ای رندِ قلندرکیش ،
مِی نوش ، ز کس مندیش ،
انگار ، همه کم ، بیش ،
زیرا که دلِ درویش ،
مرهم ننهد بر ریش ،
#از_غایت_حیرانی ،
در دیر شو و بنشین ،
با خوشپسری شیرین ،
شِکَّر ز لبش میچین ،
تا چند ز کفر و دین؟ ،
در زلف و رخِ او بین ،
#گبری_و_مسلمانی ،
گفتم که : مگر جَستم ،
وز دامِ بلا ، رَستم ،
دل در پسری بستم ،
کز یادِ لبش ، مستم ،
چون رفت دل از دستم ،
#چه_سود_پشیمانی؟ ،
ساقی ، مِیِ مهرانگیز ،
در ساغرِ جانم ریز ،
چون مست شَوَم برخیز ،
زان طرهٔ شورانگیز ،
در گردنِ من آویز ،
#صد_گونه_پریشانی ،
ای ماهِ صبا بگذر ،
پیشِ درِ آن دلبر ،
گو : ای دلِ غمپرور ،
چون نیستی اندرخور ،
بنشین تو و ، مِی میخور ،
#خود_را_به_چه_رنجانی؟ ،
با این همه هم ، میکوش ،
زهر از کفِ او مینوش ،
چون حلقهٔ او در گوش ،
کردی ، ز غمش مخروش ،
چون پخته نِهای ، میجوش ،
#از_خامی_و_نادانی ،
در میکده ، چون او باش ،
میخواره شو و قلّاش ،
مِی میخور و خوش میباش ،
مخروش و دلم مخراش ،
جان ، همچو عراقی پاش ،
#گر_طالب_جانانی ،
#عراقی
مِی نوش ، ز کس مندیش ،
انگار ، همه کم ، بیش ،
زیرا که دلِ درویش ،
مرهم ننهد بر ریش ،
#از_غایت_حیرانی ،
در دیر شو و بنشین ،
با خوشپسری شیرین ،
شِکَّر ز لبش میچین ،
تا چند ز کفر و دین؟ ،
در زلف و رخِ او بین ،
#گبری_و_مسلمانی ،
گفتم که : مگر جَستم ،
وز دامِ بلا ، رَستم ،
دل در پسری بستم ،
کز یادِ لبش ، مستم ،
چون رفت دل از دستم ،
#چه_سود_پشیمانی؟ ،
ساقی ، مِیِ مهرانگیز ،
در ساغرِ جانم ریز ،
چون مست شَوَم برخیز ،
زان طرهٔ شورانگیز ،
در گردنِ من آویز ،
#صد_گونه_پریشانی ،
ای ماهِ صبا بگذر ،
پیشِ درِ آن دلبر ،
گو : ای دلِ غمپرور ،
چون نیستی اندرخور ،
بنشین تو و ، مِی میخور ،
#خود_را_به_چه_رنجانی؟ ،
با این همه هم ، میکوش ،
زهر از کفِ او مینوش ،
چون حلقهٔ او در گوش ،
کردی ، ز غمش مخروش ،
چون پخته نِهای ، میجوش ،
#از_خامی_و_نادانی ،
در میکده ، چون او باش ،
میخواره شو و قلّاش ،
مِی میخور و خوش میباش ،
مخروش و دلم مخراش ،
جان ، همچو عراقی پاش ،
#گر_طالب_جانانی ،
#عراقی