دل چو کبوتری اگر میبپرد ز بام تو
هست خیال بام تو قبله جانش در هوا
بام وهواتویی وبس نیست روی به جزهوس
آب حیات جان تویی صورتها همه سقا
#مولانا
هست خیال بام تو قبله جانش در هوا
بام وهواتویی وبس نیست روی به جزهوس
آب حیات جان تویی صورتها همه سقا
#مولانا
به وصال میبنالم که چه بیوفا قرینی
به فراق میبزارم که چه یار باوفایی
به گه وصال آن مه چه بود خدای داند
که گه فراق باری طرب است و جان فزایی
#مولانا
به فراق میبزارم که چه یار باوفایی
به گه وصال آن مه چه بود خدای داند
که گه فراق باری طرب است و جان فزایی
#مولانا
ای درویش
عالَمی هست که مُدرِک آن عالَم جز حس نیست
و عالم دیگر هست که مدرک آن عالم جز عقل نیست
و عالمی دیگر هست که مدرک آن عالم جز عشق نیست
و عالم دیگر هست که مدرک آن جز نورِ الله نیست.
ای درویش
این سخن را به ایمان از من قبول کن که ورای حس و عقل، طوری دیگر هست و آن عشق است.
و در طور عشق چیز ها معلوم میشود که در طور حس و عقل نشود.
#شیخ_عزیزالدین_نسفی
عالَمی هست که مُدرِک آن عالَم جز حس نیست
و عالم دیگر هست که مدرک آن عالم جز عقل نیست
و عالمی دیگر هست که مدرک آن عالم جز عشق نیست
و عالم دیگر هست که مدرک آن جز نورِ الله نیست.
ای درویش
این سخن را به ایمان از من قبول کن که ورای حس و عقل، طوری دیگر هست و آن عشق است.
و در طور عشق چیز ها معلوم میشود که در طور حس و عقل نشود.
#شیخ_عزیزالدین_نسفی
مولانا
دیوان شمس
غزلیات
غزل شمارهٔ ۶۰۵
ای دوست شکر خوشتر یا آنک شکر سازد
ای دوست قمر خوشتر یا آنک قمر سازد
بگذار شکرها را بگذار قمرها را
او چیز دگر داند او چیز دگر سازد
او
چیز دگر داند
او چیز دگر سازد....
مرا گویی که رایی من چه دانم
چنین مجنون چرایی من چه دانم
مرا گویی بدین زاری که هستی
به عشقم چون برآیی من چه دانم
منم در موج دریاهای عشقت
مرا گویی کجایی من چه دانم
مرا گویی به قربانگاه جانها
نمیترسی که آیی من چه دانم
مرا گویی اگر کشته خدایی
چه داری از خدایی من چه دانم
مرا گویی چه می جویی دگر تو
ورای روشنایی من چه دانم
مرا گویی تو را با این قفس چیست
اگر مرغ هوایی من چه دانم
مرا راه صوابی بود گم شد
ار آن ترک ختایی من چه دانم
بلا را از خوشی نشناسم ایرا
به غایت خوش بلایی من چه دانم
شبی بربود ناگه شمس تبریز
ز من یکتا دو تایی من چه دانم
مولانا
چنین مجنون چرایی من چه دانم
مرا گویی بدین زاری که هستی
به عشقم چون برآیی من چه دانم
منم در موج دریاهای عشقت
مرا گویی کجایی من چه دانم
مرا گویی به قربانگاه جانها
نمیترسی که آیی من چه دانم
مرا گویی اگر کشته خدایی
چه داری از خدایی من چه دانم
مرا گویی چه می جویی دگر تو
ورای روشنایی من چه دانم
مرا گویی تو را با این قفس چیست
اگر مرغ هوایی من چه دانم
مرا راه صوابی بود گم شد
ار آن ترک ختایی من چه دانم
بلا را از خوشی نشناسم ایرا
به غایت خوش بلایی من چه دانم
شبی بربود ناگه شمس تبریز
ز من یکتا دو تایی من چه دانم
مولانا
تشنگانت به لب ای چشمه حیوان مردند
تشنهتر آن که تو نزدیک دهانش باشی
گر توان بود که دور فلک از سر گیرند
تو دگر نادره دور زمانش باشی
#حضرت_سعدی
تشنهتر آن که تو نزدیک دهانش باشی
گر توان بود که دور فلک از سر گیرند
تو دگر نادره دور زمانش باشی
#حضرت_سعدی
بیا ساقی
ناظری
#بیا ساقی
#شهرام_ناظری
#شاعر : مولانا
#آهنگساز : حسین علیزاده
بیا ساقی می ما را بگردان
بدان می این قضاها را بگردان
#شهرام_ناظری
#شاعر : مولانا
#آهنگساز : حسین علیزاده
بیا ساقی می ما را بگردان
بدان می این قضاها را بگردان
MohammadReza Shajarian - Na Ghodrat (128).mp3
MohammadReza Shajarian ~ Musico.IR
جای عقل، عشقت یکجا گرفته
خــانــهی دل به یـغمــا گرفتــه
# تصنیف : نه قدرت
# آواز : استاد شجریان
# شعر : عارف قزوینی
خــانــهی دل به یـغمــا گرفتــه
# تصنیف : نه قدرت
# آواز : استاد شجریان
# شعر : عارف قزوینی
گر نه حدیث او بدی جان تو آه کی زدی
آه بزن که آه تو راه کند سوی خدا
چرخ زنان بدان خوشم کآب به بوستان کشم
میوه رسد ز آب جان شوره و سنگ و ریگ را
باغ چو زرد و خشک شد تا بخورد ز آب جان
شاخ شکسته را بگو آب خور و بیازما
شب برود بیا به گه تا شنوی حدیث شه
شب همه شب مثال مه تا به سحر مشین ز پا
#مولانا
آه بزن که آه تو راه کند سوی خدا
چرخ زنان بدان خوشم کآب به بوستان کشم
میوه رسد ز آب جان شوره و سنگ و ریگ را
باغ چو زرد و خشک شد تا بخورد ز آب جان
شاخ شکسته را بگو آب خور و بیازما
شب برود بیا به گه تا شنوی حدیث شه
شب همه شب مثال مه تا به سحر مشین ز پا
#مولانا
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
قطعه《من چه دانم》
خواننده، آهنگساز : شهرام_ناظری
شاعر : حضرت مولوی
منم در موج دریاهای عشقت
مرا گویی کجایی من چه دانم
خواننده، آهنگساز : شهرام_ناظری
شاعر : حضرت مولوی
منم در موج دریاهای عشقت
مرا گویی کجایی من چه دانم
ﮔﻔﺘﻨﺪ ﮐﻪ ﺷﺶ ﺟﻬﺖ ﻫﻤﻪ ﻧﻮﺭ ﺧﺪﺍﺳﺖ
ﻓﺮﻳﺎﺩ ﺯ ﺣﻠﻖ ﺧﺎﺳﺖ ﮐﺎﻥ ﻧﻮﺭ ﮐﺠﺎﺳﺖ
ﺑﻴﮕﺎﻧﻪ ﻧﻈﺮ ﮐﺮﺩ ﺑﻬﺮ ﺳﻮ ﭼﭗ ﻭ ﺭﺍﺳﺖ
ﮔﻔﺘﻨﺪ ﺩﻣﯽ ﻧﻈﺮ ﺑﮑﻦ ﺑﯽ ﭼﭗ ﻭ ﺭﺍﺳﺖ....
#مولانا
ﻓﺮﻳﺎﺩ ﺯ ﺣﻠﻖ ﺧﺎﺳﺖ ﮐﺎﻥ ﻧﻮﺭ ﮐﺠﺎﺳﺖ
ﺑﻴﮕﺎﻧﻪ ﻧﻈﺮ ﮐﺮﺩ ﺑﻬﺮ ﺳﻮ ﭼﭗ ﻭ ﺭﺍﺳﺖ
ﮔﻔﺘﻨﺪ ﺩﻣﯽ ﻧﻈﺮ ﺑﮑﻦ ﺑﯽ ﭼﭗ ﻭ ﺭﺍﺳﺖ....
#مولانا
ﻋﺸﻖ ﺁﻣﺪ ﻭ ﺷﺪ ﭼﻮ ﺧﻮﻧﻢ ﺍﻧﺪﺭ ﺭﮒ ﻭ ﭘﻮﺳﺖ
ﺗﺎ ﮐﺮﺩ ﻣﺮﺍ ﺗﻬﯽ ﻭ ﭘﺮ ﮐﺮﺩ ﺯ ﺩﻭﺳﺖ
ﺍﺟﺰﺍﯼ ﻭﺟﻮﺩ ﻣﻦ ﻫﻤﻪ ﺩﻭﺳﺖ ﮔﺮﻓﺖ
ﻧﺎﻣﻴﺴﺖ ﺯ ﻣﻦ ﺑﺮ ﻣﻦ ﻭ ﺑﺎﻗﯽ ﻫﻤﻪ ﺍﻭﺳﺖ....
#مولانا
ﺗﺎ ﮐﺮﺩ ﻣﺮﺍ ﺗﻬﯽ ﻭ ﭘﺮ ﮐﺮﺩ ﺯ ﺩﻭﺳﺖ
ﺍﺟﺰﺍﯼ ﻭﺟﻮﺩ ﻣﻦ ﻫﻤﻪ ﺩﻭﺳﺖ ﮔﺮﻓﺖ
ﻧﺎﻣﻴﺴﺖ ﺯ ﻣﻦ ﺑﺮ ﻣﻦ ﻭ ﺑﺎﻗﯽ ﻫﻤﻪ ﺍﻭﺳﺖ....
#مولانا
آن همه مرغان به خدمت سیمرغ رفتند هفت دریا در راه پیش امد بعضی از سرما هلاک شدند و بعضی از بوی دریا فرو افتادند
از ان همه دو مرغ بماندند. منی کردند که:
همه فرورفتند و ما خواهیم رسیدن به سیمرغ
همین که سیمرغ را بدیدند. دو قطره خون از منقارشان فروچکید و جان بدادند.
آخر این سیمرغ ان سوی کوه قاف ساکن نشسته است . اما پرواز او ، از انسو ، خدا داند که کجاست
این همه مرغان ، جان بدهند ، تا گرد کوه قاف دریابند
دعوی حالت میکنند
اگر در همه عمر ، یک روز بوی حالت رسیده باشد، جان او دگرگون شده باشد
#مقالات_شمس_تبریزی
از ان همه دو مرغ بماندند. منی کردند که:
همه فرورفتند و ما خواهیم رسیدن به سیمرغ
همین که سیمرغ را بدیدند. دو قطره خون از منقارشان فروچکید و جان بدادند.
آخر این سیمرغ ان سوی کوه قاف ساکن نشسته است . اما پرواز او ، از انسو ، خدا داند که کجاست
این همه مرغان ، جان بدهند ، تا گرد کوه قاف دریابند
دعوی حالت میکنند
اگر در همه عمر ، یک روز بوی حالت رسیده باشد، جان او دگرگون شده باشد
#مقالات_شمس_تبریزی
تا از خود پرستی فارغ نشوی، خدا پرست نتوانی بودن؛ تا بنده نشوی آزادی نیابی؛ تا پُشت بر هر دو عالم نکنی به آدم و آدمیت نرسی؛ و تا از خود بنگریزی به خود در نرسی؛ و اگر خود را در راه خدا نبازی و فدا نکنی مقبولِ حضرت نشوی؛ و تا پای بر همه نزنی و پُشت بر همه نکنی، همه نشوی و به جمله راه نیابی؛ و تا فقیر نشوی غنی نباشی؛ و تا فانی نشوی باقی نباشی.
#عين_القضات_همدانی
#عين_القضات_همدانی
در پیش بیدلان جان، قدری چنان ندارد
آری کسی که دل داد پروای جان ندارد
پرسی ز من که دارد؟ زان بینشان نشانی
هر کس ازو نشانی دارد نشان ندارد
#هاتف_اصفهانی
آری کسی که دل داد پروای جان ندارد
پرسی ز من که دارد؟ زان بینشان نشانی
هر کس ازو نشانی دارد نشان ندارد
#هاتف_اصفهانی