#عقل و همه قوای نفس مقیدند. تنها قلب است که مقید نیست.
#قلب آن قوهای است که ورای طور عقل است.
هر انسانی دارای عقل است ولی همه انسانها این قوه ای را که ورای طور عقل است ندارند...
#ابن_عربی
#الفتوحات_المکیه
جلد ۱ صفحه ۲۸۹
.
#قلب آن قوهای است که ورای طور عقل است.
هر انسانی دارای عقل است ولی همه انسانها این قوه ای را که ورای طور عقل است ندارند...
#ابن_عربی
#الفتوحات_المکیه
جلد ۱ صفحه ۲۸۹
.
06 Baz Forou Rikht Eshgh
Farman Fathalian - سخاموزیک
باز فروریخت #عشق از در و دیوار من
باز ببرید بند #اشتر کین دار من
بار دگر شیر #عشق پنجه خونین گشاد
تشنه خون گشت باز این #دل سگسار من
باز سر ماه شد نوبت #دیوانگی است
آه که سودی نکرد #دانش بسیار من
بار دگر فتنه زاد #جمره دیگر فتاد
خواب مرا بست باز #دلبر بیدار من
صبر مرا خواب برد #عقل مرا آب برد
کار مرا #یار برد تا چه شود کار من
سلسله #عاشقان با تو بگویم که چیست
آنک #مسلسل شود طره دلدار من
خیز دگربار خیز خیز که شد #رستخیز
مایه صد #رستخیز شور دگربار من
گر ز خزان گلستان چون #دل عاشق بسوخت
نک رخ آن #گلستان گلشن و گلزار من
باغ جهان #سوخته باغ دل افروخته
سوخته اسرار باغ #ساخته اسرار من
نوبت #عشرت رسید ای تن محبوس من
خلعت صحت رسید ای #دل بیمار من
پیر #خرابات هین از جهت شکر این
رو گرو میبنه خرقه و #دستار من
خرقه و #دستار چیست این نه ز دون همتی است
جان و جهان #جرعهای است از شه خمار من
داد سخن دادمی #سوسن آزادمی
لیک ز #غیرت گرفت دل ره گفتار من
شکر که آن ماه را هر #طرفی مشتری است
نیست ز #دلال گفت رونق بازار من
عربده قال نیست #حاجت دلال نیست
جعفر طرار نیست #جعفر طیار من
#مولانا
#خواننده: فرمان فتحعلیان
باز ببرید بند #اشتر کین دار من
بار دگر شیر #عشق پنجه خونین گشاد
تشنه خون گشت باز این #دل سگسار من
باز سر ماه شد نوبت #دیوانگی است
آه که سودی نکرد #دانش بسیار من
بار دگر فتنه زاد #جمره دیگر فتاد
خواب مرا بست باز #دلبر بیدار من
صبر مرا خواب برد #عقل مرا آب برد
کار مرا #یار برد تا چه شود کار من
سلسله #عاشقان با تو بگویم که چیست
آنک #مسلسل شود طره دلدار من
خیز دگربار خیز خیز که شد #رستخیز
مایه صد #رستخیز شور دگربار من
گر ز خزان گلستان چون #دل عاشق بسوخت
نک رخ آن #گلستان گلشن و گلزار من
باغ جهان #سوخته باغ دل افروخته
سوخته اسرار باغ #ساخته اسرار من
نوبت #عشرت رسید ای تن محبوس من
خلعت صحت رسید ای #دل بیمار من
پیر #خرابات هین از جهت شکر این
رو گرو میبنه خرقه و #دستار من
خرقه و #دستار چیست این نه ز دون همتی است
جان و جهان #جرعهای است از شه خمار من
داد سخن دادمی #سوسن آزادمی
لیک ز #غیرت گرفت دل ره گفتار من
شکر که آن ماه را هر #طرفی مشتری است
نیست ز #دلال گفت رونق بازار من
عربده قال نیست #حاجت دلال نیست
جعفر طرار نیست #جعفر طیار من
#مولانا
#خواننده: فرمان فتحعلیان
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
پیر را گفتم :
درخت"طوبی"چه چیز است و کجا باشد؟
گفت: درخت طوبی درختی عظیم است
هر کس که بهشتی بود
چون به بهشت رود
آن درخت را در بهشت بیند
گفتم ان را هیچ میوه بود؟
گفت هر میوه که تو در جهان میبینی
بر ان درخت باشد
و این میوهها که پیش توست
همه از ثمره اوست
اگر نه آن درخت بودی
هرگز پیش تو نه میوه بودی
و نه درخت و نه ریاحین و نه نبات
گفتم میوه ودرخت وریاحین با اوچه "تعلّق"دارد؟
گفت: سیمرغ اشیانه بر سر طوبی دارد
بامداد سیمرغ از آشیان خود به در اید
و پَر بر زمین باز گستراند
از "اثر پَر" او میوه بر درخت پیدا شود
و نبات بر زمین.....
#سهرودی
#عقل_سرخ
درخت"طوبی"چه چیز است و کجا باشد؟
گفت: درخت طوبی درختی عظیم است
هر کس که بهشتی بود
چون به بهشت رود
آن درخت را در بهشت بیند
گفتم ان را هیچ میوه بود؟
گفت هر میوه که تو در جهان میبینی
بر ان درخت باشد
و این میوهها که پیش توست
همه از ثمره اوست
اگر نه آن درخت بودی
هرگز پیش تو نه میوه بودی
و نه درخت و نه ریاحین و نه نبات
گفتم میوه ودرخت وریاحین با اوچه "تعلّق"دارد؟
گفت: سیمرغ اشیانه بر سر طوبی دارد
بامداد سیمرغ از آشیان خود به در اید
و پَر بر زمین باز گستراند
از "اثر پَر" او میوه بر درخت پیدا شود
و نبات بر زمین.....
#سهرودی
#عقل_سرخ
در صحرایی شخصی را دیدم که میآمد فرا پیشش رفتم و سلام کردم، به لطفی هرچه تمامتر جواب فرمود. چون در آن شخص بنگریستم محاسن و رنگ روی وی سرخ بود؛ پنداشتم که جوانست، گفتم ای جوان از کجا میآیی؟ گفت ای فرزند، این خطاب به خطاست، من اولین فرزند آفرینشم، تو مرا جوان همیخوانی؟ گفتم از چه سبب محاسنت سپید نگشته است؟ گفت محاسن من سپید است و من پیری نورانیم، اما مدتهاست که در چاه سیاه افتادهام، این رنگ من که سرخ میبینی از آنست، هر سپیدی که نور به او تعلق دارد چون با سیاه آمیخته شود، سرخ نماید. چون شفق اول شام یا آخر صبح که سپید است و نو بازو متعلق و یک طرفش با جانب نور است که سپید است و یک طرفش با جانب چپ که سیاهست.
#عقل_سرخ
#شهابالدین_سهرودی
#عقل_سرخ
#شهابالدین_سهرودی
امروز ما بودیم و عشق بود و عقل بود و فحش و فضاحت! و هر جا که عقل در برابر عشق خود بنمایاند جز این نخواهد شد.
حالا ما نیستیم و عشق هست و بوسه و آفتاب مدام.
حلمی | کتاب آزادی
#عقل_و_عشق
#ما_نیستیم
#آفتاب_مدام
حالا ما نیستیم و عشق هست و بوسه و آفتاب مدام.
حلمی | کتاب آزادی
#عقل_و_عشق
#ما_نیستیم
#آفتاب_مدام
هر که جز پیمانه با من بست پیمانی، شکست
نیست بیجا گر که می بوسم لب پیمانه را
با وجود #عشق از من #عقل می خواهد فقیه
وای بر آنکس که بوسد دست این دیوانه را
#عماد_خراسانی
نیست بیجا گر که می بوسم لب پیمانه را
با وجود #عشق از من #عقل می خواهد فقیه
وای بر آنکس که بوسد دست این دیوانه را
#عماد_خراسانی
کیمیای #عقل با کیمیای #عشق فرق دارد.
عقل محتاط است.
ترسان و لرزان گام
بر می دارد. با خودش می گوید:
«مراقب باش آسیبی نبینی.»
اما مگر عشق اینطور است؟
تنها چیزی که عشق می گوید این است:
«خودت را رها کن. بگذار برود!»
#عقل به آسانی خراب نمی شود.
عشق اما خودش را ویران می کند. گنج ها و خزانه ها هم در دل ویرانه ها یافت می شود، پس هرچه هست در #دل خراب است!
#اليف_شافاک
عقل محتاط است.
ترسان و لرزان گام
بر می دارد. با خودش می گوید:
«مراقب باش آسیبی نبینی.»
اما مگر عشق اینطور است؟
تنها چیزی که عشق می گوید این است:
«خودت را رها کن. بگذار برود!»
#عقل به آسانی خراب نمی شود.
عشق اما خودش را ویران می کند. گنج ها و خزانه ها هم در دل ویرانه ها یافت می شود، پس هرچه هست در #دل خراب است!
#اليف_شافاک
#عقل گویم ، از تهِ دریا حباب آید برون
#عشق گویم، از دلِ خاک آفتاب آید برون
چشم ما آیینه ی عشقِ جگرتابِ دل است
تا سرشک آید برون، یا خونِ ناب آید برون
چهره ی #معشوق، نتوان دیدهمچون جان پاک
الغرض گر پرده افتد، با نقاب آید برون
هر کسی آگاه گردد از رموز حرفِ #عشق
یک سخن خاموش ماند، صد کتاب آید برون
سینه دریای غم است وچشمِ #عاشق بی نم است
کی تواند از دلِ آیینه آب آید برون؟
یار ما در شب نمی آید برون از منزلش
آفتاب است او! چرا در ماهتاب آید برون؟
عمرها شد ، زنده ام با دیدن تصویر #دوست
بین که آب زندگانی از سراب آید برون
#احمد_شهریار
#عشق گویم، از دلِ خاک آفتاب آید برون
چشم ما آیینه ی عشقِ جگرتابِ دل است
تا سرشک آید برون، یا خونِ ناب آید برون
چهره ی #معشوق، نتوان دیدهمچون جان پاک
الغرض گر پرده افتد، با نقاب آید برون
هر کسی آگاه گردد از رموز حرفِ #عشق
یک سخن خاموش ماند، صد کتاب آید برون
سینه دریای غم است وچشمِ #عاشق بی نم است
کی تواند از دلِ آیینه آب آید برون؟
یار ما در شب نمی آید برون از منزلش
آفتاب است او! چرا در ماهتاب آید برون؟
عمرها شد ، زنده ام با دیدن تصویر #دوست
بین که آب زندگانی از سراب آید برون
#احمد_شهریار
آن کسی که با تمام وجودش ادعای محبت میکند، اگر یک درم پول از او بخواهی، #عقل و جانش از دست میرود و سر و پای خودش را گم میکند.
من امتحانشان کردم تا خودشان را ببینند.
#شمس_تبريزى
من امتحانشان کردم تا خودشان را ببینند.
#شمس_تبريزى