عاشق تا به خودِ خود بوَد، احکام فراق و وصال و قبول و ردّ و قبض و بسط و اندوه و شادی و این معانی بر او روا بوَد و او اسیر وقت بود.
چون وقت بر او درآید تا وقت چه حکم دارد او را به حکم و رنگ وقت باید بود او را به رنگ خود کند و حکم و ارادت وقت را بوَد.
در راه فنا از خود این احکام محو افتد و این اضداد برخیزد زیرا که مجلس طمع و علّت است. چون از او در خود وا خود آید راه به خود از او بوَد و بر او بوَد. این احکام فراق و وصال اینجا چه کند؟ قبول و ردّ او را کی گیرد؟ قبض و بسط و اندوه و شادی به گرد سرا پرده دولت او کی گردد؟!
اینجا او خداوند وقت بود چون به آسمان دنیا نزول کند بر وقت در آید نه وقت بر او در آید و او از او فارغ بوَد. بل وجودش بدو بوَد و از او بود و این مگر فراق این حال بوَد و فناش ازو بوَد و در او بود. این را اختفا در کُنه الاّ گویند. و گاه موی شدن در زلفِ معشوق خوانند. چنانکه گفت:
از بس که کشیدیم ز زلف تو ستم
مویی گشتیم از آن دو زلفین بغم
زین پس چه عجب اگر بوَم با تو به هم
در زلف یکی موی چه افزون و چه کم.....
#جناب_احمد_غزالی
#سوانح_العشق
چون وقت بر او درآید تا وقت چه حکم دارد او را به حکم و رنگ وقت باید بود او را به رنگ خود کند و حکم و ارادت وقت را بوَد.
در راه فنا از خود این احکام محو افتد و این اضداد برخیزد زیرا که مجلس طمع و علّت است. چون از او در خود وا خود آید راه به خود از او بوَد و بر او بوَد. این احکام فراق و وصال اینجا چه کند؟ قبول و ردّ او را کی گیرد؟ قبض و بسط و اندوه و شادی به گرد سرا پرده دولت او کی گردد؟!
اینجا او خداوند وقت بود چون به آسمان دنیا نزول کند بر وقت در آید نه وقت بر او در آید و او از او فارغ بوَد. بل وجودش بدو بوَد و از او بود و این مگر فراق این حال بوَد و فناش ازو بوَد و در او بود. این را اختفا در کُنه الاّ گویند. و گاه موی شدن در زلفِ معشوق خوانند. چنانکه گفت:
از بس که کشیدیم ز زلف تو ستم
مویی گشتیم از آن دو زلفین بغم
زین پس چه عجب اگر بوَم با تو به هم
در زلف یکی موی چه افزون و چه کم.....
#جناب_احمد_غزالی
#سوانح_العشق
چون عاشق معشوق را بیند
"اضطراب" در وی پیدا شود
زیرا كه هستی او عاریت است
و روی به قبله نیستی دارد
وخود در وجد مضطرب شود
تا با حقیقت كار از خود غایب نشیند
و هنوز تمام پخته نیست
چون تمام پخته شود در التقا شود
زیرا كه چون عاشق پخته شد در عشق، عشق نهاد او بگشاید
چون طلایه وصال پیدا شود
وجود او رخت بر بندد
و به "قدر پختگی" او دركار آید....
#جناب_احمد_غزالی
#سوانح_العشاق
"اضطراب" در وی پیدا شود
زیرا كه هستی او عاریت است
و روی به قبله نیستی دارد
وخود در وجد مضطرب شود
تا با حقیقت كار از خود غایب نشیند
و هنوز تمام پخته نیست
چون تمام پخته شود در التقا شود
زیرا كه چون عاشق پخته شد در عشق، عشق نهاد او بگشاید
چون طلایه وصال پیدا شود
وجود او رخت بر بندد
و به "قدر پختگی" او دركار آید....
#جناب_احمد_غزالی
#سوانح_العشاق
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
عشق که "عین ذات" خود است
و صفات خود
خود را در "اینه ی" عاشقی و معشوقی
بر خود عرضه کرد
حُسن خود را بر نظر خود جلوه داد
از روی "ناظری و منظوری"
نام "عاشقی و معشوقی" پیدا شد......
#جناب_احمد_غزالی
#سوانح_العشاق
و صفات خود
خود را در "اینه ی" عاشقی و معشوقی
بر خود عرضه کرد
حُسن خود را بر نظر خود جلوه داد
از روی "ناظری و منظوری"
نام "عاشقی و معشوقی" پیدا شد......
#جناب_احمد_غزالی
#سوانح_العشاق
"گریز" معشوق از عاشق برای ان است
كه وصال نه "اندک" كاری است
چنانكه عاشق را تن در می باید داد
تا او او نبود معشوق را هم
تن در می باید داد تا عاشق او بود
تا در درون او او را تمام نخورد
و از خودش نشمارد
و تا به كلی "قبولش نكند"
از او گریزان بود
اگر چه او این حقیقت نداند
در ظاهر علم دل و جان او داند
كه نهنگ عشق كه در نهاد عاشق است
از او چه می كشد به دم
یا بدو چه می فرستد
انگاه این اتحاد "انواع" بود
گاه او "شمشير" آید و این نیام
و گاه بعكس
و گاه حساب را در او "راه" نبود....
#جناب_احمد_غزالی
#سوانح_العشاق
كه وصال نه "اندک" كاری است
چنانكه عاشق را تن در می باید داد
تا او او نبود معشوق را هم
تن در می باید داد تا عاشق او بود
تا در درون او او را تمام نخورد
و از خودش نشمارد
و تا به كلی "قبولش نكند"
از او گریزان بود
اگر چه او این حقیقت نداند
در ظاهر علم دل و جان او داند
كه نهنگ عشق كه در نهاد عاشق است
از او چه می كشد به دم
یا بدو چه می فرستد
انگاه این اتحاد "انواع" بود
گاه او "شمشير" آید و این نیام
و گاه بعكس
و گاه حساب را در او "راه" نبود....
#جناب_احمد_غزالی
#سوانح_العشاق
سازِ وصال، معشوق را تواند بود كه
وصال مرتبه معشوق است
و حقِ اوست.
فراق است كه مرتبه عاشق است
و حق اوست.
لاجرم وجودِ عاشق سازِ فراق است
و وجود معشوق سازِ وصال
و عشق خود به ذاتِ خود
از اين علايق و علل دور است.
كه عشق را ....
از وصال و فراق هيچ صفت نيست.
#جناب_احمد_غزالی
#سوانح_العشاق
وصال مرتبه معشوق است
و حقِ اوست.
فراق است كه مرتبه عاشق است
و حق اوست.
لاجرم وجودِ عاشق سازِ فراق است
و وجود معشوق سازِ وصال
و عشق خود به ذاتِ خود
از اين علايق و علل دور است.
كه عشق را ....
از وصال و فراق هيچ صفت نيست.
#جناب_احمد_غزالی
#سوانح_العشاق
"گریز" معشوق از عاشق برای ان است
كه وصال نه "اندک" كاری است
چنانكه عاشق را تن در می باید داد
تا او او نبود معشوق را هم
تن در می باید داد تا عاشق او بود
تا در درون او او را تمام نخورد
و از خودش نشمارد
و تا به كلی "قبولش نكند"
از او گریزان بود
اگر چه او این حقیقت نداند
در ظاهر علم دل و جان او داند
كه نهنگ عشق كه در نهاد عاشق است
از او چه می كشد به دم
یا بدو چه می فرستد
انگاه این اتحاد "انواع" بود
گاه او "شمشير" آید و این نیام
و گاه بعكس
و گاه حساب را در او "راه" نبود....
#جناب_احمد_غزالی
#سوانح_العشاق
كه وصال نه "اندک" كاری است
چنانكه عاشق را تن در می باید داد
تا او او نبود معشوق را هم
تن در می باید داد تا عاشق او بود
تا در درون او او را تمام نخورد
و از خودش نشمارد
و تا به كلی "قبولش نكند"
از او گریزان بود
اگر چه او این حقیقت نداند
در ظاهر علم دل و جان او داند
كه نهنگ عشق كه در نهاد عاشق است
از او چه می كشد به دم
یا بدو چه می فرستد
انگاه این اتحاد "انواع" بود
گاه او "شمشير" آید و این نیام
و گاه بعكس
و گاه حساب را در او "راه" نبود....
#جناب_احمد_غزالی
#سوانح_العشاق