معرفی عارفان
1.17K subscribers
33K photos
11.9K videos
3.19K files
2.72K links
چه گفتم در وفا افزا جفا و جور افزودی
جفا کن جور کن جانا،غلط گفتم خطا کردم

فیض
Download Telegram
شمس و قمرم آمد سمع و بصرم آمد
وان سیمبرم آمد وان کان زرم آمد

مستی سرم آمد نور نظرم آمد
چیز دگر ار خواهی چیز دگرم آمد

آن راه زنم آمد توبه شکنم آمد
وان یوسف سیمین بر ناگه به برم آمد

امروز به از دینه ای مونس دیرینه
دی مست بدان بودم کز وی خبرم آمد

آن کس که همی جستم دی من به چراغ او را
امروز چو تنگ گل بر ره گذرم آمد

دو دست کمر کرد او بگرفت مرا در بر
زان تاج نکورویان نادر کمرم آمد

آن باغ و بهارش بین وان خمر و خمارش بین
وان هضم و گوارش بین چون گلشکرم آمد

از مرگ چرا ترسم کو آب حیات آمد
وز طعنه چرا ترسم چون او سپرم آمد

امروز سلیمانم کانگشتریم دادی
وان تاج ملوکانه بر فرق سرم آمد

از حد چو بشد دردم در عشق سفر کردم
یا رب چه سعادت ها که زین سفرم آمد

وقتست که می نوشم تا برق زند هوشم
وقتست که برپرم چون بال و پرم آمد

وقتست که درتابم چون صبح در این عالم
وقتست که برغرم چون شیر نرم آمد

بیتی دو بماند اما بردند مرا جانا
جایی که جهان آن جا بس مختصرم آمد

مولانا/دیوان شمس/غزل633
ایرانیان باستان
روز نهم هر ماه و ماه نهم
هر سال خورشیدی را ایزد نامیده
و آذر روز را برای توافق این دو نام
جشن می‌گرفتند.

در این روز آتشکده­‌ها را آراسته
و آذین‌بندی می­‌کردند و در آن جایگاه
مقدس مراسم ویژه­‌ای برای جشن
برگزار می­‌کردند. نظافت و پاکیزگی،
از جمله ستردن موی و چیدن ناخن
در این روز نیک بود .

"نهم آذر جشن آذرگان شاد باد "🌹

99/9/9


‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌
شمس و قمرم آمد سمع و بصرم آمد
وان سیمبرم آمد وان کان زرم آمد

مستی سرم آمد نور نظرم آمد
چیز دگر ار خواهی چیز دگرم آمد

آن راه زنم آمد توبه شکنم آمد
وان یوسف سیمین بر ناگه به برم آمد

امروز به از دینه ای مونس دیرینه
دی مست بدان بودم کز وی خبرم آمد

آن کس که همی جستم دی من به چراغ او را
امروز چو تنگ گل بر ره گذرم آمد

دو دست کمر کرد او بگرفت مرا در بر
زان تاج نکورویان نادر کمرم آمد

آن باغ و بهارش بین وان خمر و خمارش بین
وان هضم و گوارش بین چون گلشکرم آمد

از مرگ چرا ترسم کو آب حیات آمد
وز طعنه چرا ترسم چون او سپرم آمد

امروز سلیمانم کانگشتریم دادی
وان تاج ملوکانه بر فرق سرم آمد

از حد چو بشد دردم در عشق سفر کردم
یا رب چه سعادت ها که زین سفرم آمد

وقتست که می نوشم تا برق زند هوشم
وقتست که برپرم چون بال و پرم آمد

وقتست که درتابم چون صبح در این عالم
وقتست که برغرم چون شیر نرم آمد

بیتی دو بماند اما بردند مرا جانا
جایی که جهان آن جا بس مختصرم آمد

مولانا/دیوان شمس/غزل633
دلکش _دل بیگناه
@Jane_oshaagh
ترانه : دل بی گناه
خواننده : #دلکش
آهنگ : #مهدی_خالدی
شعر : #پرویز_خطیبی
از کمند عشق نتوان شد خلاص
جهد من بے جا و سعی‌ام باطل است


عاشق آرامے ندارد ورنه یار
مونس جان است و آرام دل است

#فروغی_بسطامی
از پدربزرگی پرسیدم که چگونه شد که هفتاد سال با هم زندگی کردین؟

گفت: قدیما رابطه ها که خراب میشد گذشت میکردن، نه کینه به دل می گرفتیم.
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
"صلح جهانی" یعنی در عشق و شفقت زیستن.
اگر عشق و شفقت، حاکم بر قلب شما نیست،
مسلما در ایجاد این وضع آشفته و نابسامان دنیا نقش و دخالت دارید.

#کریشنا_مورتی
🌸 جشن آذرگان (۹ آذرماه) خجسته باد.
🔥 جشن آذرگان (آذر جشن) یک جشن ایرانی است که بر بنیان تقویم رسمی کشور در روز ۹ آذرماه (روز آذر از ماه آذر) برگزار می‌شود.
🔥 آذر یا آتش یکی از چهار پدیده طبیعی ستوده، زندگی بخش و پاک‌آور در فرهنگ ایران یعنی آب، آتش، هوا (باد) و خاک است.
🔥 آذر یا آتش نماد نور و روشنایی و نشانه روشنایی پروردگار یا آذر اهورایی در جهان هستی و در تن و روان ماست.
🔥 آذر، نام نهمین ماه از سال و نهمین روز هر ماه درگاهشماری خورشیدی است.
🔥 از آیین‌های جشن آذرگان، پاکیزگی و آراستگی تن و تن‌پوش، نیایش پروردگار، افروختن آتش در آتش‌دان یا شمع‌دان همراه با بوی‌های خوش عود و کندر و صندل و اسپنددانه، گستردن سفره با خوراکی‌های سنتی و آیینی، و شادمانی همگانی است.
🔥 گل ویژه جشن آذرگان، گل آذرگون است.
🔥 می‌دانیم که آذر یا آتش یکی از نمودهای انرژی است که نور و گرما به زندگی همه زیست‌مندان می‌بخشد.
پاس‌داشت آتش از دیرباز بخشی از فرهنگ ایران بوده است.
پاس‌داشت آتش، افزون بر جنبه نمادین یعنی ستایش نور الهی و یا آذر اهورایی، در زندگی روزانه نیز به صورت پاس‌داشت همه صورت‌های مختلف انرژی نمود می‌یابد.
گوئی به خواب بود،
جوانی مان گذشت

گاهی چه زود
فرصت مان دیر می شود...


#قیصر_امین_پور
Desire to Stay
Fariborz Lachini
دوباره پائیز آمده تا ما را عاشق کند...
گوش بسپارید به یکی از نغمه های زیبای پاییز به اسم "تمنای ماندن" از آلبوم "پائیز طلایی ٢" اثر موسیقیدان برجسته ایرانی، #فریبرز_لاچینی
رهی_معیری

در پیش بیدردان چرا فریاد بی حاصل کنم
گر شکوه ای دارم ز دل با یار صاحبدل کنم
در پرده سوزم همچو گل در سینه جوشم همچو مل
من شمع رسوا نیستم تا گریه در محفل کنم
اول کنم اندیشه ای تا برگزینم پیشه ای
آخر به یک پیمانه می اندیشه را باطل کنم
زآن رو ستانم جام را آن مایه آرام را
تا خویشتن را لحظه ای از خویشتن غافل کنم
از گل شنیدم بوی او مستانه رفتم سوی او
تا چون غبار کوی او در کوی جان منزل کنم
.
چنانچون عابرى كز عابرى از وقت مى پرسد
و مى داند - چه بد دانستنى! دردا!-
كه سوى منزلى يا مقصدى ، جايى نمى پويد
و مى داند كه بى شك بهر او اين لحظه هم چون لحظه ى پيش است
و اين ساعت چنانچون ساعتى زين پس
و مى داند كه يكسانند ساعتها
و يكسان است چون بود و نبود او.

بر اين هموارى ِ همواره - اى بى رحمى! اى دهشت!-
نبود و بود ِاو چون دير و زود ِ او
و او ديگر برايش هيچگه نه دير ، نه زود است
و مى داند كه اين پرسيدنى بسيار بيهوده است...

#مهدی_اخوان_ثالث
از دل تنگ گنهکار برآرم آهی

کآتش اندر گنه آدم و حوا فکنم

مایه خوشدلی آن جاست که دلدار آن جاست

می‌کنم جهد که خود را مگر آن جا فکنم

#حافظ
.

از سقراط پرسیدند:
کی ظلم و جور از عالم
بر می افتد و عدالت حاکم می شود؟
سقراط گفت:
عدالت زمانی حاکم می شود
که وقتی ظلمی بر کسی
وارد می شود آنها که ظلم بر
ایشان وارد نشده هم همان
قدر متغیّر و رنجیده شوند
که شخصِ ستم دیده.


دکترالهی قمشه‌ای

‎‌‌‌
در زلف چون کمندش ای دل مپیچ کان جا
سرها بریده بینی بی جرم و بی جنایت

از هر طرف که رفتم جز وحشتم نیفزود
زنهار از این بیابان وین راه بی‌نهایت

هر چند بردی آبم روی از درت نتابم
جور از حبیب خوشتر کز مدعی رعایت

عشقت رسد به فریاد ار خود به سان حافظ
قرآن ز بر بخوانی در چارده روایت

#حافظ
ای ترک چشم مستت بیمار خانهٔ دل
.زلف تو دام جانها خال تو دانهٔ دل



آنجا که ترک چشمت شست جفا گشاید
تیر بلا نیاید جز بر نشانهٔ دل



خونابهٔ سرشکم ریزند مردم چشم
از آستانهٔ تو تا آسمانهٔ دل



دل اوفتاده عاجز بر آستانهٔ تو
تا عاجز اوفتادم بر آستانهٔ دل



دارد عبید مسکین دائم هوای عشقت
هم در میانهٔ جان هم در میانهٔ دل



#عبید_زاکانی

‎‌‌‌
ای ترک چشم مستت بیمار خانهٔ دل
زلف تو دام جانها خال تو دانهٔ دل

آنجا که ترک چشمت شست جفا گشاید
تیر بلا نیاید جز بر نشانهٔ دل

خونابهٔ سرشکم ریزند مردم چشم
از آستانهٔ تو تا آسمانهٔ دل

دل اوفتاده عاجز بر آستانهٔ تو
تا عاجز اوفتادم بر آستانهٔ دل

دارد عبید مسکین دائم هوای عشقت
هم در میانهٔ جان هم در میانهٔ دل

#عبید_زاکانی
دو عالم‌ گشت یک زخم نمک‌سود از غبار من
ز مشت خاک من دیگر چه می‌خواهد پریشانی ؟


#بیدل_دهلوی