معرفی عارفان
1.26K subscribers
35.6K photos
13.2K videos
3.25K files
2.82K links
چه گفتم در وفا افزا جفا و جور افزودی
جفا کن جور کن جانا،غلط گفتم خطا کردم

فیض
Download Telegram
معرفی عارفان
داستان رستم و سهراب #نامه_گژدهم_به_نزد_کاوس فردوسی « شاهنامه » سهراب » بخش ۱۰ ( #قسمت_دوم ) ۱۴ هجیرِ دلاور ، میان را ببست ، یکی بارهٔ تیزتگ ، برنشست ، ۱۵ بشد پیشِ سهراب ، رزم‌آزمای ، بر اسبش ندیدم فزون زان ، به‌پای ، ۱۶ که بر هم زَنَد مژه را ، جنگ‌جوی…
داستان رستم و سهراب
#نامه_گژدهم_به_نزد_کاوس
فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۱۰
( #قسمت_سوم )



۲۷

( دژ و باره ، گیرد ،، که خود ، زور هست )
ز ما ، مایه گیرد ، که خود ، زور هست ،

نگیرد کسی ، دستِ او را ، به دست ،

۲۸

عنان‌دار چون او ، ندیدست کس ،

تو گوئی که سامِ سوار است و بس ،

۲۹

نداریم ما ، تابِ این جنگجوی ،

بدین گرز و چنگالِ آهنگِ اوی ،

۳۰

سرِ بختِ گُردان ، فُرو خفته ، گیر ،

بزرگیش ، بر آسمان رفته ، گیر ،

۳۱

بُنه اینک امشب ، همه برنهیم ،

همه ، روی را ،، سویِ کشور ، نهیم ،

۳۲

اگر خود شکیبیم یک‌چند ، نیز ،

نکوشیم و ، دیگر نگوئیم چیز ،

۳۳

که این باره را ، نیست پایابِ اوی ،

درنگی شود شیر ،، ز اِشتابِ اوی ،

۳۴

چو نامه به مُهر اندر آمد ،، به‌شب ،

فرستاده را جُست و ، بگشاد لب ،

۳۵

بگفتش : چنان رو ، که فردا پگاه ،

نبیند ترا ، هیچکس زان سپاه ،

۳۶

فرستاد نامه ، سویِ راه راست ،

پسِ نامه ، آنگاه برپای خاست ،

۳۷

به‌زیرِ دژ اندر ،، یکی راه بود ،

کجا ،، گژدهم ، زان رَه ، آگاه بود ،

۳۸

بُنه برنهاد و ، سر اندر کشید ،

بِدان راهِ بیراه ، شد ناپدید ،

۳۹

همان شب از آن راهِ دژ ، گژدهم ،

برون شد ، همه دوده با او ، به‌هم ،



#پایان_بخش ۱۰


بخش ۱۱ : « چو خورشید بر زد سر از برز کوه »

بخش ۹ : « چو آگاه شد دختر گژدهم »




ادامه دارد 👇👇👇
معرفی عارفان
داستان رستم و سهراب #گرفتن_سهراب_دژ_سپید_را فردوسی « شاهنامه » سهراب » بخش ۱۱ ( #قسمت_ششم ) ۵۶ کسی ، خستهٔ مِهرِ دلبر بُوَد ، که او ،، از زر و زور ، لاغر بُوَد ، ۵۷ هر آن‌کس که شد کامران ، در جهان ، پرستش کنندش ، کِهان و مِهان ، ۵۸ چو ، هومان بدین‌سان…
داستان رستم و سهراب
#گرفتن_سهراب_دژ_سپید_را
فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۱۱
( #قسمت_هفتم )




۶۷

گرانمایگان را ، ز لشکر بخواند ،

وزین داستان ، چند گونه بِراند ،

۶۸

نشستند با شاهِ ایران ، به‌هم ،

بزرگان لشکر همه ، بیش و کم ،

۶۹

چو طوس و چو گودرزِ کشواد و گیو ،

چو گرگین و بهرام و فرهادِ نیو ،

۷۰

سپهدار ، نامه ،،، بر ایشان بخواند ،

کم و بیشِ آن پهلوان را ،  بِراند ،

۷۱

چنین گفت با پهلوانان : به‌راز ،

که این کار ، گردد به ما ، بَر دراز ،

۷۲

بدین‌سان که گژدهم گوید همی ،

از اندیشه ، دل‌را بشویَد همی ،

۷۳

چه سازیم و؟ ، درمانِ این درد ، چیست؟

به ایران ، هم‌آوردِ این مرد ، کیست؟

۷۴

بر آن برنهادند یکسر ، که گیو ،

به زابل شود ، نزدِ سالارِ نیو ،

۷۵

به رستم ، رسانَد از این ، آگهی ،

که با بیم شد ،،، تختِ شاهنشهی ،

۷۶

مر او را ، بخوانَد بدین رزمگاه ،

که اویَست ایرانیان را ، پناه ،

۷۷

نشست آنگهی ، رای‌زن با دبیر ،

که کاری گزاینده بُد ، ناگزیر ،




#پایان_بخش ۱۱




بخش ۱۲ : « یکی نامه فرمود پس شهریار »

بخش ۱۰ : « چو برگشت سهراب ، گژدهم پیر »


ادامه دارد 👇👇👇
معرفی عارفان
داستان رستم و سهراب #نامه_کاوس_به_رستم_و_خواندن_او_را_به_جنگ فردوسی « شاهنامه » سهراب » بخش ۱۲ ( #قسمت_ششم ) ۷۴ مرا شاه کاوس ، زینسان بگفت ، که در زابلستان ، نبایدت خُفت ، ۷۵ اگر شب ، رسی ،، روز را ، باز گَرد ، مبادا که ، تنگ اندر آید نَبَرد ، ۷۶…
داستان رستم و سهراب
#نامه_کاوس_به_رستم_و_خواندن_او_را_به_جنگ
فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۱۲
( #قسمت_هفتم )




۸۹

ز مستی ، هم آن روز ، باز ایستاد ،

دوم روز ، رفتن نیامدش یاد ،

۹۰

بفرمود رستم به خوالیگران : ،

که اندر زمان ، آوریدند خوان ،

۹۱

چو خوان خورده شد ، مجلس آراستند ،

می و رود و رامشگران ، خواستند ،

۹۲

چو آن روز بگذشت ، روزِ دگر ،

برآراست مجلس ، چو رخسارِ خور ،

۹۳

سه دیگر سحرگه ، بیاورد می ،

نیامد وِرا یادِ کاوسِ کی ،
(نیامد وِرا یاد ، کاوسِ کی ، )

۹۴

به روزِ چهارم ، برآراست گیو ،

چنین گفت با گُردِ سالارِ نیو ،

۹۵

که کاوس ، تند است و ، هشیار نیست ،

هم ، این داستان ، بر دلش خوار نیست ،

۹۶

غمین بود ازین کار و ، دل ، پُرشتاب ،

شده دور ازو ، خورد و آرام و خواب ،

۹۷

به زابلستان ، گر درنگ آوریم ،

زمین پیشِ کاوس ، تنگ آوریم ،

۹۸

شود شاهِ ایران ، به ما خشمگین ،

ز ناپاک‌رائی ، درآید به کین ،

۹۹

مرا چند گفته‌ست کاوس‌شاه ،

که تنگ اندر آمد به ایران‌سپاه ،

۱۰۰

بدو گفت رستم : مَیَندیش ازین ،

که با ما نشورَد ، کس اندر زمین ،

۱۰۱

صبوحی ، از آنروز ، برخاستند ،

از اندیشه‌ها ، دل بپیراستند ،

۱۰۲

بفرمود تا ، رخش را ، زین کنند ،

دَم اندر دَمِ نایِ رویین ، کنند ،

۱۰۳

سوارانِ زابل ، شنیدند نای ،

برفتند با تَرگ و جوشن ، ز جای ،

۱۰۴

برآراست رستم ، سپاهی گران ،

زواره ، شدش بر سپه پهلوان ،




#پایان_بخش ۱۲




بخش ۱۳ : « چو رستم بیامد به نزدیکِ شاه »

بخش ۱۱ : « چو خورشید بر زد سر ، از بُرز کوه »




ادامه دارد 👇👇👇
معرفی عارفان
داستان رستم و سهراب #آمدن_رستم_نزد_کیکاوس_و_خشم_کاوس_بر_رستم فردوسی « شاهنامه » سهراب » بخش ۱۳ ( #قسمت_هفتم ) ۱۰۹ که شاه و دلیرانِ گردنکشان ، به دیگر سخنها ، بَرَند این گمان ، ۱۱۰ کزین تُرک ،،، ترسنده شد سرفراز ، همی گوید این‌گونه ، هر کس به راز ،…
داستان رستم و سهراب
#آمدن_رستم_نزد_کیکاوس_و_خشم_کاوس_بر_رستم
فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۱۳
( #قسمت_هشتم )



۱۲۷

وگرنه ، مرا پشتِ لشکر توئی ،

درین تخت باشیم ، افسر توئی ،

۱۲۸

به یادِ تو ، نوشَم همه روز ، جام ،

به مِهرِ تو ، کوشَم همه صبح و شام ،

۱۲۹

مرا ، شاهی ،، از فرّ و اورنگِ تُست ،

ز جمشید باشیم هر دو ، درست ،

۱۳۰

مرا ، تاج و تخت و ،،، ترا ، تیغ و زور ،

چنین داد ، دارندهٔ ماه و هور ،

۱۳۱

ترا خواهم اندر جهان یار و بس ،

که باشی به هر کار ، فریادرس ،

۱۳۲

بِدین چاره‌جُستن ، ترا خواستم ،

چو دیر آمدی ، تندی آراستم ،

۱۳۳

چو آزرده گشتی تو ، ای پیلتن ،

پشیمان شدم ،،، خاکم اندر دهن ،

۱۳۴

بِدو گفت رستم : که کیهان تراست ،

همه کِهترانیم و ، فرمان تراست ،

۱۳۵

کنون آمدم ، تا چه فرمان دهی ،

تو ، شاهِ جهانداری و ، من رهی ،

۱۳۶

همان ، بر درِ تو ، یکی کِهترم ،

وگر ، کهتری را ، خود اندرخورم ،

۱۳۷

چنین گفت کاووس : ، کای پهلوان ،

ترا باد پیوسته ، روشن روان ،

۱۳۸

چنین بهتر آید که امروز ، بزم ،

بسازیم و ، فردا گزینیم رزم ،

۱۳۹

بیاراست رامشگهی شاهوار ،

شد ایوان ، به کردارِ خرّم‌بهار ،

۱۴۰

گرانمایگان را ، همی خواندند ،

بِدان خرّمی ، گوهر افشاندند ،

۱۴۱

از آوازِ ابریشم و ، بانگِ نای ،

سمن‌چهرگان ، پیشِ خسرو به پای ،

۱۴۲

همی ، باده خوردند تا نیم‌شب ،

به یادِ بزرگان ، گشاده دو لب ،

۱۴۳

بخوردند می ، تا جهان تیره گشت ،

دلِ نامداران ، ز می خیره گشت ،

۱۴۴

همه ، مست بودند و ، گشتند باز ،

به پیموده گُردان ، شبِ دیر یاز ،



#پایان_بخش ۱۳



بخش ۱۴ : « چو خورشید ، آن چادرِ قیرگون »

بخش ۱۲ : « یکی نامه فرمود ، پس ، شهریار »



ادامه دارد 👇👇👇
معرفی عارفان
فردوسی » شاهنامه » سهراب » بخش ۱۴ داستان رستم و سهراب #لشکر_کشیدن_کاوس_با_رستم_به_جنگ_سهراب فردوسی « شاهنامه » سهراب » بخش ۱۴ ( #قسمت_اول ) ۱ چو ، خورشید ، آن چادرِ قیرگون ، بدَرّید و ، از پرده ، آمد بُرون ، ۲ بفرمود کاوس ، تا گیو و طوس ، ببستند…
داستان رستم و سهراب
#لشکر_کشیدن_کاوس_با_رستم_به_جنگ_سهراب
فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۱۴
( #قسمت_دوم )




۱۵

چو ، سهراب از آنگونه آوا ، شنید ،

به‌بالا برآمد ، سپه بنگرید ،

۱۶

به انگشت ، لشکر ، به هومان نمود ،

سپاهی ، که آن را ، کرانه نبود ،

۱۷

چو ، هومان ، ز دور ، آن سپه را ، بدید ،

دلش گشت پُربیم و ، دَم درکشید ،

۱۸

به هومان چنین گفت سهرابِ گُرد : ،

که ، اندیشه از دل ، بباید ستُرد ،

۱۹

نبینی تو زین لشکرِ بیکران ،

یکی مردِ جنگی و ، گرزِ گران ،

۲۰

که پیشِ من آید به آوردگاه ،

گر ایدون‌که ، یاری دهد ، هور و ماه ،

۲۱

سلیح است بسیار و ، مردُم ، بسی ،

سرافراز و جنگی ، ندانم کسی ،

۲۲

کنون ، من به‌بختِ شه‌اَفراسیاب ،

کنم دشت را ، همچو دریایِ آب ،

۲۳

به تنگی نداد ایچ ، سهراب ، دل ،

فرود آمد از باره ، شاداب‌دل ،

۲۴

یکی جامِ می ، خواست از می‌گسار ،

نکرد ایچ رنجه ،،، دل از کارزار ،

۲۵

بیاراست بزم و ، به خوردن نشست ،

به گِردش ، دلیرانِ خسروپَرَست ،

۲۶

وزانسو ، سراپردهٔ شهریار ،

کشیدند بر دشت ، پیشِ حصار ،

۲۷

ز بس ، خیمه و ، مرد و ، پرده‌سرای ،

نماند ایچ ، بر کوه و بر دشت ،،، جای ،



#پایان_بخش ۱۴



بخش ۱۵ : « چو خورشید گشت از جهان ناپدید »

بخش ۱۳ : « چو رستم بیامد به نزدیک شاه »




ادامه دارد 👇👇👇
معرفی عارفان
داستان رستم و سهراب #کشتن_رستم_ژنده‌رزم_را فردوسی « شاهنامه » سهراب » بخش ۱۵ ( #قسمت_سوم ) ۳۳ برفتند و ، دیدنش افگنده ، خوار ، برآسوده از بزم و ، از کارزار ، ۳۴ خروشان ، پُر از درد ، بازآمدند ، ز دردِ دل ، اندر گداز آمدند ، ۳۵ ز کارش ، بگفتند سهراب…
داستان رستم و سهراب
#کشتن_رستم_ژنده‌رزم_را
فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۱۵
( #قسمت_چهارم )



۴۹

چو ، برگشت رستم ، برِ شهریار ،

از ایران‌سپه ، گیو بُد پاسدار ،

۵۰

به رَه‌بَر ، گَوِ پیلتن را ، بدید ،

بزد دست و ، تیغ از میان ، برکشید ،

۵۱

یکی بر خروشید ، چون پیلِ مست ،

سِپَر بر سر آورد و ، بگشاد دست ،

۵۲

بدانست رستم ، کز ایران‌سپاه ،

به شب ، گیو باشد طلایه ، به راه ،

۵۳

بخندید و ، آنگه فغان برکشید ،

طلایه ، چو آوازِ رستم شنید ،

#طلایه = در این دو بیت اخیر به معنی نگهبان می‌باشد

۵۴

پیاده بیامد ( #بیامد پیاده ) ، به نزدیکِ اوی ،

بِدو گفت : کای مِهترِ نیکخوی ( جنگجوی ) ،

۵۵

پیاده ،،، کجا بوده‌ای تیره‌شب؟ ،

تهمتن ، به گفتار بگشاد لب ،

۵۶

بگفتش به گیو : آن کجا کرده بود ،

چنان شیرمردی ، که آزرده بود ،

#آن کجا کرده بود = آنچه کرده بود

۵۷

بر او آفرین کرد ، گیوِ گُزین ،

که ، بی تو ،،، مباد اسب و کوپال و زین ،

۵۸

وز آنجایگه ، رفت نزدیکِ شاه ،

ز تُرکان ، سخن گفت و ، از بزم‌گاه ،

۵۹

ز سهراب و ، از بُرز و بالایِ اوی ،

ز بازوی و ، کتف و ، بَر و ، پای اوی ،

۶۰

که هرگز ، ز تُرکان ،،، چُنو کس نخاست ،

به‌کردارِ سرویست ،،، بالاش ، راست ،

۶۱

از ایران و توران ( به توران و ایران ) ، نمانَد به کس ،

تو گویی ، که سامِ سوارست و بس ،

۶۲

وزان مُشت ، بر گردنِ ژنده‌رزم ،

کزان پس ، نیاید ( نیامد ) به رزم و ، به بزم ،

۶۳

بگفتند و ، پس ، رود و می ، خواستند ،

همه شب ، همی لشکر آراستند ،




#پایان_بخش ۱۵



بخش ۱۶ : « چو خورشید برداشت زرّین‌سپر »

بخش ۱۴ : « چو خورشید ، آن چادرِ قیرگون »




ادامه دارد 👇👇👇
معرفی عارفان
داستان رستم و سهراب #پرسیدن_سهراب_نام_سرداران_ایران_را_از_هجیر فردوسی « شاهنامه » سهراب » بخش ۱۶ ( #قسمت_نهم ) ۱۲۹ بِدو گفت سهرابِ آزادگان : ، سیه‌بخت ، گودرزِ کشوادگان ، ۱۳۰ که همچون توئی ، خواند باید پسر ، بدین زور و ، این دانش و ، این هنر ، ۱۳۱…
داستان رستم و سهراب
#پرسیدن_سهراب_نام_سرداران_ایران_را_از_هجیر
فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۱۶
( #قسمت_دهم ) ( #پایان_این_بخش )





۱۴۵

اگر ، من شَوَم کشته ، بر دستِ اوی ،

نگردد سیه ، روز و ،،، خون ، آبِ جوی ،

۱۴۶

چو من ، هست گودرز را ، سالخورد ،

دگر پور ، هفتادوشش ،، شیرمرد ،

۱۴۷

چو گیوِ جهانگیرِ لشکرشِکَن ،

که باشد به هر جا ، سرِ انجمن ،

۱۴۸

چو رهام و بهرامِ گردن‌فراز ،

چو شیدوشِ شیراوژنِ رزمساز ،

۱۴۹

پس از مرگِ من ، مهربانی کنند ،

ز دشمن ، به کین ،،، جان‌ستانی کنند ،

۱۵۰

چو گودرز و هشتاد پورِ گُزین ،

همه نامدارانِ با آفرین ،

۱۵۱

نباشد به ایران ،،، تنِ من ، مباد ،

چنین دارم از موبدِ پاک ،،، یاد ،

۱۵۲

که گر باشد اندر چمن ، بیخِ سَرو ،

سزد ، گر گیا را ، نبویَد تذرو ،

۱۵۳

به سهراب گفت : ، این چه آشفتن است؟ ،

همه با من ، از رستمت گفتن است؟ ،

۱۵۴

چرا باید این کینه آراستن؟ ،

به بیهوده ، چیزی ز من خواستن؟ ،

۱۵۵

که آگاهیِ آن ،،، نباشد بَرَم ،

بدین کینه ، خواهی بُریدن سرم ،

۱۵۶

بهانه نباید ، به خون‌ریختن ،

چه باید کنون رنگ آمیختن؟ ،

۱۵۷

همی ، پیلتن را ، نخواهی شکست ،

همانا ، کِت آسان نیاید به دست ،

* کِت = که تو را


۱۵۸

نباید ترا جُست با او نَبَرد ،

برآرَد به آوردگاه ، از تو گَرد ،




#پایان_بخش ۱۶



بخش ۱۷ : « چو بشنید گفتارهای درشت »

بخش ۱۵ : « چو خورشید گشت از جهان ناپدید »




ادامه دارد 👇👇👇
معرفی عارفان
داستان رستم و سهراب #تاختن_سهراب_بر_لشکر_کاوس فردوسی « شاهنامه » سهراب » بخش ۱۷ ( #قسمت_سوم ) ۳۷ گهی ، رزم بودی ،،، گهی ، سازِ بزم ، ندیدم ز کاوس ،، جز رنجِ رزم ، ۳۸ بفرمود ، تا رخش را ، زین کنند ، سواران ، بروها ،، پُر از چین کنند ، #بروها = اَبروها…
داستان رستم و سهراب
#تاختن_سهراب_بر_لشکر_کاوس
فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۱۷
( #قسمت_چهارم )



۵۵

به بالا ، بلندی و ،،، با کِفت و یال ،

ستم یافتستی ، به بسیار سال ،

معنی مصرع دوم = بر اثر سنّ زیاد و گذر سال‌های زیاد و پیر شدن ، ضعیف شدی

۵۶

نگه کرد رستم ، بِدان سرفراز ،

بِدان سفت و ، چنگ و ، رکیبِ دراز ،

۵۷

بِدو گفت : ، نرم ،،، ای جوان‌مرد ، نرم ،

زمین ، سرد و خشک و ،،، هوا ، نرم و گرم ،

۵۸

به پیری ،،، بسی دیدم آوَردگاه ،

بسی ،،، بر زمین پست کردم سپاه ،

۵۹

تبَه شد بسی دیو ،،، بر دستِ من ،

ندیدم بِدان سو که بودم ،،، شِکَن ،

۶۰

نگه کن مرا ،،، تا ببینی به جنگ ،

اگر ، زنده مانی ،،، مَتَرس از نهنگ ،

۶۱

مرا دید در جنگ ،،، دریا و کوه ،

که با نامدارانِ توران‌گروه ،

۶۲

چه کردم ،،، ستاره گوایِ من است ،

به مردی ،،، جهان ، زیرِ پایِ من است ،

۶۳

کسانی که دیدند رزمِ مرا ،

شمردند گوئی که بزمِ مرا ،

۶۴

همی رحمت آرَد به‌تو ، بر ،،، دلم ،

نخواهم که جانت ز تن بگسلم ،

۶۵

نمانی به تُرکان ،،، بِدین یال و سُفت ،

به‌ایران ،،، ندانم ترا نیز ،،، جُفت ،

۶۶

چو ، آمد ز رستم ، چنین گفتگوی ،

بجُنبید سهراب را ،،، دل ،، بِدوی ،

۶۷

بدو گفت : ، کز تو بپرسم سُخُن ،

همه ، راستی باید افکند بُن ،

۶۸

یکایک ، نژادت مرا یاد دار ،

ز گفتارِ خوبت ،،، مرا شاد دار ،

۶۹

من ایدون گمانم ،،، که تو ، رُستَمی ،

که از تخمهٔ ، نامور نیرمی ،

۷۰

چنین داد پاسخ : ، که رستم نی‌اَم ،

هم ، از تخمهٔ سامِ نیرم ، نی‌اَم ،

۷۱

که او ، پهلوانست و ،،، من ، کِهترم ،

نه ، با تخت و گاهم ،،، نه ، با افسرم ،

۷۲

ز امّید ،،، سهراب شد ناامید ،

بِدو تیره شد ،،، رویِ روزِ سپید ،



#پایان_بخش ۱۷



بخش ۱۸ : « به آوردگه رفت و نیزه گرفت »

بخش ۱۶ : « چو خورشید برداشت زرّین‌سپر »




ادامه دارد 👇👇👇
معرفی عارفان
داستان رستم و سهراب #رزم_رستم_با_سهراب فردوسی « شاهنامه » سهراب » بخش ۱۸ ( #قسمت_سوم ) ۳۱ دگرباره ، سهراب ، گرزِ گران ، ز زین برکشید و ، بیفشرد ران ، ۳۲ بزد گرز و ،،، آوَرد کتفش به‌درد ، بپیچید و ،،، دَرد ، از دلیری بخورد ، ۳۳ بخندید سهراب و ، گفت…
داستان رستم و سهراب
#رزم_رستم_با_سهراب
فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۱۸
( #قسمت_چهارم )



۴۶

ازین پُرهنر تُرکِ نوخاسته ،

به خفتان ،، بر و بازو ، آراسته ،

۴۷

به لشکرگهِ خویش ، تازید زود ،

که اندیشهٔ دل ، بدان‌گونه بود ،

۴۸

میانِ سپه ، دید سهراب را ،

زمین لعل کرده ، به خوناب را ،

۴۹

سرِ نیزه ، پُر خون و ،،، خفتان و دست ،

چو شیری ، که گردد ز نخجیر ، مست ،

۵۰

دژم گشت رستم ، چو او را بدید ،

خروشی ، چو شیرِ ژیان برکشید ،

۵۱

بدو گفت : ، کای تُرکِ خونخواره‌مرد ،

ز ایران‌سپه ،، جنگ با تو که کرد؟ ،

۵۲

( چرا دست یازی به سوی همه؟ )
چرا دست با من نسودی همه؟ ،

چو گرگ ، آمدی در میانِ رمه؟ ،

۵۳

بدو گفت سهراب : ، توران‌سپاه ،

ازین رزم دورند و ، هم بی‌گناه ،

۵۴

تو ، آهنگ کردی بدیشان ، نُخُست ،

کسی ، با تو پیکار و کینه ، نَجُست ،

۵۵

بدو گفت رستم : ، که شد تیره ،،، روز ،

چو پیدا کند تیغ ،،، گیتی‌فروز ،

۵۶

به کُشتی بگَردیم فردا پگاه ،

ببینیم تا ، بر که گریَد سپاه؟ ،

۵۷

بدین دشت ، هم ، دار و ،،، هم ، منبر است ،

که روشن جهان ، زیرِ تیغ‌اندر است ،

۵۸

گر ایدون که ، بازو ، به شمشیر و تیر ،

چنین آشنا شد ،، تو هرگز ممیر ،

۵۹

بگردیم شبگیر ، با تیغِ کین ،

تو ، رو ، تا چه خواهد جهان‌آفرین ،



#پایان_بخش ۱۸




بخش ۱۹ : « برفتند و روی هوا تیره گشت »

بخش ۱۷ : « چو بشنید گفتارهای درشت »




ادامه دارد 👇👇👇
معرفی عارفان
داستان رستم و سهراب #بازگشتن_رستم_و_سهراب_به_لشکرگاه فردوسی « شاهنامه » سهراب » بخش ۱۹ ( #قسمت_پنجم ) ۶۱ بگفت این و ، برخاست پس ، پیلتن ، دژم گشته او ، پیشِ آن انجمن ، ۶۲ به لشکرگَهِ خویش ، بنهاد روی ، پُراندیشه جان و ،، دلش ، کینه‌جوی ، ۶۳ زواره…
داستان رستم و سهراب
#بازگشتن_رستم_و_سهراب_به_لشکرگاه
فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۱۹
( #قسمت_ششم )


۷۷

تو ، خُرسند گَردان ، دلِ مادرم ،

چنین راند ایزد ، قضا بر سرم ،

۷۸

بگویَش : ، که تو ، دل به من در مبند ،

مشو جاودان ، بهرِ جانم نژند ،

۷۹

که کس در جهان ، جاودانه نماند ،

ز گردون ، مرا خود ، بهانه نماند ،

۸۰

بسی دیو و شیر و پلنگ و نهنگ ،

تبه شد ز چنگم ، به هنگامِ جنگ ،

۸۱

بسی باره و دژ ، که کردیم پست ،

نیاورد کس ،،، دستِ من ، زیرِ دست ،

۸۲

درِ مرگ را ،، آن بکوبَد ، که پای ،

به‌اسب اندر آرَد ،، بجُنبد ز جای ،

۸۳

اگر ، سال گردد فزون از هزار ،

همین است راه و ،،، همین است کار ،

۸۴

نگه کن به جمشید شاهِ بلند ،

همان نیز ، تهمورسِ دیوبند ،

۸۵

به گیتی ،، چو ایشان نبُد شهریار ،

سرانجام ، رفتند زی کردگار ،

۸۶

به مردی ،، ز گرشاسب ، برتر نبود ،

سپهرِ برین ، گِردگاهش بسود ،

۸۷

نریمان و سام ، آن دو گردن‌فراز ،

ز مُردن ، به گیتی نبُدشان جواز ،

۸۸

چو ، گیتی بریشان نماند و بگشت ،

مرا نیز ، بر رَه ، بباید گذشت ،

۸۹

همه ، مرگرائیم ،،، پیر و جوان ،

به گیتی ، نمانَد کسی جاودان ،

۹۰

چو خرسند گردد ،، به دستان ، بگوی ،

که از شاهِ گیتی مَبَرتاب ، روی ،

۹۱

اگر جنگ سازد ، تو سستی مکن ،

چنان رُو ، که او رانَد از بُن ، سُخُن ،

۹۲

ز شب ، نیمه‌ای گفتِ سهراب بود ،

دگر نیمه ، آرامش و خواب بود ،


#پایان_بخش ۱۹



بخش ۲۰ : « چو خورشیدِ رخشان ، بگسترد پَر »

بخش ۱۸ : « به آوردگه رفت و نیزه گرفت »




ادامه دارد 👇👇👇


🌸🌸🌸عید سعید فطر مبارک🌸🌸🌸
معرفی عارفان
داستان رستم و سهراب #کشتی_گرفتن_رستم_با_سهراب فردوسی « شاهنامه » « سهراب » بخش ۲۰ ( #قسمت_ششم ) ۸۱ به هومان چنین گفت سهرابِ گُرد : ، که اندیشه ، از دل بباید ستُرد ، ۸۲ که فردا بیاید برِ من به جنگ ، ببینی به گردنش‌بر ، پالهنگ ، ۸۳ به لشکرگهِ خویش…
داستان رستم و سهراب
#کشتی_گرفتن_رستم_با_سهراب
فردوسی « شاهنامه » « سهراب »
بخش ۲۰
( #قسمت_هفتم )



۹۸

همان زور خواهم ، کز آغازِ کار ،

مرا دادی ،،، ای پاک‌پروردگار ،

۹۹

بِدو باز داد ، آن‌چنان کش بخواست ،

بیفزود در تن ، هر آنچش بکاست ،

#کش = که او

۱۰۰

وز آن آبخور ، شد به جایِ نَبَرد ،

پُراندیشه بودش دل و ،،، روی ، زرد ،

۱۰۱

همی‌تاخت سهراب ، چون پیلِ مست ،

کمندی ، به بازو ،،، کمانی ، به دست ،

۱۰۲

گرازان و ،،، چون شیر ، نعره‌زنان ،

سمندش ، جَهان و ،،، جهان را ، کَنان ،

۱۰۳

بر آن‌گونه ، رستم چو او را بدید ،

عجب ماند ، در وی همی بنگرید ،

۱۰۴

ز پیکارش ، اندازه‌ها برگرفت ،

غمین گشت و ،،، زو ، ماند اندر شگفت ،

۱۰۵

چو ، سهراب باز آمد ، او را بدید ،

ز بادِ جوانی ،،، دلش بردمید ،

۱۰۶

چو نزدیکتر شد ، بِدو بنگرید ،

مر او را ، بِدان فرّ و ، آن زور دید ،

۱۰۷

چنین گفت : ، کای رَسته از چنگِ شیر ،

چرا آمدی باز نزدم دلیر؟ ،

۱۰۸

چرا آمدی باز پیشم؟ بگوی؟ ،

سویِ راستی ، خود نداری روی ،

۱۰۹

همانا ، که از جان ،،، تو ، سیر آمدی ،

که در جنگِ شیران ،،، دلیر آمدی ،

۱۱۰

دوبارَت امان دادم از کارزار ،

به پیریت بخشیدم ، ای نامدار ،

۱۱۱

چنین داد پاسخ بِدو پیلتن : ،

که ای نامور گُردِ لشکرشِکَن ،

۱۱۲

نگویند زینگونه ، مردانِ مرد ،

همانا ، جوانی ترا غرّه کرد ،

۱۱۳

ببینی کزین پیرمردِ دلیر ،

چه آید به‌رویِ تو ، ای نرّه‌شیر ،

۱۱۴

هرآنگه که خشم آوَرَد بختِ شوم ،

شود سنگِ خارا ، به کردارِ موم ،



#پایان_بخش ۲۰



بخش ۲۱ : « دگرباره اسبان ببستند سخت »

بخش ۱۹ : « برفتند و روی هوا تیره گشت »




ادامه دارد 👇👇👇
معرفی عارفان
داستان رستم و سهراب #کشته_شدن_سهراب_به_دست_رستم فردوسی « شاهنامه » « سهراب » بخش ۲۱ ( #قسمت_ششم ) ۸۴ پشیمان شدم من ، ز کردارِ خویش ، ستانم مکافات ، ز اندازه بیش ، ۸۵ دریدم جگرگاهِ پورِ جوان ، بگریَد بر او ، چرخ ،،، تا جاودان ، ۸۶ پسر را بکُشتم به…
داستان رستم و سهراب
#کشته_شدن_سهراب_به_دست_رستم
فردوسی « شاهنامه » « سهراب »
بخش ۲۱
( #قسمت_هفتم )




۱۰۱

به‌نزدِ هجیر آمد از دشتِ کین ،

گریبانش بگرفت و ، زد بر زمین ،

۱۰۲

یکی خنجرِ آبگون ، برکشید ،

سرش را ، همی خواست از تن بُرید ،

۱۰۳

بزرگان ، به پوزش ، فراز آمدند ،

هجیر ، از سرِ مرگ ، باز اِستَدند ،

۱۰۴

چو برگشت ازآن جایگه ، پهلوان ،

بیامد بَرِ خسته‌پور ، آن جوان ،
( بیامد بَرِ پورِ خسته‌روان ، )

۱۰۵

بزرگان برفتند با او ، به‌هم ،

چو طوس و ، چو گودرز و ، چون گستهم ،

۱۰۶

‌همه لشکر ، از بهرِ آن ارجمند ،

زبان برگشادند یکسر ، ز بند ،

۱۰۷

که درمانِ این کار ، یزدان کند ،

مگر کاین غمان ، بر تو آسان کند ،
( مگر کاین سخن ، بر تو آسان کند ، )

۱۰۸

یکی دشنه ، بگرفت رستم به‌دست ،

که از تن ، بِبُرّد سرِ خویش ، پست ،

۱۰۹

بزرگان ، بِدو اندر آویختند ،

ز مژگان ، همی خونِ دل ریختند ،
( ز مژگان ، همی خون فرو ریختند ، )

۱۱۰

بِدو گفت گودرز : ، کاکنون چه سود؟ ،

گر ، از رویِ گیتی ، برآری تو دود؟ ،
( که از رویِ گیتی ، برآری تو دود؟ ، )

۱۱۱

تو ، بر خویشتن ، گر کنی صد گزند ،

چه آسانی آید بِدان ارجمند؟ ،

۱۱۲

اگر مانده باشد مر او را زمان ،
( اگر مانَد او را به گیتی زمان ، )

بمانَد به گیتی ، تو با او بمان ،
( بمانَد ، تو بی‌رنج ، با او بمان ، )

۱۱۳

وگر ، زین جهان ، این جوان رفتنیست ،

نگه کن به گیتی ، که جاوید کیست؟ ،
( به گیتی نگه کن ، که جاوید کیست؟ ، )

۱۱۴

شکاریم یکسر همه ، پیشِ مرگ ،

سرِ زیرِ تاج و ، سرِ زیرِ تَرگ ،
( سری زیرِ تاج و ، سری زیرِ تَرگ ، )

۱۱۵

چو آیدش هنگام ، بیرون کنند ،

وزان پس ، ندانیم تا چون کنند؟ ،

۱۱۶

دراز است راهش ، و گر ، کوته است ،

پراکندگانیم ، اگر همره است ،

۱۱۷

ز مرگ ، ای سپهبد ، بی اندوه ، کیست؟

همی ، خویشتن را ، بباید گریست ،




#پایان_بخش ۲۱



بخش ۲۲ : « به گودرز گفت آنزمان پهلوان »

بخش ۲۰ : « چو خورشیدِ رخشان ، بگسترد پَر »




ادامه دارد 👇👇👇
معرفی عارفان
داستان رستم و سهراب #نوشدارو_خواستن_رستم_از_کاوس_و_ندادن_او فردوسی « شاهنامه » « سهراب » بخش ۲۲ ( #قسمت_اول ) ۱ به گودرز گفت آن‌زمان پهلوان : ، که ای گُردِ با نامِ روشن‌روان ، ۲ پیامی ز من ، سویِ کاوس ، بَر ، بگویَش ، که ما را ،،، چه آمد به سر ، ۳…
داستان رستم و سهراب
#نوشدارو_خواستن_رستم_از_کاوس_و_ندادن_او
فردوسی « شاهنامه » « سهراب »
بخش ۲۲
( #قسمت_دوم )





۱۵

همان نیز ، سهرابِ برگشته‌بخت ،

که سوگند خوردی ، به تاج و به تخت ،

۱۶

بِدین نیزه‌ات ، گفت : ، بیجان کنم ،

سرت بر سرِ دار ، پیچان کنم ،

۱۷

کجا ، گُنجد او ،،، در جهانِ فراخ ،

بِدان فرّ و ، آن بُرز و ، آن یال و شاخ ،


#کجا = اگر

۱۸

کجا ، باشد او پیشِ تختم بپای؟ ،

کجا ، رانَد او زیرِ فرّ همای؟ ،


#کجا = در دو مصرع این بیت به معنی کِی می‌باشد

۱۹

نخواهم به‌نیکی سویِ او ، نگاه ،

اگر تاجبخش است و ،،، گر ، رزم‌خواه ،

۲۰

به دشنام ، چندی مرا بر شمرد ،

به پیشِ سپه ، آبرویَم ببُرد ،

۲۱

چو فرزندِ او زنده باشد ،،، مرا ،

یکی خاک باشد ، به‌دست اندرا ،

۲۲

سخنهایِ سهراب ، نشنیده‌ای؟ ،

نه مردِ بزرگِ جهان‌دیده‌ای؟ ،

۲۳

کز ایرانیان ، سر بِبُرّم هزار؟ ،

کنم زنده ، کاوس کی را ، به دار؟ ،

۲۴

اگر مانَد او زنده ، اندر جهان ،

بپیچند از وی ، کِهان و مِهان ،

۲۵

کسی ، دشمنِ خویشتن پروَرَد ،

به گیتی‌درون ، نامِ بَد گستَرَد ،

۲۶

چو بشنید گودرز ، برگشت زود ،

برِ رستم آمد ، به‌کردارِ دود ،

۲۷

بِدو گفت : ، خویِ بدِ شهریار ،

درختیست ، حنظل همیشه به بار ،

۲۸

به تندی ، به‌گیتی وِرا یار نیست ،

همان ، رنجِ کس را ، خریدار نیست ،

۲۹

ترا رفت باید ، به نزدیکِ اوی ،

که روشن کنی ، جانِ تاریکِ اوی ،





#پایان_بخش ۲۲



بخش ۲۳ : « بفرمود رستم که تا پیشکار »

بخش ۲۱ : « دگرباره اسبان ببستند سخت »




ادامه دارد 👇👇👇
معرفی عارفان
داستان رستم و سهراب #زاری_کردن_رستم_بر_سهراب فردوسی « شاهنامه » « سهراب » بخش ۲۳ ( #قسمت_سوم ) ۳۵ نکوهش فراوان کند زالِ زر ، همان نیز ، رودابهٔ پُرهنر ، ۳۶ که رستم ، به کینه بر او ، دست یافت ، به دشنه ، جگرگاهِ او برشکافت ، ۳۷ چه گویند گُردان و گردن‌کشان؟…
داستان رستم و سهراب
#زاری_کردن_رستم_بر_سهراب
فردوسی « شاهنامه » « سهراب »
بخش ۲۳
( #قسمت_چهارم )


۵۳

به‌رستم چنین گفت کاوس کی : ،

که از کوهِ البرز ، تا برگِ نی ،

۵۴

همی بُرد خواهد ،،، به گَردش ، سپهر ،

نباید فگندن بِدین خاک ، مِهر ،

۵۵

یکی ، زود سازد ،،، یکی ، دیرتر ،

سرانجام ، بر مرگ ، باشد گذر ،

۵۶

دل و جان ، بدین رفته ،،، خرسند کن ،

همه ، گوش سویِ خردمند کن ،

۵۷

اگر ، آسمان بر زمین ، بر زنی ،

وگر ، آتش اندر جهان ، در زنی ،

۵۸

نیابی همه ، رفته را ، باز ، جای ،

روانش ، کُهن دان ، به دیگر سرای ،

۵۹

من از دور دیدم ، بَر و یالِ اوی ،

چنان بُرز و بالا و کوپالِ اوی ،

۶۰

بگفتم ، به تُرکان نمانَد همی ،

ز تخمِ بزرگان بمانَد همی ،

۶۱

زمانه برانگیختش با سپاه ،

که ایدر ، به‌دستِ تو ، گردد تباه ،

۶۲

چه سازی و؟ ، درمانِ این کار ، چیست؟ ،

برین رفته ، تا چند خواهی گریست؟ ،

۶۳

بدو گفت رستم : ، که او خود گذشت ،

نشستست هومان ، درین پهن‌دشت ،

۶۴

ز توران ، سرانند و ،،، چندی ، ز چین ،

ازیشان ، به‌دل‌در ، مَدار ایچ کین ،

۶۵

زواره ، سپه را گذارد به راه ،

به نیرویِ یزدان و ، فرمانِ شاه ،

۶۶

بدو گفت شاه : ، ای گَوِ نامجوی ،

ازین رزم ، اندوهت آید به روی ،

۶۷

گر ، ایشان ، به من چند بد کرده‌اند ،

وگر ، دود از ایران برآورده‌اند ،

۶۸

ولیکن ، چو رایِ تو ، با جنگ نیست ،

مرا نیز ، با جنگ ، آهنگ نیست ،

۶۹

دلِ من ، ز دردِ تو ،،، شد پُر ز درد ،

نخواهم از ایشان ، همی یاد کرد ،

۷۰

هجیرِ دلاور ، بیامد ز راه ،

چنین گفت : ، کز پیش ،،، رفت آن سپاه ،



#پایان_بخش ۲۳





بخش ۲۴ : « وز آنجایگه شاه لشکر براند »

بخش ۲۲ : « به گودرز گفت آنزمان پهلوان »




ادامه دارد 👇👇👇
معرفی عارفان
داستان رستم و سهراب #باز_گشتن_رستم_بزابلستان فردوسی « شاهنامه » « سهراب » بخش ۲۴ ( #قسمت_سوم ) ۲۹ نگوئی ،،، چه آمدت پیش ، از پدر ، چرا بردریدت بدینسان ،،، جگر ، ۳۰ فغانش ، ز ایوان به کیوان رسید ، همی زار بگریست ،،، هر ، کآن شنید ، ۳۱ به‌پرده‌درون…
داستان رستم و سهراب
#باز_گشتن_رستم_بزابلستان
فردوسی « شاهنامه » « سهراب »
بخش ۲۴
( #قسمت_چهارم )




۴۳

همی گفت : ، اگر دخمه زرّین کنم ،

ز مشکِ سیه ، گِردش آگین کنم ،

۴۴

چو من رفته باشم ،،، نمانَد بجای ،

وگرنه ،،، مرا خود جز این ، نیست رای ،

۴۵

چه سازم من اکنون سزاوارِ اوی؟ ،

که مانَد ازو ،،، در جهان ، رنگ و بوی ،

۴۶

یکی دخمه کردش ، ز سم ستور ،

جهانی ، ز زاری ، همی گشت کور ،

۴۷

تراشید تابوتش ، از عودِ خام ،

بَرو ، برزده بندِ زرّین ستام ،

۴۸

به گیتی ، همه ،،، پُر شد این داستان ،

که چون کُشت فرزند را ، پهلوان ،

۴۹

جهان ، سربسر ، پُر ز تیمار گشت ،

هر آنکس که بشنید ،،، غمخوار گشت ،

۵۰

به‌رستم ، بر این ،،، سال ، چندی گذشت ،

به گِردِ دلش ،،، شادمانی نگشت ،

۵۱

به‌آخِر ، شکیبائی آورد پیش ،

که جز آن نمی‌دید ، هنجارِ خویش ،

۵۲

جهان را ، بسی هست زانسان به یاد ،

بسی داغ ،،، بر جانِ هر کس نهاد ،

۵۳

کِرا ، در جهان ،،، هست هوش و خِرَد ،

کجا ، او فریبِ زمانه خورَد؟ ،


#کرا = هر که را ، هر کسی را

۵۴

چو ، ایرانیان ،،، زین ، خبر یافتند ،

بر آن آتشِ غم ،،، همی تافتند ،

۵۵

وزان‌روی ، هومان به توران رسید ،

بگفت او به افراسیاب ، آنچه دید ،

۵۶

از او ، مانده بُد شاهِ توران شگفت ،

وز آن کار ، اندازه اندر گرفت ،





#پایان_بخش ۲۴ و #پایان_داستان_رستم_و_سهراب_در_برخی_نسخه‌ها_و_سایت_گنجور




بخش ۲۵ : « غریو آمد از شهرِ توران‌زمین »

بخش ۲۳ : « بفرمود رستم که تا پیشکار »




نظر دوستان را به نکتهٔ زیر جلب می‌کنم :

در بعضی نسخه‌ها همچنین ‌سایت ‌گنجور ، داستان‌ رستم‌ و سهراب ‌در اینجا پایان ‌می‌یابد . بعضی ‌نسخه‌ها از جمله‌ نسخه‌ای ‌که ‌بنده‌ دارم‌ یک بخش ‌دیگر با عنوان :


« آگاهی ‌یافتن‌ مادر سهراب ‌از کشته‌شدن‌ پسرش‌ »

درج‌ شده ‌است ‌که آخرین بخش بر اساس نسخه‌ای که بنده دارم را در #شش_قسمت ‌تقدیم‌ می‌نمایم .


👇👇👇



ادامه دارد 👇👇👇
معرفی عارفان
داستان رستم و سهراب #آگاهی_یافتن_مادر_سهراب_از_کشته_شدن_پسرش فردوسی « شاهنامه » « سهراب » بخش ۲۵ ( #قسمت_پنجم ) ۴۸ بیاورد خفتان و درع و کمان ، همان ،،، نیزه و تیغ و گُرزِ گران ، ۴۹ بسی ، بر همی زد ،،، گِران‌گُرز را ، همی یاد کرد ، آن بَر و بُرز را…
داستان رستم و سهراب
#آگاهی_یافتن_مادر_سهراب_از_کشته_شدن_پسرش
فردوسی « شاهنامه » « سهراب »
بخش ۲۵
( #قسمت_ششم )




۵۹

به روز و به شب ، مویه کرد و گریست ،

پس از مرگِ سهراب ،،، سالی بزیست ،

۶۰

سرانجام ، هم ،،، در غمِ او بمُرد ،

روانش بشد سویِ سهرابِ گُرد ،

۶۱

چنین گفت بهرامِ نیکوسُخُن ،

که با مُردگان ، آشنایی مکن ،

۶۲

نه ایدر ، همی ماند خواهی دراز ،

بسیچیده باش و ، درنگی مساز ،

۶۳

چنین است رسمِ سرای کُهُن ،

سرش ، هیچ پیدا نبینی ز بُن ،

۶۴

به تو داد یک روز نوبت ،،، پدر ،

سزد ، گر ترا نوبت آید بسر ،

۶۵

چنین است و ، رازش نیامد پدید ،

نیابی به خیره ،،، چه جویی کلید؟ ،

۶۶

درِ بسته را ، کس نداند گشاد ،

بِدان رنج ،،، عمرِ تو ، گردد به‌باد ،

۶۷

دل اندر سرایِ سپنجی ، مبند ،

سپنجی ،،، نباشد بسی سودمند ،

۶۸

بدین داستان ، من سخن ساختم ،

دگر ، بر سیاوش بپرداختم ،

۶۹

یکی داستان است ، پُر آبِ چشم ،

دلِ نازک ، از رستم آید به‌خشم ،



#پایان_بخش ۲۵

#پایان_داستان_رستم_و_سهراب




« داستان سیاوش - آغازِ داستان »

بخش ۲۴ : « وز آنجایگه ، شاه لشکر بِراند »
این داستان را با تشویق دوستان به پایان بردیم اگر در نحوه‌ی ارائه‌ی داستان #حکیم_فردوسی نقص و نارسایی داشتیم از #فردوسی بزرگ و دوستان امید بخشایش داریم
🙏🌸🙏🌸🙏🌸