This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
خدایا ذکر مان را
یا علی کن
سرودبکرمان را
یاعلی کن
غم امروز و فردا
خوردنی نیست
تمام فکرمان را یا علی کن
و بازروز نوزدهم ماه رمضان شد
التماس دعا🏴
یا علی کن
سرودبکرمان را
یاعلی کن
غم امروز و فردا
خوردنی نیست
تمام فکرمان را یا علی کن
و بازروز نوزدهم ماه رمضان شد
التماس دعا🏴
"خداوندا الهی
⇦هیچ خانه ایی غم دار
⇦هیچ مادری داغ دیده
⇦هیچ پدری شرمنده
⇦هیچ محتاجی ستم دیده
⇦هیچ بیماری درد دیده
⇦هیچ چشمی اشکبار
⇦هیچ دستی محتاج
⇦وهیچ دلی شکسته نباشه
❤️الهی آمین یا رب العالمین...❤
التماس دعا 🙌🏻
⇦هیچ خانه ایی غم دار
⇦هیچ مادری داغ دیده
⇦هیچ پدری شرمنده
⇦هیچ محتاجی ستم دیده
⇦هیچ بیماری درد دیده
⇦هیچ چشمی اشکبار
⇦هیچ دستی محتاج
⇦وهیچ دلی شکسته نباشه
❤️الهی آمین یا رب العالمین...❤
التماس دعا 🙌🏻
ناله ام گرچه ندارد اثرى در دل تو
نكنم ناله اگر در دل شبها چه كنم ؟
در پى گمشده اى گرد جهان ميگردم
اى خدا گر نشد اين گمشده پيدا چه كنم ؟
مردمان قطرهء آبى بكف آرند و خوش اند
من كه مردم ز عطش بر لب دريا چه كنم ؟
چون طبيب دل بيمار من از من شده دور
نكنم گر به تو اى درد ! مدارا چه كنم ؟
گرچه امروز مرا نيست ز پى فردايى
گر نبندم دل از امروز به فردا چه كنم ؟
روى بر تافت ز من آنكه جهانم همه است
بعد از اين گر نكنم پشت به دنيا چه كنم؟
#رهی_معیری
نكنم ناله اگر در دل شبها چه كنم ؟
در پى گمشده اى گرد جهان ميگردم
اى خدا گر نشد اين گمشده پيدا چه كنم ؟
مردمان قطرهء آبى بكف آرند و خوش اند
من كه مردم ز عطش بر لب دريا چه كنم ؟
چون طبيب دل بيمار من از من شده دور
نكنم گر به تو اى درد ! مدارا چه كنم ؟
گرچه امروز مرا نيست ز پى فردايى
گر نبندم دل از امروز به فردا چه كنم ؟
روى بر تافت ز من آنكه جهانم همه است
بعد از اين گر نكنم پشت به دنيا چه كنم؟
#رهی_معیری
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
مست و غزل خوان زد حلقه به در نوروز
چهره گشاید بهار روز من است
امروز
چشمه به جوش آمد می به سبو آمد
از نفس حافظ فال نکو آمد
#حافظ
چهره گشاید بهار روز من است
امروز
چشمه به جوش آمد می به سبو آمد
از نفس حافظ فال نکو آمد
#حافظ
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
نباشد عیب پرسیدن تو را خانه کجا باشد
نشانی ده اگر یابیم وان اقبال ما باشد
تو خورشید جهان باشی ز چشم ما نهان باشی
تو خود این را روا داری وانگه این روا باشد
#مولانا
نشانی ده اگر یابیم وان اقبال ما باشد
تو خورشید جهان باشی ز چشم ما نهان باشی
تو خود این را روا داری وانگه این روا باشد
#مولانا
دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند
و اندر آن ظلمت شب آب حیاتم دادند
بیخود از شعشعه پرتو ذاتم کردند
باده از جام تجلی صفاتم دادند
چه مبارک سحری بود وچه فرخنده شبی
آن شب قدر که این تازه براتم دادند
بعد از این روی من و آینه وصف جمال
که در آن جا خبر از جلوه ذاتم دادند
من اگر کامروا گشتم وخوشدل چهعجب
مستحق بودم و اینها به زکاتم دادند
هاتف آن روز به من مژده این دولت داد
که بدان جور و جفا صبر و ثباتم دادند
این همه شهد و شکر کزسخنم میریزد اجر صبریست کز آن شاخ نباتم دادند
همت حافظ و انفاس سحرخیزان بود
که ز بند غم ایام نجاتم دادند
حضرت حافظ
و اندر آن ظلمت شب آب حیاتم دادند
بیخود از شعشعه پرتو ذاتم کردند
باده از جام تجلی صفاتم دادند
چه مبارک سحری بود وچه فرخنده شبی
آن شب قدر که این تازه براتم دادند
بعد از این روی من و آینه وصف جمال
که در آن جا خبر از جلوه ذاتم دادند
من اگر کامروا گشتم وخوشدل چهعجب
مستحق بودم و اینها به زکاتم دادند
هاتف آن روز به من مژده این دولت داد
که بدان جور و جفا صبر و ثباتم دادند
این همه شهد و شکر کزسخنم میریزد اجر صبریست کز آن شاخ نباتم دادند
همت حافظ و انفاس سحرخیزان بود
که ز بند غم ایام نجاتم دادند
حضرت حافظ
ای هوس عشق تو کرده جهان را زبون
خیره عشقت چو من این فلک سرنگون
میدر و میدوز تو میبر و میسوز تو
خون کن و میشوی تو خون دلم را به خون
چونک ز تو خاستهست هر کژ تو راست است
لیک بتا راست گو نیست مقام جنون
دوش خیال نگار بعد بسی انتظار
آمد و من در خمار یا رب چون بود چون
خواست که پر وا کند روی به صحرا کند
باز مرا میفریفت از سخن پرفسون
گفتم والله که نی هیچ مساز این بنا
گر عجمی رفت نیست ور عربی لایکون
در دل شب آمدی نیک عجب آمدی
چون بر ما آمدی نیست رهایی کنون
دیوان شمس
خیره عشقت چو من این فلک سرنگون
میدر و میدوز تو میبر و میسوز تو
خون کن و میشوی تو خون دلم را به خون
چونک ز تو خاستهست هر کژ تو راست است
لیک بتا راست گو نیست مقام جنون
دوش خیال نگار بعد بسی انتظار
آمد و من در خمار یا رب چون بود چون
خواست که پر وا کند روی به صحرا کند
باز مرا میفریفت از سخن پرفسون
گفتم والله که نی هیچ مساز این بنا
گر عجمی رفت نیست ور عربی لایکون
در دل شب آمدی نیک عجب آمدی
چون بر ما آمدی نیست رهایی کنون
دیوان شمس
مهمان توام ای جان زنهار مخسب امشب
ای جان و دل مهمان زنهار مخسب امشب
روی تو چو بدر آمد امشب شب قدر آمد
ای شاه همه خوبان زنهار مخسب امشب
ای سرو دو صد بستان آرام دل مستان
بردی دل و جان بستان زنهار مخسب امشب
ای باغ خوش خندان بیتو دو جهان زندان
آنی تو و صد چندان زنهار مخسب امشب
#مولانا
.
ای جان و دل مهمان زنهار مخسب امشب
روی تو چو بدر آمد امشب شب قدر آمد
ای شاه همه خوبان زنهار مخسب امشب
ای سرو دو صد بستان آرام دل مستان
بردی دل و جان بستان زنهار مخسب امشب
ای باغ خوش خندان بیتو دو جهان زندان
آنی تو و صد چندان زنهار مخسب امشب
#مولانا
.
Telegram
attach 📎
دوباره معجزهیِ آب و آفتاب و زمین
شُکوهِ جادویِ رنگینکمانِ فروردین
شکوفه و چمن و نور و رنگ و عطر و سرود
سپاس و بوسه و لبخند و شادباش و درود...
#فریدون_مشیری
شُکوهِ جادویِ رنگینکمانِ فروردین
شکوفه و چمن و نور و رنگ و عطر و سرود
سپاس و بوسه و لبخند و شادباش و درود...
#فریدون_مشیری
سرمست شد نگارم بنگر به نرگسانش
مستانه شد حدیثش پیچیده شد زبانش
گه میفتد از این سو گه میفتد از آن سو
آن کس که مست گردد خود این بود نشانش
#مولانای_جان
مستانه شد حدیثش پیچیده شد زبانش
گه میفتد از این سو گه میفتد از آن سو
آن کس که مست گردد خود این بود نشانش
#مولانای_جان
اندیشهای که آید در دل ز یار گوید
جان بر سرش فشانم پرزر کنم دهانش
آن روی گلستانش وان بلبل بیانش
وان شیوههاش یا رب تا با کیست آنش
#مولانای_جان
جان بر سرش فشانم پرزر کنم دهانش
آن روی گلستانش وان بلبل بیانش
وان شیوههاش یا رب تا با کیست آنش
#مولانای_جان
این صورتش بهانهست او نور آسمانست
بگذر ز نقش و صورت جانش خوشست جانش
دی را بهار بخشد شب را نهار بخشد
پس این جهان مرده زندهست از آن جهانش
#مولانای_جان
بگذر ز نقش و صورت جانش خوشست جانش
دی را بهار بخشد شب را نهار بخشد
پس این جهان مرده زندهست از آن جهانش
#مولانای_جان
تا بکرد آن کعبه را در وی نرفت
واندرین خانه بجز آن حی نرفت
حضرت حق تعالی از همان روزی که کعبه را بنیاد نهاد بدان در نیامد. ولی به اندرون این خانه (قلب انسان) جز حق در نمی آید.
(اشاره به حدیث ،نه زمین، گنجایش مرا دارد و نه آسمان، ولی دل مومن، گنجایش من دارد ولی دل مؤمن، گنجایش من دارد.)
چون مرا دیدی خدا را دیده ای
گِردِ کعبه صدق بر گردیده ای
ای بایزید، همینکه مرا ببینی، خدا را دیده ای، و تو در واقع کعبه صدق و راستی را طواف کرده ای.
خدمت من طاعت و حمدِ خداست
تا نپنداری که حق از من جداست
خدمت کردن به من همان طاعت و ستایش خداوند است، تا مبادا گمان بری که حق از من جداست.
چشم نیکو باز کن، در من نگر
تا ببینی نورِ حق اندر بشر
چشم دلت را خوب بگشا و به من نگاه کن، تا نور حق را در بشر مشاهده کنی .
( یکی از مهم ترین مبانی اعتقادی صوفیان بیان شده و آن، مسئله فناء و اتحاد ظاهر و مظهر و تجسُد لاهوت در ناسوت و مقام اَناالحق و معیّت قیومی است.)
بایزید آن نکته هارا هوش داشت
همچو زرّین حلقه اش در گوش داشت
بایزید بسطامی همه آن نکته های دقیق را که پیر گفت با گوشِ هوش شنید و دریافت و آن ها را مانند. حلقه های طلا به گوش انداخت.
آمد از وَی بایزید اندر مَزید
مُنتهی در مُنتَها آخِر رسید
براثر ارشاد آن پیر، بر مقام روحی و مرتبت معنوی بایزید افزوده شد و او که سالکی منتهی بود به نهایت و غایت سلوک رسید. عارفی به راز حقیقت واحد می رسد که در مراحل سلوک توقف نکند.
شرح مثنوی
واندرین خانه بجز آن حی نرفت
حضرت حق تعالی از همان روزی که کعبه را بنیاد نهاد بدان در نیامد. ولی به اندرون این خانه (قلب انسان) جز حق در نمی آید.
(اشاره به حدیث ،نه زمین، گنجایش مرا دارد و نه آسمان، ولی دل مومن، گنجایش من دارد ولی دل مؤمن، گنجایش من دارد.)
چون مرا دیدی خدا را دیده ای
گِردِ کعبه صدق بر گردیده ای
ای بایزید، همینکه مرا ببینی، خدا را دیده ای، و تو در واقع کعبه صدق و راستی را طواف کرده ای.
خدمت من طاعت و حمدِ خداست
تا نپنداری که حق از من جداست
خدمت کردن به من همان طاعت و ستایش خداوند است، تا مبادا گمان بری که حق از من جداست.
چشم نیکو باز کن، در من نگر
تا ببینی نورِ حق اندر بشر
چشم دلت را خوب بگشا و به من نگاه کن، تا نور حق را در بشر مشاهده کنی .
( یکی از مهم ترین مبانی اعتقادی صوفیان بیان شده و آن، مسئله فناء و اتحاد ظاهر و مظهر و تجسُد لاهوت در ناسوت و مقام اَناالحق و معیّت قیومی است.)
بایزید آن نکته هارا هوش داشت
همچو زرّین حلقه اش در گوش داشت
بایزید بسطامی همه آن نکته های دقیق را که پیر گفت با گوشِ هوش شنید و دریافت و آن ها را مانند. حلقه های طلا به گوش انداخت.
آمد از وَی بایزید اندر مَزید
مُنتهی در مُنتَها آخِر رسید
براثر ارشاد آن پیر، بر مقام روحی و مرتبت معنوی بایزید افزوده شد و او که سالکی منتهی بود به نهایت و غایت سلوک رسید. عارفی به راز حقیقت واحد می رسد که در مراحل سلوک توقف نکند.
شرح مثنوی