معرفی عارفان
1.2K subscribers
33.5K photos
12.1K videos
3.2K files
2.74K links
چه گفتم در وفا افزا جفا و جور افزودی
جفا کن جور کن جانا،غلط گفتم خطا کردم

فیض
Download Telegram
نقل است که از او پرسیدند: روزگار چون می‌گذاری؟
گفت: چهار مرکب دارم بازداشته. چون نعمتی پدید آید بر مرکب شکر نشینم و پیش او باز روم؛ و چون معصیتی پدید آید بر مرکب توبه نشینم و پیش وی باز روم؛ و چون محنتی پدید آید بر مرکب صبر نشینم و پیش وی باز روم، و چون طاعتی پدید آید بر مرکب اخلاص نشینم و پیش وی باز روم.

ابراهیم ادهم

‌نسیم عشق ز کوی هوس نمی‌آید
چرا که بوی گل از خار و خس نمی‌آید

ز نارسایی فریاد آتشین فریاد
که سوخت سینه و فریادرس نمی‌آید

به رهگذار طلب آبروی خویش مریز
که همچو اشک روان باز پس نمی‌آید

ز آشنایی مردم رمیده‌ایم رهی
که بوی مردمی از هیچ کس نمی‌آید

#رهی_معیری

24 آبان #سالروزدرگذشت
مردی نزد حلاج آمد و پرسید:
"رهایی چیست؟"
او در مسجدی نشسته بود که دور تا دور آن ستون‌های زیبایی بود، حلاج بی‌درنگ به سمت یکی از ستونها دوید و آن را با هر دو دست گرفت و فریاد زد:
"به من کمک کن، این ستون به من چسبیده است و به من اجازه آزاد شدن نمی‌دهد."
مرد گفت:
"تو دیوانه هستی، این تویی که به ستون چسبیده‌ای...، ستون تو را نگرفته است."
منصور گفت:
"من پاسخت را دادم، حالا از اینجا برو،
هیچکس تو را مقید (زندانی) نکرده است.
قید و بند تو کاذب است.
و این ساخته خودت است."

🌬
جان در مقام عشق به جانان نمی‌رسد
دل در بلای درد به درمان نمی‌رسد

درمان دل وصال و جمال است و این دو چیز
دشوار می‌نماید و آسان نمی‌رسد

ذوقی که هست جمله در آن حضرت است نقد
وز صد یکی به عالم عرفان نمی‌رسد

وز هرچه نقد عالم عرفان است از هزار
جزوی به کل گنبد گردان نمی‌رسد

وز صد هزار چیز که بر چرخ می‌رود
صد یک به سوی جوهر انسان نمی‌رسد

وز هرچه یافت جوهر انسان ز شوق و ذوق
بویی به جنس جملهٔ حیوان نمی‌رسد

مقصود آنکه از می ساقی حضرتش
یک قطره درد درد به دو جهان نمی‌رسد

چندین حجاب در ره تو خود عجب مدار
گر جان تو به حضرت جانان نمی‌رسد

جانان چو گنج زیر طلسم جهان نهاد
گنجی که هیچ کس به سر آن نمی‌رسد

تو قانعی به لذت جسمی چو گاو و خر
چون دست تو به معرفت جان نمی‌رسد

تا کی چو کرم پیله تنی گرد خویشتن
بر خود متن که خود به تو چندان نمی‌رسد

خود را قدم قدم به مقام بر پران
چندان پران که رخصت امکان نمی‌رسد

در راه او رسید قدم‌های سالکان
وین راه بی‌کرانه به پایان نمی‌رسد

پایان ندید کس ز بیابان عشق از آنک
هرگز دلی به پای بیابان نمی‌رسد

چندان به بوی وصل که در خود سفر کند
عطار را به جز غم هجران نمی‌رسد

#شیخ_عطار_نیشابوری
با تو باشم وسعت دل بگذرد از عرش هم
بی تو باشم هر دو عالم یک قفس باشد مرا

فیض کاشانی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
هرکه خود را بشناسد،
نفس "حضرت محمد"(ص) را خواهد شناخت

و هرکه حضرت محمد(ص) را بشناسد،
خدای تبارک و تعالی را
خواهد شناخت....



جناب عین القضات همدانی
تمهیدات
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
مبتدی را ان باشد که جز در پرده محمد (ص) خدای را نتواند دیدن
اما چون منتهی شود، نور محمد از میان برداشته شود...



جناب عین القضات همدانی
تمهیدات
آن یکی در "حرارت عشق"
کاردی برداشت تا خود را "ذبح" کند
معشوق را "فضولی" او معلوم بود
و می‌دانست که جان را بنزد او قدریست
"نظر بسوی او نکرد"
تا زودتر زحمت وجود را
از راه رهروان مهر او بردارد.
"هستی و توانائی معشوق را زیبد"
زیرا که این جمله ساز وصال است
و ساز وصال معشوق را باید
و نیستی و ناتوانی عاشق را باید
زیرا که این جمله ساز فراق است
و ساز فراق عاشق را باید

و این لطیفه لطیف است......



جناب عین القضات همدانی
لوایح
 

دور از تو هر شب تا سحر گریان چو شمع محفلم

تا خود چه باشد حاصلی از گریهٔ بی حاصلم؟

چون سایه دور از روی تو افتاده‌ام در کوی تو

چشم امیدم سوی تو وای از امید باطلم

از بس که با جان و دلم ای جان و دل آمیختی

چون نکهت از آغوش گل بوی تو خیزد از گلم

لبریز اشکم جام کو؟ آن آب آتش فام کو؟

و آن مایهٔ آرام کو؟تا چاره سازد مشکلم

در کار عشقم یار دل آگاهم از اسرار دل

غافل نیم از کار دل وز کار دنیا غافلم

در عشق و مستی داده‌ام بود و نبود خویشتن

ای ساقی مستان بگو دیوانه‌ام یا عاقلم

چون اشک می‌لرزد دلم از موج گیسویی رهی

با آن که در طوفان غم دریادلم دریادلم

 

رهی معیری
به خدا پیوسته‌تر شو

«وَاذْكُرِ اسْمَ رَبِّكَ وَتَبَتَّلْ إِلَيْهِ تَبْتِيلًا»(مزمل/۸)؛
«و نام پروردگارت را ياد كن و از همه گسسته و با او پيوسته شو.»

من همه قرآن را تتبّع کرده‌ام،
حاصل معنی هر آیتی و هر قصه‌ای این یافتم که:
ای بنده، از غیر من بِبُر،
که آنچه از غیر یابی، از من به یابی بی‌منّتِ خلق
و آن‌‌ها که از من یابی از هیچ کس نیابی.

و ای به من پیوسته، پیوسته‌تر شو

#معارف_بهاء_ولد
#پدر_مولانا
دیوان کامل رهی معیری.pdf
7.5 MB
دیوان کامل رهی معیری


💎
در پیش بی دردان چرا
فریاد بی حاصل کنم

گر شکوه ای دارم ز دل
با یار صاحبدل کنم...

#رهى_معیری
خوشا آنانکه پا از سر ندونند
مثال شعله خشک و تر ندونند

کنشت و کعبه و بتخانه و دِیر
سرایی خالی از دلبر ندونند

#باباطاهر
من زمزمه عودم تو زمزمه پردازی
من سلسله موجم تو سلسله جنبانی
از آتش سودایت دارم من و دارد دل
داغی که نمی بینی دردی که نمی دانی!

۲۴ آبان سالمرگ شاعر شهیر عشق و انتظار، رهی معیری گرامی
آنچه تو گنجش توهم می کنی
زآن توهم، گنج را گم می کنی

آن چیزی را که تو گنج گمان می کنی، همان گمان تو سبب می شود که گنج وحدت را گم کنی.( تو خیال می کنی به گنج وحدت واصل شده ای، و خبر نداری که همین جزم اندیشی تو سبب می شود که در ویرانه ای اختلاف و تفرقه زمینگیر شوی و نتوانی به گنج حقیقی راه یابی.)

چون عمارت دان تو وهم و رای ها
گنج نبود در عمارت جای ها

تو نظریات و آراء و اوهام خود را عمارتهایی ببین که در عالم ذهن خود بر افراشته ای، و تو باید این نکته را هم بدانی که گنج در عمارت و آبادانی یافت نشود بلکه همیشه گنج در ویرانه ها پیدا می گردد.(تمثیل معرفت و کشف حقیقت به گنج و حیرانی به ویرانی و قناعت بر دلایل و عقیده موجود و یا تقلیدی به عمارت، مبتنی بر آن که گنج را در ویرانه می نهند تا ذهن کسی به محل آن متوجه نشود و در ویرانه ها می یابند برای آنکه شهرها و یا خانه هایی که بر اثر حوادث خراب می شود و روز هم می ریزد، صاحبان آنها فرصت آن ندارند که نفائس اموال خود را به موضع دیگر منتقل کنند. پس ای سالک، گنج حق و معرفت را باید در فناء و ویرانی وجود شخصی و موهوم خود بدانی.)

در عمارت، هستی و جنگی بود
نیست را از هست ها ننگی بود

تا وقتی که تعیین ها و هستی های مجازی(عمارت) وجود دارد، جنگ و اختلاف نیز وجود خواهد داشت. و هستی محض و یا سالکی که هنوز از اوصاف دنیوی فانی و نیست شده از این نوع هستی های جزئی و مجازی و خود بینی ها ننگ و عار دارد.(گاهی در تعبیر مولانا، هستی به معنی خودبینی و وجود مجازی نیز به کار می رود، و به گفته نیکلسون نیست در اینجا (مصراع دوم) به معنی حقیقت بی شکل و به دور از تعین های اضافی و مجازی است. بنابر این کسی که مدعی می شود به گنج وحدت، دست یافته است و در عین حال نیز اسیر و بندز خودبینی ها و من های اضافی است، ادعای یاوه ای کرده است.)
عمارت جای ها: جای آباد، که بوده است جای عمارت

شرح مثنوی شریف
استاد کریم زمانی
"انواع قرب به حق"

قربی با علم ، قربی با احاطه
قربی با فعل ، قربی با صفت

"قربی با لطف"

از چشمه "عظمت" بر دل های برخی تجلی نماید
تا آن را به رویت قهر آب گرداند
و بردل برخی از چشمه"جمال" تجلی نماید
تا لطف اصطفاییتش را به وی بشناساند
و این قرب را جز اهل قرب نبیند
و شواهد آن براهل معرفت آشکار است.....


جناب روزبهان بقلی شیرازی
و گفت:
حقیقت معرفت آن است که دوست داری او را به دل ،
و یاد کنی او را ، به زبان ،
و همت بریده گردانی از هرچه غیر اوست.



تذكرة الأولياء
ذکر احمد خضرویه
الاشارة و التنبيه؛

«من لم يقف على اشارتنا ، لم ترشده عبارتنا ، فمن لا یعرف رموز الصوفیه ، لا یمکن ان یعرف عباراتهم».

چنانچه فردی بر اشارات و رموز ما واقف نشود ، عبارات ما او را رشد نمیدهد ، پس آنکه بر رموز صوفیه معرفت نداشته باشد ، ممکن نیست عبارات ایشان را فهم نماید.

شیخ جنید بغدادی

تا مقصد عشاق، رهی دور و دراز است
یک منزل از آن بادیه ی عشق مجاز است

در عشق اگر بادیه ای چند کنی طی
بینی که در این ره چه نشیب و چه فراز است

عشق است که سر در قدم ناز نهاده
حُسن است که می گردد و جویای نیاز است!

وحشی، تو برون مانده ای از سعیِ کمِ خویش
ورنه درِ مقصود به روی همه باز است…،

#وحشی_بافقی
عاشقم من
دلکش
عاشقم من
بانو #دلکش
دستگاه: #همایون
آهنگ: #مجید_وفادار
شاعر: #رهی_معیری