معرفی عارفان
سعدی « گلستان » دیباچه ( #قسمت_هشتم ) بِسم اللهِ الرَّحمنِ الرَّحیم تقصیر و تقاعدی که در مواظبتِ خدمتِ بارگاهِ خداوندی میرود بنا بر آن است که طایفهای از حکماء هندوستان در فضایل بزرجمهر سخن میگفتند ، به آخر جز این عیبش ندانستند که در سخن گفتن بطیء است…
سعدی « گلستان »
دیباچه
( #قسمت_نهم )
بِسم اللهِ الرَّحمنِ الرَّحیم
قدّمالخروجَ قبلَالولوجُ ، مردیت بیازمای ، وآنگه زن کن .
گرچه شاطر بُوَد خروس ، به جنگ ،
چه زند پیشِ بازِ رویینچنگ؟ ،
گربه ،،، شیر است در گرفتنِ موش ،
لیک ،،، موش است در مصافِ پلنگ ،
اما به اعتمادِ سعتِ اخلاقِ بزرگان که چشم از عوایبِ زیردستان بپوشند و در افشایِ جرائمِ کِهتران نکوشند ، کلمهای چند به طریقِ اختصار از نوادر و امثال و شعر و حکایات و سیرِ ملوکِ ماضی رحمهمالله در این کتاب درج کردیم و برخی از عمرِ گرانمایه بر او خرج ، موجبِ تصنیفِ کتاب این بود و باللهالتوفیق .
بمانَد سالها ، این نظم و ترتیب ،
ز ما ، هر ذرّه خاک ، افتاده جایی ،
غرض ، نقشیست کز ما باز مانَد ،
که هستی را ، نمیبینم بقایی ،
مگر صاحبدلی ، روزی به رحمت ،
کند در کارِ درویشان ، دعایی ،
امعانِ نظر در ترتیبِ کتاب و تهذیبِ ابواب ، ایجازِ سخن مصلحت دید تا بر این روضهٔ غنا و حدیقهٔ غلبا چون بهشت ، هشت باب اتفاق افتاد از آن مختصر آمد ، تا به ملال نیانجامد .
باب اوّل : در سیرتِ پادشاهان
باب دوم : در اخلاقِ درویشان
باب سوم : در فضیلتِ قناعت
باب چهارم : در فوایدِ خاموشی
باب پنجم : در عشق و جوانی
باب ششم : در ضعف و پیری
باب هفتم : در تأثیرِ تربیت
باب هشتم : در آدابِ صحبت
در این مدت ، که ما را ، وقت خوش بود ،
ز هجرت ، ششصد و پنجاه و شش ، بود ،
مرادِ ما ، نصیحت بود و ، گفتیم ،
حوالت با خدا کردیم و ، رفتیم ،
#پایان_دیباچه_گلستان_سعدی
باب اول در سیرت پادشاهان « مواعظ »
دیباچه
( #قسمت_نهم )
بِسم اللهِ الرَّحمنِ الرَّحیم
قدّمالخروجَ قبلَالولوجُ ، مردیت بیازمای ، وآنگه زن کن .
گرچه شاطر بُوَد خروس ، به جنگ ،
چه زند پیشِ بازِ رویینچنگ؟ ،
گربه ،،، شیر است در گرفتنِ موش ،
لیک ،،، موش است در مصافِ پلنگ ،
اما به اعتمادِ سعتِ اخلاقِ بزرگان که چشم از عوایبِ زیردستان بپوشند و در افشایِ جرائمِ کِهتران نکوشند ، کلمهای چند به طریقِ اختصار از نوادر و امثال و شعر و حکایات و سیرِ ملوکِ ماضی رحمهمالله در این کتاب درج کردیم و برخی از عمرِ گرانمایه بر او خرج ، موجبِ تصنیفِ کتاب این بود و باللهالتوفیق .
بمانَد سالها ، این نظم و ترتیب ،
ز ما ، هر ذرّه خاک ، افتاده جایی ،
غرض ، نقشیست کز ما باز مانَد ،
که هستی را ، نمیبینم بقایی ،
مگر صاحبدلی ، روزی به رحمت ،
کند در کارِ درویشان ، دعایی ،
امعانِ نظر در ترتیبِ کتاب و تهذیبِ ابواب ، ایجازِ سخن مصلحت دید تا بر این روضهٔ غنا و حدیقهٔ غلبا چون بهشت ، هشت باب اتفاق افتاد از آن مختصر آمد ، تا به ملال نیانجامد .
باب اوّل : در سیرتِ پادشاهان
باب دوم : در اخلاقِ درویشان
باب سوم : در فضیلتِ قناعت
باب چهارم : در فوایدِ خاموشی
باب پنجم : در عشق و جوانی
باب ششم : در ضعف و پیری
باب هفتم : در تأثیرِ تربیت
باب هشتم : در آدابِ صحبت
در این مدت ، که ما را ، وقت خوش بود ،
ز هجرت ، ششصد و پنجاه و شش ، بود ،
مرادِ ما ، نصیحت بود و ، گفتیم ،
حوالت با خدا کردیم و ، رفتیم ،
#پایان_دیباچه_گلستان_سعدی
باب اول در سیرت پادشاهان « مواعظ »
معرفی عارفان
داستان رستم و سهراب #نامه_کاوس_به_رستم_و_خواندن_او_را_به_جنگ فردوسی « شاهنامه » سهراب » بخش ۱۲ ( #قسمت_ششم ) ۷۴ مرا شاه کاوس ، زینسان بگفت ، که در زابلستان ، نبایدت خُفت ، ۷۵ اگر شب ، رسی ،، روز را ، باز گَرد ، مبادا که ، تنگ اندر آید نَبَرد ، ۷۶…
داستان رستم و سهراب
#نامه_کاوس_به_رستم_و_خواندن_او_را_به_جنگ
فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۱۲
( #قسمت_هفتم )
۸۹
ز مستی ، هم آن روز ، باز ایستاد ،
دوم روز ، رفتن نیامدش یاد ،
۹۰
بفرمود رستم به خوالیگران : ،
که اندر زمان ، آوریدند خوان ،
۹۱
چو خوان خورده شد ، مجلس آراستند ،
می و رود و رامشگران ، خواستند ،
۹۲
چو آن روز بگذشت ، روزِ دگر ،
برآراست مجلس ، چو رخسارِ خور ،
۹۳
سه دیگر سحرگه ، بیاورد می ،
نیامد وِرا یادِ کاوسِ کی ،
(نیامد وِرا یاد ، کاوسِ کی ، )
۹۴
به روزِ چهارم ، برآراست گیو ،
چنین گفت با گُردِ سالارِ نیو ،
۹۵
که کاوس ، تند است و ، هشیار نیست ،
هم ، این داستان ، بر دلش خوار نیست ،
۹۶
غمین بود ازین کار و ، دل ، پُرشتاب ،
شده دور ازو ، خورد و آرام و خواب ،
۹۷
به زابلستان ، گر درنگ آوریم ،
زمین پیشِ کاوس ، تنگ آوریم ،
۹۸
شود شاهِ ایران ، به ما خشمگین ،
ز ناپاکرائی ، درآید به کین ،
۹۹
مرا چند گفتهست کاوسشاه ،
که تنگ اندر آمد به ایرانسپاه ،
۱۰۰
بدو گفت رستم : مَیَندیش ازین ،
که با ما نشورَد ، کس اندر زمین ،
۱۰۱
صبوحی ، از آنروز ، برخاستند ،
از اندیشهها ، دل بپیراستند ،
۱۰۲
بفرمود تا ، رخش را ، زین کنند ،
دَم اندر دَمِ نایِ رویین ، کنند ،
۱۰۳
سوارانِ زابل ، شنیدند نای ،
برفتند با تَرگ و جوشن ، ز جای ،
۱۰۴
برآراست رستم ، سپاهی گران ،
زواره ، شدش بر سپه پهلوان ،
#پایان_بخش ۱۲
بخش ۱۳ : « چو رستم بیامد به نزدیکِ شاه »
بخش ۱۱ : « چو خورشید بر زد سر ، از بُرز کوه »
ادامه دارد 👇👇👇
#نامه_کاوس_به_رستم_و_خواندن_او_را_به_جنگ
فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۱۲
( #قسمت_هفتم )
۸۹
ز مستی ، هم آن روز ، باز ایستاد ،
دوم روز ، رفتن نیامدش یاد ،
۹۰
بفرمود رستم به خوالیگران : ،
که اندر زمان ، آوریدند خوان ،
۹۱
چو خوان خورده شد ، مجلس آراستند ،
می و رود و رامشگران ، خواستند ،
۹۲
چو آن روز بگذشت ، روزِ دگر ،
برآراست مجلس ، چو رخسارِ خور ،
۹۳
سه دیگر سحرگه ، بیاورد می ،
نیامد وِرا یادِ کاوسِ کی ،
(نیامد وِرا یاد ، کاوسِ کی ، )
۹۴
به روزِ چهارم ، برآراست گیو ،
چنین گفت با گُردِ سالارِ نیو ،
۹۵
که کاوس ، تند است و ، هشیار نیست ،
هم ، این داستان ، بر دلش خوار نیست ،
۹۶
غمین بود ازین کار و ، دل ، پُرشتاب ،
شده دور ازو ، خورد و آرام و خواب ،
۹۷
به زابلستان ، گر درنگ آوریم ،
زمین پیشِ کاوس ، تنگ آوریم ،
۹۸
شود شاهِ ایران ، به ما خشمگین ،
ز ناپاکرائی ، درآید به کین ،
۹۹
مرا چند گفتهست کاوسشاه ،
که تنگ اندر آمد به ایرانسپاه ،
۱۰۰
بدو گفت رستم : مَیَندیش ازین ،
که با ما نشورَد ، کس اندر زمین ،
۱۰۱
صبوحی ، از آنروز ، برخاستند ،
از اندیشهها ، دل بپیراستند ،
۱۰۲
بفرمود تا ، رخش را ، زین کنند ،
دَم اندر دَمِ نایِ رویین ، کنند ،
۱۰۳
سوارانِ زابل ، شنیدند نای ،
برفتند با تَرگ و جوشن ، ز جای ،
۱۰۴
برآراست رستم ، سپاهی گران ،
زواره ، شدش بر سپه پهلوان ،
#پایان_بخش ۱۲
بخش ۱۳ : « چو رستم بیامد به نزدیکِ شاه »
بخش ۱۱ : « چو خورشید بر زد سر ، از بُرز کوه »
ادامه دارد 👇👇👇
معرفی عارفان
مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۸۰ - حکایت آن سه مسافر مسلمان و ترسا و جهود و آن کی به منزل قوتی یافتند و ترسا و جهود سیر بودند گفتند این قوت را فردا خوریم مسلمان صایم بود گرسنه ماند از آنک مغلوب بود ( #قسمت_دوم ) ۴۱ پس بخفتند آن شب و ، برخاستند…
مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم »
بخش ۸۳ - جواب گفتن مسلمان آنچ دید به یارانش جهود و ترسا و حسرت خوردن ایشان
( #قسمت_سوم )
۸۲
پس ، مسلمان گفت : ای یارانِ من ،
پیشم آمد مصطفی ، سلطانِ من ،
۸۳
پس مرا گفت : آن یکی بر طور ، تاخت ،
با کلیمِ حقّ و ،،، نَردِ عشق ، باخت ،
۸۴
وآن دگر را ، عیسیِ صاحبقَران ،
بُرد بر اوجِ چهارمآسمان ،
۸۵
خیز ، ای پسماندهٔ ، دیدهضرر ،
باری ، آن حلوا و یخنی را ، بخور ،
۸۶
آن هنرمندانِ پُرفَن ، راندند ،
نامهٔ اقبال و مَنصَب ، خواندند ،
۸۷
آن دو فاضل ، فضلِ خود ، دریافتند ،
با ملایک ، از هنر ، دربافتند ،
۸۸
ای سلیمِ گولِ واپسمانده ، هین ،
برجَه و ،،، بر کاسهٔ حلوا ،،، نشین ،
۸۹
پس بگفتندش که : آنگه ، تو حریص ،
ای عجب ، خوردی ز حلوا و خبیص؟ ،
۹۰
گفت : چون فرمود آن شاهِ مُطاع ،
من کی بودم؟ ،،، تا کنم زان امتناع؟ ،
۹۱
تو جهود ، از امرِ موسی ، سر کشی؟ ،
گر ، بخواند در خوشی؟ ، یا ناخوشی؟ ،
۹۲
تو مسیحی ، هیچ از امرِ مسیح ،
سر توانی تافت؟ ،،، در خیر و قبیح؟ ،
۹۳
من ، ز فخرِ انبیا ،،، سر چون کشم؟ ،
خوردهام حلوا و ،،، این دَم سرخوشم ،
۹۴
پس بگفتندش که : وَالله ، خوابِ راست ،
تو بدیدی ، وین بِه از صد خوابِ ماست ،
۹۵
خوابِ تو ، بیداری است ، ای بوبطر ،
که ، به بیداری ،،، عیانستش اثر ،
۹۶
در گذر از فضل و از جهدی و فن ،
کار ، خدمت دارد و ، خُلقِ حَسَن ،
۹۷
بهرِ این آوَردمان یزدان ، برون ،
ما خلقتالانس ، الا یعبدون ،
۹۸
سامری را ،،، آن هنر ، چه سود کرد؟ ،
کآن فن ، از بابِ اللهش مردود کرد ،
۹۹
چه کشید از کیمیا ، قارون؟ ، ببین ،
که فرو بُردش ، به قعرِ خود ، زمین ،
۱۰۰
بوالحکم ، آخِر چه بر بست از هنر؟ ،
سرنگون رفت او ،،، ز کفران ، در سقر ،
۱۰۱
خود هنر آن داد ، که دید آتش ، عیان ،
نه کپ دل علی النار الدخان ،
۱۰۲
ای دلیلت گَندهتر ، پیشِ لبیب ،
در حقیقت ، از دلیلِ آن طبیب ،
۱۰۳
چون دلیلت نیست جز این ، ای پسر ،
گوه میخور ، در کمیزی مینگر ،
۱۰۴
ای دلیلِ تو ، مثالِ آن عصا ،
در کَفَت ، دَلّ علی عیبالعمی ،
۱۰۵
غلغل و طاق و طرنب و گیر و دار ،
که نمیبینم ، مرا معذور دار ،
#پایان
بخش ۸۳ - جواب گفتن مسلمان آنچ دید به یارانش جهود و ترسا و حسرت خوردن ایشان
( #قسمت_سوم )
۸۲
پس ، مسلمان گفت : ای یارانِ من ،
پیشم آمد مصطفی ، سلطانِ من ،
۸۳
پس مرا گفت : آن یکی بر طور ، تاخت ،
با کلیمِ حقّ و ،،، نَردِ عشق ، باخت ،
۸۴
وآن دگر را ، عیسیِ صاحبقَران ،
بُرد بر اوجِ چهارمآسمان ،
۸۵
خیز ، ای پسماندهٔ ، دیدهضرر ،
باری ، آن حلوا و یخنی را ، بخور ،
۸۶
آن هنرمندانِ پُرفَن ، راندند ،
نامهٔ اقبال و مَنصَب ، خواندند ،
۸۷
آن دو فاضل ، فضلِ خود ، دریافتند ،
با ملایک ، از هنر ، دربافتند ،
۸۸
ای سلیمِ گولِ واپسمانده ، هین ،
برجَه و ،،، بر کاسهٔ حلوا ،،، نشین ،
۸۹
پس بگفتندش که : آنگه ، تو حریص ،
ای عجب ، خوردی ز حلوا و خبیص؟ ،
۹۰
گفت : چون فرمود آن شاهِ مُطاع ،
من کی بودم؟ ،،، تا کنم زان امتناع؟ ،
۹۱
تو جهود ، از امرِ موسی ، سر کشی؟ ،
گر ، بخواند در خوشی؟ ، یا ناخوشی؟ ،
۹۲
تو مسیحی ، هیچ از امرِ مسیح ،
سر توانی تافت؟ ،،، در خیر و قبیح؟ ،
۹۳
من ، ز فخرِ انبیا ،،، سر چون کشم؟ ،
خوردهام حلوا و ،،، این دَم سرخوشم ،
۹۴
پس بگفتندش که : وَالله ، خوابِ راست ،
تو بدیدی ، وین بِه از صد خوابِ ماست ،
۹۵
خوابِ تو ، بیداری است ، ای بوبطر ،
که ، به بیداری ،،، عیانستش اثر ،
۹۶
در گذر از فضل و از جهدی و فن ،
کار ، خدمت دارد و ، خُلقِ حَسَن ،
۹۷
بهرِ این آوَردمان یزدان ، برون ،
ما خلقتالانس ، الا یعبدون ،
۹۸
سامری را ،،، آن هنر ، چه سود کرد؟ ،
کآن فن ، از بابِ اللهش مردود کرد ،
۹۹
چه کشید از کیمیا ، قارون؟ ، ببین ،
که فرو بُردش ، به قعرِ خود ، زمین ،
۱۰۰
بوالحکم ، آخِر چه بر بست از هنر؟ ،
سرنگون رفت او ،،، ز کفران ، در سقر ،
۱۰۱
خود هنر آن داد ، که دید آتش ، عیان ،
نه کپ دل علی النار الدخان ،
۱۰۲
ای دلیلت گَندهتر ، پیشِ لبیب ،
در حقیقت ، از دلیلِ آن طبیب ،
۱۰۳
چون دلیلت نیست جز این ، ای پسر ،
گوه میخور ، در کمیزی مینگر ،
۱۰۴
ای دلیلِ تو ، مثالِ آن عصا ،
در کَفَت ، دَلّ علی عیبالعمی ،
۱۰۵
غلغل و طاق و طرنب و گیر و دار ،
که نمیبینم ، مرا معذور دار ،
#پایان
معرفی عارفان
داستان رستم و سهراب #آمدن_رستم_نزد_کیکاوس_و_خشم_کاوس_بر_رستم فردوسی « شاهنامه » سهراب » بخش ۱۳ ( #قسمت_هفتم ) ۱۰۹ که شاه و دلیرانِ گردنکشان ، به دیگر سخنها ، بَرَند این گمان ، ۱۱۰ کزین تُرک ،،، ترسنده شد سرفراز ، همی گوید اینگونه ، هر کس به راز ،…
داستان رستم و سهراب
#آمدن_رستم_نزد_کیکاوس_و_خشم_کاوس_بر_رستم
فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۱۳
( #قسمت_هشتم )
۱۲۷
وگرنه ، مرا پشتِ لشکر توئی ،
درین تخت باشیم ، افسر توئی ،
۱۲۸
به یادِ تو ، نوشَم همه روز ، جام ،
به مِهرِ تو ، کوشَم همه صبح و شام ،
۱۲۹
مرا ، شاهی ،، از فرّ و اورنگِ تُست ،
ز جمشید باشیم هر دو ، درست ،
۱۳۰
مرا ، تاج و تخت و ،،، ترا ، تیغ و زور ،
چنین داد ، دارندهٔ ماه و هور ،
۱۳۱
ترا خواهم اندر جهان یار و بس ،
که باشی به هر کار ، فریادرس ،
۱۳۲
بِدین چارهجُستن ، ترا خواستم ،
چو دیر آمدی ، تندی آراستم ،
۱۳۳
چو آزرده گشتی تو ، ای پیلتن ،
پشیمان شدم ،،، خاکم اندر دهن ،
۱۳۴
بِدو گفت رستم : که کیهان تراست ،
همه کِهترانیم و ، فرمان تراست ،
۱۳۵
کنون آمدم ، تا چه فرمان دهی ،
تو ، شاهِ جهانداری و ، من رهی ،
۱۳۶
همان ، بر درِ تو ، یکی کِهترم ،
وگر ، کهتری را ، خود اندرخورم ،
۱۳۷
چنین گفت کاووس : ، کای پهلوان ،
ترا باد پیوسته ، روشن روان ،
۱۳۸
چنین بهتر آید که امروز ، بزم ،
بسازیم و ، فردا گزینیم رزم ،
۱۳۹
بیاراست رامشگهی شاهوار ،
شد ایوان ، به کردارِ خرّمبهار ،
۱۴۰
گرانمایگان را ، همی خواندند ،
بِدان خرّمی ، گوهر افشاندند ،
۱۴۱
از آوازِ ابریشم و ، بانگِ نای ،
سمنچهرگان ، پیشِ خسرو به پای ،
۱۴۲
همی ، باده خوردند تا نیمشب ،
به یادِ بزرگان ، گشاده دو لب ،
۱۴۳
بخوردند می ، تا جهان تیره گشت ،
دلِ نامداران ، ز می خیره گشت ،
۱۴۴
همه ، مست بودند و ، گشتند باز ،
به پیموده گُردان ، شبِ دیر یاز ،
#پایان_بخش ۱۳
بخش ۱۴ : « چو خورشید ، آن چادرِ قیرگون »
بخش ۱۲ : « یکی نامه فرمود ، پس ، شهریار »
ادامه دارد 👇👇👇
#آمدن_رستم_نزد_کیکاوس_و_خشم_کاوس_بر_رستم
فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۱۳
( #قسمت_هشتم )
۱۲۷
وگرنه ، مرا پشتِ لشکر توئی ،
درین تخت باشیم ، افسر توئی ،
۱۲۸
به یادِ تو ، نوشَم همه روز ، جام ،
به مِهرِ تو ، کوشَم همه صبح و شام ،
۱۲۹
مرا ، شاهی ،، از فرّ و اورنگِ تُست ،
ز جمشید باشیم هر دو ، درست ،
۱۳۰
مرا ، تاج و تخت و ،،، ترا ، تیغ و زور ،
چنین داد ، دارندهٔ ماه و هور ،
۱۳۱
ترا خواهم اندر جهان یار و بس ،
که باشی به هر کار ، فریادرس ،
۱۳۲
بِدین چارهجُستن ، ترا خواستم ،
چو دیر آمدی ، تندی آراستم ،
۱۳۳
چو آزرده گشتی تو ، ای پیلتن ،
پشیمان شدم ،،، خاکم اندر دهن ،
۱۳۴
بِدو گفت رستم : که کیهان تراست ،
همه کِهترانیم و ، فرمان تراست ،
۱۳۵
کنون آمدم ، تا چه فرمان دهی ،
تو ، شاهِ جهانداری و ، من رهی ،
۱۳۶
همان ، بر درِ تو ، یکی کِهترم ،
وگر ، کهتری را ، خود اندرخورم ،
۱۳۷
چنین گفت کاووس : ، کای پهلوان ،
ترا باد پیوسته ، روشن روان ،
۱۳۸
چنین بهتر آید که امروز ، بزم ،
بسازیم و ، فردا گزینیم رزم ،
۱۳۹
بیاراست رامشگهی شاهوار ،
شد ایوان ، به کردارِ خرّمبهار ،
۱۴۰
گرانمایگان را ، همی خواندند ،
بِدان خرّمی ، گوهر افشاندند ،
۱۴۱
از آوازِ ابریشم و ، بانگِ نای ،
سمنچهرگان ، پیشِ خسرو به پای ،
۱۴۲
همی ، باده خوردند تا نیمشب ،
به یادِ بزرگان ، گشاده دو لب ،
۱۴۳
بخوردند می ، تا جهان تیره گشت ،
دلِ نامداران ، ز می خیره گشت ،
۱۴۴
همه ، مست بودند و ، گشتند باز ،
به پیموده گُردان ، شبِ دیر یاز ،
#پایان_بخش ۱۳
بخش ۱۴ : « چو خورشید ، آن چادرِ قیرگون »
بخش ۱۲ : « یکی نامه فرمود ، پس ، شهریار »
ادامه دارد 👇👇👇
معرفی عارفان
فردوسی » شاهنامه » سهراب » بخش ۱۴ داستان رستم و سهراب #لشکر_کشیدن_کاوس_با_رستم_به_جنگ_سهراب فردوسی « شاهنامه » سهراب » بخش ۱۴ ( #قسمت_اول ) ۱ چو ، خورشید ، آن چادرِ قیرگون ، بدَرّید و ، از پرده ، آمد بُرون ، ۲ بفرمود کاوس ، تا گیو و طوس ، ببستند…
داستان رستم و سهراب
#لشکر_کشیدن_کاوس_با_رستم_به_جنگ_سهراب
فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۱۴
( #قسمت_دوم )
۱۵
چو ، سهراب از آنگونه آوا ، شنید ،
بهبالا برآمد ، سپه بنگرید ،
۱۶
به انگشت ، لشکر ، به هومان نمود ،
سپاهی ، که آن را ، کرانه نبود ،
۱۷
چو ، هومان ، ز دور ، آن سپه را ، بدید ،
دلش گشت پُربیم و ، دَم درکشید ،
۱۸
به هومان چنین گفت سهرابِ گُرد : ،
که ، اندیشه از دل ، بباید ستُرد ،
۱۹
نبینی تو زین لشکرِ بیکران ،
یکی مردِ جنگی و ، گرزِ گران ،
۲۰
که پیشِ من آید به آوردگاه ،
گر ایدونکه ، یاری دهد ، هور و ماه ،
۲۱
سلیح است بسیار و ، مردُم ، بسی ،
سرافراز و جنگی ، ندانم کسی ،
۲۲
کنون ، من بهبختِ شهاَفراسیاب ،
کنم دشت را ، همچو دریایِ آب ،
۲۳
به تنگی نداد ایچ ، سهراب ، دل ،
فرود آمد از باره ، شادابدل ،
۲۴
یکی جامِ می ، خواست از میگسار ،
نکرد ایچ رنجه ،،، دل از کارزار ،
۲۵
بیاراست بزم و ، به خوردن نشست ،
به گِردش ، دلیرانِ خسروپَرَست ،
۲۶
وزانسو ، سراپردهٔ شهریار ،
کشیدند بر دشت ، پیشِ حصار ،
۲۷
ز بس ، خیمه و ، مرد و ، پردهسرای ،
نماند ایچ ، بر کوه و بر دشت ،،، جای ،
#پایان_بخش ۱۴
بخش ۱۵ : « چو خورشید گشت از جهان ناپدید »
بخش ۱۳ : « چو رستم بیامد به نزدیک شاه »
ادامه دارد 👇👇👇
#لشکر_کشیدن_کاوس_با_رستم_به_جنگ_سهراب
فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۱۴
( #قسمت_دوم )
۱۵
چو ، سهراب از آنگونه آوا ، شنید ،
بهبالا برآمد ، سپه بنگرید ،
۱۶
به انگشت ، لشکر ، به هومان نمود ،
سپاهی ، که آن را ، کرانه نبود ،
۱۷
چو ، هومان ، ز دور ، آن سپه را ، بدید ،
دلش گشت پُربیم و ، دَم درکشید ،
۱۸
به هومان چنین گفت سهرابِ گُرد : ،
که ، اندیشه از دل ، بباید ستُرد ،
۱۹
نبینی تو زین لشکرِ بیکران ،
یکی مردِ جنگی و ، گرزِ گران ،
۲۰
که پیشِ من آید به آوردگاه ،
گر ایدونکه ، یاری دهد ، هور و ماه ،
۲۱
سلیح است بسیار و ، مردُم ، بسی ،
سرافراز و جنگی ، ندانم کسی ،
۲۲
کنون ، من بهبختِ شهاَفراسیاب ،
کنم دشت را ، همچو دریایِ آب ،
۲۳
به تنگی نداد ایچ ، سهراب ، دل ،
فرود آمد از باره ، شادابدل ،
۲۴
یکی جامِ می ، خواست از میگسار ،
نکرد ایچ رنجه ،،، دل از کارزار ،
۲۵
بیاراست بزم و ، به خوردن نشست ،
به گِردش ، دلیرانِ خسروپَرَست ،
۲۶
وزانسو ، سراپردهٔ شهریار ،
کشیدند بر دشت ، پیشِ حصار ،
۲۷
ز بس ، خیمه و ، مرد و ، پردهسرای ،
نماند ایچ ، بر کوه و بر دشت ،،، جای ،
#پایان_بخش ۱۴
بخش ۱۵ : « چو خورشید گشت از جهان ناپدید »
بخش ۱۳ : « چو رستم بیامد به نزدیک شاه »
ادامه دارد 👇👇👇
معرفی عارفان
داستان رستم و سهراب #کشتن_رستم_ژندهرزم_را فردوسی « شاهنامه » سهراب » بخش ۱۵ ( #قسمت_سوم ) ۳۳ برفتند و ، دیدنش افگنده ، خوار ، برآسوده از بزم و ، از کارزار ، ۳۴ خروشان ، پُر از درد ، بازآمدند ، ز دردِ دل ، اندر گداز آمدند ، ۳۵ ز کارش ، بگفتند سهراب…
داستان رستم و سهراب
#کشتن_رستم_ژندهرزم_را
فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۱۵
( #قسمت_چهارم )
۴۹
چو ، برگشت رستم ، برِ شهریار ،
از ایرانسپه ، گیو بُد پاسدار ،
۵۰
به رَهبَر ، گَوِ پیلتن را ، بدید ،
بزد دست و ، تیغ از میان ، برکشید ،
۵۱
یکی بر خروشید ، چون پیلِ مست ،
سِپَر بر سر آورد و ، بگشاد دست ،
۵۲
بدانست رستم ، کز ایرانسپاه ،
به شب ، گیو باشد طلایه ، به راه ،
۵۳
بخندید و ، آنگه فغان برکشید ،
طلایه ، چو آوازِ رستم شنید ،
#طلایه = در این دو بیت اخیر به معنی نگهبان میباشد
۵۴
پیاده بیامد ( #بیامد پیاده ) ، به نزدیکِ اوی ،
بِدو گفت : کای مِهترِ نیکخوی ( جنگجوی ) ،
۵۵
پیاده ،،، کجا بودهای تیرهشب؟ ،
تهمتن ، به گفتار بگشاد لب ،
۵۶
بگفتش به گیو : آن کجا کرده بود ،
چنان شیرمردی ، که آزرده بود ،
#آن کجا کرده بود = آنچه کرده بود
۵۷
بر او آفرین کرد ، گیوِ گُزین ،
که ، بی تو ،،، مباد اسب و کوپال و زین ،
۵۸
وز آنجایگه ، رفت نزدیکِ شاه ،
ز تُرکان ، سخن گفت و ، از بزمگاه ،
۵۹
ز سهراب و ، از بُرز و بالایِ اوی ،
ز بازوی و ، کتف و ، بَر و ، پای اوی ،
۶۰
که هرگز ، ز تُرکان ،،، چُنو کس نخاست ،
بهکردارِ سرویست ،،، بالاش ، راست ،
۶۱
از ایران و توران ( به توران و ایران ) ، نمانَد به کس ،
تو گویی ، که سامِ سوارست و بس ،
۶۲
وزان مُشت ، بر گردنِ ژندهرزم ،
کزان پس ، نیاید ( نیامد ) به رزم و ، به بزم ،
۶۳
بگفتند و ، پس ، رود و می ، خواستند ،
همه شب ، همی لشکر آراستند ،
#پایان_بخش ۱۵
بخش ۱۶ : « چو خورشید برداشت زرّینسپر »
بخش ۱۴ : « چو خورشید ، آن چادرِ قیرگون »
ادامه دارد 👇👇👇
#کشتن_رستم_ژندهرزم_را
فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۱۵
( #قسمت_چهارم )
۴۹
چو ، برگشت رستم ، برِ شهریار ،
از ایرانسپه ، گیو بُد پاسدار ،
۵۰
به رَهبَر ، گَوِ پیلتن را ، بدید ،
بزد دست و ، تیغ از میان ، برکشید ،
۵۱
یکی بر خروشید ، چون پیلِ مست ،
سِپَر بر سر آورد و ، بگشاد دست ،
۵۲
بدانست رستم ، کز ایرانسپاه ،
به شب ، گیو باشد طلایه ، به راه ،
۵۳
بخندید و ، آنگه فغان برکشید ،
طلایه ، چو آوازِ رستم شنید ،
#طلایه = در این دو بیت اخیر به معنی نگهبان میباشد
۵۴
پیاده بیامد ( #بیامد پیاده ) ، به نزدیکِ اوی ،
بِدو گفت : کای مِهترِ نیکخوی ( جنگجوی ) ،
۵۵
پیاده ،،، کجا بودهای تیرهشب؟ ،
تهمتن ، به گفتار بگشاد لب ،
۵۶
بگفتش به گیو : آن کجا کرده بود ،
چنان شیرمردی ، که آزرده بود ،
#آن کجا کرده بود = آنچه کرده بود
۵۷
بر او آفرین کرد ، گیوِ گُزین ،
که ، بی تو ،،، مباد اسب و کوپال و زین ،
۵۸
وز آنجایگه ، رفت نزدیکِ شاه ،
ز تُرکان ، سخن گفت و ، از بزمگاه ،
۵۹
ز سهراب و ، از بُرز و بالایِ اوی ،
ز بازوی و ، کتف و ، بَر و ، پای اوی ،
۶۰
که هرگز ، ز تُرکان ،،، چُنو کس نخاست ،
بهکردارِ سرویست ،،، بالاش ، راست ،
۶۱
از ایران و توران ( به توران و ایران ) ، نمانَد به کس ،
تو گویی ، که سامِ سوارست و بس ،
۶۲
وزان مُشت ، بر گردنِ ژندهرزم ،
کزان پس ، نیاید ( نیامد ) به رزم و ، به بزم ،
۶۳
بگفتند و ، پس ، رود و می ، خواستند ،
همه شب ، همی لشکر آراستند ،
#پایان_بخش ۱۵
بخش ۱۶ : « چو خورشید برداشت زرّینسپر »
بخش ۱۴ : « چو خورشید ، آن چادرِ قیرگون »
ادامه دارد 👇👇👇
معرفی عارفان
داستان رستم و سهراب #پرسیدن_سهراب_نام_سرداران_ایران_را_از_هجیر فردوسی « شاهنامه » سهراب » بخش ۱۶ ( #قسمت_نهم ) ۱۲۹ بِدو گفت سهرابِ آزادگان : ، سیهبخت ، گودرزِ کشوادگان ، ۱۳۰ که همچون توئی ، خواند باید پسر ، بدین زور و ، این دانش و ، این هنر ، ۱۳۱…
داستان رستم و سهراب
#پرسیدن_سهراب_نام_سرداران_ایران_را_از_هجیر
فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۱۶
( #قسمت_دهم ) ( #پایان_این_بخش )
۱۴۵
اگر ، من شَوَم کشته ، بر دستِ اوی ،
نگردد سیه ، روز و ،،، خون ، آبِ جوی ،
۱۴۶
چو من ، هست گودرز را ، سالخورد ،
دگر پور ، هفتادوشش ،، شیرمرد ،
۱۴۷
چو گیوِ جهانگیرِ لشکرشِکَن ،
که باشد به هر جا ، سرِ انجمن ،
۱۴۸
چو رهام و بهرامِ گردنفراز ،
چو شیدوشِ شیراوژنِ رزمساز ،
۱۴۹
پس از مرگِ من ، مهربانی کنند ،
ز دشمن ، به کین ،،، جانستانی کنند ،
۱۵۰
چو گودرز و هشتاد پورِ گُزین ،
همه نامدارانِ با آفرین ،
۱۵۱
نباشد به ایران ،،، تنِ من ، مباد ،
چنین دارم از موبدِ پاک ،،، یاد ،
۱۵۲
که گر باشد اندر چمن ، بیخِ سَرو ،
سزد ، گر گیا را ، نبویَد تذرو ،
۱۵۳
به سهراب گفت : ، این چه آشفتن است؟ ،
همه با من ، از رستمت گفتن است؟ ،
۱۵۴
چرا باید این کینه آراستن؟ ،
به بیهوده ، چیزی ز من خواستن؟ ،
۱۵۵
که آگاهیِ آن ،،، نباشد بَرَم ،
بدین کینه ، خواهی بُریدن سرم ،
۱۵۶
بهانه نباید ، به خونریختن ،
چه باید کنون رنگ آمیختن؟ ،
۱۵۷
همی ، پیلتن را ، نخواهی شکست ،
همانا ، کِت آسان نیاید به دست ،
* کِت = که تو را
۱۵۸
نباید ترا جُست با او نَبَرد ،
برآرَد به آوردگاه ، از تو گَرد ،
#پایان_بخش ۱۶
بخش ۱۷ : « چو بشنید گفتارهای درشت »
بخش ۱۵ : « چو خورشید گشت از جهان ناپدید »
ادامه دارد 👇👇👇
#پرسیدن_سهراب_نام_سرداران_ایران_را_از_هجیر
فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۱۶
( #قسمت_دهم ) ( #پایان_این_بخش )
۱۴۵
اگر ، من شَوَم کشته ، بر دستِ اوی ،
نگردد سیه ، روز و ،،، خون ، آبِ جوی ،
۱۴۶
چو من ، هست گودرز را ، سالخورد ،
دگر پور ، هفتادوشش ،، شیرمرد ،
۱۴۷
چو گیوِ جهانگیرِ لشکرشِکَن ،
که باشد به هر جا ، سرِ انجمن ،
۱۴۸
چو رهام و بهرامِ گردنفراز ،
چو شیدوشِ شیراوژنِ رزمساز ،
۱۴۹
پس از مرگِ من ، مهربانی کنند ،
ز دشمن ، به کین ،،، جانستانی کنند ،
۱۵۰
چو گودرز و هشتاد پورِ گُزین ،
همه نامدارانِ با آفرین ،
۱۵۱
نباشد به ایران ،،، تنِ من ، مباد ،
چنین دارم از موبدِ پاک ،،، یاد ،
۱۵۲
که گر باشد اندر چمن ، بیخِ سَرو ،
سزد ، گر گیا را ، نبویَد تذرو ،
۱۵۳
به سهراب گفت : ، این چه آشفتن است؟ ،
همه با من ، از رستمت گفتن است؟ ،
۱۵۴
چرا باید این کینه آراستن؟ ،
به بیهوده ، چیزی ز من خواستن؟ ،
۱۵۵
که آگاهیِ آن ،،، نباشد بَرَم ،
بدین کینه ، خواهی بُریدن سرم ،
۱۵۶
بهانه نباید ، به خونریختن ،
چه باید کنون رنگ آمیختن؟ ،
۱۵۷
همی ، پیلتن را ، نخواهی شکست ،
همانا ، کِت آسان نیاید به دست ،
* کِت = که تو را
۱۵۸
نباید ترا جُست با او نَبَرد ،
برآرَد به آوردگاه ، از تو گَرد ،
#پایان_بخش ۱۶
بخش ۱۷ : « چو بشنید گفتارهای درشت »
بخش ۱۵ : « چو خورشید گشت از جهان ناپدید »
ادامه دارد 👇👇👇
معرفی عارفان
داستان رستم و سهراب #تاختن_سهراب_بر_لشکر_کاوس فردوسی « شاهنامه » سهراب » بخش ۱۷ ( #قسمت_سوم ) ۳۷ گهی ، رزم بودی ،،، گهی ، سازِ بزم ، ندیدم ز کاوس ،، جز رنجِ رزم ، ۳۸ بفرمود ، تا رخش را ، زین کنند ، سواران ، بروها ،، پُر از چین کنند ، #بروها = اَبروها…
داستان رستم و سهراب
#تاختن_سهراب_بر_لشکر_کاوس
فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۱۷
( #قسمت_چهارم )
۵۵
به بالا ، بلندی و ،،، با کِفت و یال ،
ستم یافتستی ، به بسیار سال ،
معنی مصرع دوم = بر اثر سنّ زیاد و گذر سالهای زیاد و پیر شدن ، ضعیف شدی
۵۶
نگه کرد رستم ، بِدان سرفراز ،
بِدان سفت و ، چنگ و ، رکیبِ دراز ،
۵۷
بِدو گفت : ، نرم ،،، ای جوانمرد ، نرم ،
زمین ، سرد و خشک و ،،، هوا ، نرم و گرم ،
۵۸
به پیری ،،، بسی دیدم آوَردگاه ،
بسی ،،، بر زمین پست کردم سپاه ،
۵۹
تبَه شد بسی دیو ،،، بر دستِ من ،
ندیدم بِدان سو که بودم ،،، شِکَن ،
۶۰
نگه کن مرا ،،، تا ببینی به جنگ ،
اگر ، زنده مانی ،،، مَتَرس از نهنگ ،
۶۱
مرا دید در جنگ ،،، دریا و کوه ،
که با نامدارانِ تورانگروه ،
۶۲
چه کردم ،،، ستاره گوایِ من است ،
به مردی ،،، جهان ، زیرِ پایِ من است ،
۶۳
کسانی که دیدند رزمِ مرا ،
شمردند گوئی که بزمِ مرا ،
۶۴
همی رحمت آرَد بهتو ، بر ،،، دلم ،
نخواهم که جانت ز تن بگسلم ،
۶۵
نمانی به تُرکان ،،، بِدین یال و سُفت ،
بهایران ،،، ندانم ترا نیز ،،، جُفت ،
۶۶
چو ، آمد ز رستم ، چنین گفتگوی ،
بجُنبید سهراب را ،،، دل ،، بِدوی ،
۶۷
بدو گفت : ، کز تو بپرسم سُخُن ،
همه ، راستی باید افکند بُن ،
۶۸
یکایک ، نژادت مرا یاد دار ،
ز گفتارِ خوبت ،،، مرا شاد دار ،
۶۹
من ایدون گمانم ،،، که تو ، رُستَمی ،
که از تخمهٔ ، نامور نیرمی ،
۷۰
چنین داد پاسخ : ، که رستم نیاَم ،
هم ، از تخمهٔ سامِ نیرم ، نیاَم ،
۷۱
که او ، پهلوانست و ،،، من ، کِهترم ،
نه ، با تخت و گاهم ،،، نه ، با افسرم ،
۷۲
ز امّید ،،، سهراب شد ناامید ،
بِدو تیره شد ،،، رویِ روزِ سپید ،
#پایان_بخش ۱۷
بخش ۱۸ : « به آوردگه رفت و نیزه گرفت »
بخش ۱۶ : « چو خورشید برداشت زرّینسپر »
ادامه دارد 👇👇👇
#تاختن_سهراب_بر_لشکر_کاوس
فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۱۷
( #قسمت_چهارم )
۵۵
به بالا ، بلندی و ،،، با کِفت و یال ،
ستم یافتستی ، به بسیار سال ،
معنی مصرع دوم = بر اثر سنّ زیاد و گذر سالهای زیاد و پیر شدن ، ضعیف شدی
۵۶
نگه کرد رستم ، بِدان سرفراز ،
بِدان سفت و ، چنگ و ، رکیبِ دراز ،
۵۷
بِدو گفت : ، نرم ،،، ای جوانمرد ، نرم ،
زمین ، سرد و خشک و ،،، هوا ، نرم و گرم ،
۵۸
به پیری ،،، بسی دیدم آوَردگاه ،
بسی ،،، بر زمین پست کردم سپاه ،
۵۹
تبَه شد بسی دیو ،،، بر دستِ من ،
ندیدم بِدان سو که بودم ،،، شِکَن ،
۶۰
نگه کن مرا ،،، تا ببینی به جنگ ،
اگر ، زنده مانی ،،، مَتَرس از نهنگ ،
۶۱
مرا دید در جنگ ،،، دریا و کوه ،
که با نامدارانِ تورانگروه ،
۶۲
چه کردم ،،، ستاره گوایِ من است ،
به مردی ،،، جهان ، زیرِ پایِ من است ،
۶۳
کسانی که دیدند رزمِ مرا ،
شمردند گوئی که بزمِ مرا ،
۶۴
همی رحمت آرَد بهتو ، بر ،،، دلم ،
نخواهم که جانت ز تن بگسلم ،
۶۵
نمانی به تُرکان ،،، بِدین یال و سُفت ،
بهایران ،،، ندانم ترا نیز ،،، جُفت ،
۶۶
چو ، آمد ز رستم ، چنین گفتگوی ،
بجُنبید سهراب را ،،، دل ،، بِدوی ،
۶۷
بدو گفت : ، کز تو بپرسم سُخُن ،
همه ، راستی باید افکند بُن ،
۶۸
یکایک ، نژادت مرا یاد دار ،
ز گفتارِ خوبت ،،، مرا شاد دار ،
۶۹
من ایدون گمانم ،،، که تو ، رُستَمی ،
که از تخمهٔ ، نامور نیرمی ،
۷۰
چنین داد پاسخ : ، که رستم نیاَم ،
هم ، از تخمهٔ سامِ نیرم ، نیاَم ،
۷۱
که او ، پهلوانست و ،،، من ، کِهترم ،
نه ، با تخت و گاهم ،،، نه ، با افسرم ،
۷۲
ز امّید ،،، سهراب شد ناامید ،
بِدو تیره شد ،،، رویِ روزِ سپید ،
#پایان_بخش ۱۷
بخش ۱۸ : « به آوردگه رفت و نیزه گرفت »
بخش ۱۶ : « چو خورشید برداشت زرّینسپر »
ادامه دارد 👇👇👇
معرفی عارفان
داستان رستم و سهراب #رزم_رستم_با_سهراب فردوسی « شاهنامه » سهراب » بخش ۱۸ ( #قسمت_سوم ) ۳۱ دگرباره ، سهراب ، گرزِ گران ، ز زین برکشید و ، بیفشرد ران ، ۳۲ بزد گرز و ،،، آوَرد کتفش بهدرد ، بپیچید و ،،، دَرد ، از دلیری بخورد ، ۳۳ بخندید سهراب و ، گفت…
داستان رستم و سهراب
#رزم_رستم_با_سهراب
فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۱۸
( #قسمت_چهارم )
۴۶
ازین پُرهنر تُرکِ نوخاسته ،
به خفتان ،، بر و بازو ، آراسته ،
۴۷
به لشکرگهِ خویش ، تازید زود ،
که اندیشهٔ دل ، بدانگونه بود ،
۴۸
میانِ سپه ، دید سهراب را ،
زمین لعل کرده ، به خوناب را ،
۴۹
سرِ نیزه ، پُر خون و ،،، خفتان و دست ،
چو شیری ، که گردد ز نخجیر ، مست ،
۵۰
دژم گشت رستم ، چو او را بدید ،
خروشی ، چو شیرِ ژیان برکشید ،
۵۱
بدو گفت : ، کای تُرکِ خونخوارهمرد ،
ز ایرانسپه ،، جنگ با تو که کرد؟ ،
۵۲
( چرا دست یازی به سوی همه؟ )
چرا دست با من نسودی همه؟ ،
چو گرگ ، آمدی در میانِ رمه؟ ،
۵۳
بدو گفت سهراب : ، تورانسپاه ،
ازین رزم دورند و ، هم بیگناه ،
۵۴
تو ، آهنگ کردی بدیشان ، نُخُست ،
کسی ، با تو پیکار و کینه ، نَجُست ،
۵۵
بدو گفت رستم : ، که شد تیره ،،، روز ،
چو پیدا کند تیغ ،،، گیتیفروز ،
۵۶
به کُشتی بگَردیم فردا پگاه ،
ببینیم تا ، بر که گریَد سپاه؟ ،
۵۷
بدین دشت ، هم ، دار و ،،، هم ، منبر است ،
که روشن جهان ، زیرِ تیغاندر است ،
۵۸
گر ایدون که ، بازو ، به شمشیر و تیر ،
چنین آشنا شد ،، تو هرگز ممیر ،
۵۹
بگردیم شبگیر ، با تیغِ کین ،
تو ، رو ، تا چه خواهد جهانآفرین ،
#پایان_بخش ۱۸
بخش ۱۹ : « برفتند و روی هوا تیره گشت »
بخش ۱۷ : « چو بشنید گفتارهای درشت »
ادامه دارد 👇👇👇
#رزم_رستم_با_سهراب
فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۱۸
( #قسمت_چهارم )
۴۶
ازین پُرهنر تُرکِ نوخاسته ،
به خفتان ،، بر و بازو ، آراسته ،
۴۷
به لشکرگهِ خویش ، تازید زود ،
که اندیشهٔ دل ، بدانگونه بود ،
۴۸
میانِ سپه ، دید سهراب را ،
زمین لعل کرده ، به خوناب را ،
۴۹
سرِ نیزه ، پُر خون و ،،، خفتان و دست ،
چو شیری ، که گردد ز نخجیر ، مست ،
۵۰
دژم گشت رستم ، چو او را بدید ،
خروشی ، چو شیرِ ژیان برکشید ،
۵۱
بدو گفت : ، کای تُرکِ خونخوارهمرد ،
ز ایرانسپه ،، جنگ با تو که کرد؟ ،
۵۲
( چرا دست یازی به سوی همه؟ )
چرا دست با من نسودی همه؟ ،
چو گرگ ، آمدی در میانِ رمه؟ ،
۵۳
بدو گفت سهراب : ، تورانسپاه ،
ازین رزم دورند و ، هم بیگناه ،
۵۴
تو ، آهنگ کردی بدیشان ، نُخُست ،
کسی ، با تو پیکار و کینه ، نَجُست ،
۵۵
بدو گفت رستم : ، که شد تیره ،،، روز ،
چو پیدا کند تیغ ،،، گیتیفروز ،
۵۶
به کُشتی بگَردیم فردا پگاه ،
ببینیم تا ، بر که گریَد سپاه؟ ،
۵۷
بدین دشت ، هم ، دار و ،،، هم ، منبر است ،
که روشن جهان ، زیرِ تیغاندر است ،
۵۸
گر ایدون که ، بازو ، به شمشیر و تیر ،
چنین آشنا شد ،، تو هرگز ممیر ،
۵۹
بگردیم شبگیر ، با تیغِ کین ،
تو ، رو ، تا چه خواهد جهانآفرین ،
#پایان_بخش ۱۸
بخش ۱۹ : « برفتند و روی هوا تیره گشت »
بخش ۱۷ : « چو بشنید گفتارهای درشت »
ادامه دارد 👇👇👇
معرفی عارفان
داستان رستم و سهراب #بازگشتن_رستم_و_سهراب_به_لشکرگاه فردوسی « شاهنامه » سهراب » بخش ۱۹ ( #قسمت_پنجم ) ۶۱ بگفت این و ، برخاست پس ، پیلتن ، دژم گشته او ، پیشِ آن انجمن ، ۶۲ به لشکرگَهِ خویش ، بنهاد روی ، پُراندیشه جان و ،، دلش ، کینهجوی ، ۶۳ زواره…
داستان رستم و سهراب
#بازگشتن_رستم_و_سهراب_به_لشکرگاه
فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۱۹
( #قسمت_ششم )
۷۷
تو ، خُرسند گَردان ، دلِ مادرم ،
چنین راند ایزد ، قضا بر سرم ،
۷۸
بگویَش : ، که تو ، دل به من در مبند ،
مشو جاودان ، بهرِ جانم نژند ،
۷۹
که کس در جهان ، جاودانه نماند ،
ز گردون ، مرا خود ، بهانه نماند ،
۸۰
بسی دیو و شیر و پلنگ و نهنگ ،
تبه شد ز چنگم ، به هنگامِ جنگ ،
۸۱
بسی باره و دژ ، که کردیم پست ،
نیاورد کس ،،، دستِ من ، زیرِ دست ،
۸۲
درِ مرگ را ،، آن بکوبَد ، که پای ،
بهاسب اندر آرَد ،، بجُنبد ز جای ،
۸۳
اگر ، سال گردد فزون از هزار ،
همین است راه و ،،، همین است کار ،
۸۴
نگه کن به جمشید شاهِ بلند ،
همان نیز ، تهمورسِ دیوبند ،
۸۵
به گیتی ،، چو ایشان نبُد شهریار ،
سرانجام ، رفتند زی کردگار ،
۸۶
به مردی ،، ز گرشاسب ، برتر نبود ،
سپهرِ برین ، گِردگاهش بسود ،
۸۷
نریمان و سام ، آن دو گردنفراز ،
ز مُردن ، به گیتی نبُدشان جواز ،
۸۸
چو ، گیتی بریشان نماند و بگشت ،
مرا نیز ، بر رَه ، بباید گذشت ،
۸۹
همه ، مرگرائیم ،،، پیر و جوان ،
به گیتی ، نمانَد کسی جاودان ،
۹۰
چو خرسند گردد ،، به دستان ، بگوی ،
که از شاهِ گیتی مَبَرتاب ، روی ،
۹۱
اگر جنگ سازد ، تو سستی مکن ،
چنان رُو ، که او رانَد از بُن ، سُخُن ،
۹۲
ز شب ، نیمهای گفتِ سهراب بود ،
دگر نیمه ، آرامش و خواب بود ،
#پایان_بخش ۱۹
بخش ۲۰ : « چو خورشیدِ رخشان ، بگسترد پَر »
بخش ۱۸ : « به آوردگه رفت و نیزه گرفت »
ادامه دارد 👇👇👇
🌸🌸🌸عید سعید فطر مبارک🌸🌸🌸
#بازگشتن_رستم_و_سهراب_به_لشکرگاه
فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۱۹
( #قسمت_ششم )
۷۷
تو ، خُرسند گَردان ، دلِ مادرم ،
چنین راند ایزد ، قضا بر سرم ،
۷۸
بگویَش : ، که تو ، دل به من در مبند ،
مشو جاودان ، بهرِ جانم نژند ،
۷۹
که کس در جهان ، جاودانه نماند ،
ز گردون ، مرا خود ، بهانه نماند ،
۸۰
بسی دیو و شیر و پلنگ و نهنگ ،
تبه شد ز چنگم ، به هنگامِ جنگ ،
۸۱
بسی باره و دژ ، که کردیم پست ،
نیاورد کس ،،، دستِ من ، زیرِ دست ،
۸۲
درِ مرگ را ،، آن بکوبَد ، که پای ،
بهاسب اندر آرَد ،، بجُنبد ز جای ،
۸۳
اگر ، سال گردد فزون از هزار ،
همین است راه و ،،، همین است کار ،
۸۴
نگه کن به جمشید شاهِ بلند ،
همان نیز ، تهمورسِ دیوبند ،
۸۵
به گیتی ،، چو ایشان نبُد شهریار ،
سرانجام ، رفتند زی کردگار ،
۸۶
به مردی ،، ز گرشاسب ، برتر نبود ،
سپهرِ برین ، گِردگاهش بسود ،
۸۷
نریمان و سام ، آن دو گردنفراز ،
ز مُردن ، به گیتی نبُدشان جواز ،
۸۸
چو ، گیتی بریشان نماند و بگشت ،
مرا نیز ، بر رَه ، بباید گذشت ،
۸۹
همه ، مرگرائیم ،،، پیر و جوان ،
به گیتی ، نمانَد کسی جاودان ،
۹۰
چو خرسند گردد ،، به دستان ، بگوی ،
که از شاهِ گیتی مَبَرتاب ، روی ،
۹۱
اگر جنگ سازد ، تو سستی مکن ،
چنان رُو ، که او رانَد از بُن ، سُخُن ،
۹۲
ز شب ، نیمهای گفتِ سهراب بود ،
دگر نیمه ، آرامش و خواب بود ،
#پایان_بخش ۱۹
بخش ۲۰ : « چو خورشیدِ رخشان ، بگسترد پَر »
بخش ۱۸ : « به آوردگه رفت و نیزه گرفت »
ادامه دارد 👇👇👇
🌸🌸🌸عید سعید فطر مبارک🌸🌸🌸
معرفی عارفان
داستان رستم و سهراب #کشتی_گرفتن_رستم_با_سهراب فردوسی « شاهنامه » « سهراب » بخش ۲۰ ( #قسمت_ششم ) ۸۱ به هومان چنین گفت سهرابِ گُرد : ، که اندیشه ، از دل بباید ستُرد ، ۸۲ که فردا بیاید برِ من به جنگ ، ببینی به گردنشبر ، پالهنگ ، ۸۳ به لشکرگهِ خویش…
داستان رستم و سهراب
#کشتی_گرفتن_رستم_با_سهراب
فردوسی « شاهنامه » « سهراب »
بخش ۲۰
( #قسمت_هفتم )
۹۸
همان زور خواهم ، کز آغازِ کار ،
مرا دادی ،،، ای پاکپروردگار ،
۹۹
بِدو باز داد ، آنچنان کش بخواست ،
بیفزود در تن ، هر آنچش بکاست ،
#کش = که او
۱۰۰
وز آن آبخور ، شد به جایِ نَبَرد ،
پُراندیشه بودش دل و ،،، روی ، زرد ،
۱۰۱
همیتاخت سهراب ، چون پیلِ مست ،
کمندی ، به بازو ،،، کمانی ، به دست ،
۱۰۲
گرازان و ،،، چون شیر ، نعرهزنان ،
سمندش ، جَهان و ،،، جهان را ، کَنان ،
۱۰۳
بر آنگونه ، رستم چو او را بدید ،
عجب ماند ، در وی همی بنگرید ،
۱۰۴
ز پیکارش ، اندازهها برگرفت ،
غمین گشت و ،،، زو ، ماند اندر شگفت ،
۱۰۵
چو ، سهراب باز آمد ، او را بدید ،
ز بادِ جوانی ،،، دلش بردمید ،
۱۰۶
چو نزدیکتر شد ، بِدو بنگرید ،
مر او را ، بِدان فرّ و ، آن زور دید ،
۱۰۷
چنین گفت : ، کای رَسته از چنگِ شیر ،
چرا آمدی باز نزدم دلیر؟ ،
۱۰۸
چرا آمدی باز پیشم؟ بگوی؟ ،
سویِ راستی ، خود نداری روی ،
۱۰۹
همانا ، که از جان ،،، تو ، سیر آمدی ،
که در جنگِ شیران ،،، دلیر آمدی ،
۱۱۰
دوبارَت امان دادم از کارزار ،
به پیریت بخشیدم ، ای نامدار ،
۱۱۱
چنین داد پاسخ بِدو پیلتن : ،
که ای نامور گُردِ لشکرشِکَن ،
۱۱۲
نگویند زینگونه ، مردانِ مرد ،
همانا ، جوانی ترا غرّه کرد ،
۱۱۳
ببینی کزین پیرمردِ دلیر ،
چه آید بهرویِ تو ، ای نرّهشیر ،
۱۱۴
هرآنگه که خشم آوَرَد بختِ شوم ،
شود سنگِ خارا ، به کردارِ موم ،
#پایان_بخش ۲۰
بخش ۲۱ : « دگرباره اسبان ببستند سخت »
بخش ۱۹ : « برفتند و روی هوا تیره گشت »
ادامه دارد 👇👇👇
#کشتی_گرفتن_رستم_با_سهراب
فردوسی « شاهنامه » « سهراب »
بخش ۲۰
( #قسمت_هفتم )
۹۸
همان زور خواهم ، کز آغازِ کار ،
مرا دادی ،،، ای پاکپروردگار ،
۹۹
بِدو باز داد ، آنچنان کش بخواست ،
بیفزود در تن ، هر آنچش بکاست ،
#کش = که او
۱۰۰
وز آن آبخور ، شد به جایِ نَبَرد ،
پُراندیشه بودش دل و ،،، روی ، زرد ،
۱۰۱
همیتاخت سهراب ، چون پیلِ مست ،
کمندی ، به بازو ،،، کمانی ، به دست ،
۱۰۲
گرازان و ،،، چون شیر ، نعرهزنان ،
سمندش ، جَهان و ،،، جهان را ، کَنان ،
۱۰۳
بر آنگونه ، رستم چو او را بدید ،
عجب ماند ، در وی همی بنگرید ،
۱۰۴
ز پیکارش ، اندازهها برگرفت ،
غمین گشت و ،،، زو ، ماند اندر شگفت ،
۱۰۵
چو ، سهراب باز آمد ، او را بدید ،
ز بادِ جوانی ،،، دلش بردمید ،
۱۰۶
چو نزدیکتر شد ، بِدو بنگرید ،
مر او را ، بِدان فرّ و ، آن زور دید ،
۱۰۷
چنین گفت : ، کای رَسته از چنگِ شیر ،
چرا آمدی باز نزدم دلیر؟ ،
۱۰۸
چرا آمدی باز پیشم؟ بگوی؟ ،
سویِ راستی ، خود نداری روی ،
۱۰۹
همانا ، که از جان ،،، تو ، سیر آمدی ،
که در جنگِ شیران ،،، دلیر آمدی ،
۱۱۰
دوبارَت امان دادم از کارزار ،
به پیریت بخشیدم ، ای نامدار ،
۱۱۱
چنین داد پاسخ بِدو پیلتن : ،
که ای نامور گُردِ لشکرشِکَن ،
۱۱۲
نگویند زینگونه ، مردانِ مرد ،
همانا ، جوانی ترا غرّه کرد ،
۱۱۳
ببینی کزین پیرمردِ دلیر ،
چه آید بهرویِ تو ، ای نرّهشیر ،
۱۱۴
هرآنگه که خشم آوَرَد بختِ شوم ،
شود سنگِ خارا ، به کردارِ موم ،
#پایان_بخش ۲۰
بخش ۲۱ : « دگرباره اسبان ببستند سخت »
بخش ۱۹ : « برفتند و روی هوا تیره گشت »
ادامه دارد 👇👇👇
معرفی عارفان
داستان رستم و سهراب #کشته_شدن_سهراب_به_دست_رستم فردوسی « شاهنامه » « سهراب » بخش ۲۱ ( #قسمت_ششم ) ۸۴ پشیمان شدم من ، ز کردارِ خویش ، ستانم مکافات ، ز اندازه بیش ، ۸۵ دریدم جگرگاهِ پورِ جوان ، بگریَد بر او ، چرخ ،،، تا جاودان ، ۸۶ پسر را بکُشتم به…
داستان رستم و سهراب
#کشته_شدن_سهراب_به_دست_رستم
فردوسی « شاهنامه » « سهراب »
بخش ۲۱
( #قسمت_هفتم )
۱۰۱
بهنزدِ هجیر آمد از دشتِ کین ،
گریبانش بگرفت و ، زد بر زمین ،
۱۰۲
یکی خنجرِ آبگون ، برکشید ،
سرش را ، همی خواست از تن بُرید ،
۱۰۳
بزرگان ، به پوزش ، فراز آمدند ،
هجیر ، از سرِ مرگ ، باز اِستَدند ،
۱۰۴
چو برگشت ازآن جایگه ، پهلوان ،
بیامد بَرِ خستهپور ، آن جوان ،
( بیامد بَرِ پورِ خستهروان ، )
۱۰۵
بزرگان برفتند با او ، بههم ،
چو طوس و ، چو گودرز و ، چون گستهم ،
۱۰۶
همه لشکر ، از بهرِ آن ارجمند ،
زبان برگشادند یکسر ، ز بند ،
۱۰۷
که درمانِ این کار ، یزدان کند ،
مگر کاین غمان ، بر تو آسان کند ،
( مگر کاین سخن ، بر تو آسان کند ، )
۱۰۸
یکی دشنه ، بگرفت رستم بهدست ،
که از تن ، بِبُرّد سرِ خویش ، پست ،
۱۰۹
بزرگان ، بِدو اندر آویختند ،
ز مژگان ، همی خونِ دل ریختند ،
( ز مژگان ، همی خون فرو ریختند ، )
۱۱۰
بِدو گفت گودرز : ، کاکنون چه سود؟ ،
گر ، از رویِ گیتی ، برآری تو دود؟ ،
( که از رویِ گیتی ، برآری تو دود؟ ، )
۱۱۱
تو ، بر خویشتن ، گر کنی صد گزند ،
چه آسانی آید بِدان ارجمند؟ ،
۱۱۲
اگر مانده باشد مر او را زمان ،
( اگر مانَد او را به گیتی زمان ، )
بمانَد به گیتی ، تو با او بمان ،
( بمانَد ، تو بیرنج ، با او بمان ، )
۱۱۳
وگر ، زین جهان ، این جوان رفتنیست ،
نگه کن به گیتی ، که جاوید کیست؟ ،
( به گیتی نگه کن ، که جاوید کیست؟ ، )
۱۱۴
شکاریم یکسر همه ، پیشِ مرگ ،
سرِ زیرِ تاج و ، سرِ زیرِ تَرگ ،
( سری زیرِ تاج و ، سری زیرِ تَرگ ، )
۱۱۵
چو آیدش هنگام ، بیرون کنند ،
وزان پس ، ندانیم تا چون کنند؟ ،
۱۱۶
دراز است راهش ، و گر ، کوته است ،
پراکندگانیم ، اگر همره است ،
۱۱۷
ز مرگ ، ای سپهبد ، بی اندوه ، کیست؟
همی ، خویشتن را ، بباید گریست ،
#پایان_بخش ۲۱
بخش ۲۲ : « به گودرز گفت آنزمان پهلوان »
بخش ۲۰ : « چو خورشیدِ رخشان ، بگسترد پَر »
ادامه دارد 👇👇👇
#کشته_شدن_سهراب_به_دست_رستم
فردوسی « شاهنامه » « سهراب »
بخش ۲۱
( #قسمت_هفتم )
۱۰۱
بهنزدِ هجیر آمد از دشتِ کین ،
گریبانش بگرفت و ، زد بر زمین ،
۱۰۲
یکی خنجرِ آبگون ، برکشید ،
سرش را ، همی خواست از تن بُرید ،
۱۰۳
بزرگان ، به پوزش ، فراز آمدند ،
هجیر ، از سرِ مرگ ، باز اِستَدند ،
۱۰۴
چو برگشت ازآن جایگه ، پهلوان ،
بیامد بَرِ خستهپور ، آن جوان ،
( بیامد بَرِ پورِ خستهروان ، )
۱۰۵
بزرگان برفتند با او ، بههم ،
چو طوس و ، چو گودرز و ، چون گستهم ،
۱۰۶
همه لشکر ، از بهرِ آن ارجمند ،
زبان برگشادند یکسر ، ز بند ،
۱۰۷
که درمانِ این کار ، یزدان کند ،
مگر کاین غمان ، بر تو آسان کند ،
( مگر کاین سخن ، بر تو آسان کند ، )
۱۰۸
یکی دشنه ، بگرفت رستم بهدست ،
که از تن ، بِبُرّد سرِ خویش ، پست ،
۱۰۹
بزرگان ، بِدو اندر آویختند ،
ز مژگان ، همی خونِ دل ریختند ،
( ز مژگان ، همی خون فرو ریختند ، )
۱۱۰
بِدو گفت گودرز : ، کاکنون چه سود؟ ،
گر ، از رویِ گیتی ، برآری تو دود؟ ،
( که از رویِ گیتی ، برآری تو دود؟ ، )
۱۱۱
تو ، بر خویشتن ، گر کنی صد گزند ،
چه آسانی آید بِدان ارجمند؟ ،
۱۱۲
اگر مانده باشد مر او را زمان ،
( اگر مانَد او را به گیتی زمان ، )
بمانَد به گیتی ، تو با او بمان ،
( بمانَد ، تو بیرنج ، با او بمان ، )
۱۱۳
وگر ، زین جهان ، این جوان رفتنیست ،
نگه کن به گیتی ، که جاوید کیست؟ ،
( به گیتی نگه کن ، که جاوید کیست؟ ، )
۱۱۴
شکاریم یکسر همه ، پیشِ مرگ ،
سرِ زیرِ تاج و ، سرِ زیرِ تَرگ ،
( سری زیرِ تاج و ، سری زیرِ تَرگ ، )
۱۱۵
چو آیدش هنگام ، بیرون کنند ،
وزان پس ، ندانیم تا چون کنند؟ ،
۱۱۶
دراز است راهش ، و گر ، کوته است ،
پراکندگانیم ، اگر همره است ،
۱۱۷
ز مرگ ، ای سپهبد ، بی اندوه ، کیست؟
همی ، خویشتن را ، بباید گریست ،
#پایان_بخش ۲۱
بخش ۲۲ : « به گودرز گفت آنزمان پهلوان »
بخش ۲۰ : « چو خورشیدِ رخشان ، بگسترد پَر »
ادامه دارد 👇👇👇
معرفی عارفان
داستان رستم و سهراب #نوشدارو_خواستن_رستم_از_کاوس_و_ندادن_او فردوسی « شاهنامه » « سهراب » بخش ۲۲ ( #قسمت_اول ) ۱ به گودرز گفت آنزمان پهلوان : ، که ای گُردِ با نامِ روشنروان ، ۲ پیامی ز من ، سویِ کاوس ، بَر ، بگویَش ، که ما را ،،، چه آمد به سر ، ۳…
داستان رستم و سهراب
#نوشدارو_خواستن_رستم_از_کاوس_و_ندادن_او
فردوسی « شاهنامه » « سهراب »
بخش ۲۲
( #قسمت_دوم )
۱۵
همان نیز ، سهرابِ برگشتهبخت ،
که سوگند خوردی ، به تاج و به تخت ،
۱۶
بِدین نیزهات ، گفت : ، بیجان کنم ،
سرت بر سرِ دار ، پیچان کنم ،
۱۷
کجا ، گُنجد او ،،، در جهانِ فراخ ،
بِدان فرّ و ، آن بُرز و ، آن یال و شاخ ،
#کجا = اگر
۱۸
کجا ، باشد او پیشِ تختم بپای؟ ،
کجا ، رانَد او زیرِ فرّ همای؟ ،
#کجا = در دو مصرع این بیت به معنی کِی میباشد
۱۹
نخواهم بهنیکی سویِ او ، نگاه ،
اگر تاجبخش است و ،،، گر ، رزمخواه ،
۲۰
به دشنام ، چندی مرا بر شمرد ،
به پیشِ سپه ، آبرویَم ببُرد ،
۲۱
چو فرزندِ او زنده باشد ،،، مرا ،
یکی خاک باشد ، بهدست اندرا ،
۲۲
سخنهایِ سهراب ، نشنیدهای؟ ،
نه مردِ بزرگِ جهاندیدهای؟ ،
۲۳
کز ایرانیان ، سر بِبُرّم هزار؟ ،
کنم زنده ، کاوس کی را ، به دار؟ ،
۲۴
اگر مانَد او زنده ، اندر جهان ،
بپیچند از وی ، کِهان و مِهان ،
۲۵
کسی ، دشمنِ خویشتن پروَرَد ،
به گیتیدرون ، نامِ بَد گستَرَد ،
۲۶
چو بشنید گودرز ، برگشت زود ،
برِ رستم آمد ، بهکردارِ دود ،
۲۷
بِدو گفت : ، خویِ بدِ شهریار ،
درختیست ، حنظل همیشه به بار ،
۲۸
به تندی ، بهگیتی وِرا یار نیست ،
همان ، رنجِ کس را ، خریدار نیست ،
۲۹
ترا رفت باید ، به نزدیکِ اوی ،
که روشن کنی ، جانِ تاریکِ اوی ،
#پایان_بخش ۲۲
بخش ۲۳ : « بفرمود رستم که تا پیشکار »
بخش ۲۱ : « دگرباره اسبان ببستند سخت »
ادامه دارد 👇👇👇
#نوشدارو_خواستن_رستم_از_کاوس_و_ندادن_او
فردوسی « شاهنامه » « سهراب »
بخش ۲۲
( #قسمت_دوم )
۱۵
همان نیز ، سهرابِ برگشتهبخت ،
که سوگند خوردی ، به تاج و به تخت ،
۱۶
بِدین نیزهات ، گفت : ، بیجان کنم ،
سرت بر سرِ دار ، پیچان کنم ،
۱۷
کجا ، گُنجد او ،،، در جهانِ فراخ ،
بِدان فرّ و ، آن بُرز و ، آن یال و شاخ ،
#کجا = اگر
۱۸
کجا ، باشد او پیشِ تختم بپای؟ ،
کجا ، رانَد او زیرِ فرّ همای؟ ،
#کجا = در دو مصرع این بیت به معنی کِی میباشد
۱۹
نخواهم بهنیکی سویِ او ، نگاه ،
اگر تاجبخش است و ،،، گر ، رزمخواه ،
۲۰
به دشنام ، چندی مرا بر شمرد ،
به پیشِ سپه ، آبرویَم ببُرد ،
۲۱
چو فرزندِ او زنده باشد ،،، مرا ،
یکی خاک باشد ، بهدست اندرا ،
۲۲
سخنهایِ سهراب ، نشنیدهای؟ ،
نه مردِ بزرگِ جهاندیدهای؟ ،
۲۳
کز ایرانیان ، سر بِبُرّم هزار؟ ،
کنم زنده ، کاوس کی را ، به دار؟ ،
۲۴
اگر مانَد او زنده ، اندر جهان ،
بپیچند از وی ، کِهان و مِهان ،
۲۵
کسی ، دشمنِ خویشتن پروَرَد ،
به گیتیدرون ، نامِ بَد گستَرَد ،
۲۶
چو بشنید گودرز ، برگشت زود ،
برِ رستم آمد ، بهکردارِ دود ،
۲۷
بِدو گفت : ، خویِ بدِ شهریار ،
درختیست ، حنظل همیشه به بار ،
۲۸
به تندی ، بهگیتی وِرا یار نیست ،
همان ، رنجِ کس را ، خریدار نیست ،
۲۹
ترا رفت باید ، به نزدیکِ اوی ،
که روشن کنی ، جانِ تاریکِ اوی ،
#پایان_بخش ۲۲
بخش ۲۳ : « بفرمود رستم که تا پیشکار »
بخش ۲۱ : « دگرباره اسبان ببستند سخت »
ادامه دارد 👇👇👇
معرفی عارفان
داستان رستم و سهراب #زاری_کردن_رستم_بر_سهراب فردوسی « شاهنامه » « سهراب » بخش ۲۳ ( #قسمت_سوم ) ۳۵ نکوهش فراوان کند زالِ زر ، همان نیز ، رودابهٔ پُرهنر ، ۳۶ که رستم ، به کینه بر او ، دست یافت ، به دشنه ، جگرگاهِ او برشکافت ، ۳۷ چه گویند گُردان و گردنکشان؟…
داستان رستم و سهراب
#زاری_کردن_رستم_بر_سهراب
فردوسی « شاهنامه » « سهراب »
بخش ۲۳
( #قسمت_چهارم )
۵۳
بهرستم چنین گفت کاوس کی : ،
که از کوهِ البرز ، تا برگِ نی ،
۵۴
همی بُرد خواهد ،،، به گَردش ، سپهر ،
نباید فگندن بِدین خاک ، مِهر ،
۵۵
یکی ، زود سازد ،،، یکی ، دیرتر ،
سرانجام ، بر مرگ ، باشد گذر ،
۵۶
دل و جان ، بدین رفته ،،، خرسند کن ،
همه ، گوش سویِ خردمند کن ،
۵۷
اگر ، آسمان بر زمین ، بر زنی ،
وگر ، آتش اندر جهان ، در زنی ،
۵۸
نیابی همه ، رفته را ، باز ، جای ،
روانش ، کُهن دان ، به دیگر سرای ،
۵۹
من از دور دیدم ، بَر و یالِ اوی ،
چنان بُرز و بالا و کوپالِ اوی ،
۶۰
بگفتم ، به تُرکان نمانَد همی ،
ز تخمِ بزرگان بمانَد همی ،
۶۱
زمانه برانگیختش با سپاه ،
که ایدر ، بهدستِ تو ، گردد تباه ،
۶۲
چه سازی و؟ ، درمانِ این کار ، چیست؟ ،
برین رفته ، تا چند خواهی گریست؟ ،
۶۳
بدو گفت رستم : ، که او خود گذشت ،
نشستست هومان ، درین پهندشت ،
۶۴
ز توران ، سرانند و ،،، چندی ، ز چین ،
ازیشان ، بهدلدر ، مَدار ایچ کین ،
۶۵
زواره ، سپه را گذارد به راه ،
به نیرویِ یزدان و ، فرمانِ شاه ،
۶۶
بدو گفت شاه : ، ای گَوِ نامجوی ،
ازین رزم ، اندوهت آید به روی ،
۶۷
گر ، ایشان ، به من چند بد کردهاند ،
وگر ، دود از ایران برآوردهاند ،
۶۸
ولیکن ، چو رایِ تو ، با جنگ نیست ،
مرا نیز ، با جنگ ، آهنگ نیست ،
۶۹
دلِ من ، ز دردِ تو ،،، شد پُر ز درد ،
نخواهم از ایشان ، همی یاد کرد ،
۷۰
هجیرِ دلاور ، بیامد ز راه ،
چنین گفت : ، کز پیش ،،، رفت آن سپاه ،
#پایان_بخش ۲۳
بخش ۲۴ : « وز آنجایگه شاه لشکر براند »
بخش ۲۲ : « به گودرز گفت آنزمان پهلوان »
ادامه دارد 👇👇👇
#زاری_کردن_رستم_بر_سهراب
فردوسی « شاهنامه » « سهراب »
بخش ۲۳
( #قسمت_چهارم )
۵۳
بهرستم چنین گفت کاوس کی : ،
که از کوهِ البرز ، تا برگِ نی ،
۵۴
همی بُرد خواهد ،،، به گَردش ، سپهر ،
نباید فگندن بِدین خاک ، مِهر ،
۵۵
یکی ، زود سازد ،،، یکی ، دیرتر ،
سرانجام ، بر مرگ ، باشد گذر ،
۵۶
دل و جان ، بدین رفته ،،، خرسند کن ،
همه ، گوش سویِ خردمند کن ،
۵۷
اگر ، آسمان بر زمین ، بر زنی ،
وگر ، آتش اندر جهان ، در زنی ،
۵۸
نیابی همه ، رفته را ، باز ، جای ،
روانش ، کُهن دان ، به دیگر سرای ،
۵۹
من از دور دیدم ، بَر و یالِ اوی ،
چنان بُرز و بالا و کوپالِ اوی ،
۶۰
بگفتم ، به تُرکان نمانَد همی ،
ز تخمِ بزرگان بمانَد همی ،
۶۱
زمانه برانگیختش با سپاه ،
که ایدر ، بهدستِ تو ، گردد تباه ،
۶۲
چه سازی و؟ ، درمانِ این کار ، چیست؟ ،
برین رفته ، تا چند خواهی گریست؟ ،
۶۳
بدو گفت رستم : ، که او خود گذشت ،
نشستست هومان ، درین پهندشت ،
۶۴
ز توران ، سرانند و ،،، چندی ، ز چین ،
ازیشان ، بهدلدر ، مَدار ایچ کین ،
۶۵
زواره ، سپه را گذارد به راه ،
به نیرویِ یزدان و ، فرمانِ شاه ،
۶۶
بدو گفت شاه : ، ای گَوِ نامجوی ،
ازین رزم ، اندوهت آید به روی ،
۶۷
گر ، ایشان ، به من چند بد کردهاند ،
وگر ، دود از ایران برآوردهاند ،
۶۸
ولیکن ، چو رایِ تو ، با جنگ نیست ،
مرا نیز ، با جنگ ، آهنگ نیست ،
۶۹
دلِ من ، ز دردِ تو ،،، شد پُر ز درد ،
نخواهم از ایشان ، همی یاد کرد ،
۷۰
هجیرِ دلاور ، بیامد ز راه ،
چنین گفت : ، کز پیش ،،، رفت آن سپاه ،
#پایان_بخش ۲۳
بخش ۲۴ : « وز آنجایگه شاه لشکر براند »
بخش ۲۲ : « به گودرز گفت آنزمان پهلوان »
ادامه دارد 👇👇👇
معرفی عارفان
داستان رستم و سهراب #باز_گشتن_رستم_بزابلستان فردوسی « شاهنامه » « سهراب » بخش ۲۴ ( #قسمت_سوم ) ۲۹ نگوئی ،،، چه آمدت پیش ، از پدر ، چرا بردریدت بدینسان ،،، جگر ، ۳۰ فغانش ، ز ایوان به کیوان رسید ، همی زار بگریست ،،، هر ، کآن شنید ، ۳۱ بهپردهدرون…
داستان رستم و سهراب
#باز_گشتن_رستم_بزابلستان
فردوسی « شاهنامه » « سهراب »
بخش ۲۴
( #قسمت_چهارم )
۴۳
همی گفت : ، اگر دخمه زرّین کنم ،
ز مشکِ سیه ، گِردش آگین کنم ،
۴۴
چو من رفته باشم ،،، نمانَد بجای ،
وگرنه ،،، مرا خود جز این ، نیست رای ،
۴۵
چه سازم من اکنون سزاوارِ اوی؟ ،
که مانَد ازو ،،، در جهان ، رنگ و بوی ،
۴۶
یکی دخمه کردش ، ز سم ستور ،
جهانی ، ز زاری ، همی گشت کور ،
۴۷
تراشید تابوتش ، از عودِ خام ،
بَرو ، برزده بندِ زرّین ستام ،
۴۸
به گیتی ، همه ،،، پُر شد این داستان ،
که چون کُشت فرزند را ، پهلوان ،
۴۹
جهان ، سربسر ، پُر ز تیمار گشت ،
هر آنکس که بشنید ،،، غمخوار گشت ،
۵۰
بهرستم ، بر این ،،، سال ، چندی گذشت ،
به گِردِ دلش ،،، شادمانی نگشت ،
۵۱
بهآخِر ، شکیبائی آورد پیش ،
که جز آن نمیدید ، هنجارِ خویش ،
۵۲
جهان را ، بسی هست زانسان به یاد ،
بسی داغ ،،، بر جانِ هر کس نهاد ،
۵۳
کِرا ، در جهان ،،، هست هوش و خِرَد ،
کجا ، او فریبِ زمانه خورَد؟ ،
#کرا = هر که را ، هر کسی را
۵۴
چو ، ایرانیان ،،، زین ، خبر یافتند ،
بر آن آتشِ غم ،،، همی تافتند ،
۵۵
وزانروی ، هومان به توران رسید ،
بگفت او به افراسیاب ، آنچه دید ،
۵۶
از او ، مانده بُد شاهِ توران شگفت ،
وز آن کار ، اندازه اندر گرفت ،
#پایان_بخش ۲۴ و #پایان_داستان_رستم_و_سهراب_در_برخی_نسخهها_و_سایت_گنجور
بخش ۲۵ : « غریو آمد از شهرِ تورانزمین »
بخش ۲۳ : « بفرمود رستم که تا پیشکار »
نظر دوستان را به نکتهٔ زیر جلب میکنم :
در بعضی نسخهها همچنین سایت گنجور ، داستان رستم و سهراب در اینجا پایان مییابد . بعضی نسخهها از جمله نسخهای که بنده دارم یک بخش دیگر با عنوان :
« آگاهی یافتن مادر سهراب از کشتهشدن پسرش »
درج شده است که آخرین بخش بر اساس نسخهای که بنده دارم را در #شش_قسمت تقدیم مینمایم .
👇👇👇
ادامه دارد 👇👇👇
#باز_گشتن_رستم_بزابلستان
فردوسی « شاهنامه » « سهراب »
بخش ۲۴
( #قسمت_چهارم )
۴۳
همی گفت : ، اگر دخمه زرّین کنم ،
ز مشکِ سیه ، گِردش آگین کنم ،
۴۴
چو من رفته باشم ،،، نمانَد بجای ،
وگرنه ،،، مرا خود جز این ، نیست رای ،
۴۵
چه سازم من اکنون سزاوارِ اوی؟ ،
که مانَد ازو ،،، در جهان ، رنگ و بوی ،
۴۶
یکی دخمه کردش ، ز سم ستور ،
جهانی ، ز زاری ، همی گشت کور ،
۴۷
تراشید تابوتش ، از عودِ خام ،
بَرو ، برزده بندِ زرّین ستام ،
۴۸
به گیتی ، همه ،،، پُر شد این داستان ،
که چون کُشت فرزند را ، پهلوان ،
۴۹
جهان ، سربسر ، پُر ز تیمار گشت ،
هر آنکس که بشنید ،،، غمخوار گشت ،
۵۰
بهرستم ، بر این ،،، سال ، چندی گذشت ،
به گِردِ دلش ،،، شادمانی نگشت ،
۵۱
بهآخِر ، شکیبائی آورد پیش ،
که جز آن نمیدید ، هنجارِ خویش ،
۵۲
جهان را ، بسی هست زانسان به یاد ،
بسی داغ ،،، بر جانِ هر کس نهاد ،
۵۳
کِرا ، در جهان ،،، هست هوش و خِرَد ،
کجا ، او فریبِ زمانه خورَد؟ ،
#کرا = هر که را ، هر کسی را
۵۴
چو ، ایرانیان ،،، زین ، خبر یافتند ،
بر آن آتشِ غم ،،، همی تافتند ،
۵۵
وزانروی ، هومان به توران رسید ،
بگفت او به افراسیاب ، آنچه دید ،
۵۶
از او ، مانده بُد شاهِ توران شگفت ،
وز آن کار ، اندازه اندر گرفت ،
#پایان_بخش ۲۴ و #پایان_داستان_رستم_و_سهراب_در_برخی_نسخهها_و_سایت_گنجور
بخش ۲۵ : « غریو آمد از شهرِ تورانزمین »
بخش ۲۳ : « بفرمود رستم که تا پیشکار »
نظر دوستان را به نکتهٔ زیر جلب میکنم :
در بعضی نسخهها همچنین سایت گنجور ، داستان رستم و سهراب در اینجا پایان مییابد . بعضی نسخهها از جمله نسخهای که بنده دارم یک بخش دیگر با عنوان :
« آگاهی یافتن مادر سهراب از کشتهشدن پسرش »
درج شده است که آخرین بخش بر اساس نسخهای که بنده دارم را در #شش_قسمت تقدیم مینمایم .
👇👇👇
ادامه دارد 👇👇👇
معرفی عارفان
داستان رستم و سهراب #آگاهی_یافتن_مادر_سهراب_از_کشته_شدن_پسرش فردوسی « شاهنامه » « سهراب » بخش ۲۵ ( #قسمت_پنجم ) ۴۸ بیاورد خفتان و درع و کمان ، همان ،،، نیزه و تیغ و گُرزِ گران ، ۴۹ بسی ، بر همی زد ،،، گِرانگُرز را ، همی یاد کرد ، آن بَر و بُرز را…
داستان رستم و سهراب
#آگاهی_یافتن_مادر_سهراب_از_کشته_شدن_پسرش
فردوسی « شاهنامه » « سهراب »
بخش ۲۵
( #قسمت_ششم )
۵۹
به روز و به شب ، مویه کرد و گریست ،
پس از مرگِ سهراب ،،، سالی بزیست ،
۶۰
سرانجام ، هم ،،، در غمِ او بمُرد ،
روانش بشد سویِ سهرابِ گُرد ،
۶۱
چنین گفت بهرامِ نیکوسُخُن ،
که با مُردگان ، آشنایی مکن ،
۶۲
نه ایدر ، همی ماند خواهی دراز ،
بسیچیده باش و ، درنگی مساز ،
۶۳
چنین است رسمِ سرای کُهُن ،
سرش ، هیچ پیدا نبینی ز بُن ،
۶۴
به تو داد یک روز نوبت ،،، پدر ،
سزد ، گر ترا نوبت آید بسر ،
۶۵
چنین است و ، رازش نیامد پدید ،
نیابی به خیره ،،، چه جویی کلید؟ ،
۶۶
درِ بسته را ، کس نداند گشاد ،
بِدان رنج ،،، عمرِ تو ، گردد بهباد ،
۶۷
دل اندر سرایِ سپنجی ، مبند ،
سپنجی ،،، نباشد بسی سودمند ،
۶۸
بدین داستان ، من سخن ساختم ،
دگر ، بر سیاوش بپرداختم ،
۶۹
یکی داستان است ، پُر آبِ چشم ،
دلِ نازک ، از رستم آید بهخشم ،
#پایان_بخش ۲۵
#پایان_داستان_رستم_و_سهراب
« داستان سیاوش - آغازِ داستان »
بخش ۲۴ : « وز آنجایگه ، شاه لشکر بِراند »
این داستان را با تشویق دوستان به پایان بردیم اگر در نحوهی ارائهی داستان #حکیم_فردوسی نقص و نارسایی داشتیم از #فردوسی بزرگ و دوستان امید بخشایش داریم
🙏🌸🙏🌸🙏🌸
#آگاهی_یافتن_مادر_سهراب_از_کشته_شدن_پسرش
فردوسی « شاهنامه » « سهراب »
بخش ۲۵
( #قسمت_ششم )
۵۹
به روز و به شب ، مویه کرد و گریست ،
پس از مرگِ سهراب ،،، سالی بزیست ،
۶۰
سرانجام ، هم ،،، در غمِ او بمُرد ،
روانش بشد سویِ سهرابِ گُرد ،
۶۱
چنین گفت بهرامِ نیکوسُخُن ،
که با مُردگان ، آشنایی مکن ،
۶۲
نه ایدر ، همی ماند خواهی دراز ،
بسیچیده باش و ، درنگی مساز ،
۶۳
چنین است رسمِ سرای کُهُن ،
سرش ، هیچ پیدا نبینی ز بُن ،
۶۴
به تو داد یک روز نوبت ،،، پدر ،
سزد ، گر ترا نوبت آید بسر ،
۶۵
چنین است و ، رازش نیامد پدید ،
نیابی به خیره ،،، چه جویی کلید؟ ،
۶۶
درِ بسته را ، کس نداند گشاد ،
بِدان رنج ،،، عمرِ تو ، گردد بهباد ،
۶۷
دل اندر سرایِ سپنجی ، مبند ،
سپنجی ،،، نباشد بسی سودمند ،
۶۸
بدین داستان ، من سخن ساختم ،
دگر ، بر سیاوش بپرداختم ،
۶۹
یکی داستان است ، پُر آبِ چشم ،
دلِ نازک ، از رستم آید بهخشم ،
#پایان_بخش ۲۵
#پایان_داستان_رستم_و_سهراب
« داستان سیاوش - آغازِ داستان »
بخش ۲۴ : « وز آنجایگه ، شاه لشکر بِراند »
این داستان را با تشویق دوستان به پایان بردیم اگر در نحوهی ارائهی داستان #حکیم_فردوسی نقص و نارسایی داشتیم از #فردوسی بزرگ و دوستان امید بخشایش داریم
🙏🌸🙏🌸🙏🌸