معرفی عارفان
1.15K subscribers
32.9K photos
11.9K videos
3.19K files
2.71K links
چه گفتم در وفا افزا جفا و جور افزودی
جفا کن جور کن جانا،غلط گفتم خطا کردم

فیض
Download Telegram
گوئی که مگر به باغ رز رشته‌امی
یا بر رخ خویش زعفران کشته‌امی

آن وعده که کرده‌ای رها می‌نکند
ور نی خود را به رایگان کشته‌امی


#مولانای_جان
ترک این صورت‌گری و نقش کن
چند رانم بیش ازین با تو سخن؟

تا تویی از صورت خود در نیاز
هم تویی صورت‌گر و هم پرده‌باز


#شیخ_عطار_نیشابوری
هست مزدور تو هفت اعضای تو
می‌پزند اینها چو تو سودای تو
عاقبت از تو جدا خواهند گشت
با تو چندینی چرا خواهند گشت؟
پیشتر زان کاین حریفان بگذرند
بگذر از ایشان که با تو نسپرند
یک دمی در لامکان عشق شو
در پی این صورت حسی مرو


#شیخ_عطار_نیشابوری
یک زمان این پرده‌ها را برگسل
این خیال جسم و صورت را بهل
کز تو بستاند به آخر داد خویش
پیشتر از وی تو بستان داد خویش
تو چه دانی تا کجایی مانده باز
سالها گردیده در شیب و فراز
چرخ کرده صورت تو بند بند
بازمانده در چنین جای گزند
تو چه دانی تا ترا صورت که کرد
اندرین میدان خاکی از چه کرد


#شیخ_عطار_نیشابوری
حاشا ، که من به موسمِ گُل ، تَرکِ می ، کنم ،

من ، لافِ عقل می‌زنم ، این کار ، کی کنم؟ ،




مطرب کجاست؟ ، تا همه محصولِ زهد و علم ،

در کارِ چنگ و بربط و ، آوازِ نی ، کنم ،




از قیل و قالِ مدرسه ، حالی دلم گرفت ،

یکچند نیز ، خدمتِ معشوق و می ، کنم ،




کی بود در زمانه وفا؟ ، جامِ می ، بیار ،

تا ، من حکایتِ جم و ، کاووس کی ، کنم ،




از نامۂ سیاه ، نترسم ،،، که روزِ حشر ،

با فیضِ لطفِ او ، صد ازین نامه ، طی کنم ،




کو پیکِ صبح؟ ، تا گِلِه‌هایِ شبِ فراق ،

با آن خجسته‌طالعِ فرخنده‌پی کنم؟ ،




این جانِ عاریَت ، که به‌حافظ سپرد دوست ،

روزی ، رُخَش ببینم و ، تسلیمِ وی کنم ،




#حافظ
پروردگارا!
به لطف وشوق تو در این
پگاه زیبا،چشم می گشاییم
چشم وزبان ما رابه خیرونیکی بگشا

به نام خدای همه
#یک حبه نور

وَلَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنسَانَ وَنَعْلَمُ مَا تُوَسْوِسُ بِهِ نَفْسُهُ ۖ وَنَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِيدِ

همانا انسان را آفریدیم و همواره آنچه را که باطن و نفسش به او وسوسه می کند، می دانیم، و ما به او از رگ گردن نزدیک تریم.

-آیه ۱۶
روز خود را با دعا ، نیایش و شکرگزاری شروع کن

باران باش و ببار و نپرس کاسه های خالی از آن کیست.پس:

آخرهفته که شد ،
جاده ی بیخیالی را بگیر و دور شو ...
آن قدر دور ؛
که دستِ هیچ دغدغه ای
به دلخوشی هایت نرسد !!!

همچنین یادمون نره که;

زندگی ساختنی است نه ماندنی
بمان برای ساختن ,نساز برای ماندن
منتظر نباش
کسی برایت گل بیاورد
تلاش کن،
بذری بکار
و از آن مراقبت کن
خود صاحب گل خواهی شد...

🌺🌺🌺

یار مهربانم
درود
بامداد دوشنبه ات نیکو

🌺🌺🌺

خدایا
همین که حال دوستان و نزدیکانم خوب باشد
و لبخند شادی بر لبانشان
برایم کافیست
در این روز زیبا آنها را به آغوش مهربانت میسپارم
و بهترین هدیه "سلامتی"را برایشان آرزومندم

🌺🌺🌺

شاد باشی
غلام ساقی خویشم که بامداد پگاه
مرا زمشرق خم آفتاب بر کشدا

#سیف_فرغانی
خداوندا دلم از دین بری شد
اسیر دام زلف اون پری شد
پری دید و پریشون گشت فایز
پری رو هر که دید از دین بری شد

درون قلبهای ساده جا کردن
و قایق بر شط خون و خطر راندن
مگر فایز
ترا این حشمت آیین نیست
سرایان
در صدای مردم عمو جان
مگر راز حیات جاودان این نیست ؟

پری رنجید
پری بد کرد
پری رم کرد و دیو
اما
چه می گویم عمو فایز
پری که هیچ
حتی دیو هم رفته ست از افسانه های روزگار ما
و افسانه چه گفتم باز ؟
کدام افسون ؟
دگر افسانه حتی نیست
که شبهای سیاه قطبی ما را کند کوتاه

شکایت نیست
که شوریدگی مرده ست
محبت نیست
چرا که مهرورزی روسپی بازیست
و این
گویا به قانون پری ننگ است
حکایت
هم که چه بسیار
همان تکرار دیگر گونه ی رنگین نیرنگ است
چه سودایی؟
که سر
این کرم جوش پوک
چه خوفی ؟
که خطر مرده است
درختان را هجوم شاخ و برگ هرزه از بالندگی انداخت
چرا که یک زمان با چشمه ی قریه تب مرده ست
غرور ؟
غروبی چند پیش ازاین
ز پرخاش رفیق خورده سوگندی
طلبکاری
به ضرب پشت دست زهر خندی خیس سیلان عرق
گردید
و یک لحظه
زبانش لال و مژگانش فرو زانوش سست و گرگ دیده گوسفندی
ساکت و محسور
و آنگاه از فرازی به فرودی از عطسه ای بیدار از خواب دراز غار
تو گفتی ناگهان معجونی از منگیش
به هوش آورد
و پیدا بود
می شد دید
که او با ضربه ی مرموز پنداری
مگر در خواب نرم حشمتی
شاید
جدالی سهمناک و صعب با خود کرد
و لبخندی
جواب زهرخند آنگاه
و لبخندی گره بگشای بندی
نمی شد دید اما می شد اندیشید

ادامه دارد...
#منوچهر_آتشی
#چند_و_چونی_با_فایز
#دیدار_در_فلق
جام غم
@AvayeMehregan
ساز و آواز جام غم

• آواز: همایون شجریان
• سنتور: سیامک آقایی


ز گریه مَردُمِ چشمم نشسته در خون است
ببین که در طلبت حالِ مَردُمان چون است
به یادِ لعلِ تو و چشمِ مستِ میگونت
ز جامِ غم، می لعلی که می‌خورم خون است
#حافظ
نسیم خوش خبر! از نور چشم من چه خبر؟
همیشه در سفر! از بوی پیرهن چه خبر؟
 
تو پیکی و همه پیغام عاشقان داری
از آن پری، گل قاصد! برای من چه خبر؟
 
به رغم خسرو از آن شهسوار شیرین کار
برای تیشه زن خسته - کوهکن- چه خبر؟
 
پرندگان پر و بالتان نبسته هنوز!
از آن سوی قفس، از باغ ، از چمن چه خبر؟
 
به گوشه ی افق آویخت چشم منتظرم
که از سهیل چه پیغام و از یمن چه خبر؟
 
نشسته در رهت ای صبح، چشمِ شب زده ام
طلایه دار ! زخورشید شب شکن چه خبر؟
 
بشارتی به من از از کاروان بیار ای عشق
همیشه رفتن و رفتن ز آمدن چه خبر؟
 
#حسین_منزوی
قلب‌ام اکنون آن‌چنان زلال است
که مردن و آواز خواندن برای‌اش یک‌سان می‌نماید
کتابِ قلبِ من نانوشته بر جای مانده
قلبی که می‌اندیشد و رؤیا می‌بافد
خواه با زندگی پُر شود
خواه با مرگ
در این هر دو ابدیتی نهفته
ای دل! تو را یک‌سان است
بمیر یا بخوان

شاعر: #خوان_رامن_خیمه‌نس [ «خُوآن رامُن خیمِنِس» | Juan Ramón Jiménez Mantecón | اسپانیا، ۱۹۵۸–۱۸۸۱ ]

برگردان: #مهدی_اخوان_لنگرودی
گوش دل می‌شنود، آنچه که در دل باشد
عشق را زمزمه کافی‌ست، به آواز مگو

#علیرضا_بدیع
• در زمان موسي خشكسالي پيش آمد. آهوان دشت، خدمت موسي رسيدند كه ما از تشنگي تلف مي شويم و از خداوند متعال در خواست باران كن.

موسي به درگاه الهي شتافت و داستان آهوان را نقل نمود .خداوند فرمود: موعد آن نرسيده است. موسي هم براي آهوان جواب رد آورد.

تا اينكه يكي از آهوان داوطلب شد كه براي صحبت ومناجات بالاي كوه طور رود. به دوستان خود گفت: اگر من جست و خیز کنان پایین آمدم بدانيد كه باران مي آيد وگرنه اميدي نيست.

آهو به بالاي كوه رفت و حضرت حق به او هم جواب رد داد. اما در راه برگشت وقتي به چشمان منتظر دوستانش نگاه كرد ناراحت شد ، شروع به جست و خیز کرد و با خود گفت: دوستانم را خوشحال مي كنم و توكل مي نمایم. تا پایین رفتن از کوه هنوز امید هست.

تا آهو به پائين كوه رسيد باران شروع به باريدن كرد!...

موسي معترض پروردگار شد. خداوند به او فرمود: همان پاسخ تو را آهو نیز دریافت کرد با این تفاوت که آهو دوباره با توکل حرکت کرد و اين پاداش توكل او بود..

_یادمون باشه در همه حال ناامید نشیم
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
استاد گلپا
شبنم از فیض سحر خیزی عزیز گلشن است
گل به دامن خنده از شب زنده داری می برد

#صائب_تبریزی