معرفی عارفان
1.23K subscribers
33.8K photos
12.3K videos
3.21K files
2.75K links
چه گفتم در وفا افزا جفا و جور افزودی
جفا کن جور کن جانا،غلط گفتم خطا کردم

فیض
Download Telegram
عقل می‌گفت که: من مبدأ موجوداتم
عشق آمد به میان، گفت: منم اصلِ وجود

#قاسم_انوار
دو عالم فی‌المثل چون یک قصیده‌است
تو آن شه‌بیت غرّایی، چه‌گویم

#قاسم_انوار
مرا اگر تو ندانی حبیب می‌داند
دوای درد دلم را طبیب می‌داند

صفیر ما نشناسی که زاهد خشکی
لسان فاخته کبک نجیب می‌داند

مگو ز بوی گل و یاسمین به پیش جعل
که از لطافت گل عندلیب می‌داند

#قاسم_انوار
قاسم! ستمِ یار نهایت نپذیرد
هرگز نرسد واقعه‌ی هجر به اتمام

#قاسم_انوار
دو عالم فی‌المثل چون یک قصیده‌است
تو آن شه‌بیت غرّایی، چه‌گویم

#قاسم_انوار
در مقامی که حدیثِ می و معشوق نرفت
تا ابد پایگهِ گاو و خران خواهد بود

#قاسم_انوار
دلِ ما ، به‌غمزه بردی ،

رُخِ مَه ، نمی‌نمایی ،


به کجات جویَم ای جان؟ ،

ز که پُرسَمَت ؟ ، کجایی؟ ،





بگشا نقاب و ، آن رو ،

بنما به ما ، که ما را ،


به‌لب آمدست جان‌ها ،

ز مرارتِ جدایی ،




#قاسم_انوار
جگر ، گرم است و ،،، آهم ، سرد و ،،، دل ، خون ،

خِرَد ، آشفته و ،،، جان ، مست و مجنون ،





از آن ،،، زاهد نگوید قصه‌ی عشق ،


که ، ابله را ، نباشد طبعِ موزون ،




#قاسم_انوار
به دورِ دوست ، خوش‌حالیم و ،،، فارغ ،

ز مُلکِ خسرو و ، گنجِ فریدون ،




ز حضرت ،،، قابلیت ، جوی و ، دانش ،

که ، هرچند ، روز ، افزون ،،، روزی ، افزون ،




#قاسم_انوار
باده‌ام ، صاف است و ، مطرب ، صاف و ، ساقی ، صافِ صاف ،

با سه صافِ اینچنین ، کس در نیاید در مَصاف ،




گفت مشاطه که : زلفش بافتم ، حُسنش فزود ،

زلفِ او از پُر دلی ، در تاب شد ، گفتا : مَباف! ،


#مشاطه = آرایشگر




ما ازین غم‌ها نمی‌نالیم ، ای جان و جهان ،

غم ، چو سیلِ لاابالی ، جانِ ما ، چون کوهِ قاف ،




گر ، ترا فرصت بُوَد ، اندر میانِ عاشقان ،

خویشتن را بازیابی ، در میانِ لام و کاف ،




یک سخن بشنو ، اگر در راهِ دین ، داری دلی ،

چون ، یکی باشد همه ، پس از چه باشد اختلاف؟ ،




زاهدا ، ما را چه ترسانی؟ ،،، چو خود ترسیده‌ای ،

آخِر این شمشیرِ چوبین ، چند داری در غلاف؟ ،




گر بگویم حالِ قاسم چیست در هجرانِ دوست ،

غرقِ خونِ دل شود ، این کوهِ سنگین تا به ناف ،




#قاسم_انوار
ساقی ، به من آوَر قدحِ پیرِ مغان را ،

تا ، تازه کند جودتِ او ، جوهرِ جان را ،




یک جام به من بخش ، از آن خُمّ قدیمی ،

زان می ، که کند مست ، زمین را و زمان را ،




زان باده ، که در نشئه‌ی او ، آبِ حیات است ،

زان باده ، که او ، جلوه دهد عینِ عیان را ،




زان باده ، که تابا‌ن‌شد از او ، طلعتِ خورشید ،

زان باده ، که سرمست کند ، پیر و جوان را ،




قومی که ازین باده چشیدند ، درین حال ،

گفتند به مستی ، همه اسرارِ نهان را ،




ما را ، سخن از یارِ قدیم است درین راه ،

زین بیش مگویید ، حدیثِ حدثان را ،




قاسم ، همه یار است ،،، به جز یار ، دگر نیست ،

روشن بُوَد این نکته ، حریفِ همه‌دان را ،




#قاسم_انوار
باده‌ام ، صاف است و ،

مطرب ، صاف و ،

ساقی ، صافِ صاف ،




با سه صافِ این چنین ،

کس در نیاید در مصاف ،






گفت مشاطه که : زلفش بافتم ،

حُسنش فزود ،




زلفِ او ، از پُر دلی ، در تاب شد ،

گفتا : مباف! ،





#قاسم_انوار