ﻧﻘﻞ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺟﻮﺍﻧﯽ ﺑﻮﺩ ﭘﻴﻮﺳﺘﻪ ﺑﺮ ﺻﻮﻓﻴﺎﻥ ﺍﻧﮑﺎﺭ ﮐﺮﺩﯼ. ﻳﮏ ﺭﻭﺯ ﺫﻭﺍﻟﻨﻮﻥ ﺍﻧﮕﺸﺘﺮﯼ ﺧﻮﺩ ﺑﻪ ﻭﯼ ﺩﺍﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ: ﺍﻳﻦ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺑﺎﺯﺍﺭ ﺑﺮ ﻭ ﺑﻪ ﻳﮏ ﺩﻳﻨﺎﺭ ﮔﺮﻭ ﮐﻦ.
ﺁﻥ ﺟﻮﺍﻥ ﺑﺮﻓﺖ ﻭ ﺍﻧﮕﺸﺘﺮﯼ ﺑﻪ ﺑﺎﺯﺍﺭ ﺑﺮﺩ. ﺑﻪ ﺩﺭﻣﯽ ﺑﻴﺶ ﻧﻤﯽ ﮔﺮﻓﺘﻨﺪ. ﺟﻮﺍﻥ ﺧﺒﺮ ﺑﺎﺯﺁﻭﺭﺩ. ﺍﻭ ﺭﺍ ﮔﻔﺖ: ﺑﻪ ﺟﻮﻫﺮﻳﺎﻥ ﺑﺮ ﻭ ﺑﻨﮕﺮ ﺗﺎ ﭼﻪ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﻨﺪ.
ﺑﺒﺮﺩ. ﺑﻪ ﻫﺰﺍﺭ ﺩﻳﻨﺎﺭ ﺧﻮﺍﺳﺘﻨﺪ. ﺧﺒﺮ ﺑﺎﺯﺁﻭﺭﺩ. ﺟﻮﺍﻥ ﺭﺍ ﮔﻔﺖ: ﻋﻠﻢ ﺗﻮ ﺑﻪ ﺣﺎﻝ ﺻﻮﻓﻴﺎﻥ ﻫﻤﭽﻨﺎﻥ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﻋﻠﻢ ﺁﻥ ﺑﺎﺯﺍﺭﻳﺎﻥ ﺑﻪ ﺍﻳﻦ ﺍﻧﮕﺸﺘﺮﯼ.
ﺟﻮﺍﻥ ﺗﻮﺑﻪ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺍﺯ ﺳﺮ ﺁﻥ ﺍﻧﮑﺎﺭ ﺑﺮﺧﺎﺳﺖ.
#تذکرة_الاولیا
#ذکر_ذوالنون_مصری
ﺁﻥ ﺟﻮﺍﻥ ﺑﺮﻓﺖ ﻭ ﺍﻧﮕﺸﺘﺮﯼ ﺑﻪ ﺑﺎﺯﺍﺭ ﺑﺮﺩ. ﺑﻪ ﺩﺭﻣﯽ ﺑﻴﺶ ﻧﻤﯽ ﮔﺮﻓﺘﻨﺪ. ﺟﻮﺍﻥ ﺧﺒﺮ ﺑﺎﺯﺁﻭﺭﺩ. ﺍﻭ ﺭﺍ ﮔﻔﺖ: ﺑﻪ ﺟﻮﻫﺮﻳﺎﻥ ﺑﺮ ﻭ ﺑﻨﮕﺮ ﺗﺎ ﭼﻪ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﻨﺪ.
ﺑﺒﺮﺩ. ﺑﻪ ﻫﺰﺍﺭ ﺩﻳﻨﺎﺭ ﺧﻮﺍﺳﺘﻨﺪ. ﺧﺒﺮ ﺑﺎﺯﺁﻭﺭﺩ. ﺟﻮﺍﻥ ﺭﺍ ﮔﻔﺖ: ﻋﻠﻢ ﺗﻮ ﺑﻪ ﺣﺎﻝ ﺻﻮﻓﻴﺎﻥ ﻫﻤﭽﻨﺎﻥ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﻋﻠﻢ ﺁﻥ ﺑﺎﺯﺍﺭﻳﺎﻥ ﺑﻪ ﺍﻳﻦ ﺍﻧﮕﺸﺘﺮﯼ.
ﺟﻮﺍﻥ ﺗﻮﺑﻪ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺍﺯ ﺳﺮ ﺁﻥ ﺍﻧﮑﺎﺭ ﺑﺮﺧﺎﺳﺖ.
#تذکرة_الاولیا
#ذکر_ذوالنون_مصری
و گفت:
زینهار که به معرفت مدعی نباشی ، یعنی اگر مدعی باشی کذاب باشی.
دیگر معنی آن است که چون عارف و معروف در حقیقت یکی است ، تو در میان چه پدید می آیی؟!
دیگر معنی آن است اگر مدعی باشی ، یا راست می گویی یا دروغ. اگر راست می گویی ، صدیقان خویشتن ستایش نکنند چنانکه صدیق _ رضی الله عنه_ می گفت: " لَسْتُ بِخَیرِکمْ" ، و در این معنی ذوالنون گفته است ، که: "أکبرُ ذَنْبی مَعرِفتی ایّاه". و اگر دروغ گویی ، عارف دروغزن نبُوَد.
و دیگر معنی آن است که: تو مگوی که عارفم ، تا او گوید.
#تذکرة_الاولیاء
#ذکر_ذوالنون_مصری
زینهار که به معرفت مدعی نباشی ، یعنی اگر مدعی باشی کذاب باشی.
دیگر معنی آن است که چون عارف و معروف در حقیقت یکی است ، تو در میان چه پدید می آیی؟!
دیگر معنی آن است اگر مدعی باشی ، یا راست می گویی یا دروغ. اگر راست می گویی ، صدیقان خویشتن ستایش نکنند چنانکه صدیق _ رضی الله عنه_ می گفت: " لَسْتُ بِخَیرِکمْ" ، و در این معنی ذوالنون گفته است ، که: "أکبرُ ذَنْبی مَعرِفتی ایّاه". و اگر دروغ گویی ، عارف دروغزن نبُوَد.
و دیگر معنی آن است که: تو مگوی که عارفم ، تا او گوید.
#تذکرة_الاولیاء
#ذکر_ذوالنون_مصری
گفت: شناس که خوف آتش در جنب فراق
به منزلت یک قطره آب است
که در دریای اعظم اندازند،
و من نمیدانم چیزی دیگر
دل گیرنده تر از خوف فراق...
#شیخ_عطار
#تذکره_الاولیاء
#ذکر_ذوالنون_مصری
به منزلت یک قطره آب است
که در دریای اعظم اندازند،
و من نمیدانم چیزی دیگر
دل گیرنده تر از خوف فراق...
#شیخ_عطار
#تذکره_الاولیاء
#ذکر_ذوالنون_مصری
و گفت: هيچ طبيب نديدم جاهلتر از آنکه مستان را در وقت مستی معالجه کند. يعنی سخن گفتن کسی را که او مست دنيا باشد بی فايده بود. پس گفت مست را دوا نيست مگر هشيار شود، آنگاه به توبه دوای او کنند.
📕 #تذکرة_الاولیاء
#ذکر_ذوالنون_مصری
📕 #تذکرة_الاولیاء
#ذکر_ذوالنون_مصری
گفت:در سفری بودم، صحرا پربرف بود، و گبری را دیدم دامن در سرافگنده و از صحرای برف میرفت و ارزن میپاشید.
ذالنون گفت:
ای دهقان! چه دانه میپاشی؟
گفت:
مرغکان چینه نیابند. دانه میپاشم تا این تخم به برآید و خدای بر من رحمت کند.
گفتم:
دانه ای که بیگانه پاشد از گبری نپذیرد.
گفت:اگر نپذیرد، بیند آنچه میکنم.
گفتم: بیند.
گفت: مرا این بس باشد.
پس ذوالنون گفت چون به حج رفتم آن گبر را دیدم
عاشق آسا در طواف گفت: یا اباالفیض! دیدی که دید و پذیرفت، و آن تخم به برآمد، و مرا آشنایی داد، و آگاهی بخشید، وبه خانه خودم خواند؟
ذوالنون از آن سخن در شور شد.
گفت: خداوندا! بهشتی به مشت ارزن به گبری چهل ساله ارزان میفروشی.
هاتفی آواز داد:
که حق تعالی هرکه را خواند، نه به علت خواند، و هرکه را راند نه به علت راند.
تو ای ذوالنون!
فارغ باش که کار انفعال لمایرید با قیاس عقل تو راست نیوفتد.
#تذکره_الاولیاء
#ذکر_ذوالنون_مصری
ذالنون گفت:
ای دهقان! چه دانه میپاشی؟
گفت:
مرغکان چینه نیابند. دانه میپاشم تا این تخم به برآید و خدای بر من رحمت کند.
گفتم:
دانه ای که بیگانه پاشد از گبری نپذیرد.
گفت:اگر نپذیرد، بیند آنچه میکنم.
گفتم: بیند.
گفت: مرا این بس باشد.
پس ذوالنون گفت چون به حج رفتم آن گبر را دیدم
عاشق آسا در طواف گفت: یا اباالفیض! دیدی که دید و پذیرفت، و آن تخم به برآمد، و مرا آشنایی داد، و آگاهی بخشید، وبه خانه خودم خواند؟
ذوالنون از آن سخن در شور شد.
گفت: خداوندا! بهشتی به مشت ارزن به گبری چهل ساله ارزان میفروشی.
هاتفی آواز داد:
که حق تعالی هرکه را خواند، نه به علت خواند، و هرکه را راند نه به علت راند.
تو ای ذوالنون!
فارغ باش که کار انفعال لمایرید با قیاس عقل تو راست نیوفتد.
#تذکره_الاولیاء
#ذکر_ذوالنون_مصری
گفت:در سفری بودم، صحرا پربرف بود،
و گبری را دیدم دامن در سرافگنده و از صحرای برف میرفت و ارزن میپاشید.
ذالنون گفت:
ای دهقان! چه دانه میپاشی؟
گفت:
مرغکان چینه نیابند. دانه میپاشم تا این تخم به برآید و خدای بر من رحمت کند.
گفتم:
دانه ای که بیگانه پاشد از گبری نپذیرد.
گفت:اگر نپذیرد، بیند آنچه میکنم.
گفتم: بیند.
گفت: مرا این بس باشد.
پس ذوالنون گفت چون به حج رفتم آن گبر را دیدم
عاشق آسا در طواف گفت: یا اباالفیض! دیدی که دید و پذیرفت، و آن تخم به برآمد، و مرا آشنایی داد، و آگاهی بخشید، وبه خانه خودم خواند؟
ذوالنون از آن سخن در شور شد.
گفت: خداوندا! بهشتی به مشت ارزن به گبری چهل ساله ارزان میفروشی.
هاتفی آواز داد:
که حق تعالی هرکه را خواند، نه به علت خواند، و هرکه را راند نه به علت راند.
تو ای ذوالنون!
فارغ باش که کار انفعال لمایرید با قیاس عقل تو راست نیوفتد.
#تذکره_الاولیاء
#ذکر_ذوالنون_مصری
#جناب_عطار
و گبری را دیدم دامن در سرافگنده و از صحرای برف میرفت و ارزن میپاشید.
ذالنون گفت:
ای دهقان! چه دانه میپاشی؟
گفت:
مرغکان چینه نیابند. دانه میپاشم تا این تخم به برآید و خدای بر من رحمت کند.
گفتم:
دانه ای که بیگانه پاشد از گبری نپذیرد.
گفت:اگر نپذیرد، بیند آنچه میکنم.
گفتم: بیند.
گفت: مرا این بس باشد.
پس ذوالنون گفت چون به حج رفتم آن گبر را دیدم
عاشق آسا در طواف گفت: یا اباالفیض! دیدی که دید و پذیرفت، و آن تخم به برآمد، و مرا آشنایی داد، و آگاهی بخشید، وبه خانه خودم خواند؟
ذوالنون از آن سخن در شور شد.
گفت: خداوندا! بهشتی به مشت ارزن به گبری چهل ساله ارزان میفروشی.
هاتفی آواز داد:
که حق تعالی هرکه را خواند، نه به علت خواند، و هرکه را راند نه به علت راند.
تو ای ذوالنون!
فارغ باش که کار انفعال لمایرید با قیاس عقل تو راست نیوفتد.
#تذکره_الاولیاء
#ذکر_ذوالنون_مصری
#جناب_عطار
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
.
گفت:در سفری بودم، صحرا پربرف بود،
و گبری را دیدم دامن در سرافگنده و از صحرای برف میرفت و ارزن میپاشید.
ذالنون گفت:
ای دهقان! چه دانه میپاشی؟
گفت:
مرغکان چینه نیابند. دانه میپاشم تا این تخم به برآید و خدای بر من رحمت کند.
گفتم:
دانه ای که بیگانه پاشد از گبری نپذیرد.
گفت:اگر نپذیرد، بیند آنچه میکنم.
گفتم: بیند.
گفت: مرا این بس باشد.
پس ذوالنون گفت چون به حج رفتم آن گبر را دیدم
عاشق آسا در طواف گفت: یا اباالفیض! دیدی که دید و پذیرفت، و آن تخم به برآمد، و مرا آشنایی داد، و آگاهی بخشید، وبه خانه خودم خواند؟
ذوالنون از آن سخن در شور شد.
گفت: خداوندا! بهشتی به مشت ارزن به گبری چهل ساله ارزان میفروشی.
هاتفی آواز داد:
که حق تعالی هرکه را خواند، نه به علت خواند، و هرکه را راند نه به علت راند.
تو ای ذوالنون!
فارغ باش که کار انفعال لمایرید با قیاس عقل تو راست نیوفتد.
#تذکره_الاولیاء
#ذکر_ذوالنون_مصری
گفت:در سفری بودم، صحرا پربرف بود،
و گبری را دیدم دامن در سرافگنده و از صحرای برف میرفت و ارزن میپاشید.
ذالنون گفت:
ای دهقان! چه دانه میپاشی؟
گفت:
مرغکان چینه نیابند. دانه میپاشم تا این تخم به برآید و خدای بر من رحمت کند.
گفتم:
دانه ای که بیگانه پاشد از گبری نپذیرد.
گفت:اگر نپذیرد، بیند آنچه میکنم.
گفتم: بیند.
گفت: مرا این بس باشد.
پس ذوالنون گفت چون به حج رفتم آن گبر را دیدم
عاشق آسا در طواف گفت: یا اباالفیض! دیدی که دید و پذیرفت، و آن تخم به برآمد، و مرا آشنایی داد، و آگاهی بخشید، وبه خانه خودم خواند؟
ذوالنون از آن سخن در شور شد.
گفت: خداوندا! بهشتی به مشت ارزن به گبری چهل ساله ارزان میفروشی.
هاتفی آواز داد:
که حق تعالی هرکه را خواند، نه به علت خواند، و هرکه را راند نه به علت راند.
تو ای ذوالنون!
فارغ باش که کار انفعال لمایرید با قیاس عقل تو راست نیوفتد.
#تذکره_الاولیاء
#ذکر_ذوالنون_مصری