حلاج حقیقت را گفت و بر دار شد.
از خود بیرون آی؛
همچون مار که از پوست
خود بیرون میآید.
تا دوگانگی بر جاست،
نگاه در زندان است.
او در پرده نیست،
اما هر دیده را نیز عیان نیست.
#خواجه_عبدالله_انصاری
از خود بیرون آی؛
همچون مار که از پوست
خود بیرون میآید.
تا دوگانگی بر جاست،
نگاه در زندان است.
او در پرده نیست،
اما هر دیده را نیز عیان نیست.
#خواجه_عبدالله_انصاری
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
درآ که در دلِ خسته توان درآید باز
بیا که در تنِ مُرده رَوان درآید باز
بیا که فُرقَتِ تو چشمِ من چُنان در بست
که فتحِ بابِ وصالت مگر گشاید باز
غمی که چون سپهِ زنگ، مُلکِ دل بگرفت
ز خیلِ شادیِ رومِ رُخَت زُدایَد باز
به پیشِ آینه ی دل هر آن چه میدارم
بجز خیالِ جمالت نمینماید باز
بدان مَثَل که شب آبستن است روز از نو
ستاره میشِمُرَم تا که شب چه زاید باز
بیا که بلبلِ مطبوعِ خاطرِ حافظ
به بویِ گُلبُنِ وصلِ تو میسُراید باز
حافظ
بیا که در تنِ مُرده رَوان درآید باز
بیا که فُرقَتِ تو چشمِ من چُنان در بست
که فتحِ بابِ وصالت مگر گشاید باز
غمی که چون سپهِ زنگ، مُلکِ دل بگرفت
ز خیلِ شادیِ رومِ رُخَت زُدایَد باز
به پیشِ آینه ی دل هر آن چه میدارم
بجز خیالِ جمالت نمینماید باز
بدان مَثَل که شب آبستن است روز از نو
ستاره میشِمُرَم تا که شب چه زاید باز
بیا که بلبلِ مطبوعِ خاطرِ حافظ
به بویِ گُلبُنِ وصلِ تو میسُراید باز
حافظ
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
کوله باریست پر از #هـیــچ ؛
که بر شانهی ماست ...!
قیصر امین پور
چه انتظار عظیمی نشسته در دلِ ما
همیشه منتظریم و کسی نمیآید...
حمیدمصدق
که بر شانهی ماست ...!
قیصر امین پور
چه انتظار عظیمی نشسته در دلِ ما
همیشه منتظریم و کسی نمیآید...
حمیدمصدق
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
فردا شراب کوثر و حور از برای ماست
و امروز نیز ساقی مه روی و جام می
باد صبا ز عهد صبی یاد میدهد
جان دارویی که غم ببرد درده ای صبی
حشمت مبین و سلطنت گل که بسپرد
فراش باد هر ورقش را به زیر پی
درده به یاد حاتم طی جام یک منی
تا نامه سیاه بخیلان کنیم طی
زان می که داد حسن و لطافت به ارغوان
بیرون فکند لطف مزاج از رخش به خوی
مسند به باغ بر که به خدمت چو بندگان
استاده است سرو و کمر بسته است نی
حافظ حدیث سحرفریب خوشت رسید
تا حد مصر و چین و به اطراف روم و ری
حافظ
و امروز نیز ساقی مه روی و جام می
باد صبا ز عهد صبی یاد میدهد
جان دارویی که غم ببرد درده ای صبی
حشمت مبین و سلطنت گل که بسپرد
فراش باد هر ورقش را به زیر پی
درده به یاد حاتم طی جام یک منی
تا نامه سیاه بخیلان کنیم طی
زان می که داد حسن و لطافت به ارغوان
بیرون فکند لطف مزاج از رخش به خوی
مسند به باغ بر که به خدمت چو بندگان
استاده است سرو و کمر بسته است نی
حافظ حدیث سحرفریب خوشت رسید
تا حد مصر و چین و به اطراف روم و ری
حافظ
چو خدا بود پناهت چه خطر بود ز راهت
به فلک رسد کلاهت که سر همه سرانی
چه نکو طریق باشد که خدا رفیق باشد
سفر درشت گردد چو بهشت جاودانی
#مولانا
به فلک رسد کلاهت که سر همه سرانی
چه نکو طریق باشد که خدا رفیق باشد
سفر درشت گردد چو بهشت جاودانی
#مولانا
از شیخ هادی نجمآبادی پرسیدند: کدام موسیقی حرام است؟
وی جواب داد: آن موسیقی حرام است که از صدای کشیده شدن کفگیر بر تهدیگ پلو همسایه غنی برخیزد و به گوش اطفال گرسنه همسایه فقیر برسد.»
وی جواب داد: آن موسیقی حرام است که از صدای کشیده شدن کفگیر بر تهدیگ پلو همسایه غنی برخیزد و به گوش اطفال گرسنه همسایه فقیر برسد.»
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
چون می روی بیمن مرو ای جان جان بیتن مرو
وز چشم من بیرون مشو ای شعله تابان من
هفت آسمان را بردرم وز هفت دریا بگذرم
چون دلبرانه بنگری در جان سرگردان من
تا آمدی اندر برم شد کفر و ایمان چاکرم
ای دیدن تو دین من وی روی تو ایمان من
از لطف تو چو جان شدم وز خویشتن پنهان شدم
ای هست تو پنهان شده در هستی پنهان من
#مولانا
#همایون_شجریان
وز چشم من بیرون مشو ای شعله تابان من
هفت آسمان را بردرم وز هفت دریا بگذرم
چون دلبرانه بنگری در جان سرگردان من
تا آمدی اندر برم شد کفر و ایمان چاکرم
ای دیدن تو دین من وی روی تو ایمان من
از لطف تو چو جان شدم وز خویشتن پنهان شدم
ای هست تو پنهان شده در هستی پنهان من
#مولانا
#همایون_شجریان
به چه کار آیدم آن دل که نه در کار تو آید؟
گل در آن دیده هزاران که نه بر خار تو آید
آنچه من دیدم از آن غمزه بی مهر تو، یارب
پیش آن نرگس خونریز جگر خوار تو آید
کشت بیماری شبهام سزا این بود آن را
که بسان من بدروز گرفتار تو آید
گریه ها در ته دیوار تو ریزم که گر افتد
بر من افتد نه که غیری ته دیوار تو آید
منت سنگ زنان بر سر و بر دیده عاشق
با چنان کوکبه گر بر سر بازار تو آید
جان که بگریخت به تلخی فراق تو مرانش
که به در یوزه لبهای شکر بار تو آید
نیست افسوسی، اگر چرخ بسوزد همه دلها
سر به سر سوخته است آنچه نه در کار تو آید
نیست غم، گر به شکنجه رودم جان به جز آنم
کین ملامت به سر طره طرار تو آید
جان خراش است سخنهای خراشیده خسرو
ما نخواهیم که این مرغ به گلزار تو آید
#امیر_خسرو_دهلوی
گل در آن دیده هزاران که نه بر خار تو آید
آنچه من دیدم از آن غمزه بی مهر تو، یارب
پیش آن نرگس خونریز جگر خوار تو آید
کشت بیماری شبهام سزا این بود آن را
که بسان من بدروز گرفتار تو آید
گریه ها در ته دیوار تو ریزم که گر افتد
بر من افتد نه که غیری ته دیوار تو آید
منت سنگ زنان بر سر و بر دیده عاشق
با چنان کوکبه گر بر سر بازار تو آید
جان که بگریخت به تلخی فراق تو مرانش
که به در یوزه لبهای شکر بار تو آید
نیست افسوسی، اگر چرخ بسوزد همه دلها
سر به سر سوخته است آنچه نه در کار تو آید
نیست غم، گر به شکنجه رودم جان به جز آنم
کین ملامت به سر طره طرار تو آید
جان خراش است سخنهای خراشیده خسرو
ما نخواهیم که این مرغ به گلزار تو آید
#امیر_خسرو_دهلوی
شناخت این قوم مشکل تر از شناخت حق است.
آن را به استدلال توان دانستن؛ که چوبی تراشیده دیدی، هرآینه اورا تراشنده ای باشد. یقین که به خود نباشد.
اما آن قوم که ایشان را هم چو خود می بینی به صورت و ظاهر، ایشان را معنی دیگر - دور از تصور تو و اندیشه ی تو.
#شمس_تبريزى
آن را به استدلال توان دانستن؛ که چوبی تراشیده دیدی، هرآینه اورا تراشنده ای باشد. یقین که به خود نباشد.
اما آن قوم که ایشان را هم چو خود می بینی به صورت و ظاهر، ایشان را معنی دیگر - دور از تصور تو و اندیشه ی تو.
#شمس_تبريزى
من زان جانم که جانها را جانست
من زان شهرم که شهر بیشهرانست
راه آن شهر راه بیپایانست
رو بیسر و پا شو که سر و پا آنست
#مولانای_جان
من زان شهرم که شهر بیشهرانست
راه آن شهر راه بیپایانست
رو بیسر و پا شو که سر و پا آنست
#مولانای_جان
زندگی در کنترل شما نیست
میتوانید از آن لذت ببرید، اما نمیتوانید آن را کنترل کنید
میتوانید زندگی کنید، اما نمیتوانید زندگی را کنترل کنید. میتوانید دست افشانی کنید اما نمیتوانید زندگی را کنترل کنید
معمولا میگوییم که نفس میکشیم، اما این موضوع درست نیست
زیرا این زندگی است که ما را تنفس میکند
پیوسته تصور میکنیم که ما فاعل هستیم و همین نکته سرآغاز تمام مشکلات است
وقتی خود را کنترل کنید، به زندگی اجازه نمیدهید اتفاق افتد
شرایط زیادی قائل میشوید و زندگی نمیتواند همهی آنها را رعایت کند. زندگی زمانی برای شما اتفاق میافتد که آن را بیقید و شرط بپذیرید؛ آمادهی خوشامدگویی به آن باشید(در هر صورت و شکلی هستید)
شخصی که بسیار کنترل میکند، همیشه میخواهد زندگی شکل خاصی بگیرد و شرایط خاصی داشته باشد، ولی زندگی اهمیتی نمیدهد و فقط از کنار چنین افرادی عبور میکند.
هرچه زودتر از محدودهی کنترلها خارج شوید، بهتر است
زیرا تمام کنترلها از ذهن ناشی میشود و وجود شما بسیار برتر و بزرگتر از ذهن است
یک قسمت کوچک از وجودتان سعی میکند مسلط شود و همه چیز را دیکته کند. زندگی ادامه مییابد و شما را پشت سر میگذارد. آنگاه نومید میشوید. منطق ذهن میگوید: «نگاه کن. تو زندگی را خوب کنترل نکردی. برای همین است که بازنده شدی. پس بیشتر کنترل کن.»
حقیقت، درست عکس این نکته است؛
مردم چیزهای زیادی را به سبب کنترل بیش از حد، از دست میدهند
مثل یک رود وحشی باشید و آن گاه دیگر نمیتوانید خیلی رویا ببافید، خیالبافی کنید یا حتی امید داشته باشید؛ زیرا همه چیز همین جا، کنار شما و در دسترس شما است. کافی است دست دراز کنید. با مشت بسته زندگی نکنید؛ زیرا این کار کنترل کردن زندگی است
با دستهای باز زندگی کنید. تمام آسمان از آن شماست. کمتر از این نخواهید.
#اشو
میتوانید از آن لذت ببرید، اما نمیتوانید آن را کنترل کنید
میتوانید زندگی کنید، اما نمیتوانید زندگی را کنترل کنید. میتوانید دست افشانی کنید اما نمیتوانید زندگی را کنترل کنید
معمولا میگوییم که نفس میکشیم، اما این موضوع درست نیست
زیرا این زندگی است که ما را تنفس میکند
پیوسته تصور میکنیم که ما فاعل هستیم و همین نکته سرآغاز تمام مشکلات است
وقتی خود را کنترل کنید، به زندگی اجازه نمیدهید اتفاق افتد
شرایط زیادی قائل میشوید و زندگی نمیتواند همهی آنها را رعایت کند. زندگی زمانی برای شما اتفاق میافتد که آن را بیقید و شرط بپذیرید؛ آمادهی خوشامدگویی به آن باشید(در هر صورت و شکلی هستید)
شخصی که بسیار کنترل میکند، همیشه میخواهد زندگی شکل خاصی بگیرد و شرایط خاصی داشته باشد، ولی زندگی اهمیتی نمیدهد و فقط از کنار چنین افرادی عبور میکند.
هرچه زودتر از محدودهی کنترلها خارج شوید، بهتر است
زیرا تمام کنترلها از ذهن ناشی میشود و وجود شما بسیار برتر و بزرگتر از ذهن است
یک قسمت کوچک از وجودتان سعی میکند مسلط شود و همه چیز را دیکته کند. زندگی ادامه مییابد و شما را پشت سر میگذارد. آنگاه نومید میشوید. منطق ذهن میگوید: «نگاه کن. تو زندگی را خوب کنترل نکردی. برای همین است که بازنده شدی. پس بیشتر کنترل کن.»
حقیقت، درست عکس این نکته است؛
مردم چیزهای زیادی را به سبب کنترل بیش از حد، از دست میدهند
مثل یک رود وحشی باشید و آن گاه دیگر نمیتوانید خیلی رویا ببافید، خیالبافی کنید یا حتی امید داشته باشید؛ زیرا همه چیز همین جا، کنار شما و در دسترس شما است. کافی است دست دراز کنید. با مشت بسته زندگی نکنید؛ زیرا این کار کنترل کردن زندگی است
با دستهای باز زندگی کنید. تمام آسمان از آن شماست. کمتر از این نخواهید.
#اشو
حق تعالی اگرچه وعده داده است که جزاهای نیک و بد در قیامت خواهد بودن، اما اُنُموذَج آن، نقد در دار دنیا دمبهدم و لَمحه به لَمحه میرسد. اگر آدمیی را شادیی در دل میآید، جزای آن است که کسی را شاد کرده است، و اگر غمگین میشود، کسی را غمگین کرده است. این ارمغانیهای آن عالَم است و نمودارِ روز جزاست تا بدین اندک، آن بسیار را فهم کنند، همچون که از انباری گندم، مشتی گندم بنمایند.
اُنُموذَج: نمونه.
لَمحَه: لحظه.
(مولانا، فیهمافیه)
اُنُموذَج: نمونه.
لَمحَه: لحظه.
(مولانا، فیهمافیه)
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
غصه ، بزرگترین بیماری دنیا .....
خورشید و ستارگان و بدرِ ما اوست
بستان و سرای و صحن و صدرِ ما اوست
هم قبله و هم روزه و صبرِ ما اوست
عید رمضان و شبِ قدرِ ما اوست
#مولانای_جان
بستان و سرای و صحن و صدرِ ما اوست
هم قبله و هم روزه و صبرِ ما اوست
عید رمضان و شبِ قدرِ ما اوست
#مولانای_جان
چه شکر باید آنجا که شود زهر شکر؟!
چه شبان باید آنجا که شود گرگ شبان؟!
همگی فربهی و پرورش و افزونیست
چو نهاد این لبون برسر آن شیر لبان
#مولانای_جان
چه شبان باید آنجا که شود گرگ شبان؟!
همگی فربهی و پرورش و افزونیست
چو نهاد این لبون برسر آن شیر لبان
#مولانای_جان
.
.
غزل ١
الا یا ایها الساقی ادر کأسا و ناولها
که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکلها
به بوی نافهای کاخر صبا زان طره بگشاید
ز تاب جعد مشکینش چه خون افتاد در دلها
مرا در منزل جانان چه امن عیش چون هر دم
جرس فریاد میدارد که بربندید محملها
به می سجاده رنگین کن گرت پیر مغان گوید
که سالک بیخبر نبود ز راه و رسم منزلها
شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین هایل
کجا دانند حال ما سبکباران ساحلها
همه کارم ز خود کامی به بدنامی کشید آخر
نهان کی ماند آن رازی کز او سازند محفلها
حضوری گر همیخواهی از او غایب مشو حافظ
متی ما تلق من تهوی دع الدنیا و اهملها
.
غزل ١
الا یا ایها الساقی ادر کأسا و ناولها
که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکلها
به بوی نافهای کاخر صبا زان طره بگشاید
ز تاب جعد مشکینش چه خون افتاد در دلها
مرا در منزل جانان چه امن عیش چون هر دم
جرس فریاد میدارد که بربندید محملها
به می سجاده رنگین کن گرت پیر مغان گوید
که سالک بیخبر نبود ز راه و رسم منزلها
شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین هایل
کجا دانند حال ما سبکباران ساحلها
همه کارم ز خود کامی به بدنامی کشید آخر
نهان کی ماند آن رازی کز او سازند محفلها
حضوری گر همیخواهی از او غایب مشو حافظ
متی ما تلق من تهوی دع الدنیا و اهملها
.
.
غزل ۲
صلاح کار کجا و من خراب کجا
ببین تفاوت ره کز کجاست تا به کجا
دلم ز صومعه بگرفت و خرقه سالوس
کجاست دیر مغان و شراب ناب کجا
چه نسبت است به رندی صلاح و تقوا را
سماع وعظ کجا نغمه رباب کجا
ز روی دوست دل دشمنان چه دریابد
چراغ مرده کجا شمع آفتاب کجا
چو کحل بینش ما خاک آستان شماست
کجا رویم بفرما از این جناب کجا
مبین به سیب زنخدان که چاه در راه است
کجا همیروی ای دل بدین شتاب کجا
بشد که یاد خوشش باد روزگار وصال
خود آن کرشمه کجا رفت و آن عتاب کجا
قرار و خواب ز حافظ طمع مدار ای دوست
قرار چیست صبوری کدام و خواب کجا
.
غزل ۲
صلاح کار کجا و من خراب کجا
ببین تفاوت ره کز کجاست تا به کجا
دلم ز صومعه بگرفت و خرقه سالوس
کجاست دیر مغان و شراب ناب کجا
چه نسبت است به رندی صلاح و تقوا را
سماع وعظ کجا نغمه رباب کجا
ز روی دوست دل دشمنان چه دریابد
چراغ مرده کجا شمع آفتاب کجا
چو کحل بینش ما خاک آستان شماست
کجا رویم بفرما از این جناب کجا
مبین به سیب زنخدان که چاه در راه است
کجا همیروی ای دل بدین شتاب کجا
بشد که یاد خوشش باد روزگار وصال
خود آن کرشمه کجا رفت و آن عتاب کجا
قرار و خواب ز حافظ طمع مدار ای دوست
قرار چیست صبوری کدام و خواب کجا