Avaze Khamoosh
Bijan Mortazavi
«آواز خاموش»
رو به گریه باز جانم
دلم از دنیا گرفته
تپش ترانه هامو
مرگ بی صدا گرفته
گریه کن گریه کن
گریه ای آواز خاموش...
آواز #بیژن_مرتضوی
ترانه #ایرج_جنتی_عطایی
آهنگ #فرید_زلاند
رو به گریه باز جانم
دلم از دنیا گرفته
تپش ترانه هامو
مرگ بی صدا گرفته
گریه کن گریه کن
گریه ای آواز خاموش...
آواز #بیژن_مرتضوی
ترانه #ایرج_جنتی_عطایی
آهنگ #فرید_زلاند
گر چه هم بر یاد ما بو کرد عاشق مشک را
نوطلب باشد که همچون طفلکان کوکو کند
چونک ازطفلی برون شدچشم دانش برگشاد
بر لب جو کی دوادو بر نشان جو کند
عاشق نوکار باشی تلخ گیر و تلخ نوش
تا تو را شیرین ز شهد خسروی دارو کند
تا بود کز شمس تبریزی بیابی مستیی
از ورای هر دو عالم کان تو را بیتو کند
#مولانا
نوطلب باشد که همچون طفلکان کوکو کند
چونک ازطفلی برون شدچشم دانش برگشاد
بر لب جو کی دوادو بر نشان جو کند
عاشق نوکار باشی تلخ گیر و تلخ نوش
تا تو را شیرین ز شهد خسروی دارو کند
تا بود کز شمس تبریزی بیابی مستیی
از ورای هر دو عالم کان تو را بیتو کند
#مولانا
تلخ کنی دهان من قند به دیگران دهی
نم ندهی به کشت من آب به این و آن دهی
جان منی و یار من دولت پایدار من
باغ من و بهار من باغ مرا خزان دهی
#مولانا
نم ندهی به کشت من آب به این و آن دهی
جان منی و یار من دولت پایدار من
باغ من و بهار من باغ مرا خزان دهی
#مولانا
چون برگ خزان پا به رڪاب است دل ما
از خانه به دوشان شراب است دل ما
اینجا ڪه منم قیمت دل هر دو جهان است
آنجا ڪه تویے در چه حساب است دل ما
#صائب_تبریزے
از خانه به دوشان شراب است دل ما
اینجا ڪه منم قیمت دل هر دو جهان است
آنجا ڪه تویے در چه حساب است دل ما
#صائب_تبریزے
یک طایفه را بهر مڪافات سرشتند
یک سلسله را بهر ملاقات گزیدند
یک فرقه به عشرت درڪاشانه گشادند
یک زمره به حسرت سرانگشت گزیدند
#فروغی_بسطامی
یک سلسله را بهر ملاقات گزیدند
یک فرقه به عشرت درڪاشانه گشادند
یک زمره به حسرت سرانگشت گزیدند
#فروغی_بسطامی
تا عاقبت کار زن خود را ندانی زنان کسان دیگر را عیب مکن .
و تا بر طهارت خواهر خود یقینت نباشد خواهر کس دیگر را غر مخوان و تا دختر تو با کمال سعادت آراسته نگردد ، در دختر هیچکس طعنه مزن.
#معارف_بهاءولد
و تا بر طهارت خواهر خود یقینت نباشد خواهر کس دیگر را غر مخوان و تا دختر تو با کمال سعادت آراسته نگردد ، در دختر هیچکس طعنه مزن.
#معارف_بهاءولد
#سعدی
عشـــاق به درگهت اسیرند بیا
بدخــــویی تو بر تو نگیرند بیا
هرجوروجفا که کردهای معذوری
زان پیش که عذرت نپذیرندبیا
عشـــاق به درگهت اسیرند بیا
بدخــــویی تو بر تو نگیرند بیا
هرجوروجفا که کردهای معذوری
زان پیش که عذرت نپذیرندبیا
خلوت گزیده را به تماشا چه حاجت است
چون کوی دوست هست به صحرا چه حاجت است
جانا به حاجتی که تو را هست با خدا
کاخر دمی بپرس که ما را چه حاجت است
ای پادشاه حسن خدا را بسوختیم
آخر سوال کن که گدا را چه حاجت است
ارباب حاجتیم و زبان سوال نیست
در حضرتِ کریم ، تمنا چه حاجت است
محتاج قصه نیست گرت قصد خون ماست
چون رخت از آن توست به یغما چه حاجت است
جام جهان نماست ضمیر منیر دوست
اظهار احتیاج خود آن جا چه حاجت است
آن شد که بار منت ملاح بردمی
گوهر چو دست داد به دریا چه حاجت است
ای مدعی برو که مرا با تو کار نیست
احباب حاضرند به اعدا چه حاجت است
ای عاشق گدا چو لب روح بخش یار
میداندت وظیفه تقاضا چه حاجت است
حافظ تو ختم کن که هنر خود عیان شود
با مدعی نزاع و محاکا چه حاجت است
چون کوی دوست هست به صحرا چه حاجت است
جانا به حاجتی که تو را هست با خدا
کاخر دمی بپرس که ما را چه حاجت است
ای پادشاه حسن خدا را بسوختیم
آخر سوال کن که گدا را چه حاجت است
ارباب حاجتیم و زبان سوال نیست
در حضرتِ کریم ، تمنا چه حاجت است
محتاج قصه نیست گرت قصد خون ماست
چون رخت از آن توست به یغما چه حاجت است
جام جهان نماست ضمیر منیر دوست
اظهار احتیاج خود آن جا چه حاجت است
آن شد که بار منت ملاح بردمی
گوهر چو دست داد به دریا چه حاجت است
ای مدعی برو که مرا با تو کار نیست
احباب حاضرند به اعدا چه حاجت است
ای عاشق گدا چو لب روح بخش یار
میداندت وظیفه تقاضا چه حاجت است
حافظ تو ختم کن که هنر خود عیان شود
با مدعی نزاع و محاکا چه حاجت است
زنده باد آن کس که هست از جان هوادار وطن
هم وطن غمخوار او هم اوست غمخوار وطن
دکتری فهمیده باید دست در درمان زند
تا ز نو بهبود یابد حال بیمار وطن
هرکه دور از میهن خود در دیار غربت است
از برایش سرمه چشم است دیدار وطن
تا خس و خار خیانت را نسازی ریشه کن
کی مصفا میشود بهر تو گلزار وطن
پیکر مام وطن دانی چرا خم گشته است
زان که مشتی اجنبی خواهند، سربار وطن
به که در فکر وطن، باشیم و فکر کار او
پیش از آن کز دستها بیرون رود کار وطن
رهی
هم وطن غمخوار او هم اوست غمخوار وطن
دکتری فهمیده باید دست در درمان زند
تا ز نو بهبود یابد حال بیمار وطن
هرکه دور از میهن خود در دیار غربت است
از برایش سرمه چشم است دیدار وطن
تا خس و خار خیانت را نسازی ریشه کن
کی مصفا میشود بهر تو گلزار وطن
پیکر مام وطن دانی چرا خم گشته است
زان که مشتی اجنبی خواهند، سربار وطن
به که در فکر وطن، باشیم و فکر کار او
پیش از آن کز دستها بیرون رود کار وطن
رهی
مار اگر گوید که مورم، بشنو و باور مکن
دیو اگر گوید که هورم، بشنو و باور مکن
گر بگوید روبه افسونگر نیرنگ باز
کز فریب و حیله دورم، بشنو و باور مکن
ور بگوید مرده خور کفتار، کز بهر ثواب
خادم اهل قبورم بشنو و باور مکن
ور بگوید سنگی پشتی بی نوا، کز چابکی
پهنه پیما، چون ستورم، بشنو و باور مکن
ور دغل بازی کند دعوی، که دولت خواه تو
در غیاب و در حضورم، بشنو و باور مکن
ور بگوید قاضی مسکین، که در هنگام رأی
دشمن ارباب زورم، بشنو و باور مکن
ور بفرماید وکیلی، در بهارستان، که من
سیر از این دارالغرورم، بشنو و باور مکن
گر وزیری گفت کز تیمار خلق آشفته است
بشنو و باور مکن، زیرا که هذیان گفته است
رهی
دیو اگر گوید که هورم، بشنو و باور مکن
گر بگوید روبه افسونگر نیرنگ باز
کز فریب و حیله دورم، بشنو و باور مکن
ور بگوید مرده خور کفتار، کز بهر ثواب
خادم اهل قبورم بشنو و باور مکن
ور بگوید سنگی پشتی بی نوا، کز چابکی
پهنه پیما، چون ستورم، بشنو و باور مکن
ور دغل بازی کند دعوی، که دولت خواه تو
در غیاب و در حضورم، بشنو و باور مکن
ور بگوید قاضی مسکین، که در هنگام رأی
دشمن ارباب زورم، بشنو و باور مکن
ور بفرماید وکیلی، در بهارستان، که من
سیر از این دارالغرورم، بشنو و باور مکن
گر وزیری گفت کز تیمار خلق آشفته است
بشنو و باور مکن، زیرا که هذیان گفته است
رهی
راهنمای واقعی کسی است
که شما را توانا به دیدن زیبایی
درون تان کند .
نه کسی که می خواهد تحسین و پیروی شود.
شمس تبریزی
که شما را توانا به دیدن زیبایی
درون تان کند .
نه کسی که می خواهد تحسین و پیروی شود.
شمس تبریزی
قصّه چه کنم که اشتیاق تو چه کرد
با من دلِ پر زرق و نفاق تو چه کرد
چون زلف دراز تو شبی میباید
تا با تو بگویم که فراق تو چه کرد
سراجالدین قمری
عرفاتالعاشقین و عرصات العارفین، تقی اوحدی بلیانی، جلد۳، ص ۱۸۳۰
با من دلِ پر زرق و نفاق تو چه کرد
چون زلف دراز تو شبی میباید
تا با تو بگویم که فراق تو چه کرد
سراجالدین قمری
عرفاتالعاشقین و عرصات العارفین، تقی اوحدی بلیانی، جلد۳، ص ۱۸۳۰
آمد خطِ یار و جستجویی کردم
مویی زان طرّه داشت بویی کردم
آخر زان مو که رشتهی جانم بود
پیراهن صبر را رفویی کردم
واله داغستانی
تذکره ریاضالشعراء، واله داغستانی، جلد۴ ص ۲۵۹۸
مویی زان طرّه داشت بویی کردم
آخر زان مو که رشتهی جانم بود
پیراهن صبر را رفویی کردم
واله داغستانی
تذکره ریاضالشعراء، واله داغستانی، جلد۴ ص ۲۵۹۸