معرفی عارفان
1.1K subscribers
32.7K photos
11.8K videos
3.18K files
2.67K links
چه گفتم در وفا افزا جفا و جور افزودی
جفا کن جور کن جانا،غلط گفتم خطا کردم

فیض
Download Telegram
اصلاحیه

"دیوانه و دلبسته ی اقبال خودت باش!

سرگرم خودت عاشق احوال خودت باش!

یک لحظه نخور حسرت آن را که نداری
راضی به همین چند قلم مال خودت باش!

دنبال کسی باش که دنبال تو باشد!
اینگونه اگر نیست به دنبال خودت باش!

پرواز قشنگ است ولی بی غم ومنّت
منّت نکش از غیر و پر و بال خودت باش!

صدسال اگر زنده بمانی گذرانی
پس شاکر هر لحظه و هر سال خودت باش!"

اقبال

از الهام سامی
آستان جانان
محمدصالح اعلاء
#محمد_صالح_علا

واژه ها مشکی بپوشید
در عزایش تا ابد...
ای غزل...!
ای قافیه...!
ای مثنوی ها...!
تسلیت...🖤
Audio
«آرامگه یار»
آلبوم #ساقی_سرمست
آواز : #محمدعلی_کریمخانی
موسیقی : #آریا_عظیمی_نژاد
پهلوان داوود
مأمور کشتن دهخدا


امیراعظم، حاکم گیلان که به نهضت آزادی‌خواهی توجهی داشته و در سلوک عارفانه سرسپرده و مرید آقاعزیز بوده، به‌اقتضای مقام و وابستگی به قاجار، گاه مغایر اعتقادات خود رفتار می‌کرده. ازجمله آنکه افصح‌المتکلمین، مدیر روزنامۀ «خیرالکلام» رشت را به‌استناد عدم رعایت موازین قانون مطبوعات (که هنوز به تصویب مجلس شورای ملی نرسیده بوده) چوب می‌زند.
روزنامه‌های تهران از واقعه مطلع می‌شوند و دهخدا در مقاله‌ای که با مخمس کوبندۀ «آکبلای» آغاز می‌شود از امیراعظم انتقاد می‌کند و با شیوۀ طنزآمیز خاص خود بر دو صفت بارز وی، پهلوانی و زورخانه‌کاری و سرسپردگی به‌طریقۀ جوانمردی و لوطی‌گری تکیه می‌کند و بر رگِ‌خواب وی ضربه وارد می‌آورد تا زخم کاری‌تر افتد و او را از زبان هم‌مسلکان پهلوانش سرزنش‌ها می‌کند و نتیجه می‌گیرد که مشروطه‌خواهی او ناشی از ریاودورویی بوده.
انتشار این مقاله امیراعظم را سخت آشفته می‌کند تاآنجا که در چارۀ کار و جلوگیری از حمله‌های پُرتأثیر مقالات صوراسرافیل به مراد خود، آقاعزیز متوسل می‌شود تا او مخفیانه دهخدا را سر جای خود بنشاند.
آقاعزیز پیر طریقتی مردی بوده وارسته، که مریدان بسیار از هرطایفه داشته، اما در واقعۀ سوءقصد به کالسکۀ ناصرالدین‌شاه به‌ناحق متهم شده و انگشتان وی را عُمال حکومت قطع کرده بودند. وی پهلوان‌داوودنامی را مأمور تنبیه دهخدا می‌کند.

دهخدا حکایت کرد که یک روز در ادارۀ روزنامه مرا از پیام امیراعظم و تصمیم آقاعزیز مطلع کردند، دانستم که مأموریت پهلوان‌داوود را، با سرسپردگی و اعتقادی که به مراد خود دارد، اگر شوخی و دستِ‌کم بگیرم به‌کشته‌شدنم منجر می‌شود. فهمیدم این موضوع با محاکمۀ مجلس یا تهدید مستبدان، مثقالی هفتصد دینار فرق دارد و به‌فوریت باید چاره‌ای بیندیشم. همان‌ساعت از میرزاقاسم‌خان، خواهش کردم که با من برای ادای نذری به حضرت عبدالعظیم بیاید. با درشکۀ او رفتیم و پس از صرف ناهار، در مراجعت گفتم کاری در کوچۀ سادات اخوی دارم.
به منزل آقاعزیز وارد شدیم. حیاطی بود با حوض آبی در وسط و پلکانی در آن‌سوی حوض که به اطاقی منتهی می‌شد. به اطاق رفتیم، خوانچه‌مانندی در وسط اطاق نهاده بودند که در آن کیسۀ توتون‌ها و چپق‌های متعدد بود و مریدان و داش‌مشدی‌ها دور خوانچه به‌حالات مختلف نشسته بودند. دری از این اطاق به اطاق دیگر باز می‌شد و آقاعزیز در اطاق دوم بود. به آن اطاق هدایت شدیم. آقاعزیز در صدر اطاق نشسته بود و چندتن از مریدان هم گرد او بودند. سلام کردیم، کنار دست او نشستم و اشاره کردم میرزاقاسم‌خان هم درجانب دیگر او نشست. کسی از اسم‌ورسم و علت آمدن ما سؤال نکرد، زیرا در خانۀ جوانمردان رسم نیست که از کسی بپرسند چرا آمده‌ای؟ رو به آقاعزیز کردم و گفتم: ما از راه دور آمده‌ایم و چیزی نخورده‌ایم. اگر ممکن است دستور دهید نان‌وپنیری برای ما بیاورند. آقاعزیز به یکی از حاضران گفت و در یک سینی قدری نان‌وپنیر و ظرفی ماست آورد، لقمه‌ای برداشتم و از میرزاقاسم‌خان که در حیرت‌وشگفتی فرورفته‌بود به‌اشاره خواستم که او هم لقمه‌ای بردارد. پس از آن رو به آقاعزیز کردم و گفتم: من با شما کار محرمانه‌ای دارم، گفت: اینها که در اطاق‌اند همه محرم‌اند، می‌توانید هرچه بخواهید در حضور آنها بگویید. گفتم: بلی ولی کار من از نظر خودم محرمانه است. سر برداشت و به حاضران گفت: بچه‌ها چند لحظه به آن اطاق بروید. چون رفتند گفتم: اول باید بدانید که من میرزا علی‌اکبر دهخدا هستم.
آقاعزیز با تغییرحالت و تندی گفت: شما که کار خودتان را کردید دیگر از من چه می‌خواهید؟ می‌توانید بروید آزادید.
و البته مرادش این بود که قبل از معرفی خود نان‌ونمک او را خورده بودم و طبق آیین جوانمردی دیگر نمی‌توانست خود یا یکی از مریدانش آسیبی به من برساند.
گفتم: از خودم ایمن شده‌ام اما حالا من با شما کار دارم.
آقاعزیز تمام مدت دست‌های خود را زیر عبا پنهان می‌کرد و شرم‌زده بود و من که علت قطع انگشتان او را می‌دانستم با آن شور وطن‌پرستی و منطق حمایت از مظلوم و ستمدیده و حضورذهن که داشتم در شرح مظالم و مفاسد استبداد شرحی ساده و مؤثر بیان کردم و او را توجه دادم که قطع انگشتانش معلول بی‌عدالتی و خودکامگی است. گفتم وارسته‌ای چون تو با این‌همه مقام معنوی چرا باید از یک سهل‌انگاری و بی‌عدالتی عمری خجلت ببرد و دست بی‌انگشت خود را چون دزدان از آشناوبیگانه پنهان کند. و چنان با او از فواید آزادگی و آزادی‌خواهی سخن گفتم که یک‌باره دل آگاه و نیت پاک خود را با اعتقاد کامل به مشروطه‌خواهی سپرد و قول مساعدت در حد امکانات خود داد.
بارها در حوادث مشروطه شاهد بودم که سرسپردگان و مریدان آقاعزیز با زبان‌وقدم، نهضت را یاری می‌دادند و مخالفان را از میدان به‌در می‌کردند.

خاطرات دهخدا، محمددبیرسیاقی
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
قسم به فقر که حلّال رنگ ایمان است
قسم به "نان" که میان حروف انسان است

قسم به سگ که نمی‌ترسد از وفاداری
قسم به مرد که تا بوق سگ پی نان است!

قسم به "درد" که از هر طرف که می‌بینیش
یکیست، خیره از آن سان که حال"نادان" است

قسم به مردم نادان که با تمام قصور
خیال می‌کند از پیروان لقمان است!

قسم به خون که روان است سوی نیشابور
قسم به "چشم" که سوغات فتح کرمان است

قسم به گندم ری گرچه مدتیست مدید
خراج خاصه‌ی دولتسرای طهران است!

بقای سلطنت هیچکس نمی‌بینم
مگر خدا که به ذات از قدیم سلطان است!




#حسین_جنتی
.
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
«پیشِ ما کسی یک بار مسلمان نتوان شدن،
مسلمان می‌شود و کافر می‌شود،
و باز مسلمان می‌شود،
و هر باری از او چیزی بیرون می‌آید،
تا آن وقت که کامل شود.»


جناب شمس تبریزی
خُرَّم آن روز کز این منزلِ ویران بروم
راحتِ جان طلبم و از پِیِ جانان بروم

#حافظ
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
جام دريا
از شراب بوسه خورشيد لبريز است
جنگل شب تا سحر
تن شسته در باران خيال انگيز
ما، به قدر جام چشمان خود
از افسون اين خمخانه سر مستيم
در من اين احساس :
مهر مي ورزيم، پس هستيم !

#فریدون_مشیری
#‌حکایت_کوتاه
انسان با اصل و ریشه

رانندۂ کامیونی در جنگلی، الوار درختان قطع‌شده بر پشت کامیون خویش بار کرده بود تا به سمت شهر حرکت کند.

بعد از این‌که مسافتی را طی کرد به ناگاه در مسیر جادۂ جنگل هنگام پیچیدن از پیچ جاده، لبهٔ سپر کامیون به درختی در کنار جاده برخورد کرد و کامیون از توقف ایستاد و از این تصادف تکانی که به کامیون خورد، تمام الوار از درب عقب کامیون به بیرون پرتاب شدند.

رانندۂ کامیون که همراه پسرش در کامیون بودند بعد از آن اتفاق به پایین از کامیون آمدند و صحنه را دیدند. پدر گفت: پسرم! با دیدن این حادثه بیاموز که یک درخت صاحبِ ریشه توانست صد درخت بی‌ریشه را جابجا و واژگون کند.

همیشه سعی کن ریشهٔ خانوادگی و خداباوری خود را حفظ کنی که یک انسان صاحبِ ریشه می‌ارزد به صد انسان بی‌ریشه!!! و تکیه بر یک انسان صاحبِ ریشه تو را بسیار سودمندتر از تکیه بر صدها انسان بی‌ریشه است. یک انسان صاحبِ ریشه در برابر مشکلات مقاومت می‌کند.
به یاد داشته باش:
             میزان انسانیت یک فـرد
  از نحوه برخورد او با دیگرانی که برای  
           وی هیـچ کاری نکرده اند،
               مشخص می شـود ...

                   # آن لندرز

              عشق بلا عوض
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
سینه از آتش دل، در غم جانانه بسوخت
آتشی بود در این خانه، که کاشانه بسوخت

#حافظ
زندگی مانند خیار است؛ از هردو سر تلخ
در لحظه ی تولد و در لحظه ی مرگ !

#ارسطو
قدیم‌‌ ها که گرانفروشی و احتکار مُد نبود و یک لقمۀ حلال به هزاران سفرۀ حرام می‌ارزید؛ کاسب‌ها وقتی قیمت کالایی ارزان می‌شد چراغ مغازه‌هایشان را روشن می‌کردند به اين معنى مردم بشتابید که ارزان شد...
حکیم عمر خیّام و امام محمد غزّالی:

غزّالی فقیه بزرگ زمان خویش بود که هرچند خود را صاحب اجتهاد می‌دانست؛ در کلام به مذهب اشعری و در فقه به شافعی گرایش داشت. در اواسط عمر با مطالعۀ آثار صوفیه به تصوّف تمایل یافت. اگرچه گویا در اوایل عمر به فلسفه علاقه‌مند بود بعدها «تهافت الفلاسفه» را در ردّ تعالیم فلاسفه نوشت و فلسفه را در شناخت مسائل مربوط به الهیات ناتوان دانست. گذشته از فلاسفه با پیروان سایر فِرق اسلامی از قبیل باطنیان، کرّامیان روافض و معتزله نیز مخالفت‌های عمیق می‌کرد. با همه دانشی که داشت در عقاید خویش بسیار تعصّب می‌ورزید. مثلاً جشن‌های ملّی را به بهانه اینکه اظهار شعائر گبرکان است، مخالف شرع می‌دانست و معتقد بود: «تکلّف‌های نو افزودن برای نوروز نشاید، بلکه نوروز و سده باید که مندرس شود، کسی نام آن نبرد تا گروهی از سلف گفتند که: نوروز روزه باید داشت تا از آن طعام‌ها خورده نیاید و شب سده چراغ فرا نباید گرفت، تا اصلاً آتش نبینند و محقّقان گفتند که: روزه داشتن این روز هم ذکر این روز بود و نشاید که نام این روز برند به هیچ وجه بلکه با روزهای دیگر برابر باید داشت و شب سده همچنین چنانکه از وی نام و نشان نماند.» (کیمیای سعادت؛۱۳۸۰؛۵۲۲)
محمّد غزّالی تکفیر متفکّرانی چون ابن سینا را واجب می‌دانست و بسیاری از آرای او و دیگران را به نقد کشیده است.
در مقابل خیّام دانشمندی بود که افزون بر بهره‌مندی از علم نجوم، ریاضیات، طب و لغت به فلسفه عشق می‌ورزید و در شعر و شاعری هم دستی داشت، به ابن سینا چندان ارادت داشت که او را معلّم خویش و «افضل المتأخّرین» می‌دانست و نیز در فلسفه همان راه را پی گرفت و آثار فلسفی‌اش را با همان نگرش به نگارش درآورد. حتّی «الخطبة الغراء» ابن سینا را به فارسی ترجمه کرد. نوروزنامه و رسالۀ «در کشف حقیقت نوروز» منسوب به اوست و در هر حال نگاهش به نوروز و جشن‌های ملّی جز نگاه غزّالی بوده است. اشعار خیّام هم که اندیشه‌های فلسفی در آنها آمده از جانب دانشمندانی که مقامی به مراتب فروتر از غزّالی داشتند، مورد طعن قرار گرفته و آنها را دلیل بر حیرت و گمگشتگی‌اش دانستند. شعر خیّام گویی عصیان در برابر اندیشه‌های غزّالی و متفکّران همانند اوست‌، در اشعارش مدام بی اعتباری دنیا را یادآور می‌شود و فلسفه آفرینش و مرگ دائماً محل سوال اوست. سرانجام پاسخی برای راز هستی نمی‌یابد و همگان را دعوت به عیش و خوش‌باشی و اغتنام فرصت می‌کند. امّا با همۀ این‌ها جالب نظر است که خیّام، حجت الاسلام غزّالی را چنان محترم و عزیز می‌داشته که او را مرثیت گفته است:

از گردش تو ای فلک گرداگرد
آن کیست که نیست در جهان بی‌غم و درد

از شخص یکی مرد برآوردی گرد
کش مثل به روزگار نتوانی کرد


هم‌ او راست:
یک تن خبر مرگ تو ننیوشیده‌ است
کو را نه ز دیده خون برون جوشیده‌ است

تاری‌است به چشم خلق گیتی ز غمت
گویی که به سوگ تو سیه پوشیده است


▪️مقاله: آگاهی تازه‌ای از رابطۀ حکیم عمر خیّام و امام محمد غزّالی-
نگارنده: محمد افشین وفایی
اى نور مقدس كه در اين پرده نهانى
وه‌وه چه نهانى كه چو خورشيد عيانى

هر لحظه به شكلى و به اسمى و به رويى
خود را بنمايى و به خود هم نگرانى

پيرجمال معتقد است كه خداوند همانند نورى همواره در كائنات جارى است و بدون اينكه نورش ديده شود موجب علم و معرفت مى‌شود و معارف كه در تاريكى‌ها مخفى هستند به‌واسطۀ نور خداوند پيدا مى‌شوند و اصولا نور خداوند باعث پيدايى آسمانها و زمين است و نور او پيوسته در صفات او متجلى شده و درگذر است:

«[اى عزيز] صورت اللّه عادت تو شده است و سدّ تفكر تو شد اين سماوات و ارض كه پيداست و همۀ خلق مى‌بينند و الاّ نور آن پيداست و اين سماوات و ارض كه تو مى‌بينى عالم تمثلست و نور ذات اللّه پرتوى برين آسمانها و زمين انداخته است.»

«اى عزيز تا نور مجسّم نشود و مصوّر نگردد معرفت آن حاصل نمى‌شود و بدانكه عشق صرف انوار در تصويرات درمى‌آورد و با آن مكالمه مى‌كند و باوجود آنكه نور در تصرف عشق است هنوز امكان آن هست كه نور ذات كه در صفات آمده متلاشى شود و در هوا گم گردد.»

شرح الکنوز و بحر الرموز
(جمالی اردستانی)
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
کِی با دنیا قهر کردی؟
#امید
#ناامیدی

#کارن_همایون‌فر



برای هر رنجی مرزی وجود دارد که رنج را تنها تا بدانجا راه است.
پس از آن یا پایان فرا‌می‌رسد و یا رنج دگرگون می‌شود و رنگ زندگی به خود می‌گیرد.

این دگرگونی هرچند می‌تواند دردآور باشد، اما در این حال، رنج به منزله‌ی امید و زندگیست...

#هرمان_هسه
.
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#عشق- یک حالت آگاهی است

سعی کنید درک کنید که #عشق یک حالت آگاهی است. اگر می‌خواهید تکامل و رشد معنوی خود را بیشتر کنید، ارزش این را دارد - حتی برای سال‌ها - در مورد آن مراقبه کنید.

تا زمانی که #عشق را به عنوان یک حالت آگاهی ندانید، چشم بسته و در تاریکی خواهید ماند و هرگز نمی‌فهمید که زندگی چیست. از بین تمام خصوصیاتی که می‌تواند به شما کمک کند به این وضعیت هوشیاری نزدیک‌تر شوید، خلوص و پاکی مهمترین آنهاست.

پاکی یعنی، افکار و احساساتی که خالی از خود خواهی، حسادت و قضاوت.. باشد. سه کلمه - زندگی، #عشق و پاکی - به هم مرتبط هستند. چرا؟ زیرا زندگی در گرو #عشق است و هر چه این #عشق خالص‌تر باشد، زندگی غنی‌تر، روشن‌تر و زیباتر... می‌شود.

معنای زندگی #عشق و دوست داشتن است. وقتی عشق شما نسبت به دیگران پاک و خالص باشد، شما برای آنها مانند چشمه‌ای از نور و زندگی می‌شوید، همان‌طور که اگر کسانی شما را دوست داشته باشند به زندگی شما نورو زندگی می‌بخشند.

؟؟
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM



اگر کسی مدعی عاشق بودن باشد
و از عشق به خدا سخن بگوید،
امّا خوش‌خو، آرام، مهربان،
با محبت و ایثارگر نبا
شد،
مدعایی گزاف داشته است....
آن حمله‌هایی که حافظ به زاهدان زمان خود می‌کرد،به همین دلیل بود.
او خطاب به زاهدان می‌گفت:

عبوس زهد به وجه خمار ننشیند
غلام همت دردی‌کشان خوش‌خو
یم

می‌گفت شما آدم‌های عبوس
آخر به چه مناسبت خودتان را خداپرست و خداشناس معرفی می‌کنید؟

اگر عشق به خدا درآید
تنگ‌خلقی،
کج‌حوصلگی،
بدرفتاری و... رخت بر خواهد ب
ست!

ماهمه اجزای آدم بوده‌ایم
دربهشت آن لحن ها بشنوده‌ایم


؟
خیلی فراتر از چیزی هستی

که فکرشو میکنی !

وقتشه اینو باور کنی


؟
دوری، گاهی دردآور نیست
اما دردآور فاصله گرفتن کسی از تو است که روزی برایش آشكارا گفتی،
دوری اش تنها چیزی است که تو را می شکند.

#نزار_قبانی