معرفی عارفان
1.26K subscribers
35.4K photos
13.1K videos
3.25K files
2.81K links
چه گفتم در وفا افزا جفا و جور افزودی
جفا کن جور کن جانا،غلط گفتم خطا کردم

فیض
Download Telegram
معرفی عارفان
داستان رستم و سهراب #نامه_کاوس_به_رستم_و_خواندن_او_را_به_جنگ فردوسی « شاهنامه » سهراب » بخش ۱۲ ( #قسمت_هفتم ) ۸۹ ز مستی ، هم آن روز ، باز ایستاد ، دوم روز ، رفتن نیامدش یاد ، ۹۰ بفرمود رستم به خوالیگران : ، که اندر زمان ، آوریدند خوان ، ۹۱ چو خوان…
داستان رستم و سهراب
#آمدن_رستم_نزد_کیکاوس_و_خشم_کاوس_بر_رستم
فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۱۳
( #قسمت_اول )



۱

چو ، رستم بیامد به نزدیکِ شاه ،

پذیره شدندش ، به یک‌روزه راه ،

۲

چو طوس و ، چو گودرزِ کشوادگان ،

پیاده ،،، شده پیشِ اسبش ، دَوان ،

۳

پیاده شد از اسب ، رستم ،،، همان ،

گرفتند پرسش ، برو بر ، مِهان ،

۴

گرازان ، به‌درگاهِ شاه آمدند ،

گشاده‌دل و ، نیک‌خواه ، آمدند ،

۵

چو رفتند و ، بردند پیشش ، نماز ،

برآشفت و ، پاسخ نداد ایچ ، باز ،

۶

یکی بانگ بر زد به گیو ، از نُخُست ،

پس آنگاه ،،، شرم ، از دو دیده ، بشُست ،

۷

که ، رستم که باشد؟ ،،، که فرمانِ من ،

کند پست و؟ ، پیچد ز پیمانِ من؟ ،

۸

اگر ، تیغ بودی کنون پیشِ من ،

سرش کَندَمی ، چون تُرَنجی ،، ز تَن ،

۹

بگیرش ، بِبَر ،،، زنده ، بر دار کن ،

وزو نیز ، مگشای با من سُخُن ،

۱۰

ز گفتارِ او ، گیو را ، دل بِخَست ،

که بُردی به‌رستم ، برآن‌گونه دست ،

۱۱

برآشفت با گیو و با پیلتن ،

بِدو ، خیره مانده ، همه انجمن ،

۱۲

بفرمود پس ، طوس را ، شهریار ،

که ، رو ،،، هر دو را ، زنده بر کُن به دار ،

۱۳

خود ، از جای برخاست ، کاوس کی ،

برافروخت  ،برسانِ آتش ، ز نی ،

۱۴

بشد طوس و ، دستِ تهمتن گرفت ،

بِدو ، مانده پرخاش‌جویان ، شگفت ،

۱۵

که از پیشِ کاوس ، بیرون بَرَد ،

مگر ، اندر آن تیزی ، افسون بَرَد ،

۱۶

تهمتن ، بزد دست ، بر دستِ طوس ،

تو گفتی ، ز پیلِ ژیان ، یافت کوس ،

۱۷

ز بالا ، نگون اندر آمد ، بسر ،

برو ، کرد رستم ، بتندی گذر ،

۱۸

تهمتن ، برآشفت با شهریار ،

که ، چندین مَدار آتش ، اندر کنار ،



بخش ۱۴ : « چو خورشید آن چادر قیرگون »

بخش ۱۲ : « یکی نامه فرمود ، پس ، شهریار »



ادامه دارد 👇👇👇
معرفی عارفان
داستان رستم و سهراب #آمدن_رستم_نزد_کیکاوس_و_خشم_کاوس_بر_رستم فردوسی « شاهنامه » سهراب » بخش ۱۳ ( #قسمت_اول ) ۱ چو ، رستم بیامد به نزدیکِ شاه ، پذیره شدندش ، به یک‌روزه راه ، ۲ چو طوس و ، چو گودرزِ کشوادگان ، پیاده ،،، شده پیشِ اسبش ، دَوان ، ۳ پیاده…
داستان رستم و سهراب
#آمدن_رستم_نزد_کیکاوس_و_خشم_کاوس_بر_رستم
فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۱۳
( #قسمت_دوم )

۱۹

همه کارَت از یکدگر ، بدترست ،

ترا ، شهریاری ،،، نه اندرخورست ،

۲۰

چنین تاج ، بر تارکِ بی بها ،

بسی بهتر ، اندر دَمِ اژدها ،

۲۱

من ،‌ آن رستمِ زالِ نام‌آوَرَم ،

که از چون تو شَه ،،، خَم نگیرد سرم ،

۲۲

تو ، سهراب را ،،، زنده ، بر دار کن ،

بر آشوب و ، بدخواه را ، خوار کن ،

۲۳

ز مصر و ، ز چین و ، ز هاماوران ،

ز روم و ، ز سگسار و ، مازندران ،

۲۴

جگرخستهٔ تیغ و تختِ منند ،

همه ، بنده در پیشِ رَخشِ منند ،

۲۵

تو ، اندر جهان ،،، خود ز من زنده‌ای ،

به‌کینه ، چرا دل پراکنده‌ای؟ ،

۲۶

چو خشم آوَرَم ، شاهِ کاوس کیست؟ ،

چرا دست یازَد به‌من؟ ، طوس کیست؟ ،

۲۷

چه کاوس پیشم ،،، چه یک‌مُشت خاک ،

چرا دارم از خشمِ کاوس ، باک؟ ،

۲۸

مرا ، زور و پیروزی ،،، از داورست ،

نه از پادشاه و ، نه از لشکرست ،

۲۹

جهان ، جوشن و ،،، رَخش ، گاهِ منست ،

نگین ، گرز و ،،، مغفر ، کلاهِ منست ،

۳۰

شبِ تیره ،،، از تیغ ، رخشان کنم ،

بر آوَردگَه‌بر ،،، سراَفشان کنم ،

۳۱

سرِ نیزه و گُرز ،، یارِ منند ،

دو بازو و دل ،، شهریارِ منند ،

۳۲

چه آزارَدَم او؟ ، نه من بنده‌ام ،

یکی بندهٔ آفریننده‌ام ،

۳۳

دلیران ، به شاهی مرا خواستند ،

همان ،،، گاه و افسر ، بیاراستند ،

۳۴

سویِ تختِ شاهی ، نکردم نگاه ،

نگهداشتم ، رسم و آئین و راه ،

۳۵

اگر ، من پذیرفتمی تاج و تخت ،

نبودی ترا ، این بزرگی و بخت ،

۳۶

همه هرچه گفتی ،،، سزایِ منست ،

ز تو نیکوئیها ، بجایِ منست ،



بخش ۱۴ : « چو خورشید آن چادر قیرگون »

بخش ۱۲ : « یکی نامه فرمود ، پس ، شهریار »



ادامه دارد 👇👇👇
معرفی عارفان
داستان رستم و سهراب #آمدن_رستم_نزد_کیکاوس_و_خشم_کاوس_بر_رستم فردوسی « شاهنامه » سهراب » بخش ۱۳ ( #قسمت_دوم ) ۱۹ همه کارَت از یکدگر ، بدترست ، ترا ، شهریاری ،،، نه اندرخورست ، ۲۰ چنین تاج ، بر تارکِ بی بها ، بسی بهتر ، اندر دَمِ اژدها ، ۲۱ من ،‌ آن…
داستان رستم و سهراب
#آمدن_رستم_نزد_کیکاوس_و_خشم_کاوس_بر_رستم
فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۱۳
( #قسمت_سوم )



۳۷

نشاندم بِدین تخت ، من ،،، کیقباد ،

چه کاوس دانم ، چه خشمش ، چه باد ،

۳۸

وگر ، کیقبادم ز البرزکوه ،

به زاری ، فتاده میانِ گروه ،

۳۹

نیاوردمی من ، به ایران‌زمین ،

نبستی کمربند و شمشیرِ کین ،

۴۰

ترا ، این بزرگی نبودی و کام ،

که گوئی سخن‌ها ، به دستانِ سام ،

۴۱

اگر ، من نرفتم به مازندران ،

به‌گردن برآورده ،،، گُرزِ گران ،

۴۲

که کَندی دل و مغزِ دیوِ سپید؟ ،

کِرا بود بر بازویِ خود ، امید؟ ،

۴۳

چو برگفت زین‌گونه گفتار ، چند ،

به گُردان ، درِ پند ، بگشاد بند ،

۴۴

به ایرانیان گفت : سهرابِ گُرد ،

بیاید ، نمانَد بزرگ و ، نه خُرد ،

۴۵

شما ، هر یکی ، چارهٔ جان کنید ،

خِرَد را ، بدین کار ، درمان کنید ،

۴۶

به‌ایران ، نبینید زین‌پس ، مرا ،

شما را ، زمین ،،، پَرّ کرگس ، مرا ،

۴۷

برون شد به‌خشم ، اندرآمد به رَخش ،

منم گفت شیراوژنِ تاج‌بخش ،

۴۸

بزد اسب و ، از پیشِ ایشان برفت ،

همی ، پوست بر تنش ، گفتی بِکَفت ،

۴۹

غمین شد دلِ نامداران ، همه ،

که رستم شبان بود و ، ایشان رَمه ،

۵۰

به گودرز گفتند : کاین کار ، نیست ،

شکستن دلِ او ، سزاوار نیست ،

۵۱

سپهبد ، چو از تو سخن بشنَوَد ،

به گفتارِ تو ، بی‌گمان بِگرَوَد ،

۵۲

به نزدیکِ آن شاهِ دیوانه ، شو ،

وزین در ، سخن یاد کن ، نو به نو ،

۵۳

سخنهای چرب و دراز ، آوَری ،

مگر ، بختِ گم‌بوده ، بازآوَری ،

۵۴

همانگه ، نشستند با یکدگر ،

سراسر ، بزرگانِ پرخاشخر ،



بخش ۱۴ : « چو خورشید ، آن چادر قیرگون »

بخش ۱۲ : « یکی نامه فرمود ، پس ، شهریار »





ادامه دارد 👇👇👇
معرفی عارفان
داستان رستم و سهراب #آمدن_رستم_نزد_کیکاوس_و_خشم_کاوس_بر_رستم فردوسی « شاهنامه » سهراب » بخش ۱۳ ( #قسمت_سوم ) ۳۷ نشاندم بِدین تخت ، من ،،، کیقباد ، چه کاوس دانم ، چه خشمش ، چه باد ، ۳۸ وگر ، کیقبادم ز البرزکوه ، به زاری ، فتاده میانِ گروه ، ۳۹ نیاوردمی…
داستان رستم و سهراب
#آمدن_رستم_نزد_کیکاوس_و_خشم_کاوس_بر_رستم
فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۱۳
( #قسمت_چهارم )



۵۵

چو گیو و چو گودرز و بهرامِ شیر ،

چو رهام و گرگین ، سوارِ دلیر ،

۵۶

همی آن بِدین ، این بِدان گفت ،،، شاه ،

ندارد دلِ نامداران ، نگاه ،

۵۷

چو ،،، رستم ، که هست او جهان‌پهلوان ،

ببخشید کاوس کی را ، روان ،

۵۸

به رنج و به سختیش ، فریادرس ،

نبودست هرگز ، جز او ، هیچ کس ،

۵۹

چو بستند دیوانِ مازندران ،

هم ، آن شاه و ،،، هم ما ، به بندِ گران ،

۶۰

ز بهرش ، چه رنج و چه سختی کشید ،

جگرگاهِ دیوِ دژم ، بردَرید ،

۶۱

به‌شادیش ، بر تختِ شاهی نشاند ،

بر او ، آفرینِ بزرگان بخواند ،

۶۲

دگر رَه ، چو او را به هاماوَران ،

ببستند پایش ، به بندِ گران ،

۶۳

ز بهرش ، چنان شهریاران ، بکُشت ،

به هاماوَران ، هیچ ننمود پشت ،

۶۴

بیاوَرد او را ، سویِ تخت ، باز ،

به شاهی ، همی بُرد پیشش ، نماز ،

۶۵

چو ،،، پاداشِ او ، باشد آویختن ،

نبینیم جز رویِ بگریختن ،

۶۶

ولیکن ، کنون است هنگامِ کار ،

که تنگ اندر آمد چنین روزگار ،

۶۷

نباید که آیَند ، ایدر به ننگ ،

چو ایدر ، نبینند ما را ، به جنگ ،

۶۸

چه سازیم؟ ، اکنون که رستم برفت؟ ،

سویِ زابلستان ، خرامید تفت ،

۶۹

ابی او ، نباشیم در رزم ، شاد ،

همه رزمِ ما ، گشت اکنون چو باد ،

* ابی او = بی او - بدونِ او

۷۰

کسی باید ، اکنون به رفتن ، دَمان ،

مگر باز گردانَد آن پهلوان ،

۷۱

به گودرز گفتند : این کارِ تُست ،

شکسته ،،، به دستِ تو ، گردد دُرُست ،

۷۲

سپهدار ، گودرزِ کشواد ، رفت ،

به نزدیکِ خسرو ، خرامید تفت ،



بخش ۱۴ : « چو خورشید ، آن چادرِ قیرگون »

بخش ۱۲ : « یکی نامه فرمود ، پس ، شهریار »






ادامه دارد 👇👇👇
معرفی عارفان
داستان رستم و سهراب #آمدن_رستم_نزد_کیکاوس_و_خشم_کاوس_بر_رستم فردوسی « شاهنامه » سهراب » بخش ۱۳ ( #قسمت_چهارم ) ۵۵ چو گیو و چو گودرز و بهرامِ شیر ، چو رهام و گرگین ، سوارِ دلیر ، ۵۶ همی آن بِدین ، این بِدان گفت ،،، شاه ، ندارد دلِ نامداران ، نگاه ،…
داستان رستم و سهراب
#آمدن_رستم_نزد_کیکاوس_و_خشم_کاوس_بر_رستم
فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۱۳
( #قسمت_پنجم )



۷۳

به کاووس کی گفت : رستم چه کرد؟ ،

کز ایران ، برآوردی امروز گَرد ،

۷۴

فراموش کردی ز هاماوَران؟ ،

وزان کارِ دیوانِ مازندران؟ ،

۷۵

که گویی ، وِرا زنده بر دار کن ،

ز شاهان ، نباید گزافه سُخُن ،

۷۶

مکافاتِ رستم ، نمودی دُرُست ،

ز شاهان ، کس این رای ، هرگز نجُست ،

۷۷

چو ، او رفت و ، آمد سپاهی بزرگ ،

ابا پهلوانی ، به کردارِ گرگ ،

۷۸

بِدانسان که گژدهم گوید ، همی ،

از اندیشه ، دل را بشویَد همی ،

۷۹

که داری؟ ، که با او به دشتِ نَبَرد ،

شود؟ ،،، برفشانَد بر او تیره‌گَرد؟ ،

۸۰

یلانِ ترا سر بسر ، گژدهم ،
شنیدست و دیدست ،،، از بیش و کم ،

۸۱

همی گوید : آن روز ، هرگز مباد ،

که با او ،،، سواری ، کند رزم یاد ،

۸۲

کسی را ، که جنگی ، چو رستم بُوَد ،

بیازارَد او را ،،، خِرَد کم بُوَد ،

۸۳

خِرَد باید اندر سرِ شهریار ،

که تیزی و تندی ، نیاید به‌کار ،

۸۴

چو بشنید گفتارِ گودرز ،،، شاه ،

بدانست ، کو دارد آیین و راه ،

۸۵

پشیمان شد از هرچه ، آن گفته بود ،

به بیهودگی ، مغزش آشفته بود ،

۸۶

به گودرز گفت : این سخن درخورَست ،

لبِ پیر ، با پند نیکوتَرَست ،

۸۷

شما را ، بباید برِ او ، شدن ،

به‌خوبی ، بسی داستان‌ها زدن ،

۸۸

سرش ، کردن از تیزی من ، تهی ،

نمودن بِدو ، روزگارِ بِهی ،

۸۹

بیاوَر تو او را ، به نزدیکِ من ،

که روشن شود جانِ تاریکِ من ،

۹۰

چو ، گودرز برخاست از پیشِ اوی ،

پسِ پهلوان ، تیز بنهاد روی ،



بخش ۱۴ : « چو خورشید ، آن چادرِ قیرگون »

بخش ۱۲ : « یکی نامه فرمود ، پس ، شهریار »





ادامه دارد 👇👇👇
معرفی عارفان
داستان رستم و سهراب #آمدن_رستم_نزد_کیکاوس_و_خشم_کاوس_بر_رستم فردوسی « شاهنامه » سهراب » بخش ۱۳ ( #قسمت_پنجم ) ۷۳ به کاووس کی گفت : رستم چه کرد؟ ، کز ایران ، برآوردی امروز گَرد ، ۷۴ فراموش کردی ز هاماوَران؟ ، وزان کارِ دیوانِ مازندران؟ ، ۷۵ که گویی…
داستان رستم و سهراب
#آمدن_رستم_نزد_کیکاوس_و_خشم_کاوس_بر_رستم


فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۱۳
( #قسمت_ششم )




۹۱

برفتند با او ، سرانِ سپاه ،

پسِ رستم اندر ، گرفتند راه ،

۹۲

چو دیدند بر رَه ، گَوِ پیلتن ،

همه نامداران ، شدند انجمن ،

۹۳

ستایش گرفتند بر پهلوان ،

که جاوید باشی و ، روشن‌روان ،

۹۴

جهان سر بسر ، زیرِ پایِ تو باد ،

همیشه ، سرِ تخت ،،، جایِ تو باد ،

۹۵

تو دانی ، که کاووس را ، مغز نیست ،

به تیزی سخن گفتنش ، نغز نیست ،

۹۶

بگوید ،،، همانگه پشیمان شود ،

به خوبی ، ز سر ، باز پیمان شود ،

۹۷

تهمتن ، گر آزرده گردد ز شاه ،

مر ایرانیان را ، نباشد گناه ،

۹۸

که بگذارد این شهرِ ایران ، همی ،

کند رویِ فرخنده ، پنهان همی ،

۹۹

هم ، او زآن سخنها ، پشیمان شدست ،

ز تندی ، بخایَد همی پشتِ دست ،

۱۰۰

تهمتن ، چنین پاسخ آوَرد باز ،

که ، هستم ز کاوس کی ، بی‌نیاز ،

۱۰۱

مرا ، تخت ، زین باشد و ،،، تاج ، تَرگ ،

قبا ، جوشن و ،،، دل نهاده به مرگ ،

۱۰۲

سزایَم بدین گفتنِ ناسزا ،

که گوید به تندی ، مرا پادشا ،

۱۰۳

که او را ، ز بند آوَریدم برون ،

سویِ تاج و تختش ، بُدم رهنمون ،

۱۰۴

گهی ، رزمِ دیوانِ مازندران ،

گهی ، جنگ با شاهِ هاماوَران ،

۱۰۵

ز بند و ز سختی ، رهانیدمش ،

چو در دستِ دشمن ، چنان دیدمش ،

۱۰۶

ز دانش ، ندارد سرش آگهی ،

مگر ، تیزی و تندی و ابلهی ،

۱۰۷

سَرَم ، گشت سیر و ،،، دلم ، کرد بس ،

جز از پاک‌یزدان ، نترسم ز کس ،

۱۰۸

ز گفتار ، چون سیر شد تهمتن ،

چنین گفت گودرز ،، با پیلتن ،



بخش ۱۴ : « چو خورشید ، آن چادرِ قیرگون »

بخش ۱۲ : « یکی نامه فرمود ، پس ، شهریار »




ادامه دارد 👇👇👇
معرفی عارفان
داستان رستم و سهراب #آمدن_رستم_نزد_کیکاوس_و_خشم_کاوس_بر_رستم فردوسی « شاهنامه » سهراب » بخش ۱۳ ( #قسمت_ششم ) ۹۱ برفتند با او ، سرانِ سپاه ، پسِ رستم اندر ، گرفتند راه ، ۹۲ چو دیدند بر رَه ، گَوِ پیلتن ، همه نامداران ، شدند انجمن ، ۹۳ ستایش گرفتند…
داستان رستم و سهراب
#آمدن_رستم_نزد_کیکاوس_و_خشم_کاوس_بر_رستم
فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۱۳
( #قسمت_هفتم )



۱۰۹

که شاه و دلیرانِ گردنکشان ،

به دیگر سخنها ، بَرَند این گمان ،

۱۱۰

کزین تُرک ،،، ترسنده شد سرفراز ،

همی گوید این‌گونه ، هر کس به راز ،

۱۱۱

کز آنسان که گژدهم داد آگهی ،

همه بوم و بَر ، گردد از ما تُهی ،

۱۱۲

که چون ، رستم از وی بترسد به جنگ ،

مرا و ترا ، نیست جای درنگ ،

۱۱۳

ز آشفتنِ شاه و پیکارِ اوی ،

بدیدم به‌درگاه‌بر ، گفت‌وگوی ،

۱۱۴

ز سهرابِ یَل ، رفت یکسر سُخُن ،

چنین ، پشت بر شاهِ ایران ، مکن ،

۱۱۵

چنین ، برشده نامت اندر جهان ،

بِدین بازگشتن ، مگردان نهان ،

۱۱۶

و دیگر که ، تنگ اندرآمد سپاه ،

مکن تیره ، بر خیره ، این تاج و گاه ،
#بر خیره = بیهوده

۱۱۷

که ننگست بر ما ، ز توران‌زمین ،

پسنده نباشد ، برِ پاک‌دین ،

۱۱۸

به رستمبر ، این داستانها بخواند ،

تهمتن چو بشنید ، خیره بماند ،

۱۱۹
به پاسخ چنین گفت گودرز را : ،

که بسیار پیمودم این مرز را ،

۱۲۰

بدو گفت : اگر بیم دارد دلم ،

نخواهم به تن ، جان ازو بگسلم ،

۱۲۱

تو دانی ، که نگریزم از کارزار ،

ولیکن ، سبک دارَدَم شهریار ،

۱۲۲

چنین دید رستم ، از آن کارِ اوی ،

که برگردد ، آید به دربارِ اوی ،

۱۲۳

از آن ننگ برگشت و ،، آمد به راه ،

خرامان ، بشد پیشِ کاوس‌شاه ،

۱۲۴

چو از دور ، شه دید ،،، بر پای خاست ،

بسی پوزش ، اندر گذشته بخواست ،

۱۲۵

که ، تندی ، مرا گوهر است و سرشت ،

چنان زیست باید ، که یزدان بِکِشت ،

۱۲۶

وزین ناسگالیده بدخواهِ نو ،

دلم گشت باریک ، چون ماهِ نو ،



بخش ۱۴ : « چو خورشید ، آن چادرِ قیرگون »

بخش ۱۲ : « یکی نامه فرمود ، پس ، شهریار »




ادامه دارد 👇👇👇
معرفی عارفان
داستان رستم و سهراب #آمدن_رستم_نزد_کیکاوس_و_خشم_کاوس_بر_رستم فردوسی « شاهنامه » سهراب » بخش ۱۳ ( #قسمت_هفتم ) ۱۰۹ که شاه و دلیرانِ گردنکشان ، به دیگر سخنها ، بَرَند این گمان ، ۱۱۰ کزین تُرک ،،، ترسنده شد سرفراز ، همی گوید این‌گونه ، هر کس به راز ،…
داستان رستم و سهراب
#آمدن_رستم_نزد_کیکاوس_و_خشم_کاوس_بر_رستم
فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۱۳
( #قسمت_هشتم )



۱۲۷

وگرنه ، مرا پشتِ لشکر توئی ،

درین تخت باشیم ، افسر توئی ،

۱۲۸

به یادِ تو ، نوشَم همه روز ، جام ،

به مِهرِ تو ، کوشَم همه صبح و شام ،

۱۲۹

مرا ، شاهی ،، از فرّ و اورنگِ تُست ،

ز جمشید باشیم هر دو ، درست ،

۱۳۰

مرا ، تاج و تخت و ،،، ترا ، تیغ و زور ،

چنین داد ، دارندهٔ ماه و هور ،

۱۳۱

ترا خواهم اندر جهان یار و بس ،

که باشی به هر کار ، فریادرس ،

۱۳۲

بِدین چاره‌جُستن ، ترا خواستم ،

چو دیر آمدی ، تندی آراستم ،

۱۳۳

چو آزرده گشتی تو ، ای پیلتن ،

پشیمان شدم ،،، خاکم اندر دهن ،

۱۳۴

بِدو گفت رستم : که کیهان تراست ،

همه کِهترانیم و ، فرمان تراست ،

۱۳۵

کنون آمدم ، تا چه فرمان دهی ،

تو ، شاهِ جهانداری و ، من رهی ،

۱۳۶

همان ، بر درِ تو ، یکی کِهترم ،

وگر ، کهتری را ، خود اندرخورم ،

۱۳۷

چنین گفت کاووس : ، کای پهلوان ،

ترا باد پیوسته ، روشن روان ،

۱۳۸

چنین بهتر آید که امروز ، بزم ،

بسازیم و ، فردا گزینیم رزم ،

۱۳۹

بیاراست رامشگهی شاهوار ،

شد ایوان ، به کردارِ خرّم‌بهار ،

۱۴۰

گرانمایگان را ، همی خواندند ،

بِدان خرّمی ، گوهر افشاندند ،

۱۴۱

از آوازِ ابریشم و ، بانگِ نای ،

سمن‌چهرگان ، پیشِ خسرو به پای ،

۱۴۲

همی ، باده خوردند تا نیم‌شب ،

به یادِ بزرگان ، گشاده دو لب ،

۱۴۳

بخوردند می ، تا جهان تیره گشت ،

دلِ نامداران ، ز می خیره گشت ،

۱۴۴

همه ، مست بودند و ، گشتند باز ،

به پیموده گُردان ، شبِ دیر یاز ،



#پایان_بخش ۱۳



بخش ۱۴ : « چو خورشید ، آن چادرِ قیرگون »

بخش ۱۲ : « یکی نامه فرمود ، پس ، شهریار »



ادامه دارد 👇👇👇