حافظ و نظامی
هیچ شاعری به اندازه حافظ از شاعران پیش از خود نکته نیاموخته و بهره نبرده است. حافظ پژوهان در این باره تحقیقها کرده و حافظ شناسان دِین او را به سعدی و خاقانی و امیر خسرو دهلوی و شاعران دیگر با جست وجو و دقت بسیار یادآور شده اند در این میان نظامی را دست کم گرفته و با مقایسه چند بیت از دو شاعر یا اشاره هایی به داستان خسرو و شیرین گذاشته و گذشته اند.
دِین حافظ به نظامی چندان زیاد و بهره گیری از مضامین او چنان ظریف و دقیق و فراوان است که میتوان گفت خواجه شیراز از همان جوانی و آغاز شاعری شیفته داستانسرای گنجه شده و گنجینه نظامی، بعد از قرآن كتاب بالینی او بوده است. حافظ که عشق را مقصود هستی و معنی زندگی و شرف آدمی میداند با شاعری عشق اندیش چون نظامی همدلی بسیار دارد. «قصه عشق» بود که برای حافظ «عشق سرشت مایۀ الهام و باعث کشف و خلق شیوه تازه ای در غزل عاشقانه شد.
سخن سرای بزرگ و بزرگوار توس، کششهای تن و جان و کشمکشهای دل و عقل و عشق و هوس را در داستانهای زال و رودابه و سیاوش و سودابه و بیژن و منیژه به زیباترین زبان سروده بود اما شاهنامه میدان رزم شهسواران است، نه خلوت بزم عاشقان کار دشوار و رنج دراز زنده کردن و جاودان ساختن زبان و فرهنگ ایرانی بیش از این مجال پرداختن به سخن عشق
نمی داد. عشقی هم که با آب و گل او سرشته بود عشق این آب و خاک بود.
سعدی کار افتاده در راه و رسم عشقبازی هم حرفی ناگفته نگذاشته بود و مغازله ها را به آسانی و روانی گفت و گوی روزانه در غزل آورده بود.
این نظامی بود که میتوانست همدل و همراز و همآواز او در سخن عشق باشد. نظامی سه گونه عشق را داستان کرده بود، عشق دو طرفه و نا کام لیلی و مجنون عشق یک جانبه و بدفرجام فرهاد، و عشق خوش سرانجام خسرو و شیرین. حافظ البته گوشه چشمی هم به سرگذشت لیلی و مجنون و فرهاد داشت اما محیط عبوس و غم آلود داستان لیلی و مجنون با زاریها و خودآزاریهای آن دو در کوه و کویرِ خشک و دلگیر، خوشایند شاعرِ شهرِ گل و عشق نبود.
سرگذشت خسرو و ،شیرین با هوای تر و تازه و فضای طرب انگیز آن با طبع طرب دوست و زیبا پسند و خوش باش او سازگاری داشت. کسی که در اوج نیاز، اولین "وجه" رسیده را صرف گل و مِی میکند و در خانه و خوانش لاله و نرگس بیش از آب و نان است عاشقی که یک دم بی عشق زیستن را حرام میداند، محرم راز و حریف مجلس عشق نظامی است.
حافظ آنچه را در یک عشق طبیعی میان دو انسان زمینی میگذرد، در خسرو و شیرین به روشنی میدید، هر ورقِ کتاب صحنهی دل بستن و دیدن و مشتاق تر شدن عرصه خواستن و نیافتن و جلوۀ قهر و ناز و انتظار و دیدار و نوازش و پرخاش و بوس و کنار بود.
شاید بعدها هم همانندیهای سرنوشت همچون مرگ «آفاق» محبوب نظامی و وفات یارِ حافظ، آن یار، که "سر تا قدمش چون پری از عیب بری بود" و اختر بد مهر او را ربود بر این همدردی و همدلی افزوده باشد.
پس حافظ جوان مایه های شعر را فراهم داشت با اندیشه و احساسی پربار از آموخته و اندوخته ها. اما زود دانست که تقلید، آفت هنر و خشکاننده ریشهی نوآوری است. پس در غزل عاشقانه کاری کرد که پیش از او نکرده بودند و بعد از او هم نتوانستند کرد، همان کاری که با الهام از لطایف قرآن کرده بود. آوردن نامی، نکته ای، جمله ای از منبع الهام و گنجاندن فصلی از داستان و صحنه هایی از آن در یک بیت یا یک غزل نظامی مضمونِ غزل را به قلمرو داستان برده بود، حافظ لحظه های پرشور داستان را زمینه غزل کرد.
همین است که در این گونه غزلها، مضمون و معنی همه عاشقانه است و هیچ مایه عرفانی و اخلاقی و فلسفی ندارد.
حافظ جاوید، هاشم جاوید،
انتشارات فرزان چاپ اول، ص ۱۳۵ و ۱۳۶
هیچ شاعری به اندازه حافظ از شاعران پیش از خود نکته نیاموخته و بهره نبرده است. حافظ پژوهان در این باره تحقیقها کرده و حافظ شناسان دِین او را به سعدی و خاقانی و امیر خسرو دهلوی و شاعران دیگر با جست وجو و دقت بسیار یادآور شده اند در این میان نظامی را دست کم گرفته و با مقایسه چند بیت از دو شاعر یا اشاره هایی به داستان خسرو و شیرین گذاشته و گذشته اند.
دِین حافظ به نظامی چندان زیاد و بهره گیری از مضامین او چنان ظریف و دقیق و فراوان است که میتوان گفت خواجه شیراز از همان جوانی و آغاز شاعری شیفته داستانسرای گنجه شده و گنجینه نظامی، بعد از قرآن كتاب بالینی او بوده است. حافظ که عشق را مقصود هستی و معنی زندگی و شرف آدمی میداند با شاعری عشق اندیش چون نظامی همدلی بسیار دارد. «قصه عشق» بود که برای حافظ «عشق سرشت مایۀ الهام و باعث کشف و خلق شیوه تازه ای در غزل عاشقانه شد.
سخن سرای بزرگ و بزرگوار توس، کششهای تن و جان و کشمکشهای دل و عقل و عشق و هوس را در داستانهای زال و رودابه و سیاوش و سودابه و بیژن و منیژه به زیباترین زبان سروده بود اما شاهنامه میدان رزم شهسواران است، نه خلوت بزم عاشقان کار دشوار و رنج دراز زنده کردن و جاودان ساختن زبان و فرهنگ ایرانی بیش از این مجال پرداختن به سخن عشق
نمی داد. عشقی هم که با آب و گل او سرشته بود عشق این آب و خاک بود.
سعدی کار افتاده در راه و رسم عشقبازی هم حرفی ناگفته نگذاشته بود و مغازله ها را به آسانی و روانی گفت و گوی روزانه در غزل آورده بود.
این نظامی بود که میتوانست همدل و همراز و همآواز او در سخن عشق باشد. نظامی سه گونه عشق را داستان کرده بود، عشق دو طرفه و نا کام لیلی و مجنون عشق یک جانبه و بدفرجام فرهاد، و عشق خوش سرانجام خسرو و شیرین. حافظ البته گوشه چشمی هم به سرگذشت لیلی و مجنون و فرهاد داشت اما محیط عبوس و غم آلود داستان لیلی و مجنون با زاریها و خودآزاریهای آن دو در کوه و کویرِ خشک و دلگیر، خوشایند شاعرِ شهرِ گل و عشق نبود.
سرگذشت خسرو و ،شیرین با هوای تر و تازه و فضای طرب انگیز آن با طبع طرب دوست و زیبا پسند و خوش باش او سازگاری داشت. کسی که در اوج نیاز، اولین "وجه" رسیده را صرف گل و مِی میکند و در خانه و خوانش لاله و نرگس بیش از آب و نان است عاشقی که یک دم بی عشق زیستن را حرام میداند، محرم راز و حریف مجلس عشق نظامی است.
حافظ آنچه را در یک عشق طبیعی میان دو انسان زمینی میگذرد، در خسرو و شیرین به روشنی میدید، هر ورقِ کتاب صحنهی دل بستن و دیدن و مشتاق تر شدن عرصه خواستن و نیافتن و جلوۀ قهر و ناز و انتظار و دیدار و نوازش و پرخاش و بوس و کنار بود.
شاید بعدها هم همانندیهای سرنوشت همچون مرگ «آفاق» محبوب نظامی و وفات یارِ حافظ، آن یار، که "سر تا قدمش چون پری از عیب بری بود" و اختر بد مهر او را ربود بر این همدردی و همدلی افزوده باشد.
پس حافظ جوان مایه های شعر را فراهم داشت با اندیشه و احساسی پربار از آموخته و اندوخته ها. اما زود دانست که تقلید، آفت هنر و خشکاننده ریشهی نوآوری است. پس در غزل عاشقانه کاری کرد که پیش از او نکرده بودند و بعد از او هم نتوانستند کرد، همان کاری که با الهام از لطایف قرآن کرده بود. آوردن نامی، نکته ای، جمله ای از منبع الهام و گنجاندن فصلی از داستان و صحنه هایی از آن در یک بیت یا یک غزل نظامی مضمونِ غزل را به قلمرو داستان برده بود، حافظ لحظه های پرشور داستان را زمینه غزل کرد.
همین است که در این گونه غزلها، مضمون و معنی همه عاشقانه است و هیچ مایه عرفانی و اخلاقی و فلسفی ندارد.
حافظ جاوید، هاشم جاوید،
انتشارات فرزان چاپ اول، ص ۱۳۵ و ۱۳۶
اشارات حافظ به داستان خسرو و شیرین
نظامی
سر و زلفی زناز و دلبری پر
لب و دندانی از یاقوت و از در
از آن یاقوت و آن در شکرخند
مفرح ساخته ســودائـی چـند
مفرح هم تو دانی کرد بر دست
که هم یاقوت و هم عنبر تو را هست
حافظ
علاج ضعف دل ما به لب حوالت کن
که این مفرح یاقوت در خزانه تست
نظامی
بدین خان کو بنا بر باد دارد
مشو غره که بد بنیاد دارد
چو هست این دیر خاکی سست بنیاد
به بادهاش داد باید زود بر باد
حافظ
بیا که قصر امل سخت سست بنیاد است
بیار باده که بنیاد عمر بر باد است
نظامی
هلاکم کردی از تیمار خواری
عفاکالله از این تیمار داری
حافظ
چه شکر گویمت ای خیـل غـم عفاك الله
که روز بی کسی آخر نمی روی زسرم
نظامی
برای از کوه صبر ای صبح امید
دلم را چشم روشن کن به خورشید
حافظ
برای ای آفتاب صبح امید
که در دست شب هجران اسیرم
نظامی
نه هرک ایزدپرست ایزد پرست است
چو خود را قبله سازد خود پرست است
زخود بگذشتن است ایزدپرستی
ندارد روز و شب باهم نشستی
حافظ
گر جان به تن به بینی مشغول کار اوشو
هر قبله ای که بینی بهتر زخود پرستی
نظامی
رهی دارم به هفتاد و دو هنجار
از آن ره یک گل و هفتاد و یک خار
حافظ
جنگ هفتاد و دو ملت همه را عذر بنه
چون ندیدند حقیقت ره افسانه زدند
نظامی
سخن بسیار دانی اندکی گو
یکی را صد مگو صد را یکی گو
حافظ
بیا و حال اهل درد بشنو
به لفظ اندک و معنی بسیار
حافظ جاوید، صفحه ۲۴۳ و ۲۴۶
نظامی
سر و زلفی زناز و دلبری پر
لب و دندانی از یاقوت و از در
از آن یاقوت و آن در شکرخند
مفرح ساخته ســودائـی چـند
مفرح هم تو دانی کرد بر دست
که هم یاقوت و هم عنبر تو را هست
حافظ
علاج ضعف دل ما به لب حوالت کن
که این مفرح یاقوت در خزانه تست
نظامی
بدین خان کو بنا بر باد دارد
مشو غره که بد بنیاد دارد
چو هست این دیر خاکی سست بنیاد
به بادهاش داد باید زود بر باد
حافظ
بیا که قصر امل سخت سست بنیاد است
بیار باده که بنیاد عمر بر باد است
نظامی
هلاکم کردی از تیمار خواری
عفاکالله از این تیمار داری
حافظ
چه شکر گویمت ای خیـل غـم عفاك الله
که روز بی کسی آخر نمی روی زسرم
نظامی
برای از کوه صبر ای صبح امید
دلم را چشم روشن کن به خورشید
حافظ
برای ای آفتاب صبح امید
که در دست شب هجران اسیرم
نظامی
نه هرک ایزدپرست ایزد پرست است
چو خود را قبله سازد خود پرست است
زخود بگذشتن است ایزدپرستی
ندارد روز و شب باهم نشستی
حافظ
گر جان به تن به بینی مشغول کار اوشو
هر قبله ای که بینی بهتر زخود پرستی
نظامی
رهی دارم به هفتاد و دو هنجار
از آن ره یک گل و هفتاد و یک خار
حافظ
جنگ هفتاد و دو ملت همه را عذر بنه
چون ندیدند حقیقت ره افسانه زدند
نظامی
سخن بسیار دانی اندکی گو
یکی را صد مگو صد را یکی گو
حافظ
بیا و حال اهل درد بشنو
به لفظ اندک و معنی بسیار
حافظ جاوید، صفحه ۲۴۳ و ۲۴۶
زشتیِ آواز کم شد زین گله
خلق شد بر وی به رحمت یک دله
بر اثر این صدق قول و عرضِ حال. زشتی آواز و صدای ناخوشایند. او در نظر مردم کم شد. بطوری که مردم، یک دل و متّحد، نسبت به او ترحم آوردند.
کرد نیکو، چون بگفت او راز را
لطفِ آوازِ دلش، آواز را
آن نابینا همینکه راز دلش را آشکار کرد و به عیبِ خود اعتراف نمود، پس لطافت آواز دلش، صدای حنجره او را نیز خوشایند ساخت.
و آنکِ آوازِ دلش هم بد بُوَد
آن سه کوری دوریِ سَرمَد بود
ولی آن کس که آواز دلش نیز ناخوشایند باشد، این سه کوری سبب می شود که او برای همیشه از درگاه حق دور شود.
شرح مثنوی شریف
استاد کریم زمانی
خلق شد بر وی به رحمت یک دله
بر اثر این صدق قول و عرضِ حال. زشتی آواز و صدای ناخوشایند. او در نظر مردم کم شد. بطوری که مردم، یک دل و متّحد، نسبت به او ترحم آوردند.
کرد نیکو، چون بگفت او راز را
لطفِ آوازِ دلش، آواز را
آن نابینا همینکه راز دلش را آشکار کرد و به عیبِ خود اعتراف نمود، پس لطافت آواز دلش، صدای حنجره او را نیز خوشایند ساخت.
و آنکِ آوازِ دلش هم بد بُوَد
آن سه کوری دوریِ سَرمَد بود
ولی آن کس که آواز دلش نیز ناخوشایند باشد، این سه کوری سبب می شود که او برای همیشه از درگاه حق دور شود.
شرح مثنوی شریف
استاد کریم زمانی
لیک وَهّابان که بی علّت دهند
بوک دستی بَر سَرِ زشتش نهند
ولی بخشندگان، بدون علّت می بخشند، باشد که دستی بر سر زشتِ او کشند. آنگه صفت بخشندگی در او به نحو بارزی ظهور دارد، بخشش و دهش او مُعَلَّل به غرض نیست. او واهبِ بالذّات است. انبیا و اولیاء الله. افاضاتِ بی غرض می کنند و هیچگونه مزد و پاداشی درقبال کوشش های خود نمی جویند. بدین رو حتّی کوردلان و درشتخویانِ ناسازگار را نیز مورد لطف خود قرار می دهند و دست ارشاد بر سرشان می کشند.
وهاب: درخشنده
چونکِ آوازش خوش و ، مظلوم شد
زو دلِ سنگین دلان چون مُوم شد
همینکه صدای آن بینوا، دلنشین و شفقت انگیز شد، دلِ انسان های قسىّ القلب مانندموم، نرم و لطیف گردید.
نالۂ کافر چو زشت است و شَهيق
زان نمی گردد اجابت را رفیق
از آنرو که ناله كافر، زشت و همچون بانگِ خران است، مورد اجابت حق قرار نمی گیرد.
شَهيق: درون کشیدن نَفَس. دَم
زفیر : بازدم ، خارج کردن نَفَس
اِخسَوُا بر زشت آواز آمده ست
کو زخونِ خلق، چون سگ بود مست
خطاب «دور شوید.» متوجّه شخصی است که دارای آواز زشت باشد، زیرا او بر اثرخوردن خون مردمان. هار و مست شده است.
اِخسُوُا ':طرد شدن و طرد کردن
چِخ: صدایی که هنگام نهیب سگ می زنند واین تعبیر کنایه است از درنده خویی آدمیانی که روحشان دچار مسخ حیوانی شد وخوی سگان هار یافته اند و دیگر امیدی به اصلاح آنان نیست
شرح مثنوی شریف
استاد کریم زمانی
بوک دستی بَر سَرِ زشتش نهند
ولی بخشندگان، بدون علّت می بخشند، باشد که دستی بر سر زشتِ او کشند. آنگه صفت بخشندگی در او به نحو بارزی ظهور دارد، بخشش و دهش او مُعَلَّل به غرض نیست. او واهبِ بالذّات است. انبیا و اولیاء الله. افاضاتِ بی غرض می کنند و هیچگونه مزد و پاداشی درقبال کوشش های خود نمی جویند. بدین رو حتّی کوردلان و درشتخویانِ ناسازگار را نیز مورد لطف خود قرار می دهند و دست ارشاد بر سرشان می کشند.
وهاب: درخشنده
چونکِ آوازش خوش و ، مظلوم شد
زو دلِ سنگین دلان چون مُوم شد
همینکه صدای آن بینوا، دلنشین و شفقت انگیز شد، دلِ انسان های قسىّ القلب مانندموم، نرم و لطیف گردید.
نالۂ کافر چو زشت است و شَهيق
زان نمی گردد اجابت را رفیق
از آنرو که ناله كافر، زشت و همچون بانگِ خران است، مورد اجابت حق قرار نمی گیرد.
شَهيق: درون کشیدن نَفَس. دَم
زفیر : بازدم ، خارج کردن نَفَس
اِخسَوُا بر زشت آواز آمده ست
کو زخونِ خلق، چون سگ بود مست
خطاب «دور شوید.» متوجّه شخصی است که دارای آواز زشت باشد، زیرا او بر اثرخوردن خون مردمان. هار و مست شده است.
اِخسُوُا ':طرد شدن و طرد کردن
چِخ: صدایی که هنگام نهیب سگ می زنند واین تعبیر کنایه است از درنده خویی آدمیانی که روحشان دچار مسخ حیوانی شد وخوی سگان هار یافته اند و دیگر امیدی به اصلاح آنان نیست
شرح مثنوی شریف
استاد کریم زمانی
حكايت: چنانكه سلطان طغرل بك رحمهاللهّ خواست كه از فضلاى خراسان يكى را وزارت دهد؛ دانشمندی را اختيار كرد و اين دانشمند را ريشى بود تا بناف سخت طويل و عريض. وى را حاضر كردند و پيغام سلطان بدادند كه: ما ترا وزارت خويش نامزد كرديم بايد كه كدخدايى ما بدست گيرى كه از تو شايستهتر درين كار كسى نمیدانيم. دانشمند گفت: خداوند سلطان را بگوييد ترا هزار سال بقا باد، وزارت پيشهايست كه آن را بسيار آلت بكار بايد و از همه آلت با منِ خادم جز ريش ديگر هيچ نيست، خداوند بريش من غرّه نشود و اين خدمت كسى ديگر فرمايد.
📕 قابوسنامه
عنصرالمعالی کیکاووس بن اسکندر
📕 قابوسنامه
عنصرالمعالی کیکاووس بن اسکندر
حاکم از بهلول پرسید:
مجازات دزدی چیست؟
بهلول گفت:
اگر دزد سرقت را
شغل خود کرده باشد
دست او قطع می شود
اما اگر بخاطر گرسنگی باشد
باید دست حاکم قطع گردد...
مجازات دزدی چیست؟
بهلول گفت:
اگر دزد سرقت را
شغل خود کرده باشد
دست او قطع می شود
اما اگر بخاطر گرسنگی باشد
باید دست حاکم قطع گردد...
علتی بد تر ز پندارِ کمال
نیست اندر جانِ تو ای ذو دَلان
#مثنوی_مولانا دفتر اول
📘در جان و روح ، هیچ بیماری و دردی بدتر از کامل فرض کردن خود نیست
نیست اندر جانِ تو ای ذو دَلان
#مثنوی_مولانا دفتر اول
📘در جان و روح ، هیچ بیماری و دردی بدتر از کامل فرض کردن خود نیست
@molanatarighat
به کسی که به ویژه در سنین جوانی طاقت تحمل وجود خسته کنندهی دیگران را ندارد و به حق از معاشرت با آنان ناخرسند میگردد و به انزوا رانده میشود، توصیه میکنم که عادت کند قدری از تنهایی خویش را به همراه خود به جمع ببرد. یعنی بیاموزد که حتی در جمع نیز تا اندازهای تنهایی خود را حفظ کند، هر چه میاندیشد فوراً ابراز نکند و همچنین آنچه را که میگویند زیاده به جِد نگیرد، و از دیگران نه از حیث اخلاقی نه عقلی انتظار بسیاری نداشته باشد و بنابراین بیاعتنایی را در برابر نظرات آنان در خود استوار کند که این مطمئنترین روش برای اعمال شکیبایی در خور تحسین است.
اگر چنین کند در میان جمع است اما با دیگران نیست و رابطهاش با دیگران واجد ماهیتی صرفاً عینی است. این روش او را از تماس نزدیک با جمع و در نتیجه از آلودگی و رنجش مصون میدارد.
📕 در باب حکمت زندگی
آرتور شوپنهاور
به کسی که به ویژه در سنین جوانی طاقت تحمل وجود خسته کنندهی دیگران را ندارد و به حق از معاشرت با آنان ناخرسند میگردد و به انزوا رانده میشود، توصیه میکنم که عادت کند قدری از تنهایی خویش را به همراه خود به جمع ببرد. یعنی بیاموزد که حتی در جمع نیز تا اندازهای تنهایی خود را حفظ کند، هر چه میاندیشد فوراً ابراز نکند و همچنین آنچه را که میگویند زیاده به جِد نگیرد، و از دیگران نه از حیث اخلاقی نه عقلی انتظار بسیاری نداشته باشد و بنابراین بیاعتنایی را در برابر نظرات آنان در خود استوار کند که این مطمئنترین روش برای اعمال شکیبایی در خور تحسین است.
اگر چنین کند در میان جمع است اما با دیگران نیست و رابطهاش با دیگران واجد ماهیتی صرفاً عینی است. این روش او را از تماس نزدیک با جمع و در نتیجه از آلودگی و رنجش مصون میدارد.
📕 در باب حکمت زندگی
آرتور شوپنهاور
اگر دین به کاهش درد و رنج آدمیان نینجامد ، پشیزی ارزش ندارد ، دین برای #مداوای درد و رنج آدمیان آمده است .
به تعبیر #قرآن:
وَيَضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ وَالْأَغْلَالَ الَّتِي كَانَتْ عَلَيْهِمْ
دین آمده است برای اینکه غل و زنجیرها را از دست و پاهایمان بردارد،
و ما را در رفتارهایمان چالاک تر و چابک تر بکند و اصر ما را ، یعنی بارهایی را که بر دوش ما هستند ، سبکتر کند .
اگر نمی تواند یکسره این بارها را از دوش ما بردارد، ولی در عین حال میتواند تا آنجا که امکانپذیر است ، کاهش دهد .
دربارهٔ #پیامبر (ص) نیز در قرآن آمده است که:
لَقَدْ جَاءَكُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِكُمْ عَزِيزٌ عَلَيْهِ مَا عَنِتُّمْ حَرِيصٌ عَلَيْكُمْ…
یقیناً پیامبری از جنس خودتان به سویتان آمد که به رنج و مشقت افتادنتان بر او دشوار است، اشتیاق شدیدی به شما دارد…
اصلاً دین برای همین است .
#مصطفی_ملکیان
.
اکنون اگر صدهزار بار آبِ دریا را طاس طاس بپیماید،
گوهر را نیابد.
غَوّاصی میباید تا به گوهر راه بَرَد،
و آنگاه هر غَوّاصی نه،
غَوّاصی چالاکی، نیکبختی.
این هُنرها و عِلمها
همچو پیمودن آبِ دریاست به طاس.
طریقِ یافتنِ گوهر نوعی دیگر است.
#فیه_ما_فیه
مولانا
گوهر را نیابد.
غَوّاصی میباید تا به گوهر راه بَرَد،
و آنگاه هر غَوّاصی نه،
غَوّاصی چالاکی، نیکبختی.
این هُنرها و عِلمها
همچو پیمودن آبِ دریاست به طاس.
طریقِ یافتنِ گوهر نوعی دیگر است.
#فیه_ما_فیه
مولانا
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
بوسههای باران
آواز: #استاد_شجریان
ای مهربانتر از برگ، در بوسههای باران
بیداری ستاره، در چشم جویباران
آینهٔ نگاهت پیوند صبح و ساحل
لبخند گاه گاهت، صبح ستاره باران
شعر: #استادشفیعی_کدکنی
.
آواز: #استاد_شجریان
ای مهربانتر از برگ، در بوسههای باران
بیداری ستاره، در چشم جویباران
آینهٔ نگاهت پیوند صبح و ساحل
لبخند گاه گاهت، صبح ستاره باران
شعر: #استادشفیعی_کدکنی
.
من و حضرت حافظ
(گوهر مخزن اسرار همان است که بود
حقه مهر بدان مهر و نشان است که بود
حافظ)
انسان قدرتی شگرف در نهانخانه وجود خود دارد، بسان معدنی نهفته که با دستیابی به این راز بزرگ، به سر و چیستی هستی آگاه خواهد شد و به سعادت و تکامل و سرانجام به رهایی خواهد رسید.
انسان با شناخت و معرفت به ذات حقیقی خویش، به تواناییهای روحانی و جسمانی عظیمی دست پیدا میکند.
حضرت حافظ در این بیت، اشاره ای به قلب انسان دارد،
قلب و سینه انسان را به صندوقچه گرانبهای عشق (حقه ی مهر) تمثیل و تلمیح کرده .
از آنجا که خداوند نور،اگاهی و عشق میباشد،
هنگامیکه از روح خود در کالبد انسان دمید و آنگاه انسان جان گرفت، از آن هنگام،قلب انسان، خانه خداوند شد و از طریق این دم،وجود انسان مزین به صفات زیبای ذات اقدس الهی شد و اینگونه عشق، راز خلقت و علت اصلی ایجاد جهان و آفرینش شد.
عشق ودیعه خداوند به انسان است.
انسان زمانی زیبا و شایسته تحسین است که وجودش لبریز از عشق باشد.عشقی آگاهانه و خردمندانه.
و از اینجا بود که انسان نماینده خداوند بر روی زمین شد.
(عاشقان زمره ارباب امانت باشند
لاجرم چشم گهربار همان است که بود
حافظ)
در این بیت پر معنا، منظور از چشم گهربار،چشم پر اشک میباشد.
اشک انسان عارف و عاشق و مشتاق به وصال حضرت حق ، بی نهایت ارزشمند است ان قدر ارزشمند که از شدت ارزشمندی نمیشود بر آن قیمت گذاشت.
ابتدا این چشم است که میبیند.
چشم،یکی از گرانبهاترین نعمتهای الهی میباشد که به آفریده های خود،علی الخصوص، انسان داده.
چشم و قلب،هر دو مخزن اسرار هستند و کارشان دیدن است.یکی چشم سر که ظاهر اشیا را نظاره میکند و آن دیگری ، یعنی چشم دل، ورای دیوارها و حجاب ها را و
ماهیت حقیقی افراد و اشیا را.
چشمی که سرشار از معرفت کردگار میباشد، ره به مخزن اسرار وجود دارد.
دیده و قلب هر دو بهم راه دارند و پیوند عمیقی با یکدیگر دارند .
هر دو مخزن اسرار وجوند:
(تمثیل چشم اشکبار من و قلب خونینم,
تمثیل کاسه دادن همسایه به همسایه
صالحیان
(گوهر مخزن اسرار همان است که بود
حقه مهر بدان مهر و نشان است که بود
حافظ)
انسان قدرتی شگرف در نهانخانه وجود خود دارد، بسان معدنی نهفته که با دستیابی به این راز بزرگ، به سر و چیستی هستی آگاه خواهد شد و به سعادت و تکامل و سرانجام به رهایی خواهد رسید.
انسان با شناخت و معرفت به ذات حقیقی خویش، به تواناییهای روحانی و جسمانی عظیمی دست پیدا میکند.
حضرت حافظ در این بیت، اشاره ای به قلب انسان دارد،
قلب و سینه انسان را به صندوقچه گرانبهای عشق (حقه ی مهر) تمثیل و تلمیح کرده .
از آنجا که خداوند نور،اگاهی و عشق میباشد،
هنگامیکه از روح خود در کالبد انسان دمید و آنگاه انسان جان گرفت، از آن هنگام،قلب انسان، خانه خداوند شد و از طریق این دم،وجود انسان مزین به صفات زیبای ذات اقدس الهی شد و اینگونه عشق، راز خلقت و علت اصلی ایجاد جهان و آفرینش شد.
عشق ودیعه خداوند به انسان است.
انسان زمانی زیبا و شایسته تحسین است که وجودش لبریز از عشق باشد.عشقی آگاهانه و خردمندانه.
و از اینجا بود که انسان نماینده خداوند بر روی زمین شد.
(عاشقان زمره ارباب امانت باشند
لاجرم چشم گهربار همان است که بود
حافظ)
در این بیت پر معنا، منظور از چشم گهربار،چشم پر اشک میباشد.
اشک انسان عارف و عاشق و مشتاق به وصال حضرت حق ، بی نهایت ارزشمند است ان قدر ارزشمند که از شدت ارزشمندی نمیشود بر آن قیمت گذاشت.
ابتدا این چشم است که میبیند.
چشم،یکی از گرانبهاترین نعمتهای الهی میباشد که به آفریده های خود،علی الخصوص، انسان داده.
چشم و قلب،هر دو مخزن اسرار هستند و کارشان دیدن است.یکی چشم سر که ظاهر اشیا را نظاره میکند و آن دیگری ، یعنی چشم دل، ورای دیوارها و حجاب ها را و
ماهیت حقیقی افراد و اشیا را.
چشمی که سرشار از معرفت کردگار میباشد، ره به مخزن اسرار وجود دارد.
دیده و قلب هر دو بهم راه دارند و پیوند عمیقی با یکدیگر دارند .
هر دو مخزن اسرار وجوند:
(تمثیل چشم اشکبار من و قلب خونینم,
تمثیل کاسه دادن همسایه به همسایه
صالحیان
آب، نان، آواز !
ور فزونتر خواهی از آن
گاه گه پرواز
ور فزونتر خواهی از آن شادی آغاز
ور فزونتر، باز هم خواهی ...
بگویم، باز؟
آنچنان بر ما به نان و آب،
اینجا تنگ سالی شد
که کسی در فکر آوازی نخواهدبود
وقتی آوازی نباشد
شوق پروازی نخواهدبود
استاد شفیعی کدکنی
ور فزونتر خواهی از آن
گاه گه پرواز
ور فزونتر خواهی از آن شادی آغاز
ور فزونتر، باز هم خواهی ...
بگویم، باز؟
آنچنان بر ما به نان و آب،
اینجا تنگ سالی شد
که کسی در فکر آوازی نخواهدبود
وقتی آوازی نباشد
شوق پروازی نخواهدبود
استاد شفیعی کدکنی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
به هر کویی مرا تا کی دوانی
ز هر زهری مرا تا کی چشانی
چو زهرم میچشاند چرخ گردون
به تریاک سعادت کی رسانی
گهی تابوتم اندازی به دریا
گهی بر تخت فرعونم نشانی
برآری برفراز طور سینا
شراب الفت وصلم چشانی
چو بنده مست شد دیدار خود را
خطاب آید که موسی لنترانی
ایا موسی سخن گستاخ تا چند
نه آنی که شعیبم را شبانی
من آنم که شعیبت را شبانم
تو آنی که شبانی را بخوانی
منم موسی تویی جبار عالم
گرم خوانی ورم رانی تو دانی
شبانی را کجا آن قدر باشد
که تو بیواسطه وی را بخوانی
سخن گویی بدو در طور سینا
درو در و گهر سازی نهانی
ایا موسی تو رخت خویش بربند
که تا خود را به منزلگه رسانی
نه ایوبم که چندین صبر دارم
نیم یوسف که در چاهم نشانی
برون آمد گل زرد از گل سرخ
مکن در باغ ویران باغبانی
نشان وصل ما موی سفید است
رسول آشکارا نه نهانی
زهی عطار کز بحر معانی
به الماس سخن در میچکانی
«عطار»غزلیات
ز هر زهری مرا تا کی چشانی
چو زهرم میچشاند چرخ گردون
به تریاک سعادت کی رسانی
گهی تابوتم اندازی به دریا
گهی بر تخت فرعونم نشانی
برآری برفراز طور سینا
شراب الفت وصلم چشانی
چو بنده مست شد دیدار خود را
خطاب آید که موسی لنترانی
ایا موسی سخن گستاخ تا چند
نه آنی که شعیبم را شبانی
من آنم که شعیبت را شبانم
تو آنی که شبانی را بخوانی
منم موسی تویی جبار عالم
گرم خوانی ورم رانی تو دانی
شبانی را کجا آن قدر باشد
که تو بیواسطه وی را بخوانی
سخن گویی بدو در طور سینا
درو در و گهر سازی نهانی
ایا موسی تو رخت خویش بربند
که تا خود را به منزلگه رسانی
نه ایوبم که چندین صبر دارم
نیم یوسف که در چاهم نشانی
برون آمد گل زرد از گل سرخ
مکن در باغ ویران باغبانی
نشان وصل ما موی سفید است
رسول آشکارا نه نهانی
زهی عطار کز بحر معانی
به الماس سخن در میچکانی
«عطار»غزلیات
گر به مذهب تو خون عاشق است مباح
صلاح ما همه آن است کان تو راست صلاح
سواد زلف سياه تو جاعل الظلمات
بياض روي چو ماه تو فالق الاصباح
ز چين زلف کمندت کسي نيافت خلاص
از آن کمانچه ابرو و تير چشم نجاح
ز ديده ام شده يک چشمه در کنار روان
که آشنا نکند در ميان آن ملاح
لب چو آب حيات تو هست قوت جان
وجود خاکي ما را از اوست ذکر رواح
بداد لعل لبت بوسه اي به صد زاري
گرفت کام دلم ز او به صد هزار الحاح
دعاي جان تو ورد زبان مشتاقان
هميشه تا که بود متصل مسا و صباح
صلاح و توبه و تقوي ز ما مجو حافظ
ز رند و عاشق و مجنون کسي نيافت صلاح
#حضرت_حافظ
صلاح ما همه آن است کان تو راست صلاح
سواد زلف سياه تو جاعل الظلمات
بياض روي چو ماه تو فالق الاصباح
ز چين زلف کمندت کسي نيافت خلاص
از آن کمانچه ابرو و تير چشم نجاح
ز ديده ام شده يک چشمه در کنار روان
که آشنا نکند در ميان آن ملاح
لب چو آب حيات تو هست قوت جان
وجود خاکي ما را از اوست ذکر رواح
بداد لعل لبت بوسه اي به صد زاري
گرفت کام دلم ز او به صد هزار الحاح
دعاي جان تو ورد زبان مشتاقان
هميشه تا که بود متصل مسا و صباح
صلاح و توبه و تقوي ز ما مجو حافظ
ز رند و عاشق و مجنون کسي نيافت صلاح
#حضرت_حافظ
Be Janan
Shajarian
به جانان جان رها کردیم و رفتیم
که کردهست اینکه ما کردیم و رفتیم
ساز و آواز
•
#شجریان محمدرضا
• ویولن: اسدالله ملک
• شعر: مولانا
• مایه: مخالف
که کردهست اینکه ما کردیم و رفتیم
ساز و آواز
•
#شجریان محمدرضا
• ویولن: اسدالله ملک
• شعر: مولانا
• مایه: مخالف
هشیار اگر زر و گر زرین است
اسب است ولی بهاش کم از زینست
هر کو به خرابات نشد عنین است
زیرا که خرابات اصول دینست
#رباعی_مولانا
- رباعی شمارهٔ ۴۵۰
اسب است ولی بهاش کم از زینست
هر کو به خرابات نشد عنین است
زیرا که خرابات اصول دینست
#رباعی_مولانا
- رباعی شمارهٔ ۴۵۰
جز بادهٔ لعل لامکان یاد مکن
آنرا بنگر از این و آن یاد مکن
گر جان داری از این جهان یاد مکن
مستی خواهی ز عاقلان یاد مکن
#رباعی_مولانا
- رباعی شمارهٔ ۱۴۵۰
آنرا بنگر از این و آن یاد مکن
گر جان داری از این جهان یاد مکن
مستی خواهی ز عاقلان یاد مکن
#رباعی_مولانا
- رباعی شمارهٔ ۱۴۵۰
و گفت: در شب باید بخسبیم
و در روز بخوریم و بخرامیم
پس به منزل کی رسیم؟
شیخ ابوالحسن خرقانی
و در روز بخوریم و بخرامیم
پس به منزل کی رسیم؟
شیخ ابوالحسن خرقانی
گر جان نازنینش در پای ریزی ای دل
در کار نازنینان جان نازنین نباشد
ور زان که دیگری را بر ما همیگزیند
گو برگزین که ما را بر تو گزین نباشد
#حضرت_سعدی
در کار نازنینان جان نازنین نباشد
ور زان که دیگری را بر ما همیگزیند
گو برگزین که ما را بر تو گزین نباشد
#حضرت_سعدی
عشقش حرام بادا بر یار سروبالا
تردامنی که جانش در آستین نباشد
سعدی به هیچ علت روی از تو برنپیچد
الا گرش برانی علت جز این نباشد
#حضرت_سعدی
تردامنی که جانش در آستین نباشد
سعدی به هیچ علت روی از تو برنپیچد
الا گرش برانی علت جز این نباشد
#حضرت_سعدی