چنديست، که ناقوس مکافات شکستهاست
از پايه مگر سقفِ سماوات شکستهاست ؟
هر رشته به جز سبحه تزوير بريدهاست
هر مزد، به جز اجرت طامات شکستهاست
دل جای حقيقت بود، اما هنرش نيست
اين آينه با سنگ خرافات شکستهاست
سجاده تدليس تو ای شيخ بسوزد
کز دست تو، محراب کرامات شکستهاست
ديگر دلم از سنگ حوادث نهراسد
اين کاسه صدبست، به کَرّات شکسته است
گفتم به فلک حقه مهر تو کدامست ؟
لبخندزنان گفت، که هيهات، شکستهاست
زين راه به خورشيد حقايق نرسد علم
با آنکه دل از جمله ذرّات شکستهاست!
#معینی_کرمانشاهی
از پايه مگر سقفِ سماوات شکستهاست ؟
هر رشته به جز سبحه تزوير بريدهاست
هر مزد، به جز اجرت طامات شکستهاست
دل جای حقيقت بود، اما هنرش نيست
اين آينه با سنگ خرافات شکستهاست
سجاده تدليس تو ای شيخ بسوزد
کز دست تو، محراب کرامات شکستهاست
ديگر دلم از سنگ حوادث نهراسد
اين کاسه صدبست، به کَرّات شکسته است
گفتم به فلک حقه مهر تو کدامست ؟
لبخندزنان گفت، که هيهات، شکستهاست
زين راه به خورشيد حقايق نرسد علم
با آنکه دل از جمله ذرّات شکستهاست!
#معینی_کرمانشاهی
و از آن روی که مرا دوست داری
جهان بزرگتر شد...
و آسمان گستردهتر شد...
و دریا نیلگونتر شد...
و گنجشکان آزادتر شدند...
و من هزار هزار بار زیباتر شدم...
#سعاد_الصباح
جهان بزرگتر شد...
و آسمان گستردهتر شد...
و دریا نیلگونتر شد...
و گنجشکان آزادتر شدند...
و من هزار هزار بار زیباتر شدم...
#سعاد_الصباح
به پایان رسیدیم اما نکردیم آغاز،
فرو ریخت پرها نکردیم پرواز،
ببخشای ای روشن عشق بر ما،ببخشای!
ببخشای اگر صبح را به مهمانی کوچه دعوت نکردیم،
ببخشای اگر روی پیراهن ما نشان عبور سحر نیست،
ببخشای ما را اگر از حضور فلق روی صنوبر خبر نیست.
نسیمی گیاه سحرگاه را،در کمندی فکنده ست و تا دشت بیدارش میکشاند
و ما کمتر از آن نسیمیم،
در آن سوی دیوار بیمیم.
ببخشای ای روشن عشق برما ببخشای!
به پایان رسیدیم،اما،نکردیم آغاز،
فرو ریخت پرها نکردیم پرواز.
دکتر #محمدرضا_شفیعی_کدکنی
فرو ریخت پرها نکردیم پرواز،
ببخشای ای روشن عشق بر ما،ببخشای!
ببخشای اگر صبح را به مهمانی کوچه دعوت نکردیم،
ببخشای اگر روی پیراهن ما نشان عبور سحر نیست،
ببخشای ما را اگر از حضور فلق روی صنوبر خبر نیست.
نسیمی گیاه سحرگاه را،در کمندی فکنده ست و تا دشت بیدارش میکشاند
و ما کمتر از آن نسیمیم،
در آن سوی دیوار بیمیم.
ببخشای ای روشن عشق برما ببخشای!
به پایان رسیدیم،اما،نکردیم آغاز،
فرو ریخت پرها نکردیم پرواز.
دکتر #محمدرضا_شفیعی_کدکنی
چون بمیرم- ای نمیدانم که- باران کن مرا
در مسیرِ خویشتن از رهسپاران کن مرا
خاک و باد و آتش و آبی کزان بِسرشتیام
وا مَگیر از من، روان در روزگاران کن مرا
آب را، گیرم به قدرِ قطرهای، در نیمروز
بر گیاهی، در کویری، بار و باران کن مرا
باد را همرزمِ طوفان کن که بیخ ظلم را
بر کَنَد از خاک و باز از بیقراران کن مرا
زآتشم شور و شراری در دلِ عشّاق نِه
زین قِبَل دلگرمیِ انبوهِ یاران کن مرا
خوش ندارم زیرِ سنگی جاودان خفتن خموش
هرچه خواهی کُن ولی از رهسپاران کن مرا
#محمدرضا_شفیعی_کدکنی
در مسیرِ خویشتن از رهسپاران کن مرا
خاک و باد و آتش و آبی کزان بِسرشتیام
وا مَگیر از من، روان در روزگاران کن مرا
آب را، گیرم به قدرِ قطرهای، در نیمروز
بر گیاهی، در کویری، بار و باران کن مرا
باد را همرزمِ طوفان کن که بیخ ظلم را
بر کَنَد از خاک و باز از بیقراران کن مرا
زآتشم شور و شراری در دلِ عشّاق نِه
زین قِبَل دلگرمیِ انبوهِ یاران کن مرا
خوش ندارم زیرِ سنگی جاودان خفتن خموش
هرچه خواهی کُن ولی از رهسپاران کن مرا
#محمدرضا_شفیعی_کدکنی
چنديست، که ناقوس مکافات شکستهاست
از پايه مگر سقفِ سماوات شکستهاست ؟
هر رشته به جز سبحه تزوير بريدهاست
هر مزد، به جز اجرت طامات شکستهاست
دل جای حقيقت بود، اما هنرش نيست
اين آينه با سنگ خرافات شکستهاست
سجاده تدليس تو ای شيخ بسوزد
کز دست تو، محراب کرامات شکستهاست
ديگر دلم از سنگ حوادث نهراسد
اين کاسه صدبست، به کَرّات شکسته است
گفتم به فلک حقه مهر تو کدامست ؟
لبخندزنان گفت، که هيهات، شکستهاست
زين راه به خورشيد حقايق نرسد علم
با آنکه دل از جمله ذرّات شکستهاست!
#معینی_کرمانشاهی
از پايه مگر سقفِ سماوات شکستهاست ؟
هر رشته به جز سبحه تزوير بريدهاست
هر مزد، به جز اجرت طامات شکستهاست
دل جای حقيقت بود، اما هنرش نيست
اين آينه با سنگ خرافات شکستهاست
سجاده تدليس تو ای شيخ بسوزد
کز دست تو، محراب کرامات شکستهاست
ديگر دلم از سنگ حوادث نهراسد
اين کاسه صدبست، به کَرّات شکسته است
گفتم به فلک حقه مهر تو کدامست ؟
لبخندزنان گفت، که هيهات، شکستهاست
زين راه به خورشيد حقايق نرسد علم
با آنکه دل از جمله ذرّات شکستهاست!
#معینی_کرمانشاهی
ای سالك،
دنیا نه جای آسایش است، بلکه جای آزمایش است.
یکی را همت بهشت، یکی را دولت دوست.
ای من به فدای آن که همتش، همه اوست.
طالب دنیا، رنجور است و طالب عقبی، مزدور است و طالب مولا، مسرور...
دنیا طلبا تو در جهان رنجوری
عقبا طلبا تو از حقیقت دوری
مولا طلبا که داغ مولا داری
اندر دو جهان مظفر و منصوری
نصایح
خواجه عبدالله انصاری
دنیا نه جای آسایش است، بلکه جای آزمایش است.
یکی را همت بهشت، یکی را دولت دوست.
ای من به فدای آن که همتش، همه اوست.
طالب دنیا، رنجور است و طالب عقبی، مزدور است و طالب مولا، مسرور...
دنیا طلبا تو در جهان رنجوری
عقبا طلبا تو از حقیقت دوری
مولا طلبا که داغ مولا داری
اندر دو جهان مظفر و منصوری
نصایح
خواجه عبدالله انصاری
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
پُر سَرى آمد كه با من سِرّى بگو.
گفتم: من با تو سِرّ نتوانم گفتن،
من سِرّ با آن كس توانم گفتن
كه او را در او نبینم، خود را در او ببینم.
سِرّ خود را با خود گویم.
#حضرت_شمس
گفتم: من با تو سِرّ نتوانم گفتن،
من سِرّ با آن كس توانم گفتن
كه او را در او نبینم، خود را در او ببینم.
سِرّ خود را با خود گویم.
#حضرت_شمس
دلدار بود دين و دل و طاقت و قرار
چون او برفت رفت به يکبار هر چهار
گويند صبر کن که بيايد نگار تو
آن روز صبر رفت که رفت از برم نگار
جايي که يار نيست دلم را قرار نيست
من آزموده ام دل خود را هزار بار
عاقل به اختيار نخواهد هلاک خويش
پيش از هلاک من ز کفم رفت اختيار
تا يار هست از پي کاري نمي روم
دلداده را چکار به از عشق روي يار
#شوريدگي_نکوست_به_سوداي_زلف_دوست
#ديوانگي_خوشست_به_اميد_چشم_يار💞
آخر نمود بخت مرا زلف يار من
چون خويش سرنگون و پريشان و بي قرار
غم صد هزار مرتبه گردد جهان بگشت
جز من نيافت همدمي از خلق روزگار
قاآني از جفاي جهان هيچ غم مخور
مي خور به يمن عاطفت صاحب اختيار
#قاآنی
چون او برفت رفت به يکبار هر چهار
گويند صبر کن که بيايد نگار تو
آن روز صبر رفت که رفت از برم نگار
جايي که يار نيست دلم را قرار نيست
من آزموده ام دل خود را هزار بار
عاقل به اختيار نخواهد هلاک خويش
پيش از هلاک من ز کفم رفت اختيار
تا يار هست از پي کاري نمي روم
دلداده را چکار به از عشق روي يار
#شوريدگي_نکوست_به_سوداي_زلف_دوست
#ديوانگي_خوشست_به_اميد_چشم_يار💞
آخر نمود بخت مرا زلف يار من
چون خويش سرنگون و پريشان و بي قرار
غم صد هزار مرتبه گردد جهان بگشت
جز من نيافت همدمي از خلق روزگار
قاآني از جفاي جهان هيچ غم مخور
مي خور به يمن عاطفت صاحب اختيار
#قاآنی
گفت:اعرابیی دیدم در طواف،تنی نزار و زرد و استخوان بگداخته.بر او گفتم:تو مُحبّی؟گفت:بلی.گفتم:حبیب تو به تو نزدیک است یا از تو دور؟گفت:نزدیک.گفتم:موافق است یا ناموافق؟ گفت موافق.گفتم:سبحان الله؟
محبوب تو به تو قریب(نزدیک)،و تو بدین زاری و نزاری! اعرابی گفت:ندانسته ای که عذاب قرب و موافقت سخت تر بُوَد هزار بار از عذاب بُعد و مخالفت؟
#شیخ_فرید_الدین_عطار_نیشابوری
#تذکره_الاولیاء
#ذکر_ذالنون_مصری
محبوب تو به تو قریب(نزدیک)،و تو بدین زاری و نزاری! اعرابی گفت:ندانسته ای که عذاب قرب و موافقت سخت تر بُوَد هزار بار از عذاب بُعد و مخالفت؟
#شیخ_فرید_الدین_عطار_نیشابوری
#تذکره_الاولیاء
#ذکر_ذالنون_مصری
آنچه می گویند بعد از مصطفی(ص)،
و پیغامبران(ع)، وحی بر دیگران منزل نشود،
چرا نشود؟
الا آن را وحی نخوانند.
معنی آن باشد که میگوید:
اَلمُؤمِنُ یَنطُرُ بِنورِالله
مومن چون به نور خدا نظر می کند همه را ببیند،
اول را و آخر را،
غایب را و حاضر را
زیرا از نور خدا چیزی چون پوشیده باشد؟
و اگر پوشیده باشد، آن نور خدا نباشد.
پس معنی وحی است اگرچه آن را وحی نخوانند.
فیه ما فیه
و پیغامبران(ع)، وحی بر دیگران منزل نشود،
چرا نشود؟
الا آن را وحی نخوانند.
معنی آن باشد که میگوید:
اَلمُؤمِنُ یَنطُرُ بِنورِالله
مومن چون به نور خدا نظر می کند همه را ببیند،
اول را و آخر را،
غایب را و حاضر را
زیرا از نور خدا چیزی چون پوشیده باشد؟
و اگر پوشیده باشد، آن نور خدا نباشد.
پس معنی وحی است اگرچه آن را وحی نخوانند.
فیه ما فیه
شکارچی به دنبال سیمرغ سخن با خود توانم گفتن، یا هر که خود را دیدم در او، با او، سخن توانم گفت .کسی را می خواستم از جنس خود که او را قبله سازم وروی بدو آرم که ازخود ملول شده بودم .با کسی کمتر اختلاط کنم. با چنین صدری- که اگر همه عالم را غلبیر کنی نیابی- شانزده سال بود که سلام علیک بیش نمی کردم و رفت.
به حق تضرع می کردم که مرا به اولیاء خود اختلاط ده و هم صحبت کن.
به خواب دیدم که مرا گفتند که تو را با یک ولی هم صحبت کنیم.
گفتم کجاست آن ولی؟
شبی دیگر دیدم گفتند در روم است.
چون بعد چندین مدت بدیدم گفتند که وقت نیست هنوز الامور مرهونه باوقاتها.
« آبی بودم برخود می جوشیدم و می پیچیدم و بوی می گرفتم. تا وجود مولانا برمن زد، روان شد. اکنون می رود، خوش وتازه و خرم»
این خُمی بود از شراب ربانی، سر به گِل گرفته. هیچ کس را براین وقوف نه. دروعالم گوش نهاده بودم می شنیدم.
مقصود از وجود عالم ملاقات دو دوست بود که روی در هم نهند جهت خدا.
شمس الدین محمد تبریزی
به حق تضرع می کردم که مرا به اولیاء خود اختلاط ده و هم صحبت کن.
به خواب دیدم که مرا گفتند که تو را با یک ولی هم صحبت کنیم.
گفتم کجاست آن ولی؟
شبی دیگر دیدم گفتند در روم است.
چون بعد چندین مدت بدیدم گفتند که وقت نیست هنوز الامور مرهونه باوقاتها.
« آبی بودم برخود می جوشیدم و می پیچیدم و بوی می گرفتم. تا وجود مولانا برمن زد، روان شد. اکنون می رود، خوش وتازه و خرم»
این خُمی بود از شراب ربانی، سر به گِل گرفته. هیچ کس را براین وقوف نه. دروعالم گوش نهاده بودم می شنیدم.
مقصود از وجود عالم ملاقات دو دوست بود که روی در هم نهند جهت خدا.
شمس الدین محمد تبریزی
اختلاف وضع ها بیدل لباسی بیش نیست
ورنه یکرنگ است خون در پیکر طاووس و زاغ
بیدل دهلوی
ورنه یکرنگ است خون در پیکر طاووس و زاغ
بیدل دهلوی
هر دل که طواف کرد گرد در عشــق
هم کشته شد به آخر از خنجر عشــق
این نکته نوشتهاند بر دفتر عشــق
سر اوست ندارد آنکه دارد سر عشــق
#مولانا
هم کشته شد به آخر از خنجر عشــق
این نکته نوشتهاند بر دفتر عشــق
سر اوست ندارد آنکه دارد سر عشــق
#مولانا
از آتش تو فتاده جانم در جوش
وز باده تو شده است جانم مدهوش
از حسرت آنکه گیرمت در آغوش
هرجای کنم فغان و هر سوی خروش....
#مولانا
وز باده تو شده است جانم مدهوش
از حسرت آنکه گیرمت در آغوش
هرجای کنم فغان و هر سوی خروش....
#مولانا
امید رحمتست آری خصوص آن را که در خاطر
ثنای سید مرسل نبی محترم گردد
محمد کز ثنای فضل او بر خاک هر خاطر
که بارد قطرهای در حال دریای نعم گردد
#سعدی
ثنای سید مرسل نبی محترم گردد
محمد کز ثنای فضل او بر خاک هر خاطر
که بارد قطرهای در حال دریای نعم گردد
#سعدی