گویند که در سینه غم عشق نهان کن
در پنبه چهسان آتش سوزنده بپوشم؟
فروغی بسطامی
در پنبه چهسان آتش سوزنده بپوشم؟
فروغی بسطامی
گفتی اندر خواب بینی بعد از این روی مرا
ماه من ، در چشم عاشق آب هست و خواب نیست
رهی معیری
ماه من ، در چشم عاشق آب هست و خواب نیست
رهی معیری
با آن که ز ما هیچ زمان یاد نکردی
ای آن که نرفته دمی از یاد کجایی،،؟
حزین لاهیجی
ای آن که نرفته دمی از یاد کجایی،،؟
حزین لاهیجی
"جندب زادان واسطی" ، یکی از شاگردان حلاج گوید:
حسین بن منصور برای من نامه ای نوشت که متن آن این است:
به نام خداوند بخشنده مهربانی که برای کسی که بخواهد از هر چیزی جلوه گر می شود _ درود بر تو ای فرزند ، خدا ظاهر شریعت را از تو پوشانید ، و حقیقت کفر را برای تو آشکار کرده است ، پس ظاهر شریعت کفری است پنهان و حقیقتِ کفر ، معرفتی است آشکار.
اما بعد ، سپاس خدای را که برای بنده ای که بخواهد بر سر سوزنی جلوه گر می شود و از کسی که بخواهد ، در آسمان ها و زمین ها پنهان می گردد ، تا آنجا که این یکی گواهی دهد که خدایی نیست و آن دیگری گواهی دهد که جز خدا هیچ چیزی نیست ، و البته نه آن گواهی بر نفی خدا ، مردود است و نه این گواهی در اثبات او پسندیده. مقصود از این نامه این است که به تو وصیت کنم تا به رحمت خدا نه فریفته گردی و نه از آن نومید شوی ، و نه به نفی او گرایش یابی. و از توحید زنهار زنهار. والسلام.
📕 اخبارحلاج
ل . ماسینیون و پ . کراوس
ترجمه و تعلیق: سید حمید طبیبیان
ص ۳۸
حسین بن منصور برای من نامه ای نوشت که متن آن این است:
به نام خداوند بخشنده مهربانی که برای کسی که بخواهد از هر چیزی جلوه گر می شود _ درود بر تو ای فرزند ، خدا ظاهر شریعت را از تو پوشانید ، و حقیقت کفر را برای تو آشکار کرده است ، پس ظاهر شریعت کفری است پنهان و حقیقتِ کفر ، معرفتی است آشکار.
اما بعد ، سپاس خدای را که برای بنده ای که بخواهد بر سر سوزنی جلوه گر می شود و از کسی که بخواهد ، در آسمان ها و زمین ها پنهان می گردد ، تا آنجا که این یکی گواهی دهد که خدایی نیست و آن دیگری گواهی دهد که جز خدا هیچ چیزی نیست ، و البته نه آن گواهی بر نفی خدا ، مردود است و نه این گواهی در اثبات او پسندیده. مقصود از این نامه این است که به تو وصیت کنم تا به رحمت خدا نه فریفته گردی و نه از آن نومید شوی ، و نه به نفی او گرایش یابی. و از توحید زنهار زنهار. والسلام.
📕 اخبارحلاج
ل . ماسینیون و پ . کراوس
ترجمه و تعلیق: سید حمید طبیبیان
ص ۳۸
ای دوست ، اگر آنچه نصاری در عیسی دیدند تو نیز بینی ترسا شوی ، و اگر آنچه جهودان در موسی دیدند تو نیز ببینی جهود می شوی ،... هفتاد و دو مذهب ، جمله منازل راه خدا آمد.
#عین_القضات_همدانی
📕 تمهیدات
#عین_القضات_همدانی
📕 تمهیدات
بسکه جانها همه شد صرف تو جانان کسی
جان اگر نیست وگر هست تویی جان کسی
بر سر بنده ستمهای تو از حد بگذشت
شرمسارم ز کرمهای تو سلطان کسی
چاک شد جیب من، ای هجر! ز دستِ ستمت
نرسد دست تو، یارب! به گریبان کسی
حال شبهای مرا بیخبری کِی داند؟
که شبی روز نکردهست به هجران کسی
گر جدا ماندم از آن ماه ملامت مکنید
چه کنم؟ چرخ فلک نیست به فرمان کسی
هوسم هست که دامان تو گیرم، لیکن...
بیکسان را نرسد دست بهدامان کسی
از فغانهای هلالی خبری نیست تو را
وه! که هرگز نکنی گوش به افغان کسی
هلالی_جغتایی
.
جان اگر نیست وگر هست تویی جان کسی
بر سر بنده ستمهای تو از حد بگذشت
شرمسارم ز کرمهای تو سلطان کسی
چاک شد جیب من، ای هجر! ز دستِ ستمت
نرسد دست تو، یارب! به گریبان کسی
حال شبهای مرا بیخبری کِی داند؟
که شبی روز نکردهست به هجران کسی
گر جدا ماندم از آن ماه ملامت مکنید
چه کنم؟ چرخ فلک نیست به فرمان کسی
هوسم هست که دامان تو گیرم، لیکن...
بیکسان را نرسد دست بهدامان کسی
از فغانهای هلالی خبری نیست تو را
وه! که هرگز نکنی گوش به افغان کسی
هلالی_جغتایی
.
جان پرورم گهی که تو جانان من شوی
جاوید زنده مانم اگر جان من شوی
رنجم شفا بود چو تو باشی طبیب من
دردم دوا شود چو تو درمان من شوی
پروانه وار سوزم و سازم بدین امید
کاید شبی که شمع شبستان من شوی
دور از تو گر چه ز آتش دل در جهنمم
دارم طمع که روضهٔ رضوان من شوی
مرغ دلم تذرو گلستان عشق شد
بر بوی آنکه لاله و ریحان من شوی
اکنون که خضر ظلمت زلف تو شد دلم
بگشای لب که چشمهٔ حیوان من شوی
چشمم فتاد بر تو و آبم ز سر گذشت
و اندیشهام نبود که طوفان من شوی
چون شمع پیش روی تو میرم ز سوز دل
هر صبحدم که مهر درفشان من شوی
زلفت بخواب بینم و خواهم که هر شبی
تعبیر خوابهای پریشان من شوی
میگفت دوش با دل خواجو خیال تو
کاندم رسی بگنج که ویران من شوی
وان ساعتت رسد که بر ابنای روزگار
فرمان دهی که بندهٔ فرمان من شوی
خواجوی کرمانی
جاوید زنده مانم اگر جان من شوی
رنجم شفا بود چو تو باشی طبیب من
دردم دوا شود چو تو درمان من شوی
پروانه وار سوزم و سازم بدین امید
کاید شبی که شمع شبستان من شوی
دور از تو گر چه ز آتش دل در جهنمم
دارم طمع که روضهٔ رضوان من شوی
مرغ دلم تذرو گلستان عشق شد
بر بوی آنکه لاله و ریحان من شوی
اکنون که خضر ظلمت زلف تو شد دلم
بگشای لب که چشمهٔ حیوان من شوی
چشمم فتاد بر تو و آبم ز سر گذشت
و اندیشهام نبود که طوفان من شوی
چون شمع پیش روی تو میرم ز سوز دل
هر صبحدم که مهر درفشان من شوی
زلفت بخواب بینم و خواهم که هر شبی
تعبیر خوابهای پریشان من شوی
میگفت دوش با دل خواجو خیال تو
کاندم رسی بگنج که ویران من شوی
وان ساعتت رسد که بر ابنای روزگار
فرمان دهی که بندهٔ فرمان من شوی
خواجوی کرمانی
.
یا که به راه آرم این صید دل رمیده را
یا به رهت سپارم این جان به لب رسیده را
یا ز لبت کنم طلب قیمت خون خویشتن
یا به تو واگذارم این جسم به خون تپیده را
ملک_الشعرای_بهار
یا که به راه آرم این صید دل رمیده را
یا به رهت سپارم این جان به لب رسیده را
یا ز لبت کنم طلب قیمت خون خویشتن
یا به تو واگذارم این جسم به خون تپیده را
ملک_الشعرای_بهار
معرفی عارفان
مگر حسن بصری از اینجا گفت که: «أُنْزِل القرآنُ لِیَعْمَلَ بِهِ فاتَّخَذْتُم دِراسَتَه عَمَلاً» گفت: قرآن را برای عَمَل فرستادند شما خواندن او را عمل میسازید! تمهیدات عین القضات همدانی
از بر این کرهٔ پست حقیر
زیر این قبهٔ مینای بلند
نیستخرسندکساز خرد وکبیر
من چرا بیهده باشم خرسند
شدهام در همه اشیا باریک
رفته تا سرحد اسرار وجود
چیست هستی؟ افقی بس تاریک
وندر آن نقطهٔ شکی مشهود
بجز آن نقطهٔ نورانی شک
نیست در این افق تیره فروغ
عشق بستم به حقایق یکیک
راست گویم همه وهم است و دروغ
غیر وهمیم نیاید بهنظر
غم و شادی خوش و ناخوش بد و خوب
نکندکوکبهٔ صبح دگر
در برم جلوه، نه تشییع غروب
فکر عصیان زدهٔ مستاصل
محو گرداب یکی روح عظیم
چون یکی کشته بشکسته دکل
پیش امواج حوادث تسلیم
خلق را کرده طبیعت ز ازل
بدو قانون پلید ارزانی
سرّ تأثیر وراثت، اول
رمز تاثیر تعلم، ثانی
روح من گر ز نیاکان من است
ای خدا پس من بدبخت کهام
و گر این روح و خرد زان من است
بستهٔ بند وراثت ز چهام
یک نیا عابد و عارف مشرب
یک نیا لشگری و دیوانی
پدرم شاعر و من زین سه نسب
شاعر و لشکری و روحانی
جد من تاجر و زین روی پدر
در من آهنگ تجارت فرمود
اثر تربیتش گشت هدر
لیک بر روح من آسیب افزود
من نه زاهد نه محاسب نه ظریف
من نه تاجر نه سپاهی نه ندیم
به همه باب حریف و نه حریف
به همه کار علیم و نه علیم
سخت چون سنگ و سپهر غماز
هر دمم بر جگر افکنده خدنگ
گونی از بهر نشان، تیرانداز
هدفی سرخ نشانیده به سنگ
#محمد_تقی_بهار
#چهارپاره_ها
زیر این قبهٔ مینای بلند
نیستخرسندکساز خرد وکبیر
من چرا بیهده باشم خرسند
شدهام در همه اشیا باریک
رفته تا سرحد اسرار وجود
چیست هستی؟ افقی بس تاریک
وندر آن نقطهٔ شکی مشهود
بجز آن نقطهٔ نورانی شک
نیست در این افق تیره فروغ
عشق بستم به حقایق یکیک
راست گویم همه وهم است و دروغ
غیر وهمیم نیاید بهنظر
غم و شادی خوش و ناخوش بد و خوب
نکندکوکبهٔ صبح دگر
در برم جلوه، نه تشییع غروب
فکر عصیان زدهٔ مستاصل
محو گرداب یکی روح عظیم
چون یکی کشته بشکسته دکل
پیش امواج حوادث تسلیم
خلق را کرده طبیعت ز ازل
بدو قانون پلید ارزانی
سرّ تأثیر وراثت، اول
رمز تاثیر تعلم، ثانی
روح من گر ز نیاکان من است
ای خدا پس من بدبخت کهام
و گر این روح و خرد زان من است
بستهٔ بند وراثت ز چهام
یک نیا عابد و عارف مشرب
یک نیا لشگری و دیوانی
پدرم شاعر و من زین سه نسب
شاعر و لشکری و روحانی
جد من تاجر و زین روی پدر
در من آهنگ تجارت فرمود
اثر تربیتش گشت هدر
لیک بر روح من آسیب افزود
من نه زاهد نه محاسب نه ظریف
من نه تاجر نه سپاهی نه ندیم
به همه باب حریف و نه حریف
به همه کار علیم و نه علیم
سخت چون سنگ و سپهر غماز
هر دمم بر جگر افکنده خدنگ
گونی از بهر نشان، تیرانداز
هدفی سرخ نشانیده به سنگ
#محمد_تقی_بهار
#چهارپاره_ها
مشرب عشاق بر وضع هوس تنگیکند
عالم عنقا به پرواز مگس تنگی کند
واصل مقصد ز خاموشی ندارد چارهای
چون به منزل آمد آواز جرس تنگی کند
سیری از شوخی ندارد طفل آتشخوی من
اشک را کی در دویدنها نفس تنگی کند
انتظار بیخودی ما را جنون پیمانه کرد
خلق مستان از شراب دیررس تنگی کند
بویگل در رنگ دزدد بال پرواز نفس
باغ امکان بیتو از آهم ز بس تنگیکند
دیده بی رویت ندارد طاقت تشویش غیر
آنچه بر گل واشود بر خار و خس تنگیکند
بیدماغ دستگاه مشرب یکتاییام
خانهٔ آیینهٔ ما بر دو کس تنگی کند
کیسهپردازان افلاس از فضولی فارغند
بیگشادی نیستگر دست هوس تنگیکند
عالمی را الفت جسم از عدم دلگیر کرد
بر قفس پرورده بیرون قفس تنگی کند
چون سحر بیدل من و هستی تعب پیراهنی
کز حیا بر خویش تا بالد نفس تنگی کند
#بیدل_دهلوی
#غزل_شماره_۱۴۲۷
#صرفا_برای_اندیشیدن
امتحان اصلی، ترک کردنِ کسانی که دوستشان دارید نیست؛
بَلکه آموختنِ زندگی کردن بدونِ کسانی است که دوستتان نَدارند.
#موریل_باربری
#ظرافت_جوجه_تیغی
امتحان اصلی، ترک کردنِ کسانی که دوستشان دارید نیست؛
بَلکه آموختنِ زندگی کردن بدونِ کسانی است که دوستتان نَدارند.
#موریل_باربری
#ظرافت_جوجه_تیغی
دل سوی مهر میکشد و مهر سوی دل
جایی که مهر نیست مکن جستجوی دل
دشنام تلخ و روی ترش دلنشینترست
ما را ز خندهای که نباشد ز روی دل
#ملکالشعرای_بهار
#زادروز
جایی که مهر نیست مکن جستجوی دل
دشنام تلخ و روی ترش دلنشینترست
ما را ز خندهای که نباشد ز روی دل
#ملکالشعرای_بهار
#زادروز
معرفی عارفان
من دلق گرو کردم عريان خراباتم خوردم همه رخت خود مهمان خراباتم اي مطرب زيبارو دستي بزن و برگو تو آن مناجاتي من آن خراباتم خواهي که مرا بيني اي بسته نقش تن جان را نتوان ديدن من جان خراباتم ني مرد شکم خوارم ني درد شکم دارم زين مايده بيزارم بر خوان خراباتم من…
حرف درویشان بدزدیده بسی
تا گمان آید که هست او خود کسی
خرده گیرد در سخن بر بایزید
ننگ دارد از درون او یزید
مثنوی شریف
تا گمان آید که هست او خود کسی
خرده گیرد در سخن بر بایزید
ننگ دارد از درون او یزید
مثنوی شریف
#دیوان_شمس #حضرت_مولانا
برون شو ای غم از سینه که لطف یار میآید
تو هم ای دل ز من گم شو که آن دلدار میآید
نگویم یار را شادی که از شادی گذشتست او
مرا از فرط عشق او ز شادی عار میآید
مسلمانان مسلمانان مسلمانی ز سر گیرید
که کفر از شرم یار من مسلمان وار میآید
برو ای شکر کاین نعمت ز حد شکر بیرون شد
نخواهم صبر گر چه او گهی هم کار میآید
روید ای جمله صورتها که صورتهای نو آمد
علم هاتان نگون گردد که آن بسیار میآید
در و دیوار این سینه همیدرد ز انبوهی
که اندر در نمیگنجد پس از دیوار میآید
برون شو ای غم از سینه که لطف یار میآید
تو هم ای دل ز من گم شو که آن دلدار میآید
نگویم یار را شادی که از شادی گذشتست او
مرا از فرط عشق او ز شادی عار میآید
مسلمانان مسلمانان مسلمانی ز سر گیرید
که کفر از شرم یار من مسلمان وار میآید
برو ای شکر کاین نعمت ز حد شکر بیرون شد
نخواهم صبر گر چه او گهی هم کار میآید
روید ای جمله صورتها که صورتهای نو آمد
علم هاتان نگون گردد که آن بسیار میآید
در و دیوار این سینه همیدرد ز انبوهی
که اندر در نمیگنجد پس از دیوار میآید