از حال ندیده تیره ایامان را
از دور ندیده دوزخ آشامان را
دعوی چکنی عشق دلارامان را
با عشق چکار است نکونامان را
#مولانا
از دور ندیده دوزخ آشامان را
دعوی چکنی عشق دلارامان را
با عشق چکار است نکونامان را
#مولانا
آن دل که شد او قابل انوار خدا
پر باشد جان او ز اسرار خدا
زنهار تن مرا چو تنها مشمر
کو جمله نمک شد به نمکزار خدا
#مولانا
پر باشد جان او ز اسرار خدا
زنهار تن مرا چو تنها مشمر
کو جمله نمک شد به نمکزار خدا
#مولانا
این آتش عشق میپزاند ما را
هر شب به خرابات کشاند ما را
با اهل خرابات نشاند ما را
تا غیر خرابات نداند ما را
#مولانا
هر شب به خرابات کشاند ما را
با اهل خرابات نشاند ما را
تا غیر خرابات نداند ما را
#مولانا
چه نزدیک است جانِ تو به جانم
که هر چیزی که اندیشی بِدانَم
ضمیر همدگر دانند یاران
نباشم یارِ صادق گَر ندانم
#مولانا
که هر چیزی که اندیشی بِدانَم
ضمیر همدگر دانند یاران
نباشم یارِ صادق گَر ندانم
#مولانا
از آن دلدارِ دریادل ، مرا حالیست بس مشکل ،
که ویران میشود سینه ، از آن جولان و کَرّ و فَر ،
اگر ، با مؤمنان گویم ،،، همه کافر شوند آندم ،
وگر ، با کافران گویم ،،، نمانَد درجهان کافر ،
چو ، دوش آمد خیالِ او ،،، بخواباندر تفضلجو ،
مرا پرسید : چونی تو؟ ،،، بگفتم : بی تو ، بس مضطر ،
اگر صد جان بُوَد ما را ، شود خون از غمت یارا ،
دلت سنگ است یا خارا؟ ،،، و یا ، کوهیست از مرمر؟ ،
#مولانا
که ویران میشود سینه ، از آن جولان و کَرّ و فَر ،
اگر ، با مؤمنان گویم ،،، همه کافر شوند آندم ،
وگر ، با کافران گویم ،،، نمانَد درجهان کافر ،
چو ، دوش آمد خیالِ او ،،، بخواباندر تفضلجو ،
مرا پرسید : چونی تو؟ ،،، بگفتم : بی تو ، بس مضطر ،
اگر صد جان بُوَد ما را ، شود خون از غمت یارا ،
دلت سنگ است یا خارا؟ ،،، و یا ، کوهیست از مرمر؟ ،
#مولانا
یارکان رقصی کنید اندر غمم خوشتر از این
کره عشقم رمید و نی لگا مستم نی زین
پیش روی ماه ما مستانه یک رقصی کنید
مطربا بهر خدا بر دف بزن ضرب حزین
#مولانا
کره عشقم رمید و نی لگا مستم نی زین
پیش روی ماه ما مستانه یک رقصی کنید
مطربا بهر خدا بر دف بزن ضرب حزین
#مولانا
آن یکی ،،، مرغی گرفت از مکر و دام ،
مرغ او را گفت : ای خواجۂ همام ،
تو ، بسی گاوان و میشان خوردهای ،
تو ، بسی اشتر بقربان کردهای ،
تو نگشتی سیر زآنها در زَمَن ،
هم نگردی سیر ،،، از اجزایِ من ،
هِل مرا ، تا که سه پندت بردهم ،
تا بدانی زیرَکَم یا اَبلَهَم ،
اولِ آن پند ، هم بر دستِ تو ،
بدهمت ، ای جان و دل پابَستِ تو ،
بر سرِ دیوار ، بدهم ثانیاَش ،
تا شَوی زان پند ،،، شاد و خوب و گش ،
وآن سوم پندت ،،، دِهم من بر درخت ،
که ازین سه پند ،،، گَردی نیکبخت ،
آنچه بر دست است ،،، این است آن سُخُن ،
که محالی را ،،، ز کس باور مکُن ،
بر کَفَش چون گفت اولپندِ زَفت ،
گشت آزاد و ، بر آن دیوار ، رفت ،
گفت دیگر ، بر گذشته ، غم مخور ،
چون ز تو بگذشت ،،، زآن حسرت مَبَر ،
#مخور در گذشتهها به صورت مَخَر نیز تلفظ میشد و در اشعار و نوشتن ، مخور نوشته میشود و مَخَر خوانده میشود
بعد از آن گفتش : که در جسمم کتیم ،
دَه دِرَم سنگ است یک دُرّ یتیم ،
#کتیم = پنهان - مخفی
دولتِ تو ، بختِ فرزندانِ تو ،
بود آن گوهر ،،، به حقّ جانِ تو ،
#به حقّ جانِ تو = همان که ما میگوئیم به جانِ تو - به جانِ کسی قَسَم میخوریم
فوت کردی دُر ،،، که روزیاَت نبود ،
که نباشد مثلِ آن دُر ،،، در وجود ،
آنچنانکه وقتِ زادن ،،، حامله ،
ناله دارد ،،، خواجه شد در غلغله ،
مرغ گفتش : نی نصیحت کردمت؟ ،
که مبادا بر گذشتۂ دی ، غمت؟ ،
چون گذشت و رفت ،،، غم چون میخوری؟ ،
یا نکردی فهمِ پندم ،،، یا کَری ،
وآن دومپندت بگفتم : کز ضلال ،
هیچ تو باور مکن قولِ محال ،
من ، نیاَم خود ، سهدِرَمسنگ ، ای اَسَد ،
دَه دِرَمسنگ ،،، اندرونم چون بُوَد؟ ،
#مولانا
مرغ او را گفت : ای خواجۂ همام ،
تو ، بسی گاوان و میشان خوردهای ،
تو ، بسی اشتر بقربان کردهای ،
تو نگشتی سیر زآنها در زَمَن ،
هم نگردی سیر ،،، از اجزایِ من ،
هِل مرا ، تا که سه پندت بردهم ،
تا بدانی زیرَکَم یا اَبلَهَم ،
اولِ آن پند ، هم بر دستِ تو ،
بدهمت ، ای جان و دل پابَستِ تو ،
بر سرِ دیوار ، بدهم ثانیاَش ،
تا شَوی زان پند ،،، شاد و خوب و گش ،
وآن سوم پندت ،،، دِهم من بر درخت ،
که ازین سه پند ،،، گَردی نیکبخت ،
آنچه بر دست است ،،، این است آن سُخُن ،
که محالی را ،،، ز کس باور مکُن ،
بر کَفَش چون گفت اولپندِ زَفت ،
گشت آزاد و ، بر آن دیوار ، رفت ،
گفت دیگر ، بر گذشته ، غم مخور ،
چون ز تو بگذشت ،،، زآن حسرت مَبَر ،
#مخور در گذشتهها به صورت مَخَر نیز تلفظ میشد و در اشعار و نوشتن ، مخور نوشته میشود و مَخَر خوانده میشود
بعد از آن گفتش : که در جسمم کتیم ،
دَه دِرَم سنگ است یک دُرّ یتیم ،
#کتیم = پنهان - مخفی
دولتِ تو ، بختِ فرزندانِ تو ،
بود آن گوهر ،،، به حقّ جانِ تو ،
#به حقّ جانِ تو = همان که ما میگوئیم به جانِ تو - به جانِ کسی قَسَم میخوریم
فوت کردی دُر ،،، که روزیاَت نبود ،
که نباشد مثلِ آن دُر ،،، در وجود ،
آنچنانکه وقتِ زادن ،،، حامله ،
ناله دارد ،،، خواجه شد در غلغله ،
مرغ گفتش : نی نصیحت کردمت؟ ،
که مبادا بر گذشتۂ دی ، غمت؟ ،
چون گذشت و رفت ،،، غم چون میخوری؟ ،
یا نکردی فهمِ پندم ،،، یا کَری ،
وآن دومپندت بگفتم : کز ضلال ،
هیچ تو باور مکن قولِ محال ،
من ، نیاَم خود ، سهدِرَمسنگ ، ای اَسَد ،
دَه دِرَمسنگ ،،، اندرونم چون بُوَد؟ ،
#مولانا
چون ،،، جنین بود آدمی ، بُد ، خون غذا ،
از نجس ، پاکی بَرَد مؤمن کذی ( کذا ) ،
از فطامِ خون ، غذااَش ، شیر شد ،
وز فطامِ شیر ،،، لقمهگیر شد ،
وز فطامِ لقمه ،،، لقمانی شود ،
طالبِ مطلوبِ پنهانی شود ،
#فطام = از شیر گرفتنِ کودک - قطع کردن و گرفتن از چیزی
از #فطم میآید به معنی بُریدن - قطع کردن - دوری جُستن
گر ، جنین را ،،، کس بگفتی در رَحِم ،
هست بیرون ،،، عالَمی بس منتظم ،
یک زمینِ خرّمی با عرض و طول ،
اندر او ، بس نعمت و چندین اکول ،
کوهها و بحرها و دشتها ،
بوستانها ، باغها و کِشتها ،
آسمانی بس بلند و پُرضیا ،
آفتاب و ماهتاب و صد سها ،
#سها = ستارهای کوچک و کمنور
از جنوب و از شمال و از دبور ،
باغها دارد ، عروسیها و سور ،
در صفت نایَد عجایبهایِ آن ،
تو درین ظلمت ، چهای در امتحان؟ ،
#چهای؟ = چرا هستی؟ - برای چه هستی؟
خون خوری در چارمیخِ تنگنا ،
در میان حبس و اَنجاس و عنا ،
او ، به حُکمِ حالِ خود ،،، مُنکر بُدی ،
زاین رسالت ، مُعرض و کافر شدی ،
کاین ، محال است و فریب است و غرور ،
زانکه ، تصویری ندارد ، وَهمِ کور ،
جنسِ چیزی ، چون ندید اِدراکِ او ،
نَشنَود اِدراکِ منکر پاکِ او ،
همچنانکه ، خلقِ عام ، اندر جهان ،
ز آن جهان ، اَبدال میگویَندشان ،
کاین جهان ، چاهیست بس تاریک و تنگ ،
هست بیرون ،،، عالمی بی بو و رنگ ،
هیچ ، در گوشِ کسی زایشان نرفت ،
کاین طَمَع ، آمد حجابِ ژرف و زَفت ،
گوش را ،،، بندد طمع ، از اِستماع ،
چشم را ،،، بندد غرض ، از اطلاع ،
همچنانکه آن جنین را ، طمعِ خون ،
کآن غذایِ اوست ، در اوطانِ دون ،
#اوطان = جمع وطن
از حدیثِ این جهان ، محجوب کرد ،
غیرِ خون ، او مینداند چاشت خورد ،
#خورد ، نوشته میشود ولی خَرد خوانده میشود
#مولانا
#مثنوی دفتر سوم
از نجس ، پاکی بَرَد مؤمن کذی ( کذا ) ،
از فطامِ خون ، غذااَش ، شیر شد ،
وز فطامِ شیر ،،، لقمهگیر شد ،
وز فطامِ لقمه ،،، لقمانی شود ،
طالبِ مطلوبِ پنهانی شود ،
#فطام = از شیر گرفتنِ کودک - قطع کردن و گرفتن از چیزی
از #فطم میآید به معنی بُریدن - قطع کردن - دوری جُستن
گر ، جنین را ،،، کس بگفتی در رَحِم ،
هست بیرون ،،، عالَمی بس منتظم ،
یک زمینِ خرّمی با عرض و طول ،
اندر او ، بس نعمت و چندین اکول ،
کوهها و بحرها و دشتها ،
بوستانها ، باغها و کِشتها ،
آسمانی بس بلند و پُرضیا ،
آفتاب و ماهتاب و صد سها ،
#سها = ستارهای کوچک و کمنور
از جنوب و از شمال و از دبور ،
باغها دارد ، عروسیها و سور ،
در صفت نایَد عجایبهایِ آن ،
تو درین ظلمت ، چهای در امتحان؟ ،
#چهای؟ = چرا هستی؟ - برای چه هستی؟
خون خوری در چارمیخِ تنگنا ،
در میان حبس و اَنجاس و عنا ،
او ، به حُکمِ حالِ خود ،،، مُنکر بُدی ،
زاین رسالت ، مُعرض و کافر شدی ،
کاین ، محال است و فریب است و غرور ،
زانکه ، تصویری ندارد ، وَهمِ کور ،
جنسِ چیزی ، چون ندید اِدراکِ او ،
نَشنَود اِدراکِ منکر پاکِ او ،
همچنانکه ، خلقِ عام ، اندر جهان ،
ز آن جهان ، اَبدال میگویَندشان ،
کاین جهان ، چاهیست بس تاریک و تنگ ،
هست بیرون ،،، عالمی بی بو و رنگ ،
هیچ ، در گوشِ کسی زایشان نرفت ،
کاین طَمَع ، آمد حجابِ ژرف و زَفت ،
گوش را ،،، بندد طمع ، از اِستماع ،
چشم را ،،، بندد غرض ، از اطلاع ،
همچنانکه آن جنین را ، طمعِ خون ،
کآن غذایِ اوست ، در اوطانِ دون ،
#اوطان = جمع وطن
از حدیثِ این جهان ، محجوب کرد ،
غیرِ خون ، او مینداند چاشت خورد ،
#خورد ، نوشته میشود ولی خَرد خوانده میشود
#مولانا
#مثنوی دفتر سوم
هَله خیزید
که تا مست و خوشی دست زنیم
وین خیالِ غَم و غَم را
همه در گور کنیم
هَله من مطربِ عشقم
دگران مطرب زَر
دَفِ من دفترِ عشق و
دَفِ ایشانْ دَفِ تَر
#مولانا
که تا مست و خوشی دست زنیم
وین خیالِ غَم و غَم را
همه در گور کنیم
هَله من مطربِ عشقم
دگران مطرب زَر
دَفِ من دفترِ عشق و
دَفِ ایشانْ دَفِ تَر
#مولانا