معرفی عارفان
1.12K subscribers
32.8K photos
11.8K videos
3.18K files
2.7K links
چه گفتم در وفا افزا جفا و جور افزودی
جفا کن جور کن جانا،غلط گفتم خطا کردم

فیض
Download Telegram
شمع
از پهلوی‌ چرب‌ خویش
دشمن داشته‌ست

#بیدل
از قبولِ عام
نتوان زیست، مغرورِ کمال

آنچه تحسین دیده‌ای زین قوم
دشنام است و بس

#بیدل
نیست در دیده ما منزلتی دنیا را
ما نبینیم کسی را که نبیند ما را

زنده و مرده به وادید ز هم ممتازند
مرده دانیم کسی را که نبیند ما را

مردمی را نشود هیچ حجابی مانع
سرمه خاموش نسازد نظر گویا را

دیدن عیب به هم می شکند شاخ غرور
مصلحت نیست که طاوس بپوشد پا را

شمع در جامه فانوس نماند پنهان
عینک از پرده خواب است دل بینا را

تا به حیرت نرسد دیده نمی آرامد
سیل در بحر فراموشی کند غوغا را

عاشق از سنگ ملامت نشود رو گردان
طعمه از قاف سزد حوصله عنقا را

با خودی سر ز حقیقت نتوان بیرون برد
گم شدن خضر بود این ره ناپیدا را

گر چنین تنگ شود دیده گردون خسیس
آب از چشمه سوزن ندهد عیسی را

نشد از زخم زبان شورش مجنون ساکن
خار و خس مانع طوفان نشود دریا را

کیست جز گریه به دلتنگی ما رحم کند؟
سیل بر سینه مگر چاک زند صحرا را

بی رخ تازه و پیشانی خندان صائب
چون صنوبر نتوان کرد ز خود دلها را

#صائب
ساختن در سوختن است.
خرابش کردم
که عمارت در خرابی است.

#شمس_تبریزی

گر یک جهان ویرانه شد
از لشکرِ سلطان عشق
خود صد جهانِ جانِ جان
شد در عِوض بنیاد ازو

#غزل_مولانا
نه لب گشایدم از گل، نه دل کشد به نبید
چه بی نشاط بهاری که بی رخ تو رسید

نشانِ داغِ دلِ ماست لاله‌ای که شکفت
به سوگواریِ زلفِ تو این بنفشه دمید

بیا که خاکِ رهت لاله زار خواهد شد
ز بس که خونِ دل از چشمِ انتظار چکید

به یادِ زلفِ نگونسار ِشاهدانِ چمن
ببین در آینه‌ی جویبار گریه‌ی بید

به دورِ ما که همه خونِ دل به ساغرهاست
ز چشم ساقیِ غمگین که بوسه خواهد چید؟

چه جای من؟ که درین روزگارِ بی‌فریاد
ز دست جورِ تو ناهید بر فلک نالید

از این چراغ توام چشم روشنایی نیست
که کس ز آتش بیداد غیر دود ندید

گذشت عمر و به دل عشوه می‌خریم هنوز
که هست در پی شام سیاه صبح سپید

کِراست سایه درین فتنه‌ها امید امان؟
شد آن زمان که دلی بود در امان امید

صفای آینه ی خواجه بین کزین دمِ سرد
نشد مکدر و بر آه عاشقان برچید

#هوشنگ_ابتهاج
بخت آیینه ندارم که در او می نگری
خاک بازار نیرزم که بر او می گذری

من چنان عاشق رویت که ز خود بی خبرم
تو چنان فتنه خویشی که ز ما بی خبری

به چه ماننده کنم در همه آفاق تو را
کان چه در وهم من آید تو از آن خوبتری

گفتم از دست غمت سر به جهان در بنهم
نتوانم ، که به هر جا بروم در نظری....!!

#سعدی
بر همه کس نیک باشد چارچیز
با تو گویم یادگیرش ای عزیز

اول آن باشد که باشی دادگر
هم ز عقل خویش باشی باخبر

با شکیبائی تقرب کردنست
حرمت مردم بجای آوردنست


#عطار
پندنامه
با درد خستگانت درمان چه کار دارد؟
با وصل کشتگانت هجران چه کار دارد؟

از سوز بی‌دلانت مالک خبر ندارد
با عیش عاشقانت رضوان چه کار دارد؟

در لعل توست پنهان صدگونه آب حیوان
از بی‌دلی لب من با آن چه کار دارد؟

هم دیدهٔ تو باید تا چهرهٔ تو بیند
کانجا که آن جمال است انسان چه کار دارد؟

وهم از دهان تنگت هرگز نشان نیاید
با خاتم سلیمان شیطان چه کار دارد؟

جان من از لب تو مانا که یافت ذوقی
ورنه خیال جاوید با جان چه کار دارد؟

دل می‌تپد که بیند در دیده روی خوبت
ورنه برید زلفت پنهان چه کار دارد؟

عاشق گر از در تو نشنید مرحبایی
چون حلقه بر در تو چندان چه کار دارد؟

گر بر درت نیایم، شاید که باز پرسند:
پوسیده استخوانی با خوان چه کار دارد؟

در دل که عشق نبود معشوق کی توان یافت
جایی که جان نباشد جانان چه کار دارد؟

در دل غم عراقی و آنگاه عشق باقی
در خانهٔ طفیلی مهمان چه کار دارد؟

#عراقی
امشب باغزلی ازحضرت حافظ



دَمی با غم به سَر بردن جهان یک سر نمی‌ارزد
به مِی بفروش دلق ِ ما کز این بهتر نمی‌ارزد

به کوی مِی فروشانش به جامی بر نمی‌گیرند
زهی سجاده‌ی تقوا که یک ساغر نمی‌ارزد

رقیبم سرزنش‌ها کرد کز این باب رخ برتاب
چه افتاد این سَر ِ ما را که خاک ِ در نمی‌ارزد

شکوه ِ تاج ِ سلطانی که بیم ِ جان در او دَرج است
کلاهی دلکش است اما به تَرک ِ سَر نمی‌ارزد

چه آسان می‌نمود اول غم ِ دریا به بوی سود
غلط کردم که این طوفان به صد گوهر نمی‌ارزد

تو را آن به که روی خود ز مشتاقان بپوشانی
که شادی ِ جهان‌گیری غم ِ لشکر نمی‌ارزد

چو حافظ در قناعت کوش و از دنیای دون بگذر
که یک جو منت ِ دونان دو صد من زر نمی‌ارزد

#۱۵۱
حریف عشق تو بودم چو ماه نو بودی
کنون که ماه تمامی نظر دریغ مدار

جهان و هر چه در او هست سهل و مختصر است
ز اهل معرفت این مختصر دریغ مدار

غبار غم برود حال خوش شود حافظ
تو آب دیده از این رهگذر دریغ مدار


#حافظ
دیده دریا کنم-حافظ شیراز
استادان شجریان و مشکاتیان
دیده دریا کنم و صبر به صحرا فکنم
و اندر این کار دل خویش به دریا فکنم

از دل تنگ گنهکار برآرم آهی
کآتش اندر گنه آدم و حوا فکنم

#حافظ
#استادشجریان
صد نامه فرستادم صد راه نشان دادم
یا راه نمی دانی یا نامه نمی خوانی

گرنامه نمی خوانی خود نامه تو را خواند
گر راه نمی دانی در پنجه ره دانی

بازآ که در آن محبس قدر تو نداند کس
با سنگ دلان منشین چون گوهر این کانی

#دیوان_شمس/غزل۲۵۷۲
حال ما بی آن مه زیبا، مپرس
آنچ رفت از عشق او برما،مپرس
خون دل می بین و با کس دم مزن
وز نگار شنگ سر غوغا،مپرس

#دیوان_شمس/بخشی از غزل۱۲٠۸
یاد باد آن که سر کوی توام منزل بود
دیده را روشنی از خاک درت حاصل بود


راست چون سوسن و گل از اثر صحبت پاک
بر زبان بود مرا آن چه تو را در دل بود


دل چو از پیر خرد نقل معانی می‌کرد
عشق می‌گفت به شرح آن چه بر او مشکل بود


#حافظ
.گفتمش دم به دم آزار دل زار مکن
گفت اگر یار منی شکوه ز آزار مکن

گفتمش چند توان طعنه ز اغیار شنید
گفت از من بشنو گوش به اغیار مکن

گفتم از درد دل خویش به جانم ، چه کنم
گفت تا جان شودت درد دل ، اظهار مکن

گفتم اقرار به عشق تو نمی کردم کاش
گفت اقرار چو کردی دگر انکار مکن

گفتم آن به که سر خویش فدای تو کنم
از میان ، تیغ بر آورد که زنهار مکن

گفتمش محتشم دلشده را خوار مدار
گفت خود را ز پی عزت او خوار مکن

#محتشم_کاشانی

‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌ ‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌ ‌ ‌
مرا مهر سیه چشمان ز سر بیرون نخواهد شد
قضای آسمان است این و دیگرگون نخواهد شد

رقیب آزارها فرمود و جای آشتی نگذاشت
مگر آه سحرخیزان سوی گردون نخواهد شد

مرا روز ازل کاری به جز رندی نفرمودند
هر آن قسمت که آن جا رفت از آن افزون نخواهد شد

خدا را محتسب ما را به فریاد دف و نی بخش
که ساز شرع از این افسانه بی‌قانون نخواهد شد

مجال من همین باشد که پنهان عشق او ورزم
کنار و بوس و آغوشش چه گویم چون نخواهد شد

شراب لعل و جای امن و یار مهربان ساقی
دلا کی به شود کارت اگر اکنون نخواهد شد

مشوی ای دیده نقش غم ز لوح سینه حافظ
که زخم تیغ دلدار است و رنگ خون نخواهد شد

#حافظ
زنهار تا توانی
اهل نظر میازار

دنیا وفا ندارد
ای نور هر دو دیده


#حافظ
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
«خاطره یک شب»

یادش بخیر آن شب خوش که نوشیدم از دست تو جامی
زان شب دگر بیخبر گشتی از عاشق بی سرانجامی
بعد از آن شب دگر مستم و بی خبر
من نیارم به لب غیر نامت کلامی
توهم یاد ما کن گهی با سلام وپیامی
یادش بخیر آن شب خوش که نوشیدم...


صدا #بانومرضیه
شعر #معینی_کرمانشاهی
آهنگ #علی_تجویدی
قصه لیلی و مجنون پای تا سر خوانده ام
هم تو از لیلی فزونی، هم من از مجنون او

مهر آن مه را بجان خواهم، که بس لایق فتاد
عشق روز افزون من با حسن روز افزون او

#هلالی_جغتایی
من کیستم از خویش به تنگ آمده‌ای
دیوانهٔ با خرد به جنگ آمده‌ای

دوشینه به کوی دوست از رشکم سوخت
نالیدن پای دل به سنگ آمده‌ای

#ابوسعید_ابوالخیر
گر گزندت رسد ز خلق مرنج
که نه راحت رسد ز خلق نه رنج
از خدا دان خلاف دشمن و دوست
کاین دل هر دو در تصرف اوست
گر چه تیر از کمان همی گذرد
از کمان‌دار بیند اهل خرد

#سعدی