@sher_o_asal
#خاطره استاد شهریار
خاطره استاد #شهریار از #پروین_اعتصامی و صادق هدایت وماجرای خواندن بوف کور در محفل دوستان و واکنش ابولحسن صبا.
#خاطره_مولانا
معین الدین پروانه از وزرای سلجوقیان و از مریدان مولانا بود ، روزی گفته بود که مولانا پادشاهی بی نظیر است و گمان نمیکنیم که در قرنها سلطانی چون او به ظهور رسد ، اما مریدانش مردمی نا اهل اند. این سخن به گوش مولانا رسید.
نامه ایی به معین الدین نوشت که اگر مریدان من مردمی نیک بودند ، خودِ من مرید ایشان میشدم !
#مکتوبات
معین الدین پروانه از وزرای سلجوقیان و از مریدان مولانا بود ، روزی گفته بود که مولانا پادشاهی بی نظیر است و گمان نمیکنیم که در قرنها سلطانی چون او به ظهور رسد ، اما مریدانش مردمی نا اهل اند. این سخن به گوش مولانا رسید.
نامه ایی به معین الدین نوشت که اگر مریدان من مردمی نیک بودند ، خودِ من مرید ایشان میشدم !
#مکتوبات
Audio
تو نگارم نشدی
#خاطره_پروانه
آهنگ : #فرامرز_پایور
شعر : #معینی_کرمانشاهی
ارکستر فرهنگ و هنر
تو نگارم نشدی تو غمگسارم نشدی
#خاطره_پروانه
آهنگ : #فرامرز_پایور
شعر : #معینی_کرمانشاهی
ارکستر فرهنگ و هنر
تو نگارم نشدی تو غمگسارم نشدی
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
«فانتزی پیچ و تاب »
بیاد استاد #حسن_کسایی
و تقدیر از آثار ایشان
اجرای گروهی تعدادی از هنرمندان :
#یمین_غفاری تار
#نوشین_پاسدار عود
#مهبد_زمانی تمبک
#خاطره_قراگوزلو سنتور
#نادیا_ثابت دف
#بهرام_دهقانی نی
بیاد استاد #حسن_کسایی
و تقدیر از آثار ایشان
اجرای گروهی تعدادی از هنرمندان :
#یمین_غفاری تار
#نوشین_پاسدار عود
#مهبد_زمانی تمبک
#خاطره_قراگوزلو سنتور
#نادیا_ثابت دف
#بهرام_دهقانی نی
#خاطره
{ يک شب #نصرت_رحمانی وارد کافه نادری شد و به #اخوان_ثالث گفت :
« من همين حالا سی تومن پول احتياج دارم .» اخوان جواب داد :
«من پولم کجا بود؟ برو خدا روزیت رو جای ديگه حواله کنه»
نصرت رحمانی رفت و بعد از مدتی برگشت و بيست تومان پول و يک خودکار به اخوان داد . اخوان گفت :
«اين پول چيه ؟ تو که پول نداشتی!»
نصرت رحمانی گفت :
«از دم در،پالتوی تو رو ورداشتم بردم پنجاه تومن فروختم . چون بيش از سی تومن لازم نداشتم.
اين بيست تومن هم بقيه پولت !
ضمنا"، اين خودکار هم توی پالتوت بود ! :) » }
📗«خاطرات طنز» - #عمران_صلاحی
{ يک شب #نصرت_رحمانی وارد کافه نادری شد و به #اخوان_ثالث گفت :
« من همين حالا سی تومن پول احتياج دارم .» اخوان جواب داد :
«من پولم کجا بود؟ برو خدا روزیت رو جای ديگه حواله کنه»
نصرت رحمانی رفت و بعد از مدتی برگشت و بيست تومان پول و يک خودکار به اخوان داد . اخوان گفت :
«اين پول چيه ؟ تو که پول نداشتی!»
نصرت رحمانی گفت :
«از دم در،پالتوی تو رو ورداشتم بردم پنجاه تومن فروختم . چون بيش از سی تومن لازم نداشتم.
اين بيست تومن هم بقيه پولت !
ضمنا"، اين خودکار هم توی پالتوت بود ! :) » }
📗«خاطرات طنز» - #عمران_صلاحی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#مهر_پاییز
چه آهسته و دلگیر گذشت
سن و سالی که فقط
#خاطره_شد!
به قلم موی نگاهی نگران
دلی آهسته نوشت:
فصل و روز و همۀ ثانیهها
همه ارزانی تو!
#زندگی بافتن قلب و دل است
روی هر رشتۀ #عشق
به خدا #فردا_نیست
در همین ثانیههاست.
#فریبا_قربان_کریمی
چه آهسته و دلگیر گذشت
سن و سالی که فقط
#خاطره_شد!
به قلم موی نگاهی نگران
دلی آهسته نوشت:
فصل و روز و همۀ ثانیهها
همه ارزانی تو!
#زندگی بافتن قلب و دل است
روی هر رشتۀ #عشق
به خدا #فردا_نیست
در همین ثانیههاست.
#فریبا_قربان_کریمی