و توبه بازگشتن است بخدای. قوله تعالی: «توبوا الی اللّه توبة نصوحا» بدانکه علم زندگانیست، و حکمت آینه، و خرسندی حصار، و امید شفیع، ذکر دارو، و توبه تریاق. توبه نشان راهست و سالار بار و کلید گنج و شفیع وصال و میانجی بزرگ و شرط قبول و سر همه شادی . و ارکان توبه سه چیزست: پشیمانی در دل، و عذر بر زبان، و بریدن از بدی و بدان. و اقسام توبه سه است: توبهٔ مطیع، و توبهٔ عاصی، و توبهٔ عارف. توبهٔ مطیع از بسیار دیدن طاعت، و توبهٔ عاصی از اندک دیدن معصیت، و توبهٔ عارف از نسیان منت. و بسیار دیدن طاعت را سه نشانست: یکی خود را بکردار خود ناجی دیدن، دیگر مقصرانرا بچشم خاری نگریستن، سیم عیب کردار خود باز ناجستن؛ و اندک دیدن معصیت را سه نشانست: یکی خود را مستحق آمرزش دیدن، دیگر بر اضرار آرام گرفتن، سیم با بدان الفت داشتن؛ و نسیان منت را سه نشانست: چشم احتقار از خود برگرفتن، و حال خود را قیمت نهادن، و از شادی آشنایی فرو استادن.
#خواجه_عبدالله_انصاری
#زادروز
#خواجه_عبدالله_انصاری
#زادروز
"مادرم در آخرین روزهای زندگی"
خسته، وامانده، بی امید، خموش
هیچ عضوی نمانده در فرمان
دست لرزان و پای لغزنده
همه تن درد و درد، بی درمان
میکشد بار تن که مویی نیست
همچو موری که برکشد کوهی
سینه مالان برد بسوی خدا
بار هفتاد ساله اندوهی
محو، اندوهبار، شادی سوز
آفتاب غروب روز خزان
سرد، غمناک، بی رمق، مبهوت
لب حیرت ز گشت چرخ گزان
شانه هایش که بار عمر کشید
میکشد سخت بار پیرهنش
دست اندازه سنج راهنماش
گم کند هر زمان ره دهنش
خامشی، خامشی، سکوت، سکوت
نه به لب قصه ای نه لبخندی
بهت، اندیشه، انتظار خروج
لحظه ها چندی از پس چندی
#مهدی_حمیدی_شیرازی
#زادروز
خسته، وامانده، بی امید، خموش
هیچ عضوی نمانده در فرمان
دست لرزان و پای لغزنده
همه تن درد و درد، بی درمان
میکشد بار تن که مویی نیست
همچو موری که برکشد کوهی
سینه مالان برد بسوی خدا
بار هفتاد ساله اندوهی
محو، اندوهبار، شادی سوز
آفتاب غروب روز خزان
سرد، غمناک، بی رمق، مبهوت
لب حیرت ز گشت چرخ گزان
شانه هایش که بار عمر کشید
میکشد سخت بار پیرهنش
دست اندازه سنج راهنماش
گم کند هر زمان ره دهنش
خامشی، خامشی، سکوت، سکوت
نه به لب قصه ای نه لبخندی
بهت، اندیشه، انتظار خروج
لحظه ها چندی از پس چندی
#مهدی_حمیدی_شیرازی
#زادروز
#غزلی_از_بانو_سیمین_بهبهانی
#زادروز
تشنه میمیرم که در این دشت، آبی نیست نیست
وین همه موج بلورین، جز سرابی نیست نیست
خندۀ این صورتک ها گریه را پنهانگر است
این همه شادی بجز نقش نقابی نیست نیست
هرچه میبینم سیاهی در سیاهی - کوه کوه -
در پس این تیرگی ها، آفتابی نیست نیست
قاریان، آیات خوان، در حسرت حلوا و نان!
مرده خواران را دعای مستجابی نیست نیست
پای سنگین زمان بر سینۀ من مانده سخت
عقربک ها را، به پیمودن، شتابی نیست نیست
آهوانِ سُمطلایی را بگو کاین دشت را:
از چمن ها مخمل بیدار و خوابی نیست نیست
چشمِ لعلیرنگ خرگوشان این کهسار را
دیگر از بیم پلنگان، تاب خوابی نیست نیست
در سرِ سودافروش ما، خماری هست هست
بر لب بیناز و نوش ما، شرابی نیست نیست
بس که بر صحرا ز ابر تیره میبارد تگرگ
بر چراغ لالهها دیگر حبابی نیست نیست
آه سیمین! بازگشتِ ناله پاسخگوی توست
همزبان کوه را، جز این جوابی نیست نیست!
#زادروز
تشنه میمیرم که در این دشت، آبی نیست نیست
وین همه موج بلورین، جز سرابی نیست نیست
خندۀ این صورتک ها گریه را پنهانگر است
این همه شادی بجز نقش نقابی نیست نیست
هرچه میبینم سیاهی در سیاهی - کوه کوه -
در پس این تیرگی ها، آفتابی نیست نیست
قاریان، آیات خوان، در حسرت حلوا و نان!
مرده خواران را دعای مستجابی نیست نیست
پای سنگین زمان بر سینۀ من مانده سخت
عقربک ها را، به پیمودن، شتابی نیست نیست
آهوانِ سُمطلایی را بگو کاین دشت را:
از چمن ها مخمل بیدار و خوابی نیست نیست
چشمِ لعلیرنگ خرگوشان این کهسار را
دیگر از بیم پلنگان، تاب خوابی نیست نیست
در سرِ سودافروش ما، خماری هست هست
بر لب بیناز و نوش ما، شرابی نیست نیست
بس که بر صحرا ز ابر تیره میبارد تگرگ
بر چراغ لالهها دیگر حبابی نیست نیست
آه سیمین! بازگشتِ ناله پاسخگوی توست
همزبان کوه را، جز این جوابی نیست نیست!
امروز حس میکنم چیزی به زندگی بدهکار نیستم؛ چرا که بهترین و سختترین لحظات را لحظه به لحظه و به تمامی زندگی کردهام.
زندگی درد را به من شناساند عشق را به من آموخت، شور و شیدایی خلاقیت را به من داد. و به من باوراند که سهم انسان از خوشبختی به اندازهٔ عشقی است که ایثار میکند.
📕 در فاصله دونقطه
#ایران_درودی
#زادروز_ایران_درودی... درّودی
(متولد ۱۱ شهریور ۱۳۱۵، دررود، نیشابور)
نقاش، نویسنده و کارگردان ایرانی
زندگی درد را به من شناساند عشق را به من آموخت، شور و شیدایی خلاقیت را به من داد. و به من باوراند که سهم انسان از خوشبختی به اندازهٔ عشقی است که ایثار میکند.
📕 در فاصله دونقطه
#ایران_درودی
#زادروز_ایران_درودی... درّودی
(متولد ۱۱ شهریور ۱۳۱۵، دررود، نیشابور)
نقاش، نویسنده و کارگردان ایرانی
Hesse Khoobie
Shadmehr Aghili
حس خوبیه... #شادمهر_عقیلی ♡
#زادروز_شادمهر_عقیلی
(زادهٔ ۷ بهمن ۱۳۵۱ تهران)
خواننده، آهنگساز، تنظیمکننده، نوازنده و ترانهسرا
#زادروز_شادمهر_عقیلی
(زادهٔ ۷ بهمن ۱۳۵۱ تهران)
خواننده، آهنگساز، تنظیمکننده، نوازنده و ترانهسرا
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
ترانههای فیلم "طوفان برفراز پترا"
فیلمی به کارگردانی و نویسندگی
#فاروق_عجرمه محصول سال ۱۳۴۷ و با نقش آفرینی #پوران و #فردین
۱۵ بهمن #زادروز
زنده یاد بانو #پوران
#خواننده و #بازیگر خاطره ساز سالهای قدیمی...
و #زادروز سلطان سینمای قدیم ایران
زنده یاد #فردین عزیز...
#یادشان_گرامی🌹
فیلمی به کارگردانی و نویسندگی
#فاروق_عجرمه محصول سال ۱۳۴۷ و با نقش آفرینی #پوران و #فردین
۱۵ بهمن #زادروز
زنده یاد بانو #پوران
#خواننده و #بازیگر خاطره ساز سالهای قدیمی...
و #زادروز سلطان سینمای قدیم ایران
زنده یاد #فردین عزیز...
#یادشان_گرامی🌹
زیباتر از جهان امید، ای دوست
در عالم وجود، جهانی نیست
هر عرصه را بهار و خزانی هست
در عرصهٔ امید، خزانی نیست
صدبار زهر یأس مرا میکشت
گر پادزهر من نشدی امّید
در تیرگیّ ِ رنج، رهم بنْمود
_ بس شام تیره _ تابش این خورشید
تا آن زمان که شهپر بومِ مرگ
بر جایگاه من فکنَد سایه
در کارزار زندگیام بادا
از جادوی امید، بسی مایه
#احسان_طبری
#زادروز
(#۱۹بهمن_۱۲۹۵، ساری - ۹ اردیبهشت ۱۳۶۸، تهران)
نویسنده، شاعر، نظریهپرداز
در عالم وجود، جهانی نیست
هر عرصه را بهار و خزانی هست
در عرصهٔ امید، خزانی نیست
صدبار زهر یأس مرا میکشت
گر پادزهر من نشدی امّید
در تیرگیّ ِ رنج، رهم بنْمود
_ بس شام تیره _ تابش این خورشید
تا آن زمان که شهپر بومِ مرگ
بر جایگاه من فکنَد سایه
در کارزار زندگیام بادا
از جادوی امید، بسی مایه
#احسان_طبری
#زادروز
(#۱۹بهمن_۱۲۹۵، ساری - ۹ اردیبهشت ۱۳۶۸، تهران)
نویسنده، شاعر، نظریهپرداز
بیست و هشتم بهمنماه،
#زادروز صادق هدایت
برف هفت سالگی را بخاطر صدای پدر دوست داشتم : پاشو ببین چه برفی اومده...
برف ده سالگی را بخاطر آدم برفی هایش...
برف چهارده سالگی را بخاطر اخبار و تعطیلی هایش...
برف هجده سالگی را درست یادم نیست ، در میان افکار یخ زده بود...!
برف بیست سالگی قدم زدنهای عاشقانه و رد پاهایم...
برف بیست و پنج سالگی به بعد فقط سرد بود و سرد بود و سرد...!
#صادق_هدایت
#زادروز صادق هدایت
برف هفت سالگی را بخاطر صدای پدر دوست داشتم : پاشو ببین چه برفی اومده...
برف ده سالگی را بخاطر آدم برفی هایش...
برف چهارده سالگی را بخاطر اخبار و تعطیلی هایش...
برف هجده سالگی را درست یادم نیست ، در میان افکار یخ زده بود...!
برف بیست سالگی قدم زدنهای عاشقانه و رد پاهایم...
برف بیست و پنج سالگی به بعد فقط سرد بود و سرد بود و سرد...!
#صادق_هدایت
Ghesseh Eshgh
Elaheh
«قصه عشق»
#الهه
شعر #کریم_فکور
آهنگ : #فرانسیس_لی
تنظیم #واروژان
#زادروز
#کریم_فکور (۵ اسفند ۱۳۰۴ - ۷ شهریور ۱۳۷۵)
#الهه
شعر #کریم_فکور
آهنگ : #فرانسیس_لی
تنظیم #واروژان
#زادروز
#کریم_فکور (۵ اسفند ۱۳۰۴ - ۷ شهریور ۱۳۷۵)