معرفی عارفان
1.26K subscribers
34.9K photos
12.8K videos
3.24K files
2.8K links
چه گفتم در وفا افزا جفا و جور افزودی
جفا کن جور کن جانا،غلط گفتم خطا کردم

فیض
Download Telegram
غایت شفقت آن پیر


و یافتم اندر حکایاتِ وی که:
روزی با اصحاب در کشتی نشسته بودند در رود نیل به تفرّج؛ چنان‌که عادت اهل مصر بود. کشتی دیگر می‌آمد و گروهی از اهل طرب در آنجا فساد همی‌کردند. شاگردان را آن، بزرگ نمود، گفتند: ایها الشیخ! دعا کن تا آن‌جمله را خدای عزّوجل غرق کند تا شومی ایشان از خلق منقطع شود.

ذوالنّون -رحمة‌الله‌علیه- بر پای خاست و دست‌ها برداشت و گفت: بارخدایا، چنان‌که این گروه را اندر این جهان عیش خوش داده‌ای، اندر آن جهان نیز عیش خوش‌شان ده.

مریدان متعجب شدند از گفتار وی. چون کشتی پیش‌تر آمد و چشم‌شان بر ذوالنون افتاد، فراگریستن آمدند و رودها بشکستند و توبه کردند و به خدای بازگشتند. وی –رحمة‌الله‌علیه- شاگردان را گفت: عیش خوش آن‌جهانی، توبۀ این‌جهانی بود. ندیدید که مراد جمله حاصل شد، بی از آن‌که رنجی به کسی رسیدی؟


و این از غایت شفقت آن پیر بود بر مسلمانان و اندر این اقتدا به پیغمبر -علیه‌السلام- کرد که هرچند از کافران بر او جفا بیش بودی، وی متغیر نشدی و می‌گفتی: أللهُمّ اهْدِ قَومی، فَإنّهُم لایَعْلَمون؛ «خدايا، قوم مرا هدايت کن که آنان نادان‌اند».

در باب #ذوالنون_مصری
#کشف_المحجوب
#علی_بن_عثمان_هجویری
و نیکو گفته است شیخ المشایخ ، یحیی بن مُعاذ الرازی، رحمة اللّه علیه:
«إجتَنِبْ صُحْبةَ ثلاثةِ أصنافٍ من النّاسِ:
العُلماءِ الغافلينَ، و القُرّاء المداهِنينَ و المتصوّفةِالجاهلينَ».

اما علمای غافل آنان باشـند کـه دنیـا را قبلـۀ دل خـود گردانیـده باشـند ، و از شـرع آسـانی اختیـار کـرده و پرسـتش سلاطين بر دست گرفته و درگاه ایشان را طوافگاه خود گردانیده و جاه خلق را محراب خود کرده و به غرور زیرکی خود فریفته گشته و به دقت کلام خود مشغول دل شده و اندر ائمه و استادان زبان طعـن برگشـاده و بـه قهـر کـردن بزرگان دین به سخنی که بروی زیادت آوردن بود مشغول گشته ؛ آنگاه اگر کونين اندر پلۀ ترازوی وی نهند پدیـدار نیاید ؛ آنگاه حقد و حسد را مذهب گردانیده در جمله این همه علم نباشد ، و علـم صـفتی بـود کـه انـواع جهـل از موصوف آن بدان منفی باشد.

اما قُرّای مداهنين آنان باشند که چون فعل کسی بر موافقت هوای وی باشد ، اگرچـه باطـل بـود بـر آن فعـل وی را مدح گویند و چون بر مخالفت هوای ایشان کاری کنند ، اگرچه حق بود وی را بر آن ذم کنند واز خلق به معاملـت خود جاه بیوسند و بر باطل مر خلق را مداهنت کنند.

اما متصوّف جاهل آن بودکه صحبت پيری نکرده باشد ، و از بزرگی ادب نیافته ، و گوشـمال زمانـه نچشـیده ، و بـه نابینایی کبودی اندر پوشیده و خـود را در میـان ایشـان انداختـه و در بـی حرمتـی طریـق انبسـاطی مـی سپـرد انـدر صحبت ایشان و حمق وی ، وی را بر آن داشته که جمله را چون خود پندارد ؛ و آنگـاه طریـق حـق و باطـل بـر وی مشکل بود.

پس این سه گروه را که آن موفق یاد کرد و مرید را از صحبت ایشان اعراض فرمـود ، مـراد آن بـودکـه ایشـان انـدر دعاوی خود کاذب بودند و اندر روش ناتمام.

#کشف_المحجوب
علی بن عثمان هُجویری
و نیکو گفته است شیخ المشایخ ، یحیی بن مُعاذ الرازی، رحمة اللّه علیه:
«إجتَنِبْ صُحْبةَ ثلاثةِ أصنافٍ من النّاسِ:
العُلماءِ الغافلينَ، و القُرّاء المداهِنينَ و المتصوّفةِالجاهلينَ».

اما علمای غافل آنان باشـند کـه دنیـا را قبلـۀ دل خـود گردانیـده باشـند ، و از شـرع آسـانی اختیـار کـرده و پرسـتش سلاطين بر دست گرفته و درگاه ایشان را طوافگاه خود گردانیده و جاه خلق را محراب خود کرده و به غرور زیرکی خود فریفته گشته و به دقت کلام خود مشغول دل شده و اندر ائمه و استادان زبان طعـن برگشـاده و بـه قهـر کـردن بزرگان دین به سخنی که بروی زیادت آوردن بود مشغول گشته ؛ آنگاه اگر کونين اندر پلۀ ترازوی وی نهند پدیـدار نیاید ؛ آنگاه حقد و حسد را مذهب گردانیده در جمله این همه علم نباشد ، و علـم صـفتی بـود کـه انـواع جهـل از موصوف آن بدان منفی باشد.

اما قُرّای مداهنين آنان باشند که چون فعل کسی بر موافقت هوای وی باشد ، اگرچـه باطـل بـود بـر آن فعـل وی را مدح گویند و چون بر مخالفت هوای ایشان کاری کنند ، اگرچه حق بود وی را بر آن ذم کنند واز خلق به معاملـت خود جاه بیوسند و بر باطل مر خلق را مداهنت کنند.

اما متصوّف جاهل آن بودکه صحبت پيری نکرده باشد ، و از بزرگی ادب نیافته ، و گوشـمال زمانـه نچشـیده ، و بـه نابینایی کبودی اندر پوشیده و خـود را در میـان ایشـان انداختـه و در بـی حرمتـی طریـق انبسـاطی مـی سپـرد انـدر صحبت ایشان و حمق وی ، وی را بر آن داشته که جمله را چون خود پندارد ؛ و آنگـاه طریـق حـق و باطـل بـر وی مشکل بود.

پس این سه گروه را که آن موفق یاد کرد و مرید را از صحبت ایشان اعراض فرمـود ، مـراد آن بـودکـه ایشـان انـدر دعاوی خود کاذب بودند و اندر روش ناتمام.

#کشف_المحجوب
علی بن عثمان هُجویری
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
آن که معبود وی " مـحـمّد " بود ، محمّد برفت ...
و آن که "خـدای محمّد" را می پرستید
وی زنده است ، هرگز نمیرد ...
پس آن که اندر "مـحمّـد" به چشم آدمیت نگریست
چون وی از دنیا بشد ،
تعظیم عبودیت از دل این با وی بشد
و هر که اندر وی به چشم "حقیقت" نگریست
رفتن و بودنش هردو مر او را یکسان نمود
ازیرا که اندر حال بقا ، بقاش را به حق دید
و اندر حال فنا ،فناش از حق دید ...

#کشف_المحجوب
هجویری
و من پیش از این، کتب ساختم اندر این معنی، جمله ضایع شد و مدعیان کاذب بعضی سخن از آن مرصید خلق را برچیدند و دیگر را بشستند و ناپدیدار کردند؛ از آن‌چه صاحب طبع را سرمایه حسد و انکار نعمت خداوند باشد، و گروهی دیگر نشستند، اما برنخواندند و گروهی دیگر بخواندند و معنی ندانستند و به عبارت آن بسنده کردند که تا بنویسند و یاد گیرند و گویند که: «ماعلم تصوّف و معرفت می‌گوییم.» و ایشان اندر عین نَکِرت‌اند.

و این جمله از آن بود که این معنی کبریت احمر است و آن عزیز باشد، و چون بیابندش کیمیا بود و دانگْ سنگی از وی بسیار مس و روی را زر سرخ گرداند. و فی الجمله هر کسی آن دارو طلبد که موافق درد وی باشد و به‌جز آن نبایدش،

چنان که یکی گوید از بزرگان؛
کسی را که داروی علت وی حقیرترین چیزها بود، وی را در و مرجان نباید تا به شلیثا و دواء المسک آمیزندش. و این معنی عزیزتر از آن است که هرکسی را از آن نصیب باشد.

آن که نیاموزد وبر جهل مصر باشد مشرک بود، و آن که بیاموزد و اندر کمال علم خود منفی گردد، پندار علمش برخیزد و بداند که علم وی به‌جز عجز اندر علم عاقبت وی نیست؛ که تسمیات را اندر حق معانی تأثیری نباشد. واللّه اعلم.


#کشف المحجوب
#هجویری
بدان که گرسنگی را شرفی بزرگ است و به نزدیک اُمم و ملل ،ستوده است؛
اگر تن را از گرسنگی بلا بوَد،
دل را بدان ضیا بود و جان را صفا بود و سر را لقا بود.
و چون سر لقا یابد و جان صفا یابد و دل ضیا یابد
چه زیان اگر تن بلا یابد ..؟
که سیرخوردگی را بس خطری نبود؛ که اگر خطری بودی ستوران را سیر نگردانیدندی؛ که سیرخوردگی کار ستوران است، و گرسنگی علاج مردان
و گرسنگی عمارت "باطن" کند
و سیرخوردگی عمارت "بطون".

#هجویری
#کشف_المحجوب
فقر را رسمی و حقیقتی است.
رسمش افلاس اضطراری است،
و حقیقتش اقبال اختیاری.
آن که رسم دید به اسم بیارامید،
و چون مراد نیافت از حقیقت برمید.
و آن که حقیقت یافت روی از موجودات برتافت،
و به فنای کل، اندر رؤیت کل، به بقای کلی بشتافت.
«مَنْ لم یعْرِفْ سِوی رسْمِه لم یَسْمَعْ سِوَی اسْمِه.»
پس فقیر آن بود که هیچ چیزش نباشد
و اندر هیچ چیز خلل نه.
به هستی اسباب غنی نگردد،
و به نیستی آن محتاج سبب نه.
وجود و عدم اسباب به نزدیک فقرش یکسان بود،
و اگر اندر نیستی خرم‌تر بود نیز روا بود؛
از آن‌چه مشایخ گفته‌اند که:
«هر چند درویش دست تنگ‌تر بود، حال بروی گشاده‌تر بود.»
ازیرا چه وجود معلوم مر درویش را شوم بود؛
تا حدی که هیچ چیز را دربند نکند،
الا هم بدان مقدار اندر بند شود.
پس زندگانی دوستان حق به الطاف خفی و اسرار بهی است با حق،
نه به آلات دنیای غدار و سرای فجار.
پس متاع متاع باشد از راه رضا.

#کشف_المحجوب
#هجویری
Forwarded from ا. تقی پور
آدمیان باید حفظ آداب اندر مشاهدت معبود خود، از زلیخا آموزند که چون با یوسف خلوت کرد و از یوسف حاجت خود خواست،...
نخست روی بت خود به چیزی بپوشاند.
یوسف علیه السلام گفت: چرا چنین می کنی؟
گفت: روی معبود بپوشیدم تا وی مرا بر بی حرمتی نبیند؛ که آن شرط ادب نباشد.

چون یوسف به یعقوب رسید و خداوند ـ تعالی ـ وی را وصال وی کرامت کرد، زلیخا را جوان گردانید و به اسلام راه نمود و به زنی یوسف داد.
یوسف خواست از وی کام گیرد.
زلیخا از وی بگریخت.
گفت: ای زلیخا من آن دلربای توام، از من چرا همی گریزی؟
مگر دوستی من از دلت پاک شده است؟ گفت: لا والله، که دوستی زیادت است، اما من پیوسته آداب حضرت معبود خود نگاه داشته ام.
آن روز که با تو خلوت کردم، معبود من بتی بود و وی هرگز نمی دید، امّا به حکم آن که او را دو چشم بی بینا بود، چیزی بر آن پوشیدم تا تهمت بی ادبی از من دور باشد.
کنون من معبودی دارم که بیناست بی وسیلت، و به هر صفت که باشم مرا می بیند.
من نخواهم که آداب فرو گذارم.


#کشف_المحجوب
هجویری
Forwarded from ا. تقی پور
#کشف_المحجوب
علی بن عثمان هُجویری | محمود عابدی


... خداوند عز و جل ما را اندر زمانه‌ای پدیدار آورده است که اهل آن هوی را شریعت نام کرده‌اند و طلبِ جاه و ریاست و تکبر را عِزّ و علم و ریای خلق را خشیت و نهان داشتن کینه را اندر دل، حلم و مجادله را مناظره و محاربت و سفاهت را عزّت و نفاق را زُهد و تمنا را ارادت و هذیانِ طبع را معرفت و حرکات دل و حدیث نفس را محبت و الحاد را فقر.
Forwarded from ا. تقی پور
هر که گوید :«مرا به الحان و اصوات و مزامیر خوش نیست»،یا دروغ می گوید یا نفاق می کند و یا حس ندارد؛
و از گروه مردمان و ستوران برون باشد.



#کشف_المحجوب
#ابوالحسن_هجویری
بِکَ نَفسُک

گویند: عباس* عمّ پیامبر از وی درخواست که مرا بر قومی امیر گردان.
گفت: یا عمُّ! بک نفسک
یعنی: ترا بر تن تو امیر کردم.
و مقصود از این سخن آن است که تو که با نفس خویش برنیایی، چگونه فرمانروایی و حکومت بر مردم توانی کرد؟

*عباس بن عبدالمطلب از بزرگان قریش و نیای خلیفگان عباسی(وفات ۳۲ه ق)


منبع:
#کشف_المحجوب،
#هجویری
به تصحیح ژوکوفسکی ص۲۰۹
و از بویزید پرسیدند رحمه اللّه: «بِمَ وَجَدْتَ ماوَجَدْتَ؟»

قال: «بِحُسْنِ الصّحبةِ مَعَ اللّه عزّ و جلّ.»

گفتندش: « به چه یافتی آن‌ چه یافتی؟»

گفت: « بدانکه با حق تعالی صحبت نیکو کردم و با ادب بودم و اندر خلأ همچنان بودم که اندر ملأ »


#کشف_المحجوب
#علی_هجویری
شـبـلـی گوید : درویشی دریای بلاست

و بلاهای وی جمله عزّ است .


📘 #کشف_المحجوب/ #هجویری



ما بلا بر کسی قضا نکنیم
تا ورا نام ز اولیا نکنیم

این بلا گوهر خزانه ماست
ما به هر خس گوهر عطا نکنیم


دریغا تو پنداری که بلا هر کس را دهند؟
تو از بلا چه خبر داری؟
باش تا جای رسی که بلای خدا را به جان بخری.
مگر شـبـلـی از اینجا گفت:
بار خدایا همه کس تو را از بهر لطف میجویند،
و من تو را از بهر بلا می‌جویم!
همچنانکه زر را آزمایش کنند به بوته آتش،
مومن را همچنین آزمایش کنند به بلا!
باید که مومن چندان بلا کشد که عین بلا شود،
و بلا عین او شود؛ آنگاه از بلا بی خبر ماند.
به جماعتی که عذاب را بلا دانند یا بلا خوانند،
این می گویند که ای بیچاره بلا نشان ولا دارد
و قربت با وی سرایت دارد. و عذاب بعد است،
از قرب تا بعد بین که چند مسافت دارد...

#تمهیدات
#عین_القضات_همدانی
و عالمیان را باید که حفظ آداب اندر مشاهدت معبود خود از زلیخا آموزند که چون با یوسف خلوت کرد و از یوسف حاجت خود را اجابت خواست، نخست روی بت خود به چیزی بپوشید. یوسف علیه السّلام گفت: «از چه می‌کنی؟» گفت: «روی معبود بپوشیدم تا وی مرا بربی حرمتی نبیند؛ که آن شرط ادب نباشد.» و چون یوسف به یعقوب رسید و خداوند تعالی وی را وصال وی کرامت کرد زلیخا را جوان گردانید و به اسلام راه نمود و به زنی به یوسف داد. یوسف قصد وی کرد زلیخا از وی بگریخت. گفت: «ای زلیخا من آن دلربای توام از من چرا همی‌گریزی؟ مگر دوستی من از دلت پاک شده است؟» گفت: «لا، واللّه؛ که دوستی زیادت است اما من پیوسته آداب حضرت معبود خود نگاه داشته‌‌ام آن روز که با تو خلوت کردم معبود من بتی بود و وی هرگز ندیدی، فاما به حکم آن که ورا دو چشم بی بصر بود، چیزی بر آن پوشیدم تا تهمت بی ادبی از من برخیزد. کنون من معبودی دارم که بیناست بی مُقلت و آلت و به هر صفت که باشم مرا می‌بیند من نخواهم که تارک الادب باشم.»
و چون رسول را صلّی اللّه علیه به معراج بردند از حفظ ادب به کونین ننگریست؛ کما قال اللّه تعالی: «ما زاغَ الْبَصَرُ و ماطَغی (۱۷/النّجم)، ای: ما زاغَ البصرُ برؤیة الدّنیا و ماطغی برؤیة العقبی.»



#هجویری
#کشف_المحجوب
وی اندر ابتدا طلب علم کرد و به درجۀ ائمه رسید آنگاه کتب خود برداشت و به دریا برد و گفت: «نعم الدليل كنت و أمّا الإشتغال بالدّليل بعد الوصولِ مُحال». نیکو دلیل و راهبری که تویی مر مرید را؛ امّا پس از رسیدگی به مقصود، مشغول بودن به دلیل محال باشد؛ که دلیل تا آنگاه بود که مرید اندر راه بود. چون پیشگاه پدید آمد، درگاه و راه را چه قیمت باشد؟


#کشف_المحجوب_هجویری
#ذکر_ابوالحسن_احمد_بن_ابی_الحواری
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
محبّت آن بُوَد که
بسیار خود اندک دانی
و اندک دوست بسیار دانی
و این معاملت حق است بر بنده؛
که نعمت دنیا
و آن‌چه در دنیا داده است به بنده،
اندک خواند ...


#کشف_المحجوب
#هجویری