معرفی عارفان
1.26K subscribers
35K photos
12.9K videos
3.24K files
2.8K links
چه گفتم در وفا افزا جفا و جور افزودی
جفا کن جور کن جانا،غلط گفتم خطا کردم

فیض
Download Telegram
صبح از پرده به در می‌آید
اثر آه سحر می‌آید

یا کسی مشک ختن می‌بیزد
یا نسیم گل تر می‌آید

خیز ای ساقی و می‌ده به صبوح
که حریف چو شکر می‌آید

#جناب_عطار
 به مژگان سیه کردی هزاران رخنه در دینم

بیا کز چشم بیمارت هزاران درد برچینم

الا ای همنشین دل که یارانت برفت از یاد

مرا روزی مباد آن دم که بی یاد تو بنشینم

جهان پیر است و بی‌بنیاد از این فرهادکش فریاد

که کرد افسون و نیرنگش ملول از جان شیرینم

ز تاب آتش دوری شدم غرق عرق چون گل

بیار ای باد شبگیری نسیمی زان عرق چینم

جهان فانی و باقی فدای شاهد و ساقی

که سلطانی عالم را طفیل عشق می‌بینم

اگر بر جای من غیری گزیند دوست حاکم اوست

حرامم باد اگر من جان به جای دوست بگزینم

صباح الخیر زد بلبل کجایی ساقیا برخیز

که غوغا می‌کند در سر خیال خواب دوشینم

شب رحلت هم از بستر روم در قصر حورالعین

اگر در وقت جان دادن تو باشی شمع بالینم

حدیث آرزومندی که در این نامه ثبت افتاد

همانا بی‌غلط باشد که حافظ داد تلقینم

 #حضرت_حافظ
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
"پنجشنبه" است
عزیزانیکه
در بین ما نیستند
دلخوشند به یک "فاتحه"
به یک "صلوات"
یک دعای رحمت و آمرزش
همینها برایشان
یک دنیاست ،در آن دنیا
"برای شادی روحشان فاتحه"
سحر کجاست که فراش جلوه‌گاه توام
نشسته بر سر ره دیده‌بان راه توام

هنوز خفته چو بخت منند خلق که من
برون دویده ز شوق رخ چو ماه توام

من آن گدای حریصم که صبح نیست هنوز
که ایستاده به دریوزه نگاه توام

مرا تو اول شب رانده‌ای به خواری ومن
سحر خود آمده‌ام باز و عذر خواه توام

تو بی‌گناه کشی کن که ایستاده به عذر
به روز عرض جزا حایل گناه توام

اگر به کشتن وحشی گواه می‌طلبی
مرا طلب به گواهی که من گواه توام


وحشی
آمدم از سرنو بر سر پیوند قدیم
نو شد آن سلسله کهنه و آن بند قدیم

آمدم من به سر گریهٔ خود به که تو نیز
بر سر ناز خود آیی و شکرخند قدیم

به وفای تو که تا روز قیامت باقیست
عهد دیرین به قرار خود و سوگند قدیم

نخل تو یک دو ثمر داشت به خامی افتاد
من و پروردن آن نخل برومند قدیم

بهر آن حلقه به گوشیم که بودیم ای باد
برسان بندگی ما به خداوند قدیم

خلوتی خواهم و در بسته ویک محرم راز
که گشایم سر راز و گله‌ای چند قدیم

وحشی آن سلسله نو کرد که آیند ز نو
پندگویان قدیمی به سر پند قدیم


وحشی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
حس خوب
رقص بسیار زیبا با آهنگ چرخ و فلک

#سالارعقیلی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM

یا دیدن دوست یا هوایش
دیگر چه کند کسی جهان را

#مولانا


پ ن : مجموعه ارگ تاریخی قورتان

مجموعه ارگ تاریخی قورتان در روستای قورتان در ۱۱۰ کیلومتری شرق اصفهان و ۴۵ کیلومتری شمال غرب تالاب گاوخونی و در مسیر جاده اصفهان - ورزنه واقع شده است. قدمت این قلعه به قرن چهارم هجری و به دوره حاکمیت دیلمیان می‌رسد. وسعت این ارگ در حدود ۵ هکتار بوده و مصالح به کار رفته در آن طبق آب و هوای کویری و به طور کامل از خشت و گل بنا شده است.
.
امروز خندان آمدی
مفتاح زندان آمدی

بر مستمندان آمدی
چون بخشش و فضل خدا


#مولانا
گویند که صبرآتش عشقت بنشاند
زان سرو قد آزاد نشستن که تواند

ساقی قدحی زان می دوشینه بمن ده
باشد که مرا یکنفس از خود برهاند

موری اگر از ضعف بگیرد سردستم
تا دم بزنم گرد جهانم بدواند

افکند سپهرم بدیاری که وجودم
گر خاک شود باد به کرمان نرساند

فریاد که گر تشنه در این شهر بمیرم
جز دیده کس آبی بلبم بر نچکاند

گویم که دمی با من دلسوخته بنشین
برخیزد و برآتش تیزم بنشاند

چون می‌گذری عیب نباشد که بپرسی
کان خستهٔ دلسوخته چون می‌گذراند

برحسن مکن تکیه که دوران لطافت
با کس بنمی ماند و کس با تو نماند

دانی که چرا نام تو در نامه نیارم
زیرا که نخواهم که کسی نام تو داند

روزی که نماند ز غم عشق تو خواجو
اسرار غمش برورق دهر بماند


خواجوی کرمانی
فراق پخته می کند

یک فایده دیگر سفر این است که مرید را از پیرجدا می سازد و این جدایی در همان حال که آتش عشق را دامن می زند مرید را پخته ترمی گرداند و اوراکه در ملازمت سایه ای بیش نبود و همه در پیر مستغرق بود متوجه خویشتن می کند. او را شخصیت می بخشد و درس اعتماد به نفسش
می آموزد. مرید چون طفلی که تازه راه رفتن یاد گرفته باشد باید بیاموزد که روزی دامن مادر رها کند و روی پای خود بایستد.
وقتی شمس به مولانا رسید، مولانا شیخ شهر بود و مریدان داشت و در وضعی نبود که بتواند به‌سفر برود و چنین بود که شمس خود هرچندگاه یک بار به سفر می رفت و مولانا را به خود رها می کرد. این تکه از مقالات را چند بار بخوانید و در آن دقت کنید که می گوید:
اگر چنان توانی کردن که ما را سفر نبـایـد کـردن، جهت کار تو و جهت مصلحت تو، و کار هم بدین سفر که کردیم برآید، نیکو باشد. زیرا که من در آن معرض نیستم که تو را سفر فرمایم، من بر خودنهم سفر را، جهت صلاح کار شما،۹زیرا فراق پزنده است. در فراق گفته می شود که آن قدر امرو نهی چه بود، چرا نکردم؛ آن سهل چیزی بود در مقابله
این مشقت فراق... من جهت مصلحت تو پنجاه سفر بکنم سفر من برای برآمد کارِ توست. اگر نه مرا چه تفاوت؛ از روم تا به شام، در کعبه باشم و یا در استنبول، تفاوت نکند.الّا آن است که البته فراق پخته میکند و مهذب می کند.

شمس تبریزی
 افسوس که طبع دلفروزیت نبود
جز دلشکنی و سینه سوزیت نبود

دادم به تو من همه دل و دیده و جان
بردی تو همه ولیک روزیت نبود
 

مولانا_رباعی
رشته سبحه است هر تاری ز زلف کافرش
بس که تاراج دل آن غارتگر دین کرده است


صائب تبریزی
مژه شوخ تو آرام ندارد امروز
تا دگر در پی تاراج شکیبایی کیست؟


صائب تبریزی
Entezar
Marzieh
ترانه : انتظار
خواننده :بانو مرضیه
آهنگ : جواد لشگری
شعر : شاهزیدی
دور مشو
دولتمند خالف
دور مشو
Abraye Paeizi
Mohsen Chavoshi
ابرای پاییزی

دیگرگونه‌ای از محسن چاوشی
ترانه : امیر ارجینی
آهنگ: محسن چاوشی
تنظیم: شهاب اکبری
جانشینی درد را در عاشقی چون داغ نیست
داغ می باید که بنشیند مرا بر جای درد

طالب آملی
ای شاهدِ گیتی! به عبث،چهره میارای
دادیم طلاقت، پس از این مادرِ مایی...

طالب آملی
سوختم در آتش سودای خویش...
ساختم با سوزِ جانْ فرسای خویش

بال و پر درباختم پروانه وار...
در هوایِ یار بی پروای خویش

من به راه عشق،رسوای دلم
دل نه رسوای تو شد رسوای خویش

بس که از حد شد هجوم ِگریه ام
گوش بگرفتم ز های هایِ خویش

در فراق او تراوش های داغ
دارَدَم شرمنده از اعضای خویش

بس که دست و پا زدم در راه دوست
گاه بوسم دست خود،گَه پای خویش

" #طالب"آسایش نمی بینم به خواب
در زمانِ چشمِ طوفان زای خویش

طالب آملی