گر من سخن نگویم در وصف روی و مویت
آیینه ات بگوید پنهان که بی نظیری
گفتم مگر ز رفتن غایب شوی ز چشمم
آن نیستی که رفتی، آنی که در ضمیری...
#سعدی
آیینه ات بگوید پنهان که بی نظیری
گفتم مگر ز رفتن غایب شوی ز چشمم
آن نیستی که رفتی، آنی که در ضمیری...
#سعدی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
رقصندهی سماع : کارولین خدادیان
ز عشقت سوختم ای جان کجایی
بماندم بی سر و سامان کجایی
نه جانی و نه غیر از جان چه چیزی
نه در جان نه برون از جان کجایی
ز پیدایی خود پنهان بماندی
چنین پیدا چنین پنهان کجایی
عطار
ز عشقت سوختم ای جان کجایی
بماندم بی سر و سامان کجایی
نه جانی و نه غیر از جان چه چیزی
نه در جان نه برون از جان کجایی
ز پیدایی خود پنهان بماندی
چنین پیدا چنین پنهان کجایی
عطار
ای ز قدت، سرو صنوبر خجل
وی ز رخت، لاله و گل منفعل
خط تو بر نسخه ی روی چو گل
نَسخ کُنِ حُسن بتانِ چگل
سوی توام چون نکشد دل که هست
زلف تو با رشته ی جان متصل
شاخ گل و سرو بلند ست و پست
نخل قد دلکش تو معتدل
خون دلم خوردی و کردم حلال
جان ز تنم بردی و کردم بحل
حیف نباشد که چو تو دلبری
عهد شکن باشی و پیمان گسل
تا که به ناکام دهی جان شریف!
از لب جانان مطلب کام دل
شریف تبریزی
وی ز رخت، لاله و گل منفعل
خط تو بر نسخه ی روی چو گل
نَسخ کُنِ حُسن بتانِ چگل
سوی توام چون نکشد دل که هست
زلف تو با رشته ی جان متصل
شاخ گل و سرو بلند ست و پست
نخل قد دلکش تو معتدل
خون دلم خوردی و کردم حلال
جان ز تنم بردی و کردم بحل
حیف نباشد که چو تو دلبری
عهد شکن باشی و پیمان گسل
تا که به ناکام دهی جان شریف!
از لب جانان مطلب کام دل
شریف تبریزی
یار با غیر در سخن دیدم
کس مبیناد آنچه من دیدم
دلبر آتشین رخ خود را
بس که شمع هر انجمن دیدم
همچو پروانه زآتش غیرت
چاره ی خویش سوختن دیدم
برگ گل باد برد، خار غمش
در دلِ بلبلِ چمن دیدم
شمّه نیست محنت غربت
از بلایی که در وطن دیدم
خود گزیدم بلای عشق ترا
هرچه دیدم، ز خویشتن دیدم
دیدم اشعار اهل نظم شریف
طرز شعر ترا پسندیدم
شریف تبریزی
کس مبیناد آنچه من دیدم
دلبر آتشین رخ خود را
بس که شمع هر انجمن دیدم
همچو پروانه زآتش غیرت
چاره ی خویش سوختن دیدم
برگ گل باد برد، خار غمش
در دلِ بلبلِ چمن دیدم
شمّه نیست محنت غربت
از بلایی که در وطن دیدم
خود گزیدم بلای عشق ترا
هرچه دیدم، ز خویشتن دیدم
دیدم اشعار اهل نظم شریف
طرز شعر ترا پسندیدم
شریف تبریزی
من اگر ز غم بمیرم چه غمست بی غمی را
که خراب کرده عشقش به ستیزه عالمی را
نه دل مراست دردی که شود به ای طبیبان
مبرید رنج و ضایع مکنید مرهمی را
طلب مراد کردم دل نامراد گفتا
چه ز فال بد زنی دم ، اثریست هر دمی را
شدم ای فراق! عاشق ، من خسته دل که بینم
چو وصال جنتی را ، نه چو تو جهنمی را
شودم بَدَل شریفا ، شب غم به روز شادی
سحریست هر شبی را ، طربیست هر غمی را
#شریف_تبریزی
که خراب کرده عشقش به ستیزه عالمی را
نه دل مراست دردی که شود به ای طبیبان
مبرید رنج و ضایع مکنید مرهمی را
طلب مراد کردم دل نامراد گفتا
چه ز فال بد زنی دم ، اثریست هر دمی را
شدم ای فراق! عاشق ، من خسته دل که بینم
چو وصال جنتی را ، نه چو تو جهنمی را
شودم بَدَل شریفا ، شب غم به روز شادی
سحریست هر شبی را ، طربیست هر غمی را
#شریف_تبریزی
او برهنه آمد و ، عریان رود
و ز غمِ دزدش ، جگر خون میشود
مرد دنیاطلب ، همانطور که برهنه آمده ، برهنه نیز از دنیا میرود . با این حال از ترس اینکه مبادا دزدی بیاید و جامه و مالش را ببرد ، جگرش خون میشود .
مثنوی دفتر سوم
استاد کریم زمانی
اشاره است به آیهی ۹۴ سورهی انعام :
وَ لَقَدْ جِئْتُمُونٰا فُرٰادٰى کَمٰا خَلَقْنٰاکُمْ اَوَّلَ مَرَّةٍ و تَرَکْتُمْ مٰا خَوَّلْنٰاکُمْ وَرٰاءَ ظُهُورِکُمْ
شما تکتک چنانکه نخستین بار خلقتان کردهایم پیش ما آمدهاید و آنچه را به شما عطا کردهبودیم پشت سر گذاشتهاید .
این آیهی شریفه خبر از حقیقت زندگی انسانی در نشأت آخرت میدهد ، آن روزی که به مردن بر پروردگار خود وارد شده و حقیقت امر را دریافته ، میفهمد که او فقط مدبر به تدبیر الهی بوده و خواهد بود ، و جز خدای تعالی چیزی زندگی او را اداره نمیکرده و نمیکند ، و هر چه را که خیال میکرده که در تدبیر امر او مؤثر است چه اموالی که وسیلهی زندگی خویش میپنداشته و چه اولادی که یار و مددکارش خیال میکرده و چه همسران و خویشاوندان که پشت و پناه خود میدانسته هیچ کدام در تدبیر زندگی او اثر نداشته و پندار وی خرافهای بیش نبوده ؛ همچنین شفاعتخواهی از اربابی به جز خدا که به شریک قراردادن برای خدا منجر میشد سراسر پندار بودهاست .
آری ، انسان جزئی از اجزای عالَم است که مانند همه آن اجزا در تحت تدبیر الهی متوجه به سوی غایتی است که خدایسبحان برایش معین و مقدر کرده ، و هیچ موجودی از موجودات عالم دخالت و حکومت در تدبیر امور او ندارد ، و اسبابی هم که بر حسب ظاهر مؤثر به نظر میرسد آثارشان همه از خدایتعالی است و هیچیک از آن اسباب و علل مستقل در تأثیر نیست .
اما انسان وقتی در برابر زینتهای ظاهری و مادی زندگی و این اسباب صوری قرار میگیرد یکباره دل به آن لذائذ داده و تماماً به آن علل و اسباب تمسک میجوید و قهراً در برابر آنها خاضع گشته و همین خضوع او را از توجه به مسببالاسباب و خالق و بوجودآوردنده علل بازمیدارد و به تدریج آن اسباب را مستقل در تأثیر میپندارد و همه عمر خود را به سرگرمی با این اوهام سپری میکند و از حق و حقیقت غافل میماند .
انسان با مرگ ارتباطش با تمامی علل و اسباب مادی قطع میگردد و آن وقت به عیان میبیند استقلالی که برای اسباب مادی قائل بوده ، خیالی باطل بوده و تدبیر امر او در آغاز و فرجام به دست پروردگارش بوده است .
تفسیر المیزان
علامه طباطبائی
#قرآن_در_مثنوی
.
و ز غمِ دزدش ، جگر خون میشود
مرد دنیاطلب ، همانطور که برهنه آمده ، برهنه نیز از دنیا میرود . با این حال از ترس اینکه مبادا دزدی بیاید و جامه و مالش را ببرد ، جگرش خون میشود .
مثنوی دفتر سوم
استاد کریم زمانی
اشاره است به آیهی ۹۴ سورهی انعام :
وَ لَقَدْ جِئْتُمُونٰا فُرٰادٰى کَمٰا خَلَقْنٰاکُمْ اَوَّلَ مَرَّةٍ و تَرَکْتُمْ مٰا خَوَّلْنٰاکُمْ وَرٰاءَ ظُهُورِکُمْ
شما تکتک چنانکه نخستین بار خلقتان کردهایم پیش ما آمدهاید و آنچه را به شما عطا کردهبودیم پشت سر گذاشتهاید .
این آیهی شریفه خبر از حقیقت زندگی انسانی در نشأت آخرت میدهد ، آن روزی که به مردن بر پروردگار خود وارد شده و حقیقت امر را دریافته ، میفهمد که او فقط مدبر به تدبیر الهی بوده و خواهد بود ، و جز خدای تعالی چیزی زندگی او را اداره نمیکرده و نمیکند ، و هر چه را که خیال میکرده که در تدبیر امر او مؤثر است چه اموالی که وسیلهی زندگی خویش میپنداشته و چه اولادی که یار و مددکارش خیال میکرده و چه همسران و خویشاوندان که پشت و پناه خود میدانسته هیچ کدام در تدبیر زندگی او اثر نداشته و پندار وی خرافهای بیش نبوده ؛ همچنین شفاعتخواهی از اربابی به جز خدا که به شریک قراردادن برای خدا منجر میشد سراسر پندار بودهاست .
آری ، انسان جزئی از اجزای عالَم است که مانند همه آن اجزا در تحت تدبیر الهی متوجه به سوی غایتی است که خدایسبحان برایش معین و مقدر کرده ، و هیچ موجودی از موجودات عالم دخالت و حکومت در تدبیر امور او ندارد ، و اسبابی هم که بر حسب ظاهر مؤثر به نظر میرسد آثارشان همه از خدایتعالی است و هیچیک از آن اسباب و علل مستقل در تأثیر نیست .
اما انسان وقتی در برابر زینتهای ظاهری و مادی زندگی و این اسباب صوری قرار میگیرد یکباره دل به آن لذائذ داده و تماماً به آن علل و اسباب تمسک میجوید و قهراً در برابر آنها خاضع گشته و همین خضوع او را از توجه به مسببالاسباب و خالق و بوجودآوردنده علل بازمیدارد و به تدریج آن اسباب را مستقل در تأثیر میپندارد و همه عمر خود را به سرگرمی با این اوهام سپری میکند و از حق و حقیقت غافل میماند .
انسان با مرگ ارتباطش با تمامی علل و اسباب مادی قطع میگردد و آن وقت به عیان میبیند استقلالی که برای اسباب مادی قائل بوده ، خیالی باطل بوده و تدبیر امر او در آغاز و فرجام به دست پروردگارش بوده است .
تفسیر المیزان
علامه طباطبائی
#قرآن_در_مثنوی
.
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
انسان لایتناهی هوس دارد.
انسان هیچوقت بدون خواستن نیست.
انسان جز به "غیرمتناهی" رضایت نخواهد داد
و کنترل زیادت طلبی انسان
"رسیدن به معشوق است".
جناب ابراهیمی دینانی
انسان هیچوقت بدون خواستن نیست.
انسان جز به "غیرمتناهی" رضایت نخواهد داد
و کنترل زیادت طلبی انسان
"رسیدن به معشوق است".
جناب ابراهیمی دینانی
این مطرب از کجاست که برگفت نام دوست
تا جان و جامه بذل کنم بر پیام دوست
دل زنده میشود به امید وفای یار
جان رقص میکند به سماع کلام دوست
تا نفخ صور بازنیاید به خویشتن
هرک اوفتاد مست محبت ز جام دوست
من بعد از این اگر به دیاری سفر کنم
هیچ ارمغانیی نبرم جز سلام دوست
رنجور عشق به نشود جز به بوی یار
ور رفتنیست جان ندهد جز به نام دوست
وقتی امیر مملکت خویش بودمی
اکنون به اختیار و ارادت غلام دوست
گر دوست را به دیگری از من فراغتست
من دیگری ندارم قایم مقام دوست
بالای بام دوست چو نتوان نهاد پای
هم چاره آن که سر بنهی زیر بام دوست
درویش را که نام برد پیش پادشاه
هیهات از افتقار من و احتشام دوست
گر کام دوست کشتن #سعدیست باک نیست
اینم حیات بس که بمیرم به کام دوست
این مطرب از کجاست که برگفت نام دوست
تا جان و جامه بذل کنم بر پیام دوست
دل زنده میشود به امید وفای یار
جان رقص میکند به سماع کلام دوست
تا نفخ صور بازنیاید به خویشتن
هرک اوفتاد مست محبت ز جام دوست
من بعد از این اگر به دیاری سفر کنم
هیچ ارمغانیی نبرم جز سلام دوست
رنجور عشق به نشود جز به بوی یار
ور رفتنیست جان ندهد جز به نام دوست
وقتی امیر مملکت خویش بودمی
اکنون به اختیار و ارادت غلام دوست
گر دوست را به دیگری از من فراغتست
من دیگری ندارم قایم مقام دوست
بالای بام دوست چو نتوان نهاد پای
هم چاره آن که سر بنهی زیر بام دوست
درویش را که نام برد پیش پادشاه
هیهات از افتقار من و احتشام دوست
گر کام دوست کشتن #سعدیست باک نیست
اینم حیات بس که بمیرم به کام دوست
گفت قایل در جهان درویش نیست
ور بود درویش آن درویش نیست
هست از روی بقای ذات او
نیست گشته وصف او در وصف هو
#مولانای_جان
ور بود درویش آن درویش نیست
هست از روی بقای ذات او
نیست گشته وصف او در وصف هو
#مولانای_جان
ای ز ما بیگانه و پیوسته با اغیار یار
تیر هجرت کرده ما را در دل افکار کار
سروِ گلرخسارِ من! دور از حریم کوی تو
مرغ دل در باغ گریان است و در گلزار زار
داروی تلخم مده از زهر چشم،این بس که من
دارم از پیچاک زلفت در دل بیمار مار
هر شب ای دل! برخلاف بخت خوابآلود من
از پی پاسِ خیالش دیده را بیدار دار
خواریی کز عشق باشد،عزّتش داند"شریف"
بگذر و بر خاک راهش آنچنان مگذار زار
#شریف_تبریزی
تیر هجرت کرده ما را در دل افکار کار
سروِ گلرخسارِ من! دور از حریم کوی تو
مرغ دل در باغ گریان است و در گلزار زار
داروی تلخم مده از زهر چشم،این بس که من
دارم از پیچاک زلفت در دل بیمار مار
هر شب ای دل! برخلاف بخت خوابآلود من
از پی پاسِ خیالش دیده را بیدار دار
خواریی کز عشق باشد،عزّتش داند"شریف"
بگذر و بر خاک راهش آنچنان مگذار زار
#شریف_تبریزی
تا کی ای گریه! بلای دل زارم باشی
آیی و مانع نظّارهٔ یارم باشی
خواهم اندر دل او کار کنی ای ناله!
گر نه اینکار کنی،بهرِ چهکارم باشی؟
چون شدم کُشتهٔ عشق تو،چنان کن که اگر
نخل ماتم نشوی،شمع مزارم باشی
باری از مِهر رخت،روز مرا روشن کن
چون محال است که شمع شب تارم باشی
زآتشِ آه بسوزانمت ای خانهٔ دل!
گر نه آراسته از نقشِ نگارم باشی
تا ز دست تو نه من شکوه کنم،نه دگری
نی کناره کنی و نی به کنارم باشی
گر بگویم کَهِ دیوارِ خودم خوان چو"شریف"
گوید این بس که خسِ راهگذارم باشی.
#شریف_تبریزی
آیی و مانع نظّارهٔ یارم باشی
خواهم اندر دل او کار کنی ای ناله!
گر نه اینکار کنی،بهرِ چهکارم باشی؟
چون شدم کُشتهٔ عشق تو،چنان کن که اگر
نخل ماتم نشوی،شمع مزارم باشی
باری از مِهر رخت،روز مرا روشن کن
چون محال است که شمع شب تارم باشی
زآتشِ آه بسوزانمت ای خانهٔ دل!
گر نه آراسته از نقشِ نگارم باشی
تا ز دست تو نه من شکوه کنم،نه دگری
نی کناره کنی و نی به کنارم باشی
گر بگویم کَهِ دیوارِ خودم خوان چو"شریف"
گوید این بس که خسِ راهگذارم باشی.
#شریف_تبریزی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
برقص...
برقص...
تا دنیا
از تو یاد بگیرد
زیبا باشد
شهاب مقربین
رقص مینیاتور
➖ طراحی و رقص : بنفشه امیری
➖ ترانهی دختر کولی با صدای مرضیه
برقص...
تا دنیا
از تو یاد بگیرد
زیبا باشد
شهاب مقربین
رقص مینیاتور
➖ طراحی و رقص : بنفشه امیری
➖ ترانهی دختر کولی با صدای مرضیه
تو را با من سر یاری است یا نه؟
سر مهر و وفاداری است یا نه؟
متاع جان به نازی می فروشم
تو را میل خریداری است یا نه؟
نظر کن در شکاف سینه ی من
ببین زخم دلم کاری است یا نه؟
لبت خون دلی ناخورده نگذاشت
هنوزش میل خونخواری است یا نه؟
عجب می آیدم وصلت،ندانم
که این دولت به بیداری است یا نه !
شریف از خرقه پوشان است اما
ندانم کز ریا عاری است یا نه
شریف تبریزی
سر مهر و وفاداری است یا نه؟
متاع جان به نازی می فروشم
تو را میل خریداری است یا نه؟
نظر کن در شکاف سینه ی من
ببین زخم دلم کاری است یا نه؟
لبت خون دلی ناخورده نگذاشت
هنوزش میل خونخواری است یا نه؟
عجب می آیدم وصلت،ندانم
که این دولت به بیداری است یا نه !
شریف از خرقه پوشان است اما
ندانم کز ریا عاری است یا نه
شریف تبریزی
خاقانی
با درد تو کس منت مرهم نپذیرد
با وصل تو کس ملکت عالم نپذیرد
تنگ است در وصل تو زان هیچ قدی نیست
کو بر در وصل تو رسد خم نپذیرد
آن کس که نگین لب تو یافت به صد جان
در عرض وی انگشتری جم نپذیرد
پیش لب تو تحفه فرستم دل و دین را
دانم که کست تحفه ازین کم نپذیرد
بار غم من صبر نپذرفت و عجب نیست
بر کوه اگر عرض کنی هم نپذیرد
در معرکهی عشق تو عقلم سپر افکند
کان حمله که او آرد رستم نپذیرد
گفتی سر خاقانی دارم به سر و چشم
ای شوخ برو کز تو کس این دم نپذیرد
با درد تو کس منت مرهم نپذیرد
با وصل تو کس ملکت عالم نپذیرد
تنگ است در وصل تو زان هیچ قدی نیست
کو بر در وصل تو رسد خم نپذیرد
آن کس که نگین لب تو یافت به صد جان
در عرض وی انگشتری جم نپذیرد
پیش لب تو تحفه فرستم دل و دین را
دانم که کست تحفه ازین کم نپذیرد
بار غم من صبر نپذرفت و عجب نیست
بر کوه اگر عرض کنی هم نپذیرد
در معرکهی عشق تو عقلم سپر افکند
کان حمله که او آرد رستم نپذیرد
گفتی سر خاقانی دارم به سر و چشم
ای شوخ برو کز تو کس این دم نپذیرد
در ابعادِ این عصرِ خاموش
من از طعمِ تصنیف
در متنِادراکِ یک کوچه تنهاترم.
" سهراب سپهری "
من از طعمِ تصنیف
در متنِادراکِ یک کوچه تنهاترم.
" سهراب سپهری "
تصحيح رسالة هجو ثالث» صادقيبيك افشار
∗ عطامحمد رادمنش 0F
∗∗ ملوك پهلوانزاده1 F
چكيده
هجو كه در تاريخ ادبيات فارسي ميان اكثر شاعران رواج داشته، گاه متوجـه شـ عر آنهـا
ميشده است. از معروفترين رسالههاي اعتراضيه يا هجـو شـعرها، رسـالة سهوالسـان
شريف تبريزي (شاعر قرن دهم هجري) در خرده گيري از شعر استادش لساني شيرازي
است. حيدري تبريزي نيز در پاسخ و رد آن، در رسالة لسانالغيب، به شـريف اعتـراض
كرد ؛ اما صادقيبيك افشار، نقاش و شاعر عصر صفوي (940ــ 1018 يـا 1022ق) در
رسالهاي با عنوان هجو ثالث، لسانالغيب را مورد اعتراض و خردهگيري قرار داد.
در اين مقاله پس از معرفي شاعران دخيل در ايـن مـاجرا، مـتن رسـالة هجـو ثالـث
صادقي بيك كه از روي نسخة موجود در كتابخانة اهدايي محمد نخجواني به كتابخانة
ملي تبريز (به شمارة 36 ( و با مقابلة آن با نسـخة كتابخانـة ملـي ملـك (بـه شـمارة
6325 ( تصحيح شده است، ارائه ميشود.واژ هاي كليدي: صادقيبيك افشار، رسالة هجو ثالث، حيدري تبريزي، لسانالغيب، شريف
تبريزي، سهواللسان، لساني شيرازي، هجو شعر.
يكي از انواع شعر فارس ي هجو است كه در لغت به معن نكوه ي يدن و معايب كس ي
را برشمردن است و در مقابل مدح به كار ميرود. در شعر انتقاد ي، شاعر معايب
هاييو نارسا ي اخلاق ي و رفتار ي فرد ي يا اجتماع ي را به صورت هجو يا به زبان
هزل و طنز بيان يم كند (رك: رزمجو 1370.(
رويارويي و تقابل شاعران و نويسندگان با يكديگر، در ادبيات همة ملتها از
جمله ادبيات فارسي امري باسابقه و ديرآشناست. اين تقابلها كه به دلايل مختلف
به وجود ميآمده است، گاه به دشمني و مهاجات ميان آنها ميانجاميده است. گاه
اين مهاجه متوجه صفات ظاهري فرد بوده و گاه متوجه صفات اخلاقي وي ، يا
موارد ديگر. گاهي نيز رويكرد هجو شاعران به شعر همديگر بوده است كه البته
اين نوع توجه به شعر، با مسألة نقد و اصلاح يك شعر به منظور شناساندن
معايب و مزاياي آن و در نتيجه بهبود شعر شاعر، متفاوت است و ميبايد آن را
از مقولة هجوهاي شخصي دانست نه نقد به معني اصطلاحي آن.
از جمل ة اين هجو شعرها بايد به لسانالقول رشكي اشاره كرد. رشكي از مريدان
ضميري اصفهاني بود و چون ميان ضميري و محتشم كاشاني خصومت و رقابت بود،
رشكي به اغواي ضميري، رسالهاي موسوم به لسانالقول ترتيب داد و در آن ابياتي بي
معني به محتشم منسوب كرد و شعر او را نكوهيد (← نهاوندي، مآثر ، بخش ص ،3 725.(
نمونة ديگر اين هجو شعرها، رسالة سهواللسان شريف تبريزي (شاعر قرن دهم
هجري) در خردهگيري از شعر استادش ، لساني شيرازي ا ، ست كه حيدري تبريزي
در پاسخ و رد آن، رسالهاي موسوم به لسانالغيب نگاشت. احمد گلچينمعاني، در
مقالهاي، به همراه بررسي جريان نقار و خصومتي كه ميان اين چند شاعر رخ داده
بود، سهواللسان شريف را نيز چاپ كرده است (نك: گلچينمعاني 1342 .(
صادقيبيك افشار، نقاش و شاعر عصر صفوي (940ـ1018 يا 1022ق) نيزدر رسالهاي با عنوان هجو ثالث، لسانالغيب حيدري تبريزي را مورد اعتراض و
خردهگيري قرار داده است كه در پايان اين جستار، متن مصحح آن خواهد آمد ؛
اما پيش از آن، اطلاعاتي در مورد شاعران دخيل در اين ماجرا، ارائه مي .شود
شريف تبريزي ــ سلسلهجنبان اين رسالههاي اعتراضيه ــ از غزلسرايان
آذربايجان و شاعري هجاگو بوده است. تقيالدين كاشي به تحول تدريجي شعر
وي چنين اشاره ميكند:
در اندكزماني مشرب سخنش از خار و خاشاك نقصان، صافي گشت و نتايج
خاطر وقاد و ضمير روشنش از افكار اقران و اكفا درگذشت چنانچه مميزان اشعار
در فن شاعري او را صاحب وقوف دانسته» (كاشاني، خلاصه، ص 568.(
سامميرزا كه از معاصران بوده و فوتش را در سال 956 دانسته ، نيز شعر او را
تحسين كرده و گفته است: «شريف تبريزي، شرافت سخنانش از ديوانش معلوم
ميگردد و طراوت كلماتش در طي كلام فصاحت آياتش معلوم شود مي » (سام
ميرزا، تحفه، ص 121.(
شريف تبريزي هجاهاي معروفي سروده بوده است كه از جمله آنها به هجو
شاه نعمتاالله ثاني (← دولت 1355آبادي : 430 (و هجو غياث الدين علي كهره
(اوحدي، عرفات، ج 3 ،ص 1935 (ميتوان اشاره كرد.
صادقيبيك كه در رسالة هجو ثالث از وي جانبداري ميكند، در تذكرة
مجمعالخواص او را از اواسطالناس و شاعري هموار و پخته ميداند و در مورد
هجوية وي در مورد غياثالدين ميگويد: «به عقيدة من از وقتي كه بنياد هجو
گذارده شده، چنين شعر درست و بيعيب گفته نشده ، بلكه كسي هم نميتواند
بگويد» (صادقي، مجمع، ص 147 ـ 148.(
ينيش هجاگو ي شريف تبريزي، خاطر استادش ، لساني شيرازي ، را نيز آزرده
است. صادقي بيك مي كه اوگويد مقداري از ابيات سست استاد خود را جمع
كرد و با تضمين آنها در رسالهاي به نام سهواللسان، لساني را هجو كرد ( همان،
ص 148 .(برخي نيز گفتهاند ابياتي كه شريف از لساني جمع كرده بود، از لسانينبوده و شريف وانمود كر
∗ عطامحمد رادمنش 0F
∗∗ ملوك پهلوانزاده1 F
چكيده
هجو كه در تاريخ ادبيات فارسي ميان اكثر شاعران رواج داشته، گاه متوجـه شـ عر آنهـا
ميشده است. از معروفترين رسالههاي اعتراضيه يا هجـو شـعرها، رسـالة سهوالسـان
شريف تبريزي (شاعر قرن دهم هجري) در خرده گيري از شعر استادش لساني شيرازي
است. حيدري تبريزي نيز در پاسخ و رد آن، در رسالة لسانالغيب، به شـريف اعتـراض
كرد ؛ اما صادقيبيك افشار، نقاش و شاعر عصر صفوي (940ــ 1018 يـا 1022ق) در
رسالهاي با عنوان هجو ثالث، لسانالغيب را مورد اعتراض و خردهگيري قرار داد.
در اين مقاله پس از معرفي شاعران دخيل در ايـن مـاجرا، مـتن رسـالة هجـو ثالـث
صادقي بيك كه از روي نسخة موجود در كتابخانة اهدايي محمد نخجواني به كتابخانة
ملي تبريز (به شمارة 36 ( و با مقابلة آن با نسـخة كتابخانـة ملـي ملـك (بـه شـمارة
6325 ( تصحيح شده است، ارائه ميشود.واژ هاي كليدي: صادقيبيك افشار، رسالة هجو ثالث، حيدري تبريزي، لسانالغيب، شريف
تبريزي، سهواللسان، لساني شيرازي، هجو شعر.
يكي از انواع شعر فارس ي هجو است كه در لغت به معن نكوه ي يدن و معايب كس ي
را برشمردن است و در مقابل مدح به كار ميرود. در شعر انتقاد ي، شاعر معايب
هاييو نارسا ي اخلاق ي و رفتار ي فرد ي يا اجتماع ي را به صورت هجو يا به زبان
هزل و طنز بيان يم كند (رك: رزمجو 1370.(
رويارويي و تقابل شاعران و نويسندگان با يكديگر، در ادبيات همة ملتها از
جمله ادبيات فارسي امري باسابقه و ديرآشناست. اين تقابلها كه به دلايل مختلف
به وجود ميآمده است، گاه به دشمني و مهاجات ميان آنها ميانجاميده است. گاه
اين مهاجه متوجه صفات ظاهري فرد بوده و گاه متوجه صفات اخلاقي وي ، يا
موارد ديگر. گاهي نيز رويكرد هجو شاعران به شعر همديگر بوده است كه البته
اين نوع توجه به شعر، با مسألة نقد و اصلاح يك شعر به منظور شناساندن
معايب و مزاياي آن و در نتيجه بهبود شعر شاعر، متفاوت است و ميبايد آن را
از مقولة هجوهاي شخصي دانست نه نقد به معني اصطلاحي آن.
از جمل ة اين هجو شعرها بايد به لسانالقول رشكي اشاره كرد. رشكي از مريدان
ضميري اصفهاني بود و چون ميان ضميري و محتشم كاشاني خصومت و رقابت بود،
رشكي به اغواي ضميري، رسالهاي موسوم به لسانالقول ترتيب داد و در آن ابياتي بي
معني به محتشم منسوب كرد و شعر او را نكوهيد (← نهاوندي، مآثر ، بخش ص ،3 725.(
نمونة ديگر اين هجو شعرها، رسالة سهواللسان شريف تبريزي (شاعر قرن دهم
هجري) در خردهگيري از شعر استادش ، لساني شيرازي ا ، ست كه حيدري تبريزي
در پاسخ و رد آن، رسالهاي موسوم به لسانالغيب نگاشت. احمد گلچينمعاني، در
مقالهاي، به همراه بررسي جريان نقار و خصومتي كه ميان اين چند شاعر رخ داده
بود، سهواللسان شريف را نيز چاپ كرده است (نك: گلچينمعاني 1342 .(
صادقيبيك افشار، نقاش و شاعر عصر صفوي (940ـ1018 يا 1022ق) نيزدر رسالهاي با عنوان هجو ثالث، لسانالغيب حيدري تبريزي را مورد اعتراض و
خردهگيري قرار داده است كه در پايان اين جستار، متن مصحح آن خواهد آمد ؛
اما پيش از آن، اطلاعاتي در مورد شاعران دخيل در اين ماجرا، ارائه مي .شود
شريف تبريزي ــ سلسلهجنبان اين رسالههاي اعتراضيه ــ از غزلسرايان
آذربايجان و شاعري هجاگو بوده است. تقيالدين كاشي به تحول تدريجي شعر
وي چنين اشاره ميكند:
در اندكزماني مشرب سخنش از خار و خاشاك نقصان، صافي گشت و نتايج
خاطر وقاد و ضمير روشنش از افكار اقران و اكفا درگذشت چنانچه مميزان اشعار
در فن شاعري او را صاحب وقوف دانسته» (كاشاني، خلاصه، ص 568.(
سامميرزا كه از معاصران بوده و فوتش را در سال 956 دانسته ، نيز شعر او را
تحسين كرده و گفته است: «شريف تبريزي، شرافت سخنانش از ديوانش معلوم
ميگردد و طراوت كلماتش در طي كلام فصاحت آياتش معلوم شود مي » (سام
ميرزا، تحفه، ص 121.(
شريف تبريزي هجاهاي معروفي سروده بوده است كه از جمله آنها به هجو
شاه نعمتاالله ثاني (← دولت 1355آبادي : 430 (و هجو غياث الدين علي كهره
(اوحدي، عرفات، ج 3 ،ص 1935 (ميتوان اشاره كرد.
صادقيبيك كه در رسالة هجو ثالث از وي جانبداري ميكند، در تذكرة
مجمعالخواص او را از اواسطالناس و شاعري هموار و پخته ميداند و در مورد
هجوية وي در مورد غياثالدين ميگويد: «به عقيدة من از وقتي كه بنياد هجو
گذارده شده، چنين شعر درست و بيعيب گفته نشده ، بلكه كسي هم نميتواند
بگويد» (صادقي، مجمع، ص 147 ـ 148.(
ينيش هجاگو ي شريف تبريزي، خاطر استادش ، لساني شيرازي ، را نيز آزرده
است. صادقي بيك مي كه اوگويد مقداري از ابيات سست استاد خود را جمع
كرد و با تضمين آنها در رسالهاي به نام سهواللسان، لساني را هجو كرد ( همان،
ص 148 .(برخي نيز گفتهاند ابياتي كه شريف از لساني جمع كرده بود، از لسانينبوده و شريف وانمود كر