This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
غیر عشقت راه بین جستیم نیست
جز نشانت همنشین جستیم نیست
بعد از این بر آسمان جوییم یار
زانک یاری در زمین جستیم نیست
# مولانا
#دکتر_الهی_قمشه_ای
جز نشانت همنشین جستیم نیست
بعد از این بر آسمان جوییم یار
زانک یاری در زمین جستیم نیست
# مولانا
#دکتر_الهی_قمشه_ای
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
دلِ من گردِ جهان گشت و نیابید مثالش
به که مانَد...
به که مانَد...
به که مانَد ؟!!!...
#دکتر_الهی_قمشه_ای
به که مانَد...
به که مانَد...
به که مانَد ؟!!!...
#دکتر_الهی_قمشه_ای
" #داستان_یوسف "
داستان یوسف به راستی حیرت انگیز است از آنکه در وهم نمیگنجد، که داستانی بدین کوتاهی این همه جواهرات دانایی و نیکویی و زیبایی را چگونه در خود جمع کرده است! اولا میتوان گفت این قصه یک داستان عشقی است. عشقی آن چنان گرم و سوزان و لاابالی که پیراهن معشوق را میدرد و عاشق را چندان در معشوق غرق میکند که به هر "سو نظر" میکند "معشوق" را میبیند:
تا نقشِ تو در دیده ما خانه نشین شد
هر جا که نشستیم چو فردوس برین شد
#مولانا
چنانکه این داستان در ادب پارسی استعاره ای برای عشق میان انسان و پروردگار شده است. در این داستان یوسف رمز جمال الهی و زلیخا مظهر کل کائنات است:
من از آن حسن روزافزون که یوسف داشت دانستم
که عشق از پردۀ عصمت برون آرد زلیخا را
#حافظ
غیر از عشق، قصۀ یوسف داستان "زیبایی" و تاثیر شگرف آن در دلهای آدمیان است. آن یوسف صاحب جمال را در مصر هیچ کس استطاعت خرید ندارد مگر پادشاه مصر و آن پادشاه نیز وقتی آن غلام صاحب جمال را ابتیاع میکند در چهرۀ او آثار پادشاهی و شکوه الهی را میبیند و به همسرش میگوید که او را بسیار گرامی دار و جایی عزیز بر وی مقرر کن و زلیخا ظاهرا با خود گفته است
چه جایی عزیزتر از دل
که او را آنجا خواهم نهاد....
#دکتر_الهی_قمشه_ای
داستان یوسف به راستی حیرت انگیز است از آنکه در وهم نمیگنجد، که داستانی بدین کوتاهی این همه جواهرات دانایی و نیکویی و زیبایی را چگونه در خود جمع کرده است! اولا میتوان گفت این قصه یک داستان عشقی است. عشقی آن چنان گرم و سوزان و لاابالی که پیراهن معشوق را میدرد و عاشق را چندان در معشوق غرق میکند که به هر "سو نظر" میکند "معشوق" را میبیند:
تا نقشِ تو در دیده ما خانه نشین شد
هر جا که نشستیم چو فردوس برین شد
#مولانا
چنانکه این داستان در ادب پارسی استعاره ای برای عشق میان انسان و پروردگار شده است. در این داستان یوسف رمز جمال الهی و زلیخا مظهر کل کائنات است:
من از آن حسن روزافزون که یوسف داشت دانستم
که عشق از پردۀ عصمت برون آرد زلیخا را
#حافظ
غیر از عشق، قصۀ یوسف داستان "زیبایی" و تاثیر شگرف آن در دلهای آدمیان است. آن یوسف صاحب جمال را در مصر هیچ کس استطاعت خرید ندارد مگر پادشاه مصر و آن پادشاه نیز وقتی آن غلام صاحب جمال را ابتیاع میکند در چهرۀ او آثار پادشاهی و شکوه الهی را میبیند و به همسرش میگوید که او را بسیار گرامی دار و جایی عزیز بر وی مقرر کن و زلیخا ظاهرا با خود گفته است
چه جایی عزیزتر از دل
که او را آنجا خواهم نهاد....
#دکتر_الهی_قمشه_ای
بیاییم برای شادی یکدیگر دعا کنیم 🙏
برای زندگی پر از مهربانی و عشق دعا کنیم
برای سلامتی و سعادت آدمها دعا کنیم
بیاییم برای گشایش قفل های بسته
و زنگ زدهٔ زندگی انسانهای گرفتار دعا کنیم
بیایید همراه با لبخند صبحگاهی خورشید
برای صلح و دوستی دعا کنیم
بیاییم با دعا کردن برای همدیگر
دنیای زیبایی برای خودمان بسازیم
دهان خود را با آرزوهای زیبـا
برای انسانها معطر نگاه داریم
#دکتر_الهی_قمشه_ای
برای زندگی پر از مهربانی و عشق دعا کنیم
برای سلامتی و سعادت آدمها دعا کنیم
بیاییم برای گشایش قفل های بسته
و زنگ زدهٔ زندگی انسانهای گرفتار دعا کنیم
بیایید همراه با لبخند صبحگاهی خورشید
برای صلح و دوستی دعا کنیم
بیاییم با دعا کردن برای همدیگر
دنیای زیبایی برای خودمان بسازیم
دهان خود را با آرزوهای زیبـا
برای انسانها معطر نگاه داریم
#دکتر_الهی_قمشه_ای
بیاییم برای شادی یکدیگر دعا کنیم.
برای زندگی پر از مهربانی و عشق دعا کنیم.
برای سلامتی و سعادت آدمها دعا کنیم.
بیاییم برای گشایش قفل های بسته و زنگ زدهٔ زندگی انسانهای گرفتار دعا کنیم.
برای بازگشت آرامش به کشورهای بلا دیده دعا کنیم.
بیایید همراه با لبخند صبحگاهی خورشید برای صلح و دوستی دعا کنیم.
نفرین و آرزوی مرگ برای دیگران داشتن، بذر سیاه ناآرامی و آشفتگی را در وجودمان پرورش می دهد و آسودگی را برایمان بی رنگ می کند.
بیاییم با دعا کردن برای همدیگر دنیای زیبایی برای خودمان بسازیم.
روی زمین به دعای هم محتاجیم و نه نفرین و لعن دیگران
دهان خود را با آرزوهای زیبا برای انسانها معطر نگاه داریم
#دکتر_الهی_قمشه_ای
برای زندگی پر از مهربانی و عشق دعا کنیم.
برای سلامتی و سعادت آدمها دعا کنیم.
بیاییم برای گشایش قفل های بسته و زنگ زدهٔ زندگی انسانهای گرفتار دعا کنیم.
برای بازگشت آرامش به کشورهای بلا دیده دعا کنیم.
بیایید همراه با لبخند صبحگاهی خورشید برای صلح و دوستی دعا کنیم.
نفرین و آرزوی مرگ برای دیگران داشتن، بذر سیاه ناآرامی و آشفتگی را در وجودمان پرورش می دهد و آسودگی را برایمان بی رنگ می کند.
بیاییم با دعا کردن برای همدیگر دنیای زیبایی برای خودمان بسازیم.
روی زمین به دعای هم محتاجیم و نه نفرین و لعن دیگران
دهان خود را با آرزوهای زیبا برای انسانها معطر نگاه داریم
#دکتر_الهی_قمشه_ای
آتش عشق است كاندر نی فتاد
جوشش عشق است كاندر می فتاد
#مثنوی_معنوی
نی نامه
مثنوی شریف
#دکتر_الهی_قمشه_ای:
سخن را از نِی باید شنید
از آن کس که نیست.
آن کس که هست از هواهای خود میگوید
و حدیث نفس میکند
اما آن کس که بند بندِ وجودش را
از هواهای خویش خالی کرده
و چون نی، لب خود بر لب معشوق نهاده،
و دل به هوای او سپرده است،
حکایتی دیگر دارد.
در قرآن در صفت رسول اکرم آمده است:
و ما ینطِقُ عنِ الهَویٰ
إن هُوَ الّا وحیٌ یوحیٰ
او از هوای دل خویش سخن نمیگوید
و این (قرآن) نیست مگر آنچه به او
وحی شده است.
بدین بیان، نی مقام انسان کامل
یا کمال مرتبهٔ انسانی است
که در آن مرتبه، شخص هرچه گوید
همان است که معشوق در او دمیده
و هرچه کند همان است
که فرمانش از معشوق رسیده است و در
#مثنوی_معنوی به زیبایی تمام بیان شده:
از وجود خود چو نِی گشتم تهی
نیست از غیرِ خدایم آگهی
جوشش عشق است كاندر می فتاد
#مثنوی_معنوی
نی نامه
مثنوی شریف
#دکتر_الهی_قمشه_ای:
سخن را از نِی باید شنید
از آن کس که نیست.
آن کس که هست از هواهای خود میگوید
و حدیث نفس میکند
اما آن کس که بند بندِ وجودش را
از هواهای خویش خالی کرده
و چون نی، لب خود بر لب معشوق نهاده،
و دل به هوای او سپرده است،
حکایتی دیگر دارد.
در قرآن در صفت رسول اکرم آمده است:
و ما ینطِقُ عنِ الهَویٰ
إن هُوَ الّا وحیٌ یوحیٰ
او از هوای دل خویش سخن نمیگوید
و این (قرآن) نیست مگر آنچه به او
وحی شده است.
بدین بیان، نی مقام انسان کامل
یا کمال مرتبهٔ انسانی است
که در آن مرتبه، شخص هرچه گوید
همان است که معشوق در او دمیده
و هرچه کند همان است
که فرمانش از معشوق رسیده است و در
#مثنوی_معنوی به زیبایی تمام بیان شده:
از وجود خود چو نِی گشتم تهی
نیست از غیرِ خدایم آگهی
هر قدر فقر درونی شدیدتر باشد
نمایشات بیرونی هم بیشتر است ...
#چرا من اینقدر فقیر هستم؟!
مرد فقیری از خدا سوال کرد: چرا من اینقدر فقیر هستم؟!
خدا پاسخ داد: چون یاد نگرفته ای که بخشش کنی!
مرد گفت: من چیزی ندارم که ببخشم
خدا پاسخ داد: دارایی هایت کم نیست!
یک صورت، که میتوانی لبخند بر آن داشته باشی!
یک دهان، که میتوانی با آن از دیگران تمجید کنی .
یک قلب، که میتوانی به روی دیگران بگشایی!وچشمی که....
"بخشش "فقط بخشیدن پول نیست..
فقر واقعی فقر روحی است...
#دکتر الهی قمشه ای
نمایشات بیرونی هم بیشتر است ...
#چرا من اینقدر فقیر هستم؟!
مرد فقیری از خدا سوال کرد: چرا من اینقدر فقیر هستم؟!
خدا پاسخ داد: چون یاد نگرفته ای که بخشش کنی!
مرد گفت: من چیزی ندارم که ببخشم
خدا پاسخ داد: دارایی هایت کم نیست!
یک صورت، که میتوانی لبخند بر آن داشته باشی!
یک دهان، که میتوانی با آن از دیگران تمجید کنی .
یک قلب، که میتوانی به روی دیگران بگشایی!وچشمی که....
"بخشش "فقط بخشیدن پول نیست..
فقر واقعی فقر روحی است...
#دکتر الهی قمشه ای
خوش اخلاقی، لطف نیست؛
بلکه وظیفه شماست!
باجمله "من اخلاقم اينجوريه ديگه"؛
بدخلقی رو توجيه نکنید.
محبت ؛وظیفه شماست!
کم کاری نکنید.
چون دیگران نمیدانند و نمی خواهند
بدانند و اهمیت هم نمیدهند
که شما کی هستید
پس لطفا خودتان باشید..
#دکتر_الهی_قمشه_ای
بلکه وظیفه شماست!
باجمله "من اخلاقم اينجوريه ديگه"؛
بدخلقی رو توجيه نکنید.
محبت ؛وظیفه شماست!
کم کاری نکنید.
چون دیگران نمیدانند و نمی خواهند
بدانند و اهمیت هم نمیدهند
که شما کی هستید
پس لطفا خودتان باشید..
#دکتر_الهی_قمشه_ای
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
.
عاشقى بودست در ايام پيش
پاسبان عهد اندر عهد خويش
سالها در بند وصل ماه خود
شاهمات و مات شاهنشاه خود
عاقبت جوينده يابنده بود
که فرج از صبر زاينده بود
گفت روزى يار او که امشب بيا
که بپختم از پى تو لوبيا
در فلان حجره نشين تا نيمشب
تا بيايم نيمشب من بى طلب
مرد قربان کرد و نانها بخش کرد
چون پديد آمد مهش از زير گرد
شب در آن حجره نشست آن گرمدار
بر اميد وعدهى آن يار غار
بعد نصف الليل آمد يار او
صادق الوعدانه آن دلدار او
عاشق خود را فتاده خفته ديد
اندکى از آستين او دريد
گردگانى چندش اندر جيب کرد
که تو طفلى گير اين ميباز نرد
چون سحر از خواب عاشق بر جهيد
آستين و گردگانها را بديد
گفت شاه ما همه صدق و وفاست
آنچ بر ما ميرسد آن هم ز ماست
اى دل بيخواب ما زين ايمنيم
چون حرس بر بام چوبک ميزنيم
#مثنوی_مولانا
#دکتر_الهی_قمشه_ای
عاشقى بودست در ايام پيش
پاسبان عهد اندر عهد خويش
سالها در بند وصل ماه خود
شاهمات و مات شاهنشاه خود
عاقبت جوينده يابنده بود
که فرج از صبر زاينده بود
گفت روزى يار او که امشب بيا
که بپختم از پى تو لوبيا
در فلان حجره نشين تا نيمشب
تا بيايم نيمشب من بى طلب
مرد قربان کرد و نانها بخش کرد
چون پديد آمد مهش از زير گرد
شب در آن حجره نشست آن گرمدار
بر اميد وعدهى آن يار غار
بعد نصف الليل آمد يار او
صادق الوعدانه آن دلدار او
عاشق خود را فتاده خفته ديد
اندکى از آستين او دريد
گردگانى چندش اندر جيب کرد
که تو طفلى گير اين ميباز نرد
چون سحر از خواب عاشق بر جهيد
آستين و گردگانها را بديد
گفت شاه ما همه صدق و وفاست
آنچ بر ما ميرسد آن هم ز ماست
اى دل بيخواب ما زين ايمنيم
چون حرس بر بام چوبک ميزنيم
#مثنوی_مولانا
#دکتر_الهی_قمشه_ای