معرفی عارفان
1.24K subscribers
33.9K photos
12.3K videos
3.21K files
2.76K links
چه گفتم در وفا افزا جفا و جور افزودی
جفا کن جور کن جانا،غلط گفتم خطا کردم

فیض
Download Telegram
دست نه تا دست جنباند به دفع
نطق نه تا دم زند در ضر و نفع

تو ز قرآن بازخوان تفسیر بیت
گفت ایزد ما رمیت اذ رمیت

#مولانای_جان
گر بپرانیم تیر آن نه ز ماست
ما کمان و تیراندازش خداست
این نه جبر این معنی جباریست
ذکر جباری برای زاریست
زاری ما شد دلیل اضطرار
خجلت ما شد دلیل اختیار
گر نبودی اختیار این شرم چیست
وین دریغ و خجلت و آزرم چیست


#مولانای_جان
ما که باشیم ای تو ما را جان جان
تا که ما باشیم با تو درمیان

ما عدمهاییم و هستیهای ما
تو وجود مطلقی فانی‌نما

#مولانای_جان
گر ز جبرش آگهی زاریت کو
بینش زنجیر جباریت کو

بسته در زنجیر چون شادی کند
کی اسیر حبس آزادی کند

ور تو می‌بینی که پایت بسته‌اند'
بر تو سرهنگان شه بنشسته‌اند

پس تو سرهنگی مکن با عاجزان
زانک نبود طبع و خوی عاجز آن

چون تو جبر او نمی‌بینی مگو
ور همی بینی نشان دید کو

در هر آن کاری که میلستت بدان
قدرت خود را همی بینی عیان

واندر آن کاری که میلت نیست و خواست
خویش را جبری کنی کین از خداست

انبیا در کار دنیا جبری‌اند
کافران در کار عقبی جبری‌اند

انبیا را کار عقبی اختیار
جاهلان را کار دنیا اختیار

زانک هر مرغی بسوی جنس خویش
می‌پرد او در پس و جان پیش پیش

#مولانای_جان
صفت حکم تو در خون شهیدان رقصد
مرگ موش است ولیکن بر گربه بازی

بدگمان باشد عاشق تو از این‌ها دوری
همه لطفی و ز سر لطف دگر آغازی

#مولانای_جان
چندان بنالم ناله‌ها چندان برآرم رنگ‌ها
تا برکنم از آینه هر منکری من زنگ‌ها
بر مرکب عشق تو دل می‌راند و این مرکبش
در هر قدم می‌بگذرد زان سوی جان فرسنگ‌ها
بنما تو لعل روشنت بر کوری هر ظلمتی
تا بر سر سنگین دلان از عرش بارد سنگ‌ها
با این چنین تابانیت دانی چرا منکر شدند
کاین دولت و اقبال را باشد از ایشان ننگ‌ها
گر نی که کورندی چنین آخر بدیدندی چنان
آن سو هزاران جان ز مه چون اختران آونگ‌ها
چون از نشاط نور تو کوران همی بینا شوند
تا از خوشی راه تو رهوار گردد لنگ‌ها
مولانا
Man Az To Yad Geraftam
Ebi
#ابی - من از تو یاد گرفتم
Saghi
Viguen
#ویگن - ساقی
همچو نایم ز لبت می‌چشم و می‌نالم
کم زنم تا نکند کس طمع انبازی

نای اگر ناله کند لیک از او بوی لبت
برسد سوی دماغ و بکند غمازی

#مولانای_جان
چند روز است که شطرنج عجب می‌بازی
دانه بوالعجب و دام عجب می‌سازی

کی برد جان ز تو گر ز آنک تو دل سخت کنی
کی برد سر ز تو گر ز آنک بدین پردازی

#مولانای_جان
پس چو آهن گرچه تیره‌هیکلی
صیقلی کُن، صیقلی کُن، صیقلی

تا دلت آیینه گردد پر صور
اندرو هر سو ملیحی سیم بر

آهن اَرچه تیره و بی‌نور بود
صیقلی آن تیرگی از وِی زُدود

#مثنوی_مولانا



📘اگرچه همانند آهن تیره، جسم و جانت تاریک شده، ولی با صیقل دادن آنها می‌توانی وجودت را تبدیل به آیینه‌ای کنی که از هر سوی آن صورتی (از بی‌صورتی) زیبا از آگاهی و خرد ظاهر گردد.
قُرعه ی بنده گی خویش بنامم زده ای
این سعادت عجبست، این چه مبارک فالیست


(*جنابش هلالی جُغَتایی*)
باز آمدم و برابرت بنشستم
احرام طواف گرد رویت بستم

هر پیمانی که بی‌تو با خود بستم
چون روی تو دیدم همه را بشکستم


#مولانای_جان
کاری ز درون جان میباید
وز قصه شنیدن این گره نگشاید

یک چشمهٔ آب در درون خانه
به زان رودی که از برون می‌آید

#مولانای_جان
عاشقان را سردیِ معشوق بر دل بار نیست
شمع کافوری کند سرگرم تر پروانه را  !



((جناب صائب تبریزی))
صوفی را گفتند که سیلی نقد خواهی یا دیناری نسیه؟
گفت: بزن و بگذر!
نعمتی است در گذر، بترسید از درد و دریغ و فوات این نعمت.

#شمس_تبریزی
معلم پای تخته نوشت یک با یک برابر است....

یکی از دانش آموز ها بلند شد و گفت:
آقا اجازه یک با یک برابر نیست...
معلم که بهش بر خورده بود گفت:
بیا پای تخته ثابت کن یک با یک برابر نیست... اگه ثابت نکنی پیش بچه ها به فلک میبندمت....
دانش آموز با پای لرزون رفت پای تخته و گفت:
آقا من هشت سالمه علی هم هشت سالشه.... شب وقتی پدر علی میاد خونه با علی بازی میکنه اما پدر من شبها هر شب من و کتک میزنه....
چرا علی بعد از اینکه از مدرسه میره خونه میره تو کوچه بازی میکنه اما من بعد از مدرسه باید برم ترازومو بر دارم برم رو پل کار کنم....
محسن مثل من 8سالشه چرا از خونه محسن همیشه بوی برنج میاد اما ما همیشه شب ها گرسنه میخوابیم....
شایان مثل من 8سالشه چرا اون هر 3ماه یک بار کفش میخره و اما من 3سال یه کفش و میپوشم...
حمید مثل من 8سالشه چرا همیشه بعد از مدرسه با مادرش میرن پارک اما من باید برم پاهای مادر مریضم و ماساژ بدم و...

معلم اشکهاش رو پاک کرد و رفت پای تخته و تخته رو پاک کرد و نوشت...
یک با یک برابر نیست...!!!

چرااااا؟؟؟؟؟؟
عقل است که موقوف به کسب است کمالش

حاجت به معلم نبود مشق جنون را  


جناب صائب تبریزی
بنمود رخ از پرده ،،

دل ، گشت گرفتارش ،





دانی که کجا شد دل؟ ،،

در زلفِ نگونسارش ،




#عطار
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
آهنگ قدیمی غمگین

مهستی
بیا تا شمع هم، پروانه هم، یار هم باشیم
در این گلشن بهار هم، گل هم، خار هم باشیم
پریشان خاطران بر گرد هم از جان و دل گردیم
ز شهر آوارگان در دشت غم غمخوار هم باشیم
شبان تیره را روشن کنیم از مهر یکدیگر
در این تاریک محفل شمع گل‌رخسار هم باشیم
به یک‌رنگی به‌ هم آیینه‌وار اوصاف هم گوییم
به یکتایی دل هم دیده بیدار هم باشیم
رقیب ار آتش افروزد که ما را آشیان سوزد
پناه هم ز آب دیده خون بار هم باشیم
شب ظلمت چراغ شادی از صحبت برافروزیم
به روز هوشیاری رهبر افکار هم باشیم
گر از دام بلا رستیم هم‌پرواز هم گردیم
ور از تیر فلک خستیم در طومار هم باشیم
" الهی" دشمنان دادند دست دوستی با‌هم
چرا ما دوستان پیوسته در پیکار هم باشیم.
مهدی الهی قمشه ای

برگرفته از کتاب "نغمه عشاق": گزیده دیوان حکیم الهی قمشه ای
تالیف حسین الهی قمشه ای
ناشر: انتشارات سخن
تصویر از کمال‌الدین بهزاد