضه کردم، نُه جزو روی به بهشت نهادند. یک جزو بماند، آن یک جزو نیز ده جزو شدند، دوزخ پیش ایشان آوردم، همه برمیدند، و پراگنده شدند از بیم دوزخ. پس یک جزو ماند که نه به دنیا فریفته شدند و نه به بهشت میل کردند، و نه از دوزخ بترسیدند.
گفتم: بندگان من! بدنیا نگاه نکردید، و به بهشت میل نکردید، و از دوزخ نترسیدند. چه میطلبید؟
همه سر برآوردند و گفتند: انت تعلم مانرید. یعنی تو میدانی که ما چه میخواهیم
تذکرة_الاولياء
صاحب طبع نمی باید ، صاحب دل می باید .
دل بجوی نه طبع ؛ چه جای دل ؟
دل روپوش است . آن صاحب خداست ، از غیرت ، صاحب دلش می گویند .
نه وقتی پرتو جلال حق می آید دل خرمست ؛ وقتی غایب می باشد برعکس ؟
الا چندانی چنین شود که دل گم می شود و می گدازد .
چندانکه دل بشکند ، و از میان برخیزد ، خدای ماند .
شمس الدین محمد تبریزی
دل بجوی نه طبع ؛ چه جای دل ؟
دل روپوش است . آن صاحب خداست ، از غیرت ، صاحب دلش می گویند .
نه وقتی پرتو جلال حق می آید دل خرمست ؛ وقتی غایب می باشد برعکس ؟
الا چندانی چنین شود که دل گم می شود و می گدازد .
چندانکه دل بشکند ، و از میان برخیزد ، خدای ماند .
شمس الدین محمد تبریزی
درویش کسی است که پیوسته، درون خود را
از اوصاف نفس و طبع، پاک گرداند.
آنگاه مدد جذبه الهی، وی را دریابد
و او را اتصال به جهان الهی دست دهد.
مقالات شمس تبریزی
از اوصاف نفس و طبع، پاک گرداند.
آنگاه مدد جذبه الهی، وی را دریابد
و او را اتصال به جهان الهی دست دهد.
مقالات شمس تبریزی
رومیان و چینیان
نقاشان چينی با نقاشان رومی در حضور پادشاهی از هنر و مهارت خود سخن می گفتند و هر گروه ادعا داشتند كه در هنر نقاشی بر ديگری برتری دارند.
شاه گفت: ما شما را امتحان می كنيم تا ببينيم كدامتان برتر و هنرمندتر هستيد.
چينيان گفتند: يك ديواررا پرده كشيدند و دو گروه نقاش ، كار خود را آغاز كردند. چينی ها صد نوع رنگ از پادشاه خواستند و هر روز مواد و مصالح و رنگِ زيادی برای نقاشی به كار می بردند.
بعد از چند روز صدای ساز و دُهُل و شادی چينی ها بلند شد. آنها نقاشی خود را تمام كردند اما روميان هنوز از شاه رنگ و مصالح نگرفته بودند و از روز اول فقط ديوار را صيقل ميزدنند.
در فرو بستند و صیقل میزدند
همچو گردون ساده و صافی شدند
چينی ها شاه را برای تماشای نقاشی خود دعوت كردند. شاه نقاشی چينی ها را ديد و در شگفت شد. نقشها از بس زيبا بود عقل را می ربود.
آنگاه روميان شاه را به تماشای كار خود دعوت كردند. ديوار روميان مثلِ آينه صاف بود. ناگهان روميها پرده را كنار زدند عكس نقاشی چينی ها در آيینه رومی ها افتاد و زيبايی آن چند برابر بود و چشم را خيره می .كرد شاه درمانده بود كه كدام نقاشي اصل است و كدام آيینه است؟...
صوفيان مانند روميان هستند. درس و مشق و كتاب و تكرار درس ندارند، اما دل خود را از بدی و كينه و حسادت پاك كرده اند.
رومیان آن صوفیانند ای پدر
بی ز تکرار و کتاب و بی هنر
لیک صیقل کردهاند آن سینهها
پاک از آز و حرص و بخل و کینهها
آن صفای آینه وصف دلست
صورت بی منتها را قابلست
سينه آنها مانند آیينه است. همه نقشها را قبول می كند و برای همه چيز جا دارد. دل آنها مثل آیينه عميق و صاف است.
هر چه تصوير و عكس در آن بريزد پُر نمی شود. آیينه تا اَبد هر نقشی را نشان ميدهد.
خوب و بد، زشت و زيبا را نشان می دهد و اهلِ آينه از رنگ و بو و اندازه و حجم رهايی يافته اند.
آنان صورت و پوسته علم و هنر را كنار گذاشتهاند و به مغز و حقيقت جهان و اشياء دست يافتهاند.
همه رنگها در نهايت به بی رنگی می رسد. رنگها مانند ابر است و بی رنگی مانند نور مهتاب.
رنگ و شكلی كه در ابر می بينی، نور آفتاب و مهتاب است. نور بی رنگ است.
کس نیابد بر دل ایشان ظفر
بر صدف آید ضرر نه بر گهر
گرچه نحو و فقه را بگذاشتند
لیک محو فقر را بر داشتند
مثنوی معنوی
نقاشان چينی با نقاشان رومی در حضور پادشاهی از هنر و مهارت خود سخن می گفتند و هر گروه ادعا داشتند كه در هنر نقاشی بر ديگری برتری دارند.
شاه گفت: ما شما را امتحان می كنيم تا ببينيم كدامتان برتر و هنرمندتر هستيد.
چينيان گفتند: يك ديواررا پرده كشيدند و دو گروه نقاش ، كار خود را آغاز كردند. چينی ها صد نوع رنگ از پادشاه خواستند و هر روز مواد و مصالح و رنگِ زيادی برای نقاشی به كار می بردند.
بعد از چند روز صدای ساز و دُهُل و شادی چينی ها بلند شد. آنها نقاشی خود را تمام كردند اما روميان هنوز از شاه رنگ و مصالح نگرفته بودند و از روز اول فقط ديوار را صيقل ميزدنند.
در فرو بستند و صیقل میزدند
همچو گردون ساده و صافی شدند
چينی ها شاه را برای تماشای نقاشی خود دعوت كردند. شاه نقاشی چينی ها را ديد و در شگفت شد. نقشها از بس زيبا بود عقل را می ربود.
آنگاه روميان شاه را به تماشای كار خود دعوت كردند. ديوار روميان مثلِ آينه صاف بود. ناگهان روميها پرده را كنار زدند عكس نقاشی چينی ها در آيینه رومی ها افتاد و زيبايی آن چند برابر بود و چشم را خيره می .كرد شاه درمانده بود كه كدام نقاشي اصل است و كدام آيینه است؟...
صوفيان مانند روميان هستند. درس و مشق و كتاب و تكرار درس ندارند، اما دل خود را از بدی و كينه و حسادت پاك كرده اند.
رومیان آن صوفیانند ای پدر
بی ز تکرار و کتاب و بی هنر
لیک صیقل کردهاند آن سینهها
پاک از آز و حرص و بخل و کینهها
آن صفای آینه وصف دلست
صورت بی منتها را قابلست
سينه آنها مانند آیينه است. همه نقشها را قبول می كند و برای همه چيز جا دارد. دل آنها مثل آیينه عميق و صاف است.
هر چه تصوير و عكس در آن بريزد پُر نمی شود. آیينه تا اَبد هر نقشی را نشان ميدهد.
خوب و بد، زشت و زيبا را نشان می دهد و اهلِ آينه از رنگ و بو و اندازه و حجم رهايی يافته اند.
آنان صورت و پوسته علم و هنر را كنار گذاشتهاند و به مغز و حقيقت جهان و اشياء دست يافتهاند.
همه رنگها در نهايت به بی رنگی می رسد. رنگها مانند ابر است و بی رنگی مانند نور مهتاب.
رنگ و شكلی كه در ابر می بينی، نور آفتاب و مهتاب است. نور بی رنگ است.
کس نیابد بر دل ایشان ظفر
بر صدف آید ضرر نه بر گهر
گرچه نحو و فقه را بگذاشتند
لیک محو فقر را بر داشتند
مثنوی معنوی
دردا ڪه هدر دادیم آن ذاتِ گرامی را
تیغیم و نمیبریم ؛ ابریم و نمیباریم
ما خویش ندانستیم بیدارے مان از خواب
گفتند ڪه بیدارید ؛ گفتیم ڪه بیداریم
من راه تو را بسته تو راه مرا بسته
امیّد رهایی نیست ؛ وقتی همه دیواریم
#حسین_منزوی
تیغیم و نمیبریم ؛ ابریم و نمیباریم
ما خویش ندانستیم بیدارے مان از خواب
گفتند ڪه بیدارید ؛ گفتیم ڪه بیداریم
من راه تو را بسته تو راه مرا بسته
امیّد رهایی نیست ؛ وقتی همه دیواریم
#حسین_منزوی
علمهای اهلِ دل حمالشان
علمهای اهلِ تن احمالشان
علم چون بر دل زند، یاری شود
علم چون بر تن زند، باری شود
#مثنوی_مولانا
علمهای اهلِ تن احمالشان
علم چون بر دل زند، یاری شود
علم چون بر تن زند، باری شود
#مثنوی_مولانا
از مولانا عضدالدین پرسیدند؛ که در گذشته مردم دعوی خدایی و پیغمبری می کردند، و چگونه است که اکنون نمی کنند؟
فرمود: مردم این روزگار را چندان ظلم و فقر و گرسنگی افتاده است، که نه از خدایشان یاد می کنند و نه از پیغمبر!
#عبید_زاکانی
#رساله_دلگشا
فرمود: مردم این روزگار را چندان ظلم و فقر و گرسنگی افتاده است، که نه از خدایشان یاد می کنند و نه از پیغمبر!
#عبید_زاکانی
#رساله_دلگشا
قلب سالک هم مونس اوست و هم محب اوست و هم موضع اسرار اوست.
به بیانی « قلب سالک عرش خداست» .
هر که طواف قلب خود کند، مقصود یابد و هر که راه دل گم کند، چنان دور افتد که هرگز خود را باز نیابد!
گفتم مَلِکا ترا کجا جویم من
وز خلعت تو وصف کجا گویم من
گفتا که مرامجو به عرش و به بهشت
نزد دل خود که نزد دل پویم من
#عين_القضات_همدانی
به بیانی « قلب سالک عرش خداست» .
هر که طواف قلب خود کند، مقصود یابد و هر که راه دل گم کند، چنان دور افتد که هرگز خود را باز نیابد!
گفتم مَلِکا ترا کجا جویم من
وز خلعت تو وصف کجا گویم من
گفتا که مرامجو به عرش و به بهشت
نزد دل خود که نزد دل پویم من
#عين_القضات_همدانی
ابليس در آسمان بود
و ابراهيم در بتخانه ،
كار عنايت دارد و باقی ،
همه بهانه...
پیر هرات
و ابراهيم در بتخانه ،
كار عنايت دارد و باقی ،
همه بهانه...
پیر هرات
دنیا همه زندان است. ...
درون گور همه حسرت،
برون گور همه عبرت.
میان حسرت و عبرت چه جای عشرت است، که ابنای دنیا،دنیا را با حرص بدست آرند و با حسد حفظش کنند و با حسرت بگذارند و بروند ....
#منصور_حلاج
درون گور همه حسرت،
برون گور همه عبرت.
میان حسرت و عبرت چه جای عشرت است، که ابنای دنیا،دنیا را با حرص بدست آرند و با حسد حفظش کنند و با حسرت بگذارند و بروند ....
#منصور_حلاج
اگر گل،
بی زحمتِ خار بودی،
همه بلبلان دعوی عاشقی کردندی!
اما با وجود خار، از صد هزار بلبل، یکی دعوی عشق گل نکند.
#عین_القضات_همدانی
بی زحمتِ خار بودی،
همه بلبلان دعوی عاشقی کردندی!
اما با وجود خار، از صد هزار بلبل، یکی دعوی عشق گل نکند.
#عین_القضات_همدانی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🎵 مده ای حکیم پندم
💠آواز:محمدرضا شجریان
💠سهتار: رضا قاسمی
💠کمانچه:محمود تبریزیزاده
💠💠💠
آواز استادجان شجریان💠
💠آواز:محمدرضا شجریان
💠سهتار: رضا قاسمی
💠کمانچه:محمود تبریزیزاده
💠💠💠
آواز استادجان شجریان💠