معرفی عارفان
1.16K subscribers
33K photos
11.9K videos
3.19K files
2.72K links
چه گفتم در وفا افزا جفا و جور افزودی
جفا کن جور کن جانا،غلط گفتم خطا کردم

فیض
Download Telegram
کسی که به جهان به لحاظ زیبائیش عشق می ورزد, در حقیقت به خدا محبت ورزیده است.

زیرا حق تعالی جلوه گاهش عالم است که جهان را او بر اساس صورتش آفریده است.

پس جهان تماماً جمال ذاتی اوست

و حُسن و زیبایی او عین خود اوست.

#ابن_عربی
مگر نسیم سحر بوی زلف یار منست

که راحت دل رنجور بی‌قرار منست

#سعدی
آغوش باز کرده مشام امید را

بوی لطافت از بر و دوش تو می‌کشم

#طالب_آملی
وجودِ من کیمیائی است
که بر مس ریختن حاجت نیست
پیش مس برابر می افتد
همه زر می شود
کمال کیمیا چنین باشد.

#مقالات_شمس_کیمیا
قمار عاشقان بردی ندارد از نداران پرس
کس از دور فلک دستی نبرد از بدبیاران پرس

جوانی ها رجزخوانی و پیریها پشیمانی است
شب بدمستی و صبح خمار از میگساران پرس

قراری نیست در دور زمانه بی قراران بین
سر یاری ندارد روزگار از داغ یاران پرس

تو ای چشمان به خوابی سرد و سنگین مبتلا کرده
شبیخون خیالت هم شب از شب زنده داران پرس

تو کز چشم و دل مردم گریزانی چه میدانی
حدیث اشک و آه من برو از باد و باران پرس

عروس بخت یکشب تا سحر با کس نخوابیده
عروسی در جهان افسانه بود از سوگواران پرس

جهان ویران کند گر خود بنای تخت جمشید است
برو تاریخ این دیر کهن از یادگاران پرس

به هر زادن فلک آوازه مرگی دهد با ما
خزان لاله و نسرین هم از باد بهاران پرس

سلامت آنسوی قافست و آزادی در آن وادی
نشان منزل سیمرغ از شاهین شکاران پرس

به چشم مدعی جانان جمال خویش ننماید
چراغ از اهل خلوت گیر و راز از رازداران پرس

گدای فقر را همت نداند تاخت تا شیراز
به تبریز آی و از نزدیک حال شهریاران پرس


شهریار
بربود روزگار، تو را از کنار من
وز تن ببرد داغ فراقت، قرار من

جفتِ دگر کسیّ و غمانِ تو جفت من
یار دگر کسیّ و فراق تو یار من

تو، شادمانه جای دگر بر مراد خویش
واینجا به جان رسیده ز عشق تو کار من!

تا از کنار من، تو کرانه گرفته‌ای
بی‌خون دل نبود زمانی کنار من

هر جایگاه که روزی با تو نشسته‌ام
آن جایگه شده‌ست‌ کنون غمگسار من...

#امیر_معزی
غزل شمارهٔ 1241 دیوان شمس:

عارفان را شمع و شاهد نیست از بیرون خویش
خون انگوری نخورده، باده‌شان هم خون خویش

هر کسی اندر جهان مجنون لیلایی شدند
عارفان لیلای خویش و دم به دم مجنون خویش

ساعتی میزان آنی، ساعتی موزون این
بعد از این میزان خود شو تا شوی موزون خویش

گر تو فرعون منی، از مصر تن بیرون کنی
در درون، حالی ببینی موسی و هارون خویش

لنگری از گنج مادون بسته‌ای بر پای جان
تا فروتر می‌روی هر روز با قارون خویش

یونسی دیدم نشسته بر لب دریای عشق
گفتمش چونی جوابم داد بر قانون خویش

گفت بودم اندر این دریا غذای ماهیی
پس چو حرف نون خمیدم تا شدم ذالنون خویش

زین سپس ما را مگو چونی و از چون درگذر
چون ز چونی دم زند آن کس که شد بی‌چون خویش

باده غمگینان خورند و ما ز مِی خوش‌دل‌تریم
رو به محبوسان غم ده ساقیا افیون خویش

خون ما بر غم حرام و خون غم بر ما حلال
هر غمی کو گرد ما گردید، شد در خون خویش

باده گلگونه‌ست بر رخسار بیماران غم
ما خوش از رنگ خودیم و چهره‌ی گلگون خویش

من نیم موقوف نفخ صور همچون مردگان
هر زمانم عشق، جانی می‌دهد ز افسون خویش

در بهشت استبرق سبزست و خلخال و حریر
عشق نقدم می‌دهد از اطلس و اکسون خویش

دی منجم گفت دیدم طالعی داری تو سعد
گفتمش آری ولیک از ماه روزافزون خویش

مه که باشد با مه ما کز جمال و طالعش
نحس اکبر سعد اکبر گشت بر گردون خویش

#مولانا
در عشق توام نصیحت و پند چه سود
زهراب چشیده ام ، مرا قند چه سود

گویند مرا که بند بر پاش نهید!
دیوانه دلست ،پای در بند چه سود

#مولانا
المنةلله که دلم صید غمی شد

کز خوردن غم‌های پراکنده برستم

#سعدی
جدا کردند آدم ها مرا از تو، تو را از من
تو دریایی و من ساحل، نخواهی شد جدا از من

تو کاغذبادی و من در نخ زیبایی‌ات هستم
مبادا آن که قدر سوزنی باشی رها از من

تو مرز کفر و ایمانی! چگونه بگذرم از تو؟
اگر این گونه باشد نگذرد دیگر خدا از من

شکستم بارها و همچنان خاموش می مانم
صدا از سنگ می آید، نمی آید صدا از من

تو دریایی و من قصر شنی؛ از خود نپرسیدی
که از آن رفت و آمدها چه می ماند به جا از من؟

تو روزی باز خواهی گشت! این خط این نشان! اما
دریغا چون نخواهی یافت حتی رد پا از من!


#علیرضا_بدیع 
از چین زلف #دوست مگر می‌وزد نسیم

کآفاق پر ز غالیه و مشک و عنبر است

#همای_شیرازی
نیست بر لوح دلم جز الف قامت دوست
چه کنم حرف دگر یاد نداد استادم


حضرت حافظ
به‌جز ترقّی وارون ندیدم از طالع

همیشه رشک بر آغاز برده انجامم...

#کلیم_همدانی
باطنش همچو پشت آینه بود

ظاهر هرکه صاف‌تر دیدم...

#کلیم_همدانی
زین پاره دل چه ماند، که مژگان بلندها

چندین پی رفوش به سوزن کشیده اند؟!

#سیمین_بهبهانی
زلف نگار و توبهٔ ما و سر رقیب

این هر سه را که نام شنیدی، شکسته بِهْ

#جمالی_دهلوی
🔽🔽🔽🔽🔽🔽🔽🔽🔽🔽

سلطان عشق .... با یزید بسطامی فرمود :
در عالم معنا ... با حضرت حق سخن می گفتم ... به قلبم ندایی آمد :
ای بایزید .... چه آورده ای ؟
عرض کردم : پروردگارا .... هفتاد سال روزه ، ریاضت و عبادت ...
ندا آمد :
من از آن ها بی نیازم .... چیزی بیاور که در بارگاه کبریایی ما نیست
عرض کردم :
پروردگارا ... تو در ذات و‌ صفات کامل و بی همتایی و از هر چیز بی نیازی ... آن چیست که نداری و من بیاورم ؟

فرمان آمد :
شکستگی ، عجز و نیاز ...
نقل است که از بایزید پرسیدند که پیر تو که بود؟

گفت: پیرزنی. یک روز در غلبات شو ق و توحیدبودم چنانکه مویی را گنج نبود. به صحرا رفتم، بیخود. پیرزنی با انبانی آرد برسید. مرا گفت: «این انبان آرد با من برگیر!» و من چنان بودم که خود را نمی‌دانستم برد. به شیری اشارت کردم، بیامد. انبان در پشت او نهادم، و پیرزن را گفتم اگر به شهر وری چه گویی که کرا دیدم، که نخواسم داند که کیم؟

گفت: که را دیدم؟ ظالمی رعنا را دیدم.

پس شیخ گفت: هان! چگونگی؟

پیرزن گفت: این شیر مکلف است یا نه؟

گفتم: نه.

گفت: تو آن را که خدای تکلیف نکرده است تکلیف کردی، ظالم نباشی؟

گفتم: باشم.

گفت: با این همه میخواهی که اهل شهر بدانند که او تو را مطیع است و تو صاحب کراماتی. این نه رعنایی بود.

گفتم: بلی! توبه کردم و از اعلی به اسفل آمدم. این سخن پیر من بود.
در مذهب اهل کشف و ارباب خرد
ساریست احد در همه افراد عدد

زیرا که عدد گرچه برونست ز حد
هم صورت و هم ماده اش هستند احد



عبدالرحمن جامی قدس سره العزیز
اصل دین خودشناسی است زیرا ما از خود پوشیده‌ایم و از طریق دین می‌توانیم به خودشناسی پی ببریم.
خودشناسی از این جهت مهم‌ترین ستون دین است که حجاب‌ها را از پیش روی آدمی برمی‌دارد؛ انسان نسبت به خود آگاه می‌گردد و در پرتو آن متوجه وجود خالق و پروردگار خود می‌شود.

دین اگر انسان را به آگاهی از خویش و درک حجاب‌های ناپیدای خود نرساند؛ اگر ذات و جوهر انسان را به او ننماید دین نیست.
آداب و رسوم دینی تنها پوسته ای از دینداری است که اگر لازم است اما ابداً کافی نیست. اقبال حتی نشناختن خود را به عنوان یک انسان مسلمان حرام می‌داند.

ای ز خود پوشیده خود را بازیاب
در مسلمانی حرام است این حجاب

اقبال لاهوری
اگر می‌خواهید خدا را بشناسید به حل هزار معما نپردازید بلکه در اطراف خود نظر کنید و او را ببینید که با کودکان شما سرگرم بازی است. و به آسمان نظر کنید و او را مشاهده کنید که برابرتان راه میرود. و با رعد و برق دست‌های خود را دراز می‌کند. و با باران از آسمان به زمین می‌آید. او را خواهید دید که در گلها لبخند میزند. و دست‌های خود را در شاخه‌های درختان به شما تکان میدهد.

📕 پیامبر
#جبران_خلیل_جبران