معرفی عارفان
1.23K subscribers
33.8K photos
12.3K videos
3.21K files
2.75K links
چه گفتم در وفا افزا جفا و جور افزودی
جفا کن جور کن جانا،غلط گفتم خطا کردم

فیض
Download Telegram
من تشنه ے باران تو بودم تو نبودے
در آتش حرمان تو بودم تو نبودے

آے عشق گمم ڪردے و رفتے به سلامت
من طعمه ے طوفان تو بودم تو نبودے

هرجا ڪه گذارت به من افتاد گذشتے
من آینه قرآن تو بودم تو نبودے

هے درد ڪشیدم تو ڪشیدے ؟ نڪشیدے
در ماتم فقدان تو بودم تو نبودی..


شهریار
دل دیوانه
ویگن
🔷‌ "دل دیوانه"
🔶 خواننده: ویگن
🔸 شاعر: پرویز وکیلی ؟ رهی معیری
🔹 دستگاه:آواز بیات‌اصفهان

#۲آذر / #زادروز_ویگن
بکوشیم تا نیکی آریم و داد
خُنُک آن‌که پندِ پدر کرد یاد



چو یزدانِ نیکی‌ْدِهِش نیکُوی
به ما داد و تاجِ سرِ خسروی



به نیکی کنم ویژه همبازتان
نخواهم که بی من بُوَد رازتان



بدانید کآن کو منی‌ْفَش بُوَد
برِ مهتران سخت ناخُوَش بُوَد



ستیزه بُوَد مَر وُرا پیشْ‌رَو
بمانَد نیازش همه ساله نَو


فردوسى

‎‌‌‌
گُل را چه سان به روی تو نسبت دهد کسی؟
تو شمع آفتابی و او شعلهٔ خسی
گفتی که از من آنچه شنیدی، به کس مگو
حرفی نگفته یی که توان گفت با کسی

#مخلص_کاشانی
مقصد اهل نظر خاک در توست، بلی
چون تو مقصود شوی کوی تو مقصد باشد

آن که در حسن بود یکصد خوبان جهان
حسن‌خلقی اگرش هست یکی صد باشد

#هلالی_جغتایی
هنگامی کا در شادیبه روی انسان
بسته می شود بلافاصله در دیگری باز
می شود اما ما آنقدر به در بسته خیره
می شویم که در باز شده را نمی بینیم.

#هلن_کلر
Audio
محمد رضا شجریان
عشق ؛ یعنی در میان صد هزاران مثنوی ... بوی یک تک بیت ناگه مست و مدهوشت کند ...



روزتون سراسر عشق و مهربانی 🌹👌
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
با این صدا می توان به اوج دور دست انسانیت رفت...
گلستان سعدی در باب آداب صحبت فرماید

خشم بیش از حد گرفتن وحشت آرد و لطف بی وقت هیبت ببرد نه چندان درشتی کن که از تو سیر گردند و نه چندان نرمی که بر تو دلیر شوند.

درشتی و نرمی به هم در به است

چو فاصد که جراح و مرهم نه است

نه مر خویشتن را فزونی نهد

نه یکباره تن در مذلّت دهد

بگفتا نیک مردی کن نه چندان

که گردد خیره گرگ تیز دندان
ما عاشق و مستیم کرامات چه باشد
ما باده پرستیم مناجات چه باشد

ما همدم رندان سراپردهٔ عشقیم
در خلوت ما حالت طامات چه باشد

گفتیم چنان است چنین بود که گفتیم
اینست کرامات کرامات چه باشد

ما عاشق مستیم ز جام می وحدت
خود کثرت معقول و خیالات چه باشد

چون خلوت ما گوشهٔ میخانهٔ عشق است
با منزل ما راه و مقامات چه باشد

ای زاهد سجاده نشین کعبه کدام است
وی عاشق میخواره خرابات چه باشد

سید چو همه اوست چه پیدا و چه پنهان
احوال بدایات و نهایات چه باشد


حضرت شاه نعمت‌الله ولی
اندیشهٔ ابروی تو پیوسته مراست
وز حلقهٔ زلفت دل بشکسته مراست

چون خط تو رسته است و دهانت بسته
عشقی است که بر رسته و بر بسته مراست

#عطار
صبح دل افروز عنایت دمید
باد روان بخش هدایت وزید

کوکبهٔ مهر پدیدار شد
هر دو جهان مطلع انوار شد

#وحشى_بافقى
مغرور، ولی دست به دامان ِ رقیبان
رسوا شدم و طعنه شنیدم، تو چه کردی؟

«تنهایی و رسوایی»، «بی مهری و آزار»
ای عشق، ببین من چه کشیدم تو چه کردی!


# فاضل_نظری
آن کس که سعادت ازل دید
از عاقبت ابد نترسد

مرغی که ز دام نفس خود رست
هر جای که برپرد نترسد


#مولانای_جان
بیا اسم تو را
بگذاریم باران
و من بی چتر در صدای خنده‌ هات
کودکانه بازی کنم
خیس شوم
و نگاهم به تو باشد
می‌ شود؟

#عباس_معروفی
صبح خورشید آمد
دفتر مشق شبم را خط زد

می‌روم دفتر پاڪنویسے بخرم
زندگے را باید

از سرِ سطر نوشت ...

#قیصر_امین_پور
دلبر جان
هر صبح به وسعت عشقمان
دوستت دارم
برای بوسیدن تو
ماه را پنهان میکنم
خورشید را نوازش میکنم
تا بیدار شود....
صدای قناری را میبوسم و
برای دیدنت از پنجره
قول میگیرم و به گلدانش
قول ِ آفتاب می دهم...
هرصبح به وسعت آغوشت
دوستت دارم
دلبر جان.....


#آزاده_کج_کلاه
خوشا صحرای عشق و وادی او
خوشا ایام وصل و شادی او

خوشا تاریکی شام جدایی
که بخشد صبح وصلش روشنایی

#وحشی_بافقی
هر بامداد روی تو دیدن چو آفتاب
ما را رسد، که بی‌تو ندیدیم روی خواب

ما را دلیست گمشده در چین زلف تو
اکنون که حال با تو بگفتیم، بازیاب

باریک تر ز موی سؤالیست در دلم
شیرین‌تر از لب تو نگوید کسی جواب

رویت ز روشنی چو بهشتست و من ز درد
در وی به حیرتم که: بهشتست یا عذاب؟

چشمم ز آب گریه به جوشست همچو دیگ
عشق آتشی همی کند آهسته زیر آب

هر دل که دید آب دو چشمم کباب شد
برآب دیده‌ای، که دل کس شود کباب؟

جز یک شراب هر دو نخوردیم، پس چرا
چشم تو مست گشت و دل اوحدی خراب؟

اوحدی
از شوق تو ای شمعِ طرب، بعدِ هلاکم
جوشد پرِ پروانه ز هر ذرّهٔ خاکم
بیتابی من، عَرضِ نَسَبْ نامهٔ مستی است
چون موجِ می از سلسلهٔ ریشهٔ تاکم
آهم، شررم، اشکم و داغم، چه توان کرد؟
چون شمع، در این بزم، به صد رنگ، هلاکم
گَردَم چمنِ رنگ بنالد، چه خیال است؟
عمری است که در راه تمنّای تو خاکم
خاشاک، به ساحل رسد از دستِ ردِ موج
از تیغِ اجل نیست در این معرکه باکم
از بالِ هما کیست کشد ننگِ سعادت؟
بیدل ز سرِ ما نشود سایهٔ ما کم

#بیدل_دهلوی
بزرگ‏‌راهى به خواب ديدم
كه تنها تو از آن می‌گذشتى
پرنده‏‌ى سپيد از شب‏‌نم
با نخستين گام‏‌هايت بيدار می‌شد

در جنگل سبز و خيس
دهان و چشم سپيده باز می‌شد
برگ‏‌ها همه برمی‌افروختند
تو روزى نو آغاز می‌كردى

هيچ‌چيز نمی‌بايست آتشى بلند برپا دارد
اين روز می‌درخشيد هم‌چون بسيارى روزها
من خفته بودم زاده‏‌ى ديروز بودم من
تو سخت پگاه از خواب برخاسته بودى

تا از براى چاشت
مرا كودكى جاودانه ارزانى دارى.

■شاعر: #پل_الوار | Paul Eluard | فرانسه، ۱۹۵۲-۱۸۹۵ |


■برگردان: #احمد_شاملو