معرفی عارفان
1.15K subscribers
33K photos
11.9K videos
3.19K files
2.71K links
چه گفتم در وفا افزا جفا و جور افزودی
جفا کن جور کن جانا،غلط گفتم خطا کردم

فیض
Download Telegram
#کتاب_نوشته
... آری بر قلب عاشق قفلی زده می‌شود که جز عشق و محبت محبوبش هیچکس و هیچ چیزی داخل نمی‌گردد، حتی بر گنجینه خیال او هم قفل می‌زنند که غیر از چهره محبوبش را تصور نکند، اگر چنین نباشد نه عشق و محبتی وجود دارد و نه عاشقی زیرا اصل و اساس در عشق این است که تو عاشقِ عینِ معشوقت باشی و در محبوبت از خودت غایب شوی، که در آن حال اوست که وجود دارد نه تو...

#محی‌الدین_ابن_عربی
از برگردان "رساله غوثیه"
نشر #مولی
#کتاب_نوشته

چندبار پشت سر هم چشمانش را به هم زد. نور خفیف و محوی که از پشت شیشه‌های رنگارنگ اُرسی توی اتاق پخش شده بود، چشمانش را زد. باز هم با اخم چند بار دیگر چشمانش را به هم زد و عاقبت آنها را به سقف اتاق روی عکس گل‌اندام دوخت و لحظه‌ای مات به آن عکس خیره شد. بعد دوباره جلو خودش روی دیوار نگاه کرد. اما روی دیوار هم برای یک لحظه عکس گل‌اندام- همان‌طور که توی سقف نقاشی شده بود، منتها محوتر- جلوش مجسم شد. چند بار دیگر چشمان خود را باز و بسته کرد. عکس رفته بود و فقط چهارچوب سیاه آن در ذهنش جابجا می‌شد.

نگاهش که به ساعت دیواری روی شاه‌نشین افتاد، عکس گل‌اندام را فراموش کرد. این ساعت چهارده سال بود که کسی آن را کوک نکرده بود. در تمام این مدت عقربه‌هایش روی چهار و سه دقیقه ایستاده بود. مثل اینکه در تمام این مدت چهارده سال زندگی او سر جای خود مانده و حرکت نکرده بود. چهارده سال تمام زندگی پر از رنج و یکنواخت او روی ساعت چهار و سه دقیقه مانده بود. این چهار و سه دقیقه که شاهد یک عمر زندگی تاریک و غم‌انگیز او بود، از جای خود تکان نمی‌خورد که نمی‌خورد.

#صادق_چوبک ( ۱۴ تیر ۱۲۹۵ بوشهر – ۱۳ تیر ۱۳۷۷ برکلی )
خیمه شب‌بازی | داستان کوتاه مردی در قفس | انتشارات #جاویدان
#کتاب_نوشته

چندبار پشت سر هم چشمانش را به هم زد. نور خفیف و محوی که از پشت شیشه‌های رنگارنگ اُرسی توی اتاق پخش شده بود، چشمانش را زد. باز هم با اخم چند بار دیگر چشمانش را به هم زد و عاقبت آنها را به سقف اتاق روی عکس گل‌اندام دوخت و لحظه‌ای مات به آن عکس خیره شد. بعد دوباره جلو خودش روی دیوار نگاه کرد. اما روی دیوار هم برای یک لحظه عکس گل‌اندام- همان‌طور که توی سقف نقاشی شده بود، منتها محوتر- جلوش مجسم شد. چند بار دیگر چشمان خود را باز و بسته کرد. عکس رفته بود و فقط چهارچوب سیاه آن در ذهنش جابجا می‌شد.

نگاهش که به ساعت دیواری روی شاه‌نشین افتاد، عکس گل‌اندام را فراموش کرد. این ساعت چهارده سال بود که کسی آن را کوک نکرده بود. در تمام این مدت عقربه‌هایش روی چهار و سه دقیقه ایستاده بود. مثل اینکه در تمام این مدت چهارده سال زندگی او سر جای خود مانده و حرکت نکرده بود. چهارده سال تمام زندگی پر از رنج و یکنواخت او روی ساعت چهار و سه دقیقه مانده بود. این چهار و سه دقیقه که شاهد یک عمر زندگی تاریک و غم‌انگیز او بود، از جای خود تکان نمی‌خورد که نمی‌خورد.

#صادق_چوبک ( ۱۴ تیر ۱۲۹۵ بوشهر – ۱۳ تیر ۱۳۷۷ برکلی )
خیمه شب‌بازی | داستان کوتاه مردی در قفس | انتشارات #جاویدان
#کتاب_نوشته

از همه مهم‌تر، به خودت دروغ مگو!
کسی که به خودش دروغ می‌گوید
و به دروغ خودش گوش می‌دهد،
به چنان بن‌بستی می‌رسد که
حقیقت درون یا پیرامونش را تمیز نمی‌دهد
و این است که احترام به خود و دیگران را
از دست می‌دهد و با نداشتن احترام،
دست از محبّت می‌کشد...

#فئودور_داستایوفسکی
#برادران_کارامازوف
#کتاب_نوشته

دو شبحی که هر روز صبح با شما دست به یقه می‌شوند !

کهن‌الگوی قهرمان هر روز ظاهر می‌شود؛ وقتی صبح از خواب بیدار می‌شویم حضور دارد.

صبح وقتی از خواب بیدار می‌شویم، دو شبحِ خرابکار نیز در کنار تخت ما هستند، و هر یک می‌خواهند ما را در آن روز به عنوان غذا بخورند. اولی، "ترس" است که به ما می‌گوید: "من بیش از حد بزرگ هستم. من بیش از حد ترسناک هستم. و تو بیش از حد کوچکی. تو نمی‌توانی کاری انجام دهی." دومی، خستگی و رخوت (یا لِتارژی) است. در ذهن داشته باشید که "لِتار"، یکی از چهار رودخانه جهان زیرین است و وقتی از آب آن بنوشید، سفر را فراموش می‌کنید. شبحِ "خستگی و رخوت" می‌گوید: "راحت باش. فردا هم روز خداست. فعلاً چیزی بخور و خوش باش. فردا دوباره می‌بینمت."

هر یک از این دو شبح می‌خواهند زندگی شما را ببلعند. بی‌توجه به این که امروز چه کاری انجام دهید، آن‌ها دوباره فردا حضور خواهند داشت، دوباره فردا سر و کله‌شان پیدا خواهد شد. ترس و خستگی «دشمن» هستند. آن‌ها در دنیای بیرون نیستند، بلکه درون ما هستند، درون اتاق خواب ما هستند، درون زندگی ما هستند.

#جیمز_هاایس
مرداب روح
#کتاب_نوشته

‍ - من از خودم می پرسیدم آیا حقیقتا تو مرا دوست داشتی یا نه؟
- دوست داشتم ولی ...
- درست است، اما در تمام این مدت آیا به من دروغ نمی گفتی، آیا مرا از ته دل دوست داشتی؟

- تو برای من مظهر کس دیگری بودی، می دانی هیچ حقیقتی خارج از وجود خودمان نیست. در #عشق این مطلب بهتر معلوم می شود، چون هر کسی با قوه ی تصور خودش کس دیگر را دوست دارد و این از قوه ی تصور خودش است که کیف می برد نه از زنی که جلو اوست و گمان می کند که او را دوست دارد. آن زن تصور نهانی خودمان است، یک موهوم است که با حقیقت خیلی فرق دارد...!

سه قطره خون | داستان صورتک ها
#صادق_هدایت، انتشارات امیرکبیر ۱۳۴۱

سه قطره خون نام مجموعه داستانی از #صادق_هدایت است که در سال ۱۳۱۱ چاپ شد. این مجموعه شامل یازده داستان کوتاه است.
#کتاب_نوشته

بیایید تا اعتقاد بیاوریم که لذّت‌هایی هست بسی بزرگتر و پاینده‌تر و والاتر از لذّت‌های موردِ پسندِ فرومایگان، و آن لذّتِ اندیشه به حالِ محرومان و از یاد رفتگان است، لذّتِ دفاع از حقیقت و عدالت.
بکوشیم تا زانُوانمان نلرزد. سرِ خود را بلند نگاه داریم، در دورانهای دشوارِ زندگی است که نموده می‌شود مرد کیست و نامَرد، کی.

#ایران_را_از_یاد_نبریم
دکتر #محمد_علی_اسلامی_ندوشن