معرفی عارفان
1.12K subscribers
32.8K photos
11.8K videos
3.18K files
2.7K links
چه گفتم در وفا افزا جفا و جور افزودی
جفا کن جور کن جانا،غلط گفتم خطا کردم

فیض
Download Telegram
معرفی عارفان
عطار « الهی نامه » « آغاز کتاب » بسم الله الرحمن الرحیم ( #قسمت_هفتم ) ۹۷ درین دریا ، بماندم ناگهی من ، ندارم جز بسویِ تو ،، رهی ، من ، ۹۸ رَهَم بنمای ،، تا دُرّ وصالت ، به‌دست آرَم ، ز دریایِ جلالت ، ۹۹ توئی گوهر ، درونِ بحر ،، بی‌شک ، توئی در…
عطار « الهی نامه » « آغاز کتاب »
بسم الله الرحمن الرحیم
( #قسمت_هشتم )




۱۱۲

تو ،،، می‌خواهد ز تو ، تا ، رُخ نمائی ،

وِرا از جان و دل ،، پاسخ نمائی ،

۱۱۳

تو ،،، می‌خواهد ز تو ، اینجا ، حقیقت ،

که بنمائی بِدو پیدا ، حقیقت ،

۱۱۴

تو ،،، می‌خواهد ز تو ، تا ، راز بیند ،

ترا در گنجِ جان ،،، او ، باز بیند ،

۱۱۵

تو ،،، می‌خواهد ز تو ، در کویِ دنیا ،

که بیند رویِ تو ، در سویِ دنیا ،

۱۱۶

تو ،،، می‌خواهد ز تو ، در کلّ اسرار ،

که بنمائی در انجامش ، تو دیدار ،

#در_انجامش = در پایان او را

۱۱۷

تو ،،، می‌خواهد ز تو ، ای ذاتِ بیچون ،

که بیند ذاتت ای جان ،، بی چه و چون ،

۱۱۸

چنان درمانده‌ام در حضرتِ تو ،

ندارم تابِ دیدِ قُربتِ تو ،

۱۱۹

شب و روزم ، ز عشقت ، زار مانده ،

به‌گِردِ خویش ، چون پرگار مانده ،

۱۲۰

طلب‌گارِ توام ، در جان و در دل ،

نباشم یک دم از یادِ تو ، غافل ،

#طلب‌گارِ تواَم = خواهانِ تو هستم - تو را می‌خواهم

۱۲۱

تو ، در جانی همیشه حاضر ،،، ای دوست ،

توئی مغز و ، منم اینجایگه ،،، پوست ،

۱۲۲

دلِ عطّار ، پُر خون شد درین راه ،

که تا شد از وصالِ دوست ،، آگاه ،

۱۲۳

کنون ، چون در یقینم راه دادی ،

مرا ، اینجا دلی آگاه دادی ،

۱۲۴

بجز وصفت نخواهم کرد ، ای جان ،

که تا مانم به عشقت فَرد ،،، ای جان ،

۱۲۵

اگر کامم نخواهی داد اینجا ،

ز دستِ تو ، کنم فریاد اینجا ،

۱۲۶

مرا ، هم داده‌ای امیدِ فضلت ،

که بنمائی مرا ،، در عشق ، وصلت ،



#عطار
معرفی عارفان
سعدی « گلستان » دیباچه ( #قسمت_هفتم ) بِسم اللهِ الرَّحمنِ الرَّحیم دیگر ، عروسِ فکرِ من از بی جمالی سر بر نیارد ، و دیدهٔ یأس ، از پشتِ پایِ خجالت بر ندارد ، و در زمرهٔ صاحبدلان متجلی نشود ، مگر آن گه که متحلّی گردد به زیورِ قبولِ امیرِ کبیر ، عالِمِ…
سعدی « گلستان »
دیباچه
( #قسمت_هشتم )



بِسم اللهِ الرَّحمنِ الرَّحیم


تقصیر و تقاعدی که در مواظبتِ خدمتِ بارگاهِ خداوندی می‌رود بنا بر آن است که طایفه‌ای از حکماء هندوستان در فضایل بزرجمهر سخن می‌گفتند ، به آخر جز این عیبش ندانستند که در سخن گفتن بطیء است یعنی درنگ بسیار می‌کند و مستمع را بسی منتظر باید بودن تا تقریر سخنی کند . بزرجمهر بشنید و گفت :
اندیشه کردن که چه گویم ، بِه از پشیمانی خوردن ، که چرا گفتم .




سخندانِ پرورده ، پیرِ کهن ،

بیندیشد ، آن‌گه بگوید سخن ،




مزن تا توانی ، به گفتار ، دَم ،

نکو ، گوی ،،، گر دیر گویی ، چه غم؟ ،




بیندیش و ، آن‌گه بر آوَر نفس ،

وزآن پیش ، بس کن ،،، که گویند ، بس ،




به نطق ،،، آدمی ، بهتر است از دواب ،

دواب از تو ، بِه ،،، گر نگویی صواب ،




فکیف در نظر اعیان حضرتِ خداوندی عزّ نصرُه که مجمعِ اهل دل است و مرکزِ علمای متبحر ، اگر در سیاقتِ سخن ، دلیری کنم ، شوخی کرده باشم ،

و بضاعتِ مزجاة به حضرت عزیز آورده ،
و شبه ، در جوهریان ، جوی نیارد ،
و چراغ ، پیشِ آفتاب ، پرتوی ندارد ،
و منارهٔ بلند ، بر دامنِ کوهِ الوند ، پست نماید .




هر که ، گردن به دعوی افرازَد ،

خویشتن را ، به گردن اندازد ،



سعدی ،،، افتاده‌ایست ، آزاده ،

کس ،،، نیاید به جنگِ افتاده ،




اول ، اندیشه ،،، وآنگهی ، گفتار ،

پای‌بست آمده‌ست و ،،، پس ، دیوار ،




نخلبندی دانم ،ولی نه در بُستان ،

و شاهدی فروشم ، ولیکن نه در کنعان .




لقمان را گفتند : حکمت از که آموختی؟
گفت : از نابینایان ، که تا جای نبینند ، پای ننهند .




ادامه دارد 👇👇👇
معرفی عارفان
داستان رستم و سهراب #آمدن_رستم_نزد_کیکاوس_و_خشم_کاوس_بر_رستم فردوسی « شاهنامه » سهراب » بخش ۱۳ ( #قسمت_هفتم ) ۱۰۹ که شاه و دلیرانِ گردنکشان ، به دیگر سخنها ، بَرَند این گمان ، ۱۱۰ کزین تُرک ،،، ترسنده شد سرفراز ، همی گوید این‌گونه ، هر کس به راز ،…
داستان رستم و سهراب
#آمدن_رستم_نزد_کیکاوس_و_خشم_کاوس_بر_رستم
فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۱۳
( #قسمت_هشتم )



۱۲۷

وگرنه ، مرا پشتِ لشکر توئی ،

درین تخت باشیم ، افسر توئی ،

۱۲۸

به یادِ تو ، نوشَم همه روز ، جام ،

به مِهرِ تو ، کوشَم همه صبح و شام ،

۱۲۹

مرا ، شاهی ،، از فرّ و اورنگِ تُست ،

ز جمشید باشیم هر دو ، درست ،

۱۳۰

مرا ، تاج و تخت و ،،، ترا ، تیغ و زور ،

چنین داد ، دارندهٔ ماه و هور ،

۱۳۱

ترا خواهم اندر جهان یار و بس ،

که باشی به هر کار ، فریادرس ،

۱۳۲

بِدین چاره‌جُستن ، ترا خواستم ،

چو دیر آمدی ، تندی آراستم ،

۱۳۳

چو آزرده گشتی تو ، ای پیلتن ،

پشیمان شدم ،،، خاکم اندر دهن ،

۱۳۴

بِدو گفت رستم : که کیهان تراست ،

همه کِهترانیم و ، فرمان تراست ،

۱۳۵

کنون آمدم ، تا چه فرمان دهی ،

تو ، شاهِ جهانداری و ، من رهی ،

۱۳۶

همان ، بر درِ تو ، یکی کِهترم ،

وگر ، کهتری را ، خود اندرخورم ،

۱۳۷

چنین گفت کاووس : ، کای پهلوان ،

ترا باد پیوسته ، روشن روان ،

۱۳۸

چنین بهتر آید که امروز ، بزم ،

بسازیم و ، فردا گزینیم رزم ،

۱۳۹

بیاراست رامشگهی شاهوار ،

شد ایوان ، به کردارِ خرّم‌بهار ،

۱۴۰

گرانمایگان را ، همی خواندند ،

بِدان خرّمی ، گوهر افشاندند ،

۱۴۱

از آوازِ ابریشم و ، بانگِ نای ،

سمن‌چهرگان ، پیشِ خسرو به پای ،

۱۴۲

همی ، باده خوردند تا نیم‌شب ،

به یادِ بزرگان ، گشاده دو لب ،

۱۴۳

بخوردند می ، تا جهان تیره گشت ،

دلِ نامداران ، ز می خیره گشت ،

۱۴۴

همه ، مست بودند و ، گشتند باز ،

به پیموده گُردان ، شبِ دیر یاز ،



#پایان_بخش ۱۳



بخش ۱۴ : « چو خورشید ، آن چادرِ قیرگون »

بخش ۱۲ : « یکی نامه فرمود ، پس ، شهریار »



ادامه دارد 👇👇👇
معرفی عارفان
داستان رستم و سهراب #پرسیدن_سهراب_نام_سرداران_ایران_را_از_هجیر فردوسی « شاهنامه » سهراب » بخش ۱۶ ( #قسمت_هفتم ) ۹۷ کسی ، کو بُوَد پهلوانِ جهان ، میانِ سپه‌در ، نمانَد نهان ، ۹۸ تو گفتی که : ، در لشکر ، او مهتر است ، نگهبانِ هر مرز و ، هر کشور است ،…
داستان رستم و سهراب
#پرسیدن_سهراب_نام_سرداران_ایران_را_از_هجیر
فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۱۶
( #قسمت_هشتم )



۱۱۳

چو ، از بند و پیوند ،،، یابد رها ،

درخشنده‌مُهری بُوَد ، بی بها ،

۱۱۴

چنین داد پاسخ هجیرش : ، که شاه ،

چو سیر آید از مهر ، وز تاج و گاه ،

۱۱۵

نَبَردِ کسی جویَد ، اندر جهان ،

که او ، ژنده‌پیل اندر آرَد ز جان ،

۱۱۶

اگر خود ، ببینی تو چنگالِ اوی ،

چنان هیبت و پیکر و یالِ اوی ،

۱۱۷

بدانی ، که از وی نیابد رها ،

نه دیو و ، نه شیر و ، نه نَر اژدها ،

۱۱۸

ز زخمِ سرِ گُرزِ سندان‌شِکَن ،

برآرَد دمار ، از دوصد انجمن ،

۱۱۹

کسی را ، که رستم بُوَد هم‌نَبَرد ،

سرش ، زآسمان اندر آرَد به‌گَرد ،

۱۲۰

هم‌آوردِ او ، بر زمین ، پیل نیست ،

چو گَردِ پیِ اسبِ او ، نیل نیست ،

۱۲۱

تنش زور دارد ، به‌صد زورمند ،

سرش ، برتر است از درختِ بلند ،

۱۲۲

چو او خشم گیرد به روزِ نَبَرد ،

به چنگش ، چه شیر و ، چه پیل و ، چه مَرد ،

۱۲۳

نخواهم ، که با او به صحرا بُوَد ،

هم‌آورد ،،، اگر کوهِ خارا بُوَد ،

۱۲۴

هنرهایِ رستم ، به گِردِ جهان ،

همه آشکار است ، پیشِ مِهان ،

۱۲۵

تو ، با او پسنده نباشی به جنگ ،

چو او تیغِ هندی بگیرد به چنگ ،

۱۲۶

به گیتی ، ندیدی تو جنگ‌آوران ،

که بودند با گُرزهای گران ،

۱۲۷

چو افراسیاب ، آن سپهدارِ چین ،

ابا نامدارانِ توران‌زمین ،

۱۲۸

به شمشیرِ کین ، رستمِ پیلتن ،

ببارید آتش ، بر آن انجمن ،



بخش ۱۷ : « چو بشنید گفتارهای درشت »

بخش ۱۵ : « چو خورشید گشت از جهان ناپدید »



ادامه دارد 👇👇👇