معرفی عارفان
1.26K subscribers
34.9K photos
12.8K videos
3.24K files
2.8K links
چه گفتم در وفا افزا جفا و جور افزودی
جفا کن جور کن جانا،غلط گفتم خطا کردم

فیض
Download Telegram
و اندر حکایات یافتم که اعرابیی به نزدیک وی (حسن بصری) آمد ، و وی را از صبر بپرسید.
گفت: «صبر بر دو گونه است:
یکی صبر اندر مُصیبات و بلیات و دیگر صبر بر منهیات.»
اعرابی گفت: «أنتَ زاهِدٌ ما رأیتُ أزهَدُ منک؛ یعنی تو زاهدیی که من زاهدتر از تو هرگز ندیدم و صابرتر نه.»
حسن گفت: «یا اعرابی، اما زهد من بجمله رغبت است و صبر من جَزَع.»
اعرابی گفت: «تفسیر این با من بگوی؛ که اعتقاد من مشوش گشت.»
گفت: «صبر من اندر بلا و یا اندر طاعت، ناطق است به ترس من از آتش دوزخ و این عین جَزَع بود؛ و زهد من اندر دنیا رغبت است به آخرت و این عین رغبت بود. خنک آن که نصیب خود را از میانه برگیرد تا صبرش مر حق را بود جلّ جلالُه خاص ، نه ورا از خوف دوزخ و زهدش مر حق را بود عمّ نوالُه مطلق ، نه رسیدن به بهشت.»

و این علامت صحت اخلاص است.


#هجویری
کشف المحجوب 
بابٌ فی ذکر ائمّتهم من التّابعین ، رضوان اللّه علیهم
و من پیش از این، کتب ساختم اندر این معنی، جمله ضایع شد و مدعیان کاذب بعضی سخن از آن مرصید خلق را برچیدند و دیگر را بشستند و ناپدیدار کردند؛ از آن‌چه صاحب طبع را سرمایه حسد و انکار نعمت خداوند باشد، و گروهی دیگر نشستند، اما برنخواندند و گروهی دیگر بخواندند و معنی ندانستند و به عبارت آن بسنده کردند که تا بنویسند و یاد گیرند و گویند که: «ماعلم تصوّف و معرفت می‌گوییم.» و ایشان اندر عین نَکِرت‌اند.

و این جمله از آن بود که این معنی کبریت احمر است و آن عزیز باشد، و چون بیابندش کیمیا بود و دانگْ سنگی از وی بسیار مس و روی را زر سرخ گرداند. و فی الجمله هر کسی آن دارو طلبد که موافق درد وی باشد و به‌جز آن نبایدش،

چنان که یکی گوید از بزرگان؛
کسی را که داروی علت وی حقیرترین چیزها بود، وی را در و مرجان نباید تا به شلیثا و دواء المسک آمیزندش. و این معنی عزیزتر از آن است که هرکسی را از آن نصیب باشد.

آن که نیاموزد وبر جهل مصر باشد مشرک بود، و آن که بیاموزد و اندر کمال علم خود منفی گردد، پندار علمش برخیزد و بداند که علم وی به‌جز عجز اندر علم عاقبت وی نیست؛ که تسمیات را اندر حق معانی تأثیری نباشد. واللّه اعلم.


#کشف المحجوب
#هجویری
بدان که گرسنگی را شرفی بزرگ است و به نزدیک اُمم و ملل ،ستوده است؛
اگر تن را از گرسنگی بلا بوَد،
دل را بدان ضیا بود و جان را صفا بود و سر را لقا بود.
و چون سر لقا یابد و جان صفا یابد و دل ضیا یابد
چه زیان اگر تن بلا یابد ..؟
که سیرخوردگی را بس خطری نبود؛ که اگر خطری بودی ستوران را سیر نگردانیدندی؛ که سیرخوردگی کار ستوران است، و گرسنگی علاج مردان
و گرسنگی عمارت "باطن" کند
و سیرخوردگی عمارت "بطون".

#هجویری
#کشف_المحجوب
فقر را رسمی و حقیقتی است.
رسمش افلاس اضطراری است،
و حقیقتش اقبال اختیاری.
آن که رسم دید به اسم بیارامید،
و چون مراد نیافت از حقیقت برمید.
و آن که حقیقت یافت روی از موجودات برتافت،
و به فنای کل، اندر رؤیت کل، به بقای کلی بشتافت.
«مَنْ لم یعْرِفْ سِوی رسْمِه لم یَسْمَعْ سِوَی اسْمِه.»
پس فقیر آن بود که هیچ چیزش نباشد
و اندر هیچ چیز خلل نه.
به هستی اسباب غنی نگردد،
و به نیستی آن محتاج سبب نه.
وجود و عدم اسباب به نزدیک فقرش یکسان بود،
و اگر اندر نیستی خرم‌تر بود نیز روا بود؛
از آن‌چه مشایخ گفته‌اند که:
«هر چند درویش دست تنگ‌تر بود، حال بروی گشاده‌تر بود.»
ازیرا چه وجود معلوم مر درویش را شوم بود؛
تا حدی که هیچ چیز را دربند نکند،
الا هم بدان مقدار اندر بند شود.
پس زندگانی دوستان حق به الطاف خفی و اسرار بهی است با حق،
نه به آلات دنیای غدار و سرای فجار.
پس متاع متاع باشد از راه رضا.

#کشف_المحجوب
#هجویری
بِکَ نَفسُک

گویند: عباس* عمّ پیامبر از وی درخواست که مرا بر قومی امیر گردان.
گفت: یا عمُّ! بک نفسک
یعنی: ترا بر تن تو امیر کردم.
و مقصود از این سخن آن است که تو که با نفس خویش برنیایی، چگونه فرمانروایی و حکومت بر مردم توانی کرد؟

*عباس بن عبدالمطلب از بزرگان قریش و نیای خلیفگان عباسی(وفات ۳۲ه ق)


منبع:
#کشف_المحجوب،
#هجویری
به تصحیح ژوکوفسکی ص۲۰۹
شـبـلـی گوید : درویشی دریای بلاست

و بلاهای وی جمله عزّ است .


📘 #کشف_المحجوب/ #هجویری



ما بلا بر کسی قضا نکنیم
تا ورا نام ز اولیا نکنیم

این بلا گوهر خزانه ماست
ما به هر خس گوهر عطا نکنیم


دریغا تو پنداری که بلا هر کس را دهند؟
تو از بلا چه خبر داری؟
باش تا جای رسی که بلای خدا را به جان بخری.
مگر شـبـلـی از اینجا گفت:
بار خدایا همه کس تو را از بهر لطف میجویند،
و من تو را از بهر بلا می‌جویم!
همچنانکه زر را آزمایش کنند به بوته آتش،
مومن را همچنین آزمایش کنند به بلا!
باید که مومن چندان بلا کشد که عین بلا شود،
و بلا عین او شود؛ آنگاه از بلا بی خبر ماند.
به جماعتی که عذاب را بلا دانند یا بلا خوانند،
این می گویند که ای بیچاره بلا نشان ولا دارد
و قربت با وی سرایت دارد. و عذاب بعد است،
از قرب تا بعد بین که چند مسافت دارد...

#تمهیدات
#عین_القضات_همدانی
امام اهل تحقیق اندر بحر محبت غریق ،
چه گویی اندر کسی که به یک قطره از بحر محبت هست گردد؟

#هجویری
از وی روایت آرند که گفت: «السَّلامَةُ فی الوَحْدَهِ.»
سلامت اندر تنهایی بود؛ از آن که دل کسی که تنها بود از اندیشهٔ غیر رسته بود و اندر جملهٔ احوال از خلق نومید گشته؛ تا از جملهٔ آفت ایشان سلامت یافته و روی از جملهٔ ایشان برتافته، امّا اگر کسی پندارد که وحدت تنها زیستن بود، محال باشد؛ که تا شیطان را با دل کسی صحبت بود و نفس را اندر صدر وی سلطان و تا دنیا و عقبی را بر فکرت وی گذر بود و تا اندیشهٔ خلق بر سر وی می‌گذرد هنوز وحدت نباشد؛ زیرا که عین چیز و اندیشهٔ چیز هر دو یکی باشد.

#هجویری
کشف المحجوب
و عالمیان را باید که حفظ آداب اندر مشاهدت معبود خود از زلیخا آموزند که چون با یوسف خلوت کرد و از یوسف حاجت خود را اجابت خواست، نخست روی بت خود به چیزی بپوشید. یوسف علیه السّلام گفت: «از چه می‌کنی؟» گفت: «روی معبود بپوشیدم تا وی مرا بربی حرمتی نبیند؛ که آن شرط ادب نباشد.» و چون یوسف به یعقوب رسید و خداوند تعالی وی را وصال وی کرامت کرد زلیخا را جوان گردانید و به اسلام راه نمود و به زنی به یوسف داد. یوسف قصد وی کرد زلیخا از وی بگریخت. گفت: «ای زلیخا من آن دلربای توام از من چرا همی‌گریزی؟ مگر دوستی من از دلت پاک شده است؟» گفت: «لا، واللّه؛ که دوستی زیادت است اما من پیوسته آداب حضرت معبود خود نگاه داشته‌‌ام آن روز که با تو خلوت کردم معبود من بتی بود و وی هرگز ندیدی، فاما به حکم آن که ورا دو چشم بی بصر بود، چیزی بر آن پوشیدم تا تهمت بی ادبی از من برخیزد. کنون من معبودی دارم که بیناست بی مُقلت و آلت و به هر صفت که باشم مرا می‌بیند من نخواهم که تارک الادب باشم.»
و چون رسول را صلّی اللّه علیه به معراج بردند از حفظ ادب به کونین ننگریست؛ کما قال اللّه تعالی: «ما زاغَ الْبَصَرُ و ماطَغی (۱۷/النّجم)، ای: ما زاغَ البصرُ برؤیة الدّنیا و ماطغی برؤیة العقبی.»



#هجویری
#کشف_المحجوب
دل که محلّ معرفت است، 
بزرگوارتر از کعبه که قبله خدمت است

کعبه آن بود که پیوسته نظرِ بنده بدو بود
و دل آن که پیوسته نظر ‌ِحق بدو بود

آن جا که دل؛
دوست ِمن آن جا

آن جا که حکم وی؛
مرادِ من آن جا

و آن جا که اثر انبیای من؛
قبله ی دوستان من آن جا
...



کشف_المحجوب
#هجویری
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
محبّت آن بُوَد که
بسیار خود اندک دانی
و اندک دوست بسیار دانی
و این معاملت حق است بر بنده؛
که نعمت دنیا
و آن‌چه در دنیا داده است به بنده،
اندک خواند ...


#کشف_المحجوب
#هجویری
مراد از حضور
حضور دل بُود به دلالت یقین
و مراد از غیبت
       غیبت دل بود از دون حق

تا حدی که از خود غایب شود
تا به خود نظاره نکند
پس غیبت از خود
حضور به حق آمد

چنان که هر که از خود غایب،
به حق حاضر
و هر که به حق، حاضر
از خود غایب بود

پس
   مالک دل
   خداوند است،عزّ و جلّ



#کشف_المحجوب
#هجویری


     ذوالنون مصری گوید:
جوانی به منا ساکن نشسته بود
         و همه خلق
   به قربانی مشغول بودند

من اندر وی نگاه می کردم
     تا چه کند و کیست

جوان گفت: بار خدایا...
         همه خلق
به قربانها مشغولند

     و من می‌خواهم
تا نفْس خود را قربان کن
م

    تو از من بپذیر....




   #کشف_المحجوب
      #هجویری