معرفی عارفان
1.26K subscribers
35.5K photos
13.2K videos
3.25K files
2.82K links
چه گفتم در وفا افزا جفا و جور افزودی
جفا کن جور کن جانا،غلط گفتم خطا کردم

فیض
Download Telegram
معرفی عارفان
عطار « الهی نامه » « آغاز کتاب » بسم الله الرحمن الرحیم ( #قسمت_پنجم ) ۶۵ گهی پیدا شوی چون نورِ خورشید ، گهی پنهان شوی در عشق جاوید ، ۶۶ گهی پیدا شوی از عشق ، چون ماه ، گهی پنهان شوی در هفت خرگاه ، ۶۷ ز پیدائیِ خود ، پنهان بمانی ، ز پنهائیِ خود…
عطار « الهی نامه » « آغاز کتاب »
بسم الله الرحمن الرحیم
( #قسمت_ششم )




۸۱

چو در وقتِ بهار ، آئی پدیدار ،

حقیقت ، پرده برداری ، ز رخسار ،

۸۲

فروغِ رویَت ، اندازی سویِ خاک ،

عجایب نقشها ، سازی سویِ خاک ،

۸۳

بهار و نسترن پیدا نماید ،

ز رویَت ، جوشِ گُل ، غوغا نماید ،

۸۴

گُل ، از شوقِ تو ،، خندان در بهارست ،

از آنش ،،، رنگهایِ بی‌شمارست ،

۸۵

نهی بر فرقِ نرگس ،، تاجی از زر ،

فشانی بر سرِ او ،، زَابر ، گوهر ،


#زابر = از ابر

۸۶

بنفشه ،، خرقه‌پوشِ خانقاهت ،

فگنده سر به‌بَر ، از شوقِ راهت ،

۸۷

چو سوسن ، شُکر گفت ، از هر زبانت ،

ازآن ، افراخت سر ، سویِ جهانت ،

۸۸

ز عشقت ، لاله هر دَم ، خونِ دل خورد ،

ازاین ماندست ،، دل ، پُر خون و ،،، رُخ ، زرد ،

۸۹

همه ، از شوقِ تو ، حیران برآیند ،

به سویِ خاکِ تو ، ریزان درآیند ،

۹۰

هر آن وصفی که گویم ،، بیش از آنی ،

یقین دانم که ، بی‌شک ،،، جانِ جانی ،

۹۱

توئی چیزی دگر ، اینجا ندانم ،

بجز ذاتِ ترا ،، یکتا ندانم ،

۹۲

همه ، جانا توئی ،،، چه نیست ، چه هست ،

ندیدم جز تو ،، در کَونَین ، پیوست ،

۹۳

ز تو بیدارم و ،، از خویش ، غافل ،

مرا ، یا رب ،، توانی کرد واصل ،

۹۴

منم از دردِ عشقت ،، زار و مجروح ،

توئی جانا ،، حقیقت ، قوّةِ روح ،

۹۵

منم حیران و سرگردانِ ذاتت ،

فرومانده به دریای صفاتت ،

۹۶

منم ، دُرّ وصالت را ، طلب‌گار ،

درین دریا ، بماندستم گرفتار ،



#عطار
معرفی عارفان
داستان رستم و سهراب #رزم_سهراب_با_گردآفرید فردوسی « شاهنامه » سهراب » بخش ۹ ( #قسمت_پنجم ) ۶۴ درِ دژ ببستند و ، غمگین شدند ، پُر از غم ، دل و ،،، دیده ، خونین شدند ، ۶۵ از آزارِ گردآفرید و هجیر ، پُر از درد بودند ، بُرنا و پیر ، ۶۶ برِ دختر آمد…
داستان رستم و سهراب

#رزم_سهراب_با_گردآفرید

فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۹
( #قسمت_ششم )




۷۹

چنین رفت ،،، روزی نبودت ز من ،

بدین درد ،، غمگین مکن خویشتن ،

۸۰

همانا که تو ، خود ز ترکان نِه‌ای ،

که جز بافرینِ بزرگان نِه‌ای ،

۸۱

بِدان زور و این بازو و کفت و یال ،

نداری کس از پهلوانان ، هِمال ،

۸۲

ولیکن ، چو آگاهی آید به شاه ،

که آورد گُردی ز توران ،،، سپاه ،

۸۳

شهنشاه و رستم ،،، بجنبد ( #بجنبند ) ز جای ،

شما ، با تهمتن ندارید پای ،

۸۴

نمانَد یکی زنده از لشکرت ،

ندانم چه آید ز بَد ، بر سرت ،

۸۵

دریغ آمدم ( آیدم ) ، کاین‌چنین یال و سُفت ،

همی ، از پلنگان بباید نهفت ،

۸۶

ترا بهتر آید ، که فرمان کنی ،

رُخِ نامور ،،، سویِ توران کنی ،

۸۷

نباشی بس ایمن ،،، به بازویِ خویش ،

خورَد گاوِ نادان ،،، ز پهلویِ خویش ،

۸۸

چو بشنید سهراب ، ننگ آمدش ،

که آسان همی دژ به چنگ آمدش ،

۸۹

به زیرِ دژ اندر ،، یکی جای بود ،

کجا ، دژ بِدان جای ،، بر پای بود ،

۹۰

به تاراج داد ، آن همه بوم و رُست ،

به یکبارگی ، دستِ بَد را بشُست ،

۹۱

چنین گفت : کامروز ، بیگاه گشت ،

ز پیکارِ ما ، دست کوتاه گشت ،

۹۲

برآریم شبگیر ،،، ازین باره ،، گَرد ،

نهیم اندرین جای ،،، شورِ نَبَرد ،

۹۳

چو گفت این ، عنان را بتابید و رفت ،

سویِ جایِ خود ، راه برگرفت ،




#پایان_بخش ۹


بخش ۱۰ : « چو برگشت سهراب گژدهم پیر »

بخش ۸ : « دژی بود کش خواندندی سپید »



ادامه دارد 👇👇👇
معرفی عارفان
داستان رستم و سهراب #گرفتن_سهراب_دژ_سپید_را فردوسی « شاهنامه » سهراب » بخش ۱۱ ( #قسمت_پنجم ) ۴۵ چو گرگین و میلاد و فرهادِ راد ، گرازه ،، که از پیل ، باشد زیاد ، ۴۶ چنین نرّه‌شیرانِ پولادچنگ ، کمربستهٔ کین ، پیِ نام و ننگ ، ۴۷ بیایند یکسر ، به پیکارِ…
داستان رستم و سهراب
#گرفتن_سهراب_دژ_سپید_را
فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۱۱
( #قسمت_ششم )




۵۶

کسی ، خستهٔ مِهرِ دلبر بُوَد ،

که او ،، از زر و زور ، لاغر بُوَد ،

۵۷

هر آن‌کس که شد کامران ، در جهان ،

پرستش کنندش ، کِهان و مِهان ،

۵۸

چو ، هومان بدین‌سان سخن پیش بُرد ،

سراسر به سهرابِ یَل برشمرد ،

۵۹

از آن گفته ، سهراب بیدار شد ،

دلش بستهٔ بندِ پیکار شد ،

۶۰

بگفت : ای سرِ نامدارانِ چین ،

به گفتارِ خوبت ، هزار آفرین ،

۶۱

شد این گفتِ تو ، دارویِ جانِ من ،

کنون ، با تو نو گشت ، پیمانِ من ،

۶۲

جهان را ، سراسر ،،، چه خشک و چه آب ،

در آرَم به فرمانِ افراسیاب ،

۶۳

بگفت این و ، دل‌را ، ز دلبر بِکَند ،

برآمد ، بر افرازِ تختِ بلند ،

۶۴

ز فتحِ حصار و ، درنگ و ، شتاب ،

فرستاد نامه ، به افراسیاب ،

۶۵

از آن ، شاد شد ، شاهِ توران‌زمین ،

همی کرد سهراب را ، آفرین ،

۶۶

وز آنسو ، چو نامه به خسرو رسید ،

غمی شد دلش ،،، کآن سخنها شنید ،




بخش ۱۲ : « یکی نامه فرمود پس شهریار »

بخش ۱۰ : « چو برگشت سهراب ، گژدهم پیر »


ادامه دارد 👇👇👇
معرفی عارفان
سعدی « گلستان » دیباچه ( #قسمت_پنجم ) بِسم اللهِ الرَّحمنِ الرَّحیم کسی از متعلقانِ منش ، بر حسبِ واقعه مطلع گردانید ، که فلان عزم کرده است و نیت جزم ، که بقیتِ عمر معتکف نشیند و خاموشی گزیند ، تو نیز اگر توانی سرِ خویش گیر و راهِ مجانبت پیش . گفتا :…
سعدی « گلستان »
دیباچه
( #قسمت_ششم )



بِسم اللهِ الرَّحمنِ الرَّحیم


بامدادان که خاطرِ باز آمدن بر رایِ نشستن غالب آمد ، دیدمش دامنی گُل و ریحان و سنبل و ضیمران فراهم آورده و رغبتِ شهر کرده .

گفتم : گُلِ بُستان را ، چنان که دانی بقایی ،
و عهدِ گلستان را ، وفایی نباشد ،

و حکما گفته‌اند : هر چه نپایَد ، دلبستگی را نشایَد .

گفتا : طریق چیست؟

گفتم : برای نزهتِ ناظران و فسحتِ حاضران ، کتابِ گلستان توانم تصنیف کردن ، که بادِ خزان را بر ورقِ او ، دستِ تطاول نباشد ، و گردشِ زمان ، عیشِ ربیعش را به طیش خریف ، مبدل نکند .



به چه کار آیَدَت ز گُل ، طبقی؟ ،

از گُلستانِ من ، بِبَر ورقی ،




گُل ، همین پنج روز و شَش ،، باشد ،

وین گلستان ،،، همیشه خوش باشد ،





حالی که من این بگفتم ، دامنِ گُل بریخت و در دامنم آویخت ، که : الکریم اذا وعدَ وفا .


فصلی در همان روز اتفاق بیاض افتاد در حُسنِ معاشرت و آدابِ محاورت در لباسی که متکلمان را به کار آید و مترسّلان را بلاغت بیفزاید. فی‌الجمله هنوز از گُل بُستان بقیّتی موجود بود که کتاب گلستان تمام شد .

و تمام آنگه شود به حقیقت ، که پسندیده آید در بارگاهِ شاهِ جهان‌پناه ، سایهٔ کردگار و پرتوِ لطفِ پروردگار ، ذخر زمان و کهفِ امان ، المؤیدُ من‌السماء ، المنصورُ علی‌الاعداء عضدُ الدولةِ‌القاهرةِ سراجُ‌الملةِ‌الباهرةِ ، جمالُ‌الانامِ ، مفخرُالاسلام ، سعدُ بن الاتابکِ الاعظم شاهنشاه‌المعظم مولی ملوک‌العرب والعجم ، سلطان‌البر والبحر ، وارثِ مُلکِ سلیمان مظفرالدین ابی بکر بن سعد بن زنگی ادام‌الله اقبالَهما و ضاعَفَ جَلالَهما وَ جعَل الی کلِّ خیر مآلهما و به کرشمه لطف خداوندی مطالعه فرماید .




گر التفات خداوندی‌اَش بیاراید ،

نگارخانه چینی و ، نقشِ ارتنگیست ،




امید هست که روی ملال در نکشد
از این سخن ، که گلستان نه جایِ دلتنگیست .
علی‌الخصوص که دیباچه‌ی همایونش
به نام سعد ابوبکر سعد بن زنگیست




ادامه دارد 👇👇👇
معرفی عارفان
داستان رستم و سهراب #نامه_کاوس_به_رستم_و_خواندن_او_را_به_جنگ فردوسی « شاهنامه » سهراب » بخش ۱۲ ( #قسمت_پنجم ) ۵۹ ببینیم تا ، رایِ این کار ،، چیست؟ ، همین پهلوان ، تُرکِ فرخنده ، کیست؟ ، ۶۰ بیامد سویِ کاخِ دستان فراز ، یَلِ پهلوان ، رستمِ سرفراز ، …
داستان رستم و سهراب
#نامه_کاوس_به_رستم_و_خواندن_او_را_به_جنگ
فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۱۲
( #قسمت_ششم )



۷۴

مرا شاه کاوس ، زینسان بگفت ،

که در زابلستان ، نبایدت خُفت ،

۷۵

اگر شب ، رسی ،، روز را ، باز گَرد ،

مبادا که ، تنگ اندر آید نَبَرد ،

۷۶

کنون ، ای سرافرازِ با آبروی ،

به ایران بباید شدن ، پوی‌پوی ،

۷۷

چنین گفت رستم : کزین باک نیست ،

که آخر ، سرانجام ،، جز خاک ، نیست ،

۷۸

هم ایدر ، نشینیم امروز شاد ،

ز گُردان و خسرو ، نگیریم یاد ،

۷۹

بباشیم یک روز و ، دَم برزنیم ،

یکی بر لبِ خشک ،، نَم برزنیم ،


* دَم برزنیم = استراحت کنیم - خستگی را در کنیم

۸۰

وز آن‌پس ، بتازیم نزدیکِ شاه ،

به گُردانِ ایران ، نمائیم راه ،

۸۱

مگر بختِ رخشنده ، بیدار نیست ،

وگرنه ، چنین کار ، دشوار نیست ،

۸۲

چو ،، دریا ،،، به موج اندرآید ز جای ،

ندارد دَمِ آتشِ تیز ،، پای ،

۸۳

درفشِ مرا ، چون ببیند ز دور ،

دلش ، ماتم آرَد به هنگامِ سور ،

۸۴

چو مانَد همی رستمِ زال را ،

خداوندِ شمشیر و کوپال را ،

۸۵

همان نیز ، چون سامِ جنگی بُوَد ،

دلیر و هشیوار و سنگی بُوَد ،

۸۶

بدین تیزی ، اندر نیاید به جنگ ،

نباید گرفتن چنین کار ، تنگ ،

۸۷

به مِی ، دست بردند و ، مستان شدند ،

ز یادِ سپهبد ، به دستان شدند ،

۸۸

دگر روز ، شبگیر هم ، پُرخُمار ،

بیامد تهمتن ، بیاراست کار ،




بخش ۱۳ : « چو رستم بیامد به نزدیکِ شاه »

بخش ۱۱ : « چو خورشید بر زد سر ، از بُرز کوه »




ادامه دارد 👇👇👇
معرفی عارفان
داستان رستم و سهراب #آمدن_رستم_نزد_کیکاوس_و_خشم_کاوس_بر_رستم فردوسی « شاهنامه » سهراب » بخش ۱۳ ( #قسمت_پنجم ) ۷۳ به کاووس کی گفت : رستم چه کرد؟ ، کز ایران ، برآوردی امروز گَرد ، ۷۴ فراموش کردی ز هاماوَران؟ ، وزان کارِ دیوانِ مازندران؟ ، ۷۵ که گویی…
داستان رستم و سهراب
#آمدن_رستم_نزد_کیکاوس_و_خشم_کاوس_بر_رستم


فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۱۳
( #قسمت_ششم )




۹۱

برفتند با او ، سرانِ سپاه ،

پسِ رستم اندر ، گرفتند راه ،

۹۲

چو دیدند بر رَه ، گَوِ پیلتن ،

همه نامداران ، شدند انجمن ،

۹۳

ستایش گرفتند بر پهلوان ،

که جاوید باشی و ، روشن‌روان ،

۹۴

جهان سر بسر ، زیرِ پایِ تو باد ،

همیشه ، سرِ تخت ،،، جایِ تو باد ،

۹۵

تو دانی ، که کاووس را ، مغز نیست ،

به تیزی سخن گفتنش ، نغز نیست ،

۹۶

بگوید ،،، همانگه پشیمان شود ،

به خوبی ، ز سر ، باز پیمان شود ،

۹۷

تهمتن ، گر آزرده گردد ز شاه ،

مر ایرانیان را ، نباشد گناه ،

۹۸

که بگذارد این شهرِ ایران ، همی ،

کند رویِ فرخنده ، پنهان همی ،

۹۹

هم ، او زآن سخنها ، پشیمان شدست ،

ز تندی ، بخایَد همی پشتِ دست ،

۱۰۰

تهمتن ، چنین پاسخ آوَرد باز ،

که ، هستم ز کاوس کی ، بی‌نیاز ،

۱۰۱

مرا ، تخت ، زین باشد و ،،، تاج ، تَرگ ،

قبا ، جوشن و ،،، دل نهاده به مرگ ،

۱۰۲

سزایَم بدین گفتنِ ناسزا ،

که گوید به تندی ، مرا پادشا ،

۱۰۳

که او را ، ز بند آوَریدم برون ،

سویِ تاج و تختش ، بُدم رهنمون ،

۱۰۴

گهی ، رزمِ دیوانِ مازندران ،

گهی ، جنگ با شاهِ هاماوَران ،

۱۰۵

ز بند و ز سختی ، رهانیدمش ،

چو در دستِ دشمن ، چنان دیدمش ،

۱۰۶

ز دانش ، ندارد سرش آگهی ،

مگر ، تیزی و تندی و ابلهی ،

۱۰۷

سَرَم ، گشت سیر و ،،، دلم ، کرد بس ،

جز از پاک‌یزدان ، نترسم ز کس ،

۱۰۸

ز گفتار ، چون سیر شد تهمتن ،

چنین گفت گودرز ،، با پیلتن ،



بخش ۱۴ : « چو خورشید ، آن چادرِ قیرگون »

بخش ۱۲ : « یکی نامه فرمود ، پس ، شهریار »




ادامه دارد 👇👇👇
معرفی عارفان
داستان رستم و سهراب #پرسیدن_سهراب_نام_سرداران_ایران_را_از_هجیر فردوسی « شاهنامه » سهراب » بخش ۱۶ ( #قسمت_پنجم ) ۶۵ قضا ، چون ز گردون فُرو هِشت پَر ، همه زیرکان ،، کور گردند و کَر ، ۶۶ وز آن‌پس بپرسید : ، زان مِهتران ، کشیده سراپرده‌ای بر کران ، ۶۷…
داستان رستم و سهراب
#پرسیدن_سهراب_نام_سرداران_ایران_را_از_هجیر
فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۱۶
( #قسمت_ششم )




۸۱

بِدو گفت سهراب : ، کاین درخور است ،

که فرزندِ شاه است و ، با افسر است ،

۸۲

بپرسید : از آن زرد پرده‌سرای ،

درفشی درخشان ، به پیشش به پای ،

۸۳

به گِرد اندرش ، سرخ و زرد و بنفش ،

ز هرگونه‌ای ، برکشیده درفش ،

۸۴

درفشی پسِ پشت ، پیکرگراز ،

سرش ، ماهِ سیمین و ، بالا ، دراز ،

۸۵

چه خوانند او را ، ز گردنکشان؟ ،

بگو تا چه داری ازو هم ، نشان؟ ،

۸۶

چنین گفت : ، کاو را گراز است نام ،

که در جنگِ شیران ، ندارد لگام ،

۸۷

هشیوار و از تخمهٔ گیو ، دان ،

که بر درد و سختی ، نباشد ژگان ،

۸۸

نشانِ پدر جُست و ، با او نگفت ،

همی داشت آن راستی ، در نهفت ،

۸۹

جهان را ، چه سازی؟ ،،، که خود ، ساخته‌ست ،

جهاندار ازین کار ، پرداخته‌ست ،

۹۰

زمانه ، نبشته ، دگرگونه داشت ،

چنان کاو گذارد ، بباید گذاشت ،

۹۱

چو ، دل برنهی بر سرایِ سپنج ،

همه ، زهر ، زو بینی و ،،، درد و رنج ،

۹۲

دگر باره پرسید ازو سرفراز : ،

ازآن ، کش به دیدارِ او ، بُد نیاز ،

۹۳

از آن پردهٔ سبز و ، مردِ بلند ،

وز آن مَرد و ، آن تاب داده ، کمند ،

۹۴

وز آن‌پس هجیرِ سپهبدش ، گفت : ،

که ، از تو ، سخن را ، نباید نهفت ،

۹۵

گر ، از نامِ چینی ، بمانم همی ،

از آن است ، کاو را ، ندانم همی ،

۹۶

بِدو گفت سهراب : ،کاین نیست داد ،

ز رستم ، نکردی سخن هیچ یاد ،



بخش ۱۷ : « چو بشنید گفتارهای درشت »

بخش ۱۵ : « چو خورشید گشت از جهان ناپدید »




ادامه دارد 👇👇👇
معرفی عارفان
داستان رستم و سهراب #بازگشتن_رستم_و_سهراب_به_لشکرگاه فردوسی « شاهنامه » سهراب » بخش ۱۹ ( #قسمت_پنجم ) ۶۱ بگفت این و ، برخاست پس ، پیلتن ، دژم گشته او ، پیشِ آن انجمن ، ۶۲ به لشکرگَهِ خویش ، بنهاد روی ، پُراندیشه جان و ،، دلش ، کینه‌جوی ، ۶۳ زواره…
داستان رستم و سهراب
#بازگشتن_رستم_و_سهراب_به_لشکرگاه
فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۱۹
( #قسمت_ششم )


۷۷

تو ، خُرسند گَردان ، دلِ مادرم ،

چنین راند ایزد ، قضا بر سرم ،

۷۸

بگویَش : ، که تو ، دل به من در مبند ،

مشو جاودان ، بهرِ جانم نژند ،

۷۹

که کس در جهان ، جاودانه نماند ،

ز گردون ، مرا خود ، بهانه نماند ،

۸۰

بسی دیو و شیر و پلنگ و نهنگ ،

تبه شد ز چنگم ، به هنگامِ جنگ ،

۸۱

بسی باره و دژ ، که کردیم پست ،

نیاورد کس ،،، دستِ من ، زیرِ دست ،

۸۲

درِ مرگ را ،، آن بکوبَد ، که پای ،

به‌اسب اندر آرَد ،، بجُنبد ز جای ،

۸۳

اگر ، سال گردد فزون از هزار ،

همین است راه و ،،، همین است کار ،

۸۴

نگه کن به جمشید شاهِ بلند ،

همان نیز ، تهمورسِ دیوبند ،

۸۵

به گیتی ،، چو ایشان نبُد شهریار ،

سرانجام ، رفتند زی کردگار ،

۸۶

به مردی ،، ز گرشاسب ، برتر نبود ،

سپهرِ برین ، گِردگاهش بسود ،

۸۷

نریمان و سام ، آن دو گردن‌فراز ،

ز مُردن ، به گیتی نبُدشان جواز ،

۸۸

چو ، گیتی بریشان نماند و بگشت ،

مرا نیز ، بر رَه ، بباید گذشت ،

۸۹

همه ، مرگرائیم ،،، پیر و جوان ،

به گیتی ، نمانَد کسی جاودان ،

۹۰

چو خرسند گردد ،، به دستان ، بگوی ،

که از شاهِ گیتی مَبَرتاب ، روی ،

۹۱

اگر جنگ سازد ، تو سستی مکن ،

چنان رُو ، که او رانَد از بُن ، سُخُن ،

۹۲

ز شب ، نیمه‌ای گفتِ سهراب بود ،

دگر نیمه ، آرامش و خواب بود ،


#پایان_بخش ۱۹



بخش ۲۰ : « چو خورشیدِ رخشان ، بگسترد پَر »

بخش ۱۸ : « به آوردگه رفت و نیزه گرفت »




ادامه دارد 👇👇👇


🌸🌸🌸عید سعید فطر مبارک🌸🌸🌸
معرفی عارفان
داستان رستم و سهراب #کشتی_گرفتن_رستم_با_سهراب فردوسی « شاهنامه » « سهراب » بخش ۲۰ ( #قسمت_پنجم ) ۶۵ نخستین که پشتش نِهد بر زمین ، نَبُرّد سرش ،،، گرچه باشد به کین ، معنی مصرع اول = برای بار اول که پشتش را به زمین آوَرَد - برای بار اول که او را زمین…
داستان رستم و سهراب
#کشتی_گرفتن_رستم_با_سهراب
فردوسی « شاهنامه » « سهراب »
بخش ۲۰
( #قسمت_ششم )




۸۱

به هومان چنین گفت سهرابِ گُرد : ،

که اندیشه ، از دل بباید ستُرد ،

۸۲

که فردا بیاید برِ من به جنگ ،

ببینی به گردنش‌بر ، پالهنگ ،

۸۳

به لشکرگهِ خویش ، بنهاد روی ،

به خشم و ، پُر از غم ، دل ،،، از کارِ اوی ،

۸۴

چو ، رستم ز چنگِ وی آزاد گشت ،

بسانِ یکی کوهِ پولاد گشت ،

۸۵

خرامان ، بشد سویِ آبِ روان ،

چو جان‌رفته ،،، گویا بیابد روان ،

۸۶

بخورد آب و ،،، روی و سر و تن ، بشُست ،

به پیشِ جهان‌آفرین ، شد نُخُست ،

۸۷

به‌زمزم بنالید بر بی نیاز ،

نیایش همی کرد ، بر چاره‌ساز ،

۸۸

همی ، خواست پیروزی و دستگاه ،

نبود آگه از بخشِ خورشید و ماه ،

۸۹

که ، چون رفت خواهد سپهر از بَرَش؟ ،

بخواهد ربودن ، کلاه از سرش ،

۹۰

شنیدم که ، رستم ز آغازِ کار ،

چنان یافت نیرو ،،، ز پروردگار ،

۹۱

که گر ، سنگ را ، او بسر برشدی ،

همی ، هر دو پایش ،،، بدو در شدی ،



معنی مصرع دوم = هر دو پایِ او ، در سنگ فرو می‌رفت

۹۲

از آن روز ، پیوسته رنجور بود ،

دلِ او ، از آن آرزو ، دور بود ،

۹۳

بنالید بر کردگارِ جهان ،

به‌زاری ، همی آرزو کرد آن ،

۹۴

که لَختی ز زورش ستانَد ، همی ،

که رفتن به رَه ،،، بر توانَد همی ،

۹۵

بِدانسان که از پاک‌یزدان بخواست ،

ز نیرویِ آن کوه‌پیکر ، بکاست ،

۹۶

چو ، باز آن‌چنان کار ، پیش آمدش ،

دل از بیمِ سهراب ،،، ریش آمدش ،

۹۷

به‌یزدان بنالید ، کای کردگار ،

بدین کار ،،، این بنده را ، پاس دار ،



بخش ۲۱ : « دگرباره اسبان ببستند سخت »

بخش ۱۹ : « برفتند و روی هوا تیره گشت »





ادامه دارد 👇👇👇
معرفی عارفان
داستان رستم و سهراب #کشته_شدن_سهراب_به_دست_رستم فردوسی « شاهنامه » « سهراب » بخش ۲۱ ( #قسمت_پنجم ) ۶۷ ببین ، تا کدامست از ایرانیان ، نباید که آیدش ، به‌جانش زیان ، ۶۸ نشانی که بُد ، داده مادر ، مرا ، بدیدم ،،، نبُد دیده ، باور مرا ، ۶۹ چنینم نبشته…
داستان رستم و سهراب
#کشته_شدن_سهراب_به_دست_رستم
فردوسی « شاهنامه » « سهراب »
بخش ۲۱
( #قسمت_ششم )




۸۴

پشیمان شدم من ، ز کردارِ خویش ،

ستانم مکافات ، ز اندازه بیش ،

۸۵

دریدم جگرگاهِ پورِ جوان ،

بگریَد بر او ، چرخ ،،، تا جاودان ،

۸۶

پسر را بکُشتم به پیرانه‌سر ،

بُریدم پِی و بیخِ آن نامور ،

۸۷

فرستاد نزدیکِ هومان ، پیام ،

که شمشیرِ کین مانَد اندر نیام ،

۸۸

نگهدارِ آن لشکر ، اکنون توئی ،

نگه کن بدیشان ، مگر نغنوی ،

۸۹

که با تو ، مرا روزِ پیکار ، نیست ،

همان ، بیش ازین ، جایِ گفتار ، نیست ،

۹۰

تو ، از زشت‌خوئی ،،، نگفتی وِرا ،

بر آتش زدی ، جان و دیده ، مرا ،

۹۱

برادرش را گفت پس ، پهلوان ،

که برگَرد ای گُردِ روشن‌روان ،

۹۲

تو با او ، بُرو تا لبِ رودِ آب ،

مکن بر کسی ، هیچگونه شتاب ،

۹۳

زواره ، بیامد هم اندرزمان ،

به هومان ، سخن گفت از پهلوان ،

۹۴

به‌پاسخ چنین گفت هومانِ گُرد ،

که بنمود سهراب را ، دستبرد ،

۹۵

هجیرِ ستیزندهٔ بَدگمان ،

که می‌داشت رازِ سپهبد ، نهان ،

۹۶

نشانِ پدر جُست ، با او نگفت ،

روانش ، به بی‌دانشی ، بود جفت ،

۹۷

به ما ، این بَد ، از شومیِ او رسید ،

بباید ، مر او را ،،، سر از تَن بُرید ،

۹۸

زواره بیامد برِ پیلتن ،

ز هومان سخن راند و ، از انجمن ،

۹۹

ز کارِ هجیرِ بَدِ بَدگمان ،

که سهراب را ،،، زو ، سر آمد زمان ،

۱۰۰

تهمتن ز گفتارِ او ، خیره گشت ،

جهان ، پیشِ چشم‌اندرش ، تیره گشت ،





بخش ۲۲ : « به گودرز گفت آنزمان پهلوان »

بخش ۲۰ : « چو خورشیدِ رخشان ، بگسترد پَر »





ادامه دارد 👇👇👇
معرفی عارفان
داستان رستم و سهراب #آگاهی_یافتن_مادر_سهراب_از_کشته_شدن_پسرش فردوسی « شاهنامه » « سهراب » بخش ۲۵ ( #قسمت_پنجم ) ۴۸ بیاورد خفتان و درع و کمان ، همان ،،، نیزه و تیغ و گُرزِ گران ، ۴۹ بسی ، بر همی زد ،،، گِران‌گُرز را ، همی یاد کرد ، آن بَر و بُرز را…
داستان رستم و سهراب
#آگاهی_یافتن_مادر_سهراب_از_کشته_شدن_پسرش
فردوسی « شاهنامه » « سهراب »
بخش ۲۵
( #قسمت_ششم )




۵۹

به روز و به شب ، مویه کرد و گریست ،

پس از مرگِ سهراب ،،، سالی بزیست ،

۶۰

سرانجام ، هم ،،، در غمِ او بمُرد ،

روانش بشد سویِ سهرابِ گُرد ،

۶۱

چنین گفت بهرامِ نیکوسُخُن ،

که با مُردگان ، آشنایی مکن ،

۶۲

نه ایدر ، همی ماند خواهی دراز ،

بسیچیده باش و ، درنگی مساز ،

۶۳

چنین است رسمِ سرای کُهُن ،

سرش ، هیچ پیدا نبینی ز بُن ،

۶۴

به تو داد یک روز نوبت ،،، پدر ،

سزد ، گر ترا نوبت آید بسر ،

۶۵

چنین است و ، رازش نیامد پدید ،

نیابی به خیره ،،، چه جویی کلید؟ ،

۶۶

درِ بسته را ، کس نداند گشاد ،

بِدان رنج ،،، عمرِ تو ، گردد به‌باد ،

۶۷

دل اندر سرایِ سپنجی ، مبند ،

سپنجی ،،، نباشد بسی سودمند ،

۶۸

بدین داستان ، من سخن ساختم ،

دگر ، بر سیاوش بپرداختم ،

۶۹

یکی داستان است ، پُر آبِ چشم ،

دلِ نازک ، از رستم آید به‌خشم ،



#پایان_بخش ۲۵

#پایان_داستان_رستم_و_سهراب




« داستان سیاوش - آغازِ داستان »

بخش ۲۴ : « وز آنجایگه ، شاه لشکر بِراند »
این داستان را با تشویق دوستان به پایان بردیم اگر در نحوه‌ی ارائه‌ی داستان #حکیم_فردوسی نقص و نارسایی داشتیم از #فردوسی بزرگ و دوستان امید بخشایش داریم
🙏🌸🙏🌸🙏🌸