معرفی عارفان
1.26K subscribers
35.6K photos
13.2K videos
3.25K files
2.82K links
چه گفتم در وفا افزا جفا و جور افزودی
جفا کن جور کن جانا،غلط گفتم خطا کردم

فیض
Download Telegram
کِشان کِشان
به بهشتم بَرَند و من نروم
که دل نمی کشد
ای دوست
جز بسوی توام...

#منصور_حلاج
منصور حلاج مدت یکسال در مسجد مکه زیر آفتاب سوزان و باران، بدون تکلم با احدی نشست و فقط در موقع طهارت بیرون می‌رفت و بر می‌گشت و خوراک او را که لقمه‌ نانی و کوزه آبی بود مریدانش می‌آوردند. منصور حلاج معتقد بود که در اثر ریاضت و تربیت نفس انسان به جایی می‌رسد که تبدیل به سازنده جهان می‌شود و  فقط خدا را می‌بیند.

رسد آدمی به جایی که به جز خدا نبیند    بنگر که تا چه حد است مقام آدمیت  


#منصور_حلاج
لیلی لیلی
مجید وحید
#مجیدوحید

#لیلی لیلی ...

پرسید که عشق چیست
گفت امروز بینی
فردا بینی
وپس فردا بینی
آن روزش بکشتند
دیگر روز بسوختند
وسوم روزش به باد دادند
عشق این است ...


#منصور_حلاج
#تذکره_الاولیاء
حکایت به دار آویختن #منصور_حلاج :

پس حسین را ببردند تا بر دارد کنند . صدهزار آدمی گرد آمدند ... . درویشی در آن میان  پرسید که عشق چیست؟ گفت : امروز ، فردا و پس فردا بینی . آن روز بکشتند و دیگر روز بسوختند و سوم روزش برباد دادند ، یعنی عشق این است .

پس در راه که می‌رفت می‌خرامید ، دست اندازان و عیار وار می‌رفت با سیزده بند گران . گفتند : این خرامیدن چیست؟ گفت: زیرا به قربانگاه می‌روم .
چون به زیر دارش بردند بوسه‌ای بر دار زد و پا بر نردبان نهاد . گفتند: حال چیست؟ گفت : معراج مَردان سرِ دار است .

پس جماعت مریدان گفتند : چه گویی در ما که مریدانیم و اینها منکرند و ترا سنگ خواهند زد؟ گفت : ایشان را دو ثواب است و شما را یکی ؛ از آن که شما را به من حُسن ظنی بیش نیست و ایشان از قوت توحید ، به صلابت شریعت می‌جنبند و توحید در شرع اصل بُود و حُسن ظن فرع . 

هر کس سنگی می‌انداخت ؛ شبلی را گلی انداخت ، حسین
منصور  آهی کرد . گفتند : از این همه سنگ هیچ آه نکردی ؛ از گلی آه کردن چه معنی است؟ گفت : از آن که آنها نمی‌دانند، معذورند ؛ از او سختیم می‌آید که او می‌داند که نمی‌باید انداخت .

پس دستش را جدا کردند خنده‌ای بزد ، گفتند : خنده چیست؟

گفت : دست از آدمی بسته باز کردن آسان است مرد آن است که دست صفات که کلاه همت از تارک عرش در می‌کشد ، قطع کند . پس پایش ببریدند تبسمی کرد ، گفت : بدین پای سفر خاکی می‌کردم قدمی دیگر دارم که هم اکنون سفر هر دو عالم بکند اگر توانید آن قدم را ببرید .

پس او دست بریده خون آلود بر روی در مالید تا هر دو ساعد و روی خون آلود کرد ، گفتند : چرا کردی؟ گفت : خون بسیار از من برفت و دانم که رویم زرد شده باشد شما پندارید که زردی من از ترس است . خون در روی مالیدم تا در چشم شما سرخ روی باشم که گلگونه (سرخاب) مردان ، خون ایشان است .
گفتند : اگر روی به خون سرخ کرد ، ساعد چرا آلودی؟ گفت : وضو سازم .

گفتند : چه وضو؟ گفت : در عشق دو رکعت است که وضوءِ آن درست نیابد الا به خون . پس چشمهایش برکندند . قیامتی از خلق برآمد بعضی می گریستند و بعضی سنگ می‌انداختند ، پس گوش و بینی بریدند و ... . پس زبانش ببریدند و نماز شام بود که سرش بریدند و در میان سربریدن تبسمی کرد و جان داد .


#تذکره_الاولیاء #عطار_نیشابوری

بایزید گفت : چون او را دار زدند . دنیا بر من تنگ آمد. برای دلداری خویش شب تا سحر زیر جنازه‌ی بر دار آویخته‌اش نماز کردم . چون سحر شد و هنگام نماز صبح ، هاتفی از آسمان ندا داد . که ای بایزید از خود چه می‌پرسی؟ پاسخ دادم : چرا با او چنین کردی؟ باز ندا آمد : او را سِرّی از اسرار خود بازگو کردیم . تاب نیاورد و فاش ساخت . پس سزای کسی که اسرار ما فاش سازد چنین باشد


گفتن بسم الله از طرف تو به منزله ی "کن" یا همان باش از سوی خداوند است؛

چون ایمان آوری بهتر است که بگویی بسم الله تا تحقق همه ی اشیا با بسم الله تو باشد چنانکه با کلمه کن اشیا و موجودات تحقق یابند...

#حضرت #منصور حلاج
چون قلم در دستِ غدّاری بوَد
بی‌گمان منصور بر داری بود

#مولوی
#مثنوی مطابق با تصحیح #نیکلسون
تصویر: دیوان منسوب به #منصور_حلاج چاپ بمبئی که در واقع متعلق به #کمال‌الدین_خوارزمی ‌است
چون قلم در دستِ غدّاری بوَد
بی‌گمان منصور بر داری بود

#مولوی
#مثنوی مطابق با تصحیح #نیکلسون
تصویر: دیوان منسوب به #منصور_حلاج چاپ بمبئی که در واقع متعلق به #کمال‌الدین_خوارزمی ‌است
حکایت به دار آویختن #منصور_حلاج :

پس حسین را ببردند تا بر دارد کنند . صدهزار آدمی گرد آمدند ... . درویشی در آن میان  پرسید که عشق چیست؟ گفت : امروز ، فردا و پس فردا بینی . آن روز بکشتند و دیگر روز بسوختند و سوم روزش برباد دادند ، یعنی عشق این است .

پس در راه که می‌رفت می‌خرامید ، دست اندازان و عیار وار می‌رفت با سیزده بند گران . گفتند : این خرامیدن چیست؟ گفت: زیرا به قربانگاه می‌روم .
چون به زیر دارش بردند بوسه‌ای بر دار زد و پا بر نردبان نهاد . گفتند: حال چیست؟ گفت : معراج مَردان سرِ دار است .

پس جماعت مریدان گفتند : چه گویی در ما که مریدانیم و اینها منکرند و ترا سنگ خواهند زد؟ گفت : ایشان را دو ثواب است و شما را یکی ؛ از آن که شما را به من حُسن ظنی بیش نیست و ایشان از قوت توحید ، به صلابت شریعت می‌جنبند و توحید در شرع اصل بُود و حُسن ظن فرع . 

هر کس سنگی می‌انداخت ؛ شبلی را گلی انداخت ، حسین منصور  آهی کرد . گفتند : از این همه سنگ هیچ آه نکردی ؛ از گلی آه کردن چه معنی است؟ گفت : از آن که آنها نمی‌دانند، معذورند ؛ از او سختیم می‌آید که او می‌داند که نمی‌باید انداخت .

پس دستش را جدا کردند خنده‌ای بزد ، گفتند : خنده چیست؟

گفت : دست از آدمی بسته باز کردن آسان است مرد آن است که دست صفات که کلاه همت از تارک عرش در می‌کشد ، قطع کند . پس پایش ببریدند تبسمی کرد ، گفت : بدین پای سفر خاکی می‌کردم قدمی دیگر دارم که هم اکنون سفر هر دو عالم بکند اگر توانید آن قدم را ببرید .

پس او دست بریده خون آلود بر روی در مالید تا هر دو ساعد و روی خون آلود کرد ، گفتند : چرا کردی؟ گفت : خون بسیار از من برفت و دانم که رویم زرد شده باشد شما پندارید که زردی من از ترس است . خون در روی مالیدم تا در چشم شما سرخ روی باشم که گلگونه (سرخاب) مردان ، خون ایشان است .
گفتند : اگر روی به خون سرخ کرد ، ساعد چرا آلودی؟ گفت : وضو سازم .

گفتند : چه وضو؟ گفت : در عشق دو رکعت است که وضوءِ آن درست نیابد الا به خون . پس چشمهایش برکندند . قیامتی از خلق برآمد بعضی می گریستند و بعضی سنگ می‌انداختند ، پس گوش و بینی بریدند و ... . پس زبانش ببریدند و نماز شام بود که سرش بریدند و در میان سربریدن تبسمی کرد و جان داد .

#تذکره_الاولیاء #عطار_نیشابوری

بایزید گفت : چون او را دار زدند . دنیا بر من تنگ آمد. برای دلداری خویش شب تا سحر زیر جنازه‌ی بر دار آویخته‌اش نماز کردم . چون سحر شد و هنگام نماز صبح ، هاتفی از آسمان ندا داد . که ای بایزید از خود چه می‌پرسی؟ پاسخ دادم : چرا با او چنین کردی؟ باز ندا آمد : او را سِرّی از اسرار خود بازگو کردیم . تاب نیاورد و فاش ساخت . پس سزای کسی که اسرار ما فاش سازد چنین باشد
دنیا همه زندان است. ...
درون گور همه حسرت،
برون گور همه عبرت.
میان حسرت و عبرت چه جای عشرت است، که ابنای دنیا،دنیا را با حرص بدست آرند و با حسد حفظش کنند و با حسرت بگذارند و بروند ....

#منصور_حلاج
لیلی لیلی
مجید وحید
#مجیدوحید

#لیلی لیلی ...

پرسید که عشق چیست
گفت امروز بینی
فردا بینی
وپس فردا بینی
آن روزش بکشتند
دیگر روز بسوختند
وسوم روزش به باد دادند
عشق این است ...


#منصور_حلاج
#تذکره_الاولیاء
چون قلم در دستِ غدّاری بوَد
بی‌گمان منصور بر داری بود

#مولوی
#مثنوی مطابق با تصحیح #نیکلسون
تصویر: دیوان منسوب به #منصور_حلاج چاپ بمبئی که در واقع متعلق به #کمال‌الدین_خوارزمی ‌است
هنگامی که دریافتم جدایی و وصل
تو یکی ست، دوری ات را
تاب آوردم
گویی جدایی همواره در وجود من است،
وقتی عشق، یقین زندگی ست، احساس
جدایی معنایی نخواهد داشت،
تویی که ما را به خلوص و پاکی بی پایان رهنمونی،
و یک عاشق جز در برابر تو، سر
فرود نمی آورد.

#منصور_حلاج
خداوندا...

کدام نقطه زمین، از تو خالیست که خلق تو را در آسمــان می جویند...!؟


#منصور_حلاج