ای منشاء دانایی و ای مایهی هوش !
بفرست از آن که تا سحر خوردم دوش
بسیار نه ، کم نه ، آنقدَر بخش که من
هشیار نگردم و نمانم مدهوش ...
#وحشی_بافقی
بفرست از آن که تا سحر خوردم دوش
بسیار نه ، کم نه ، آنقدَر بخش که من
هشیار نگردم و نمانم مدهوش ...
#وحشی_بافقی
بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحيمِ🙏♥️
با توکل به اسم اعظمت
میگشایيم دفتر امروزمان را
باشد که در پایان روز مُهر تایید
بندگی زینت بخش دفترمان باشد
برای شروع روز پُر برکت
#الهی_به_امید_تو🦋
با توکل به اسم اعظمت
میگشایيم دفتر امروزمان را
باشد که در پایان روز مُهر تایید
بندگی زینت بخش دفترمان باشد
برای شروع روز پُر برکت
#الهی_به_امید_تو🦋
#یک_حبه_نور
🌺اللهم صل علی محمد وآل محمدو عجل فرجهم🌺
🌹اللهم عجل لولیک الفرج🌹
▫️ اعوُذُ بِاللهِ مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیمِ
▫️ بسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ
وَكَذَٰلِكَ أَنْزَلْنَاهُ قُر
🌺اللهم صل علی محمد وآل محمدو عجل فرجهم🌺
🌹اللهم عجل لولیک الفرج🌹
▫️ اعوُذُ بِاللهِ مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیمِ
▫️ بسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ
وَكَذَٰلِكَ أَنْزَلْنَاهُ قُر
تا باران نباشد، رنگین کمانی نیست
تا تلخی نباشد، شیرینی نیست
تا غمی نباشد، لبخندی نیست
تا مشکلات نباشند، آسایشی وجود نخواهد داشت
پس همیشه به خاطر داشته باش،
هدف این نیست که هرگز اندوهگین نباشی
هرگز مشکلی نداشته باشی، هرگز تلخی را نچشیده باشی...
همین دشواریها هستند که از ما
انسانی نیرومندتر و شایستهتر میسازند،
و لذت و شادی را برای ما معنا میکنند..
هیچکس قفلی بدون کلید نمیسازد
اگر قفلی در زندگیت میبینی ,
شک نکن اون قفل کلیدی هم داره !
کلید خیلی از قفل های زندگی !!!
سه چیز است.
صبر, آرامش , توکل
🌺🌺🌺
یار مهربانم
درود
بامداد آدینه ات نیکو
🌺🌺🌺
پروردگارا
یک صبح زیبای دیگر را با ترنم
دلنشین پرندگانت آغاز نمودم
شکر، برای یک روز زیبای دیگر
شکر، برای بوی خوش زندگی
شکر و هزاران شکر،
برای وجود ارزشمند عزیزانم
شکر، برای سلامتی جسم و جان
شکر، برای رزق و روزی حلال و بی نیازی
بارالها
چتر رحمتت را بر سرخانواده و دوستانم همیشه بازنگه دار و بهترین تقدیرها را برایشان رقم بزن
آمین
🌺🌺🌺
شاد باشی
تا تلخی نباشد، شیرینی نیست
تا غمی نباشد، لبخندی نیست
تا مشکلات نباشند، آسایشی وجود نخواهد داشت
پس همیشه به خاطر داشته باش،
هدف این نیست که هرگز اندوهگین نباشی
هرگز مشکلی نداشته باشی، هرگز تلخی را نچشیده باشی...
همین دشواریها هستند که از ما
انسانی نیرومندتر و شایستهتر میسازند،
و لذت و شادی را برای ما معنا میکنند..
هیچکس قفلی بدون کلید نمیسازد
اگر قفلی در زندگیت میبینی ,
شک نکن اون قفل کلیدی هم داره !
کلید خیلی از قفل های زندگی !!!
سه چیز است.
صبر, آرامش , توکل
🌺🌺🌺
یار مهربانم
درود
بامداد آدینه ات نیکو
🌺🌺🌺
پروردگارا
یک صبح زیبای دیگر را با ترنم
دلنشین پرندگانت آغاز نمودم
شکر، برای یک روز زیبای دیگر
شکر، برای بوی خوش زندگی
شکر و هزاران شکر،
برای وجود ارزشمند عزیزانم
شکر، برای سلامتی جسم و جان
شکر، برای رزق و روزی حلال و بی نیازی
بارالها
چتر رحمتت را بر سرخانواده و دوستانم همیشه بازنگه دار و بهترین تقدیرها را برایشان رقم بزن
آمین
🌺🌺🌺
شاد باشی
مردم گمان میکنند که هنگام نیایش،
آنهایند که خدارا میخوانند
،در حالیکه قضیه برعکس این است.
یعنی این خداست که مارا میخواند و این ماییم که در نیایش به او پاسخ مثبت می دهیم.
پیش از آنکه ما خدارا بخوانیم ،او ما را خوانده و به ساحت نیایش کشانده است.
او به ما مشتاق تراست در نیایش
آنهایند که خدارا میخوانند
،در حالیکه قضیه برعکس این است.
یعنی این خداست که مارا میخواند و این ماییم که در نیایش به او پاسخ مثبت می دهیم.
پیش از آنکه ما خدارا بخوانیم ،او ما را خوانده و به ساحت نیایش کشانده است.
او به ما مشتاق تراست در نیایش
زیبایی شکوهمند آسمان در شب از آیات جمال الهی است که در عین حال جلال و منزلت سبحانی او را نیز نشان میدهد .
چیست این سقف بلند ساده بسیار نقش
زین معما هیچ دانا در جهان آگاه نیست
#حافظ
مشاهده آسمان شب در هوای شفاف می تواند بهترین درس اخلاق و راستی و پاکی باشد .
داستایوسکی در آغاز یکی از داستانهای خود به نام شب های روشن گوید :
خواننده عزیز ، آن شب آسمان چنان پاک و شفاف و نورانی بود
که هر انسان لطیف طبعی بی اختیار از خود می پرسید
که چگونه مردمی چنین آلوده و تیره دل و ناپاک
در زیر چنین آسمانی زیبا و نورانی و پاک زندگی می کنند؟
#در_صحبت_قرآن
چیست این سقف بلند ساده بسیار نقش
زین معما هیچ دانا در جهان آگاه نیست
#حافظ
مشاهده آسمان شب در هوای شفاف می تواند بهترین درس اخلاق و راستی و پاکی باشد .
داستایوسکی در آغاز یکی از داستانهای خود به نام شب های روشن گوید :
خواننده عزیز ، آن شب آسمان چنان پاک و شفاف و نورانی بود
که هر انسان لطیف طبعی بی اختیار از خود می پرسید
که چگونه مردمی چنین آلوده و تیره دل و ناپاک
در زیر چنین آسمانی زیبا و نورانی و پاک زندگی می کنند؟
#در_صحبت_قرآن
مولانا دیوان شمس تبریزی غزل شمارهٔ ۳۱۴۱
ای خجل از تو شکر و آزادی
لایق آن وصال کو شادی
عشق را بین که صد دهان بگشاد
چون تو چشمان عشق بگشادی
ای دلا گرد حوض میگشتی
دیدی آخر که هم درافتادی
ز آب و آتش چو باد بگذشتی
ای دل ار آتشی و ار بادی
دل و عشقاند هر دو شاگردش
خورد شاگرد را به استادی
اولا هر چه خاک و خاکی بود
پیش جاروب باد بنهادی
تا همه باد گشت آبستن
تا از آن باد عالمی زادی
زاده ی باد خورد مادر را
همچو آتش ز تاب بیدادی
کرمکی در درخت پیدا شد
تا بخوردش ز اصل و بنیادی
عشق آن کرم بود در تحقیق
در دل صد جنید بغدادی
نی جنیدی گذاشت و نی بغداد
عشق خونی به زخم جلادی
چون خلیفه بکوفت طبل بقا
کرد خالق اساس ایجادی
یک وجودی بزرگ ظاهر شد
همه شادی و عشرت و رادی
شمس تبریز چهرهای بنما
تا نمایم سخن بعبادی
ای خجل از تو شکر و آزادی
لایق آن وصال کو شادی
عشق را بین که صد دهان بگشاد
چون تو چشمان عشق بگشادی
ای دلا گرد حوض میگشتی
دیدی آخر که هم درافتادی
ز آب و آتش چو باد بگذشتی
ای دل ار آتشی و ار بادی
دل و عشقاند هر دو شاگردش
خورد شاگرد را به استادی
اولا هر چه خاک و خاکی بود
پیش جاروب باد بنهادی
تا همه باد گشت آبستن
تا از آن باد عالمی زادی
زاده ی باد خورد مادر را
همچو آتش ز تاب بیدادی
کرمکی در درخت پیدا شد
تا بخوردش ز اصل و بنیادی
عشق آن کرم بود در تحقیق
در دل صد جنید بغدادی
نی جنیدی گذاشت و نی بغداد
عشق خونی به زخم جلادی
چون خلیفه بکوفت طبل بقا
کرد خالق اساس ایجادی
یک وجودی بزرگ ظاهر شد
همه شادی و عشرت و رادی
شمس تبریز چهرهای بنما
تا نمایم سخن بعبادی
ابر را دیدیم چون ما چشم گریانی نداشت
برق هم کممایه بود از شعله سامانی نداشت
با مسیحا درد خود گفتیم پُر سودی نکرد
زانکه چون بیماری چشم تو درمانی نداشت
سینهٔ ما هیچگه بی ناوک جوری نبود
این مصیبتخانه کم دیدم که مهمانی نداشت
لذّت رو بر قفا رفتن چه میداند که چیست
هر که در دل حسرت برگشتهمژگانی نداشت
از در و دیوار میبارد بلا در راه عشق
یک سرابم پیش ره نامد که طوفانی نداشت
نامهام را میبری قاصد، زبانی هم بگو
خامه شد فرسوده، ورنه شِکوه پایانی نداشت
مایهٔ حزنست هر بیتم ز سوز دل «کلیم»
هیچ محنتدیده چون من بیت احزانی نداشت.
#کلیم_کاشانی
برق هم کممایه بود از شعله سامانی نداشت
با مسیحا درد خود گفتیم پُر سودی نکرد
زانکه چون بیماری چشم تو درمانی نداشت
سینهٔ ما هیچگه بی ناوک جوری نبود
این مصیبتخانه کم دیدم که مهمانی نداشت
لذّت رو بر قفا رفتن چه میداند که چیست
هر که در دل حسرت برگشتهمژگانی نداشت
از در و دیوار میبارد بلا در راه عشق
یک سرابم پیش ره نامد که طوفانی نداشت
نامهام را میبری قاصد، زبانی هم بگو
خامه شد فرسوده، ورنه شِکوه پایانی نداشت
مایهٔ حزنست هر بیتم ز سوز دل «کلیم»
هیچ محنتدیده چون من بیت احزانی نداشت.
#کلیم_کاشانی
ای عاشقان ای عاشقان
آمد گه وصل و لقا
از آسمان آمد ندا
کای ماه رویان الصلا
ای سرخوشان ای سرخوشان
آمد طرب دامن کشان
بگرفته ما زنجیر او
بگرفته او دامان ما
#غزل_مولانا
آمد گه وصل و لقا
از آسمان آمد ندا
کای ماه رویان الصلا
ای سرخوشان ای سرخوشان
آمد طرب دامن کشان
بگرفته ما زنجیر او
بگرفته او دامان ما
#غزل_مولانا
بر سر آنم که گر ز دست برآید
دست به کاری زنم که غصه سر آید
خلوت دل نیست جای صحبت اضداد
دیو چو بیرون رود فرشته درآید
صحبت حکام ظلمت شب یلداست
نور ز خورشید جوی بو که برآید
بر در ارباب بیمروت دنیا
چند نشینی که خواجه کی به درآید
ترک گدایی مکن که گنج بیابی
از نظر ره روی که در گذر آید
صالح و طالح متاع خویش نمودند
تا که قبول افتد و که در نظر آید
بلبل عاشق تو عمر خواه که آخر
باغ شود سبز و شاخ گل به بر آید
غفلت حافظ در این سراچه عجب نیست
هر که به میخانه رفت بیخبر آید
#حافظ
دست به کاری زنم که غصه سر آید
خلوت دل نیست جای صحبت اضداد
دیو چو بیرون رود فرشته درآید
صحبت حکام ظلمت شب یلداست
نور ز خورشید جوی بو که برآید
بر در ارباب بیمروت دنیا
چند نشینی که خواجه کی به درآید
ترک گدایی مکن که گنج بیابی
از نظر ره روی که در گذر آید
صالح و طالح متاع خویش نمودند
تا که قبول افتد و که در نظر آید
بلبل عاشق تو عمر خواه که آخر
باغ شود سبز و شاخ گل به بر آید
غفلت حافظ در این سراچه عجب نیست
هر که به میخانه رفت بیخبر آید
#حافظ
به مجــنون گفت روزی عیب جویی ...
که پیدا کن به ازلیــــلی نکویی
که لیلی گرچه در چشم تو حوری است ...
به هر جزئی زحسن او قصـوری است
ز حرف عیبجو مجـنون برآشفت ...
در آن آشــفتگی خنـدان شد و گفت:
اگر در دیده ی مجــنون نشینی
به غیر از خوبی لیــلی نبینی
تو کی دانی که لیلی چون نکویی است
کزو چشـمت همین بر زلف و رویی است؟
تو قد بینی و مجـــــنون جلوه ناز
تو چشــم و او نگاه نــــاوک انداز
تو مو بینی و مجــــنون پیچش مو
تو ابـرو، او اشـارت هــای ابــرو
دل مجـنون زشکّر خنده، خون است
تو لـب می بینی و دندان که چون اوست
کسی کاو را تو لیـــلی کرده ای نام
نه آن لیــلی است کز من برده آرام
وحشی_بافقی
که پیدا کن به ازلیــــلی نکویی
که لیلی گرچه در چشم تو حوری است ...
به هر جزئی زحسن او قصـوری است
ز حرف عیبجو مجـنون برآشفت ...
در آن آشــفتگی خنـدان شد و گفت:
اگر در دیده ی مجــنون نشینی
به غیر از خوبی لیــلی نبینی
تو کی دانی که لیلی چون نکویی است
کزو چشـمت همین بر زلف و رویی است؟
تو قد بینی و مجـــــنون جلوه ناز
تو چشــم و او نگاه نــــاوک انداز
تو مو بینی و مجــــنون پیچش مو
تو ابـرو، او اشـارت هــای ابــرو
دل مجـنون زشکّر خنده، خون است
تو لـب می بینی و دندان که چون اوست
کسی کاو را تو لیـــلی کرده ای نام
نه آن لیــلی است کز من برده آرام
وحشی_بافقی
ای دوست !
راه پیدا کردن ، واجبست ؛ اما راه خدای تعالی در زمین نیست ، در آسمان نیست ، بلکه در بهشت و عرش نیست ؛
طریق الله در باطن توست
تمهیدات
#عین_القضات_همدانی_طریق_الله_باطن
راه پیدا کردن ، واجبست ؛ اما راه خدای تعالی در زمین نیست ، در آسمان نیست ، بلکه در بهشت و عرش نیست ؛
طریق الله در باطن توست
تمهیدات
#عین_القضات_همدانی_طریق_الله_باطن