Forwarded from darya
#سعدی
#بخش_سوم
... سعدی دنیایی را که در گلستان ساخته است هر چند تا انداره ای خیالی است تصویر درست دنیای واقعی است با همه ی فراز و نشیب ها و با همه ی غرایب و عجایب آن. این دنیا را سعدی نیافریده است، دیده است و درست وصف کرده. دنیای عصر اوست: عصر کاروان و شتر، و عصر زهد و تصوف. و این دنیا را سعدی که " در اقصای عالم" بسی گشته است سیر کرده است و زیر و روی آن را دیده.
گلستان او که تصویری فوری و عاجل از چنین دنیایی است تنوعش از همین جاست. تنها گل و بهار و عشق و جوانی و جام و ساقی نیست که در این "روضه ی بهشت" دل را می فریبد، خار و خزان و ضعف و پیری و درد و رنجوری نیز در آن جای خود را دارد. اگر پادشاهی هست که شبی را در عشرت به روز می آورد و در پایان مستی می گوید: "ما را به جهان خوشتر ازین یک دم نیست!" در کنار دیوار قصر او، درویشی برهنه هم هست که "به سر ما برون خفته" و با این همه از سر افسوس و بی نیازی می پرسد: "گیرم که غمت نیست غم ما هم نیست؟" اگر در جایی وزیر غافلی هست "که خانه ی رعیت خراب می کند تا خزینه ی سلطان آباد شود"، جای دیگر هم پادشاه عاقلی هست که کودک دهقان را می بخشد و دل به مرگ می نهد و می گوید که "هلاک من اولی تر است از خون بی گناهی ریختن"...
در این دنیایی که اکنون هفتصد سالی است تا خاکستر فراموشی و خاموشی بر روی آن نشسته است هنوز همه چیز زنده و جنبنده است. هم سکوت بیابان و حرکت شتر را در آن می توان دید و هم هنوز بانگ نزاع کاروان حجیج را که بر سر و روی هم افتاده اند و داد فسق و جدال داده اند. هم صدای تپش قلب عاشقی را که جز خود سعدی نیست و در دهلیز خانه از دست محبوبی شربت گوارا می گیرد می توان شنید...
#عبدالحسین_زرین_کوب، حدیث خوش سعدی، 1386، 86)
#بخش_سوم
... سعدی دنیایی را که در گلستان ساخته است هر چند تا انداره ای خیالی است تصویر درست دنیای واقعی است با همه ی فراز و نشیب ها و با همه ی غرایب و عجایب آن. این دنیا را سعدی نیافریده است، دیده است و درست وصف کرده. دنیای عصر اوست: عصر کاروان و شتر، و عصر زهد و تصوف. و این دنیا را سعدی که " در اقصای عالم" بسی گشته است سیر کرده است و زیر و روی آن را دیده.
گلستان او که تصویری فوری و عاجل از چنین دنیایی است تنوعش از همین جاست. تنها گل و بهار و عشق و جوانی و جام و ساقی نیست که در این "روضه ی بهشت" دل را می فریبد، خار و خزان و ضعف و پیری و درد و رنجوری نیز در آن جای خود را دارد. اگر پادشاهی هست که شبی را در عشرت به روز می آورد و در پایان مستی می گوید: "ما را به جهان خوشتر ازین یک دم نیست!" در کنار دیوار قصر او، درویشی برهنه هم هست که "به سر ما برون خفته" و با این همه از سر افسوس و بی نیازی می پرسد: "گیرم که غمت نیست غم ما هم نیست؟" اگر در جایی وزیر غافلی هست "که خانه ی رعیت خراب می کند تا خزینه ی سلطان آباد شود"، جای دیگر هم پادشاه عاقلی هست که کودک دهقان را می بخشد و دل به مرگ می نهد و می گوید که "هلاک من اولی تر است از خون بی گناهی ریختن"...
در این دنیایی که اکنون هفتصد سالی است تا خاکستر فراموشی و خاموشی بر روی آن نشسته است هنوز همه چیز زنده و جنبنده است. هم سکوت بیابان و حرکت شتر را در آن می توان دید و هم هنوز بانگ نزاع کاروان حجیج را که بر سر و روی هم افتاده اند و داد فسق و جدال داده اند. هم صدای تپش قلب عاشقی را که جز خود سعدی نیست و در دهلیز خانه از دست محبوبی شربت گوارا می گیرد می توان شنید...
#عبدالحسین_زرین_کوب، حدیث خوش سعدی، 1386، 86)