معرفی عارفان
1.12K subscribers
32.8K photos
11.8K videos
3.18K files
2.7K links
چه گفتم در وفا افزا جفا و جور افزودی
جفا کن جور کن جانا،غلط گفتم خطا کردم

فیض
Download Telegram
مکن ملامت اگر شهر بند کوی توام
بیا که جان به لب آمد در آرزوی توام

کهای کوی توام من که و محبت تو
سگِ سگانِ سگانِ سگانِ کوی توام

#نزاری‌قهستانی
دیوان نزاری قهستانی به اهتمام دکتر مظاهر مصفا


خواجه امام مظفر حمدان در نوقان یک روز می‌‌گفت که کار ما با شیخ بوسعید، همچنان است ‏که کار پیمانه با ارزن. یک دانه شیخ بوسعید است و باقی منم. مریدی از آن شیخ بوسعید آن جا حاضر بود، ‏چون آن را بشنید از سرگرمی برخاست و پای افزار کرد و پیش شیخ آمد و آن چه از خواجه امام مظفر ‏شنیده بود با شیخ بگفت. شیخ گفت: «برو و با خواجه امام مظفر بگوی که آن یک دانه هم تویی، ما هیچ چیز نیستیم.»

#محمدبن‌منور
اسرارالتوحید فی مقامات شیخ ابی سعید ابوالخیر انتشارات آگاه

پی‌نوشت:
ما هم هیچ نیستیم لکن خود سگ پنداری برابر معشوق را امری مذموم و خلاف حتی عشق می‌دانیم، معشوق را دلیری سلحشور زیبنده است نه سگی چنین دون‌مایه
من آن غریبم و بیکس که تا به روز سپید
ستارگان ز برای من اضطراب کنند

#مسعودسعدسلمان
دیوان اشعار مسعود سعد سلمان گردآورنده پرویز بابایی

کودکی بود. کلمات ما بشنيد. هنوز خرد بود. از پدر و مادر بازماند. همه روز حيران ما بودی...
سر بر زانو نهاده بودی همه روز. پدر و مادر نمی‌يارستند که با او اعتراض کردن. وقت‌ها بر در گوش داشتمی که او چه می‌گويد: اين بيت شنيدمی:
در کوی تو عاشقان پر آيند و روند / خون جگر از ديده گشايند و روند / من بر در تو، مقيم مادام چو خاک / ورنه دگران، چو باد آيند و روند
گفتمی باز گوی. چه گفتی؟ گفت: نه.
به هجده سالگی بمرد

#مقالات‌شمس
تصحیح محمد‌علی موحد
غمناکم و از کوی تو با غم نروم
جز شاد و امیدوار و خرم نروم

از درگه همچو تو کریمی هرگز
نومید کسی نرفت و من هم نروم


#ابوسعید_ابوالخیر

.
گر پاره کنی مرا ز سر تا به قدم
موجود شوم ز عشق تو من ز عدم

جانی دارم ز عشق تو کرده رقم
خواهیش به شادی کش و خواهیش به غم

#ابوسعید_ابوالخیر

.
به کجا روم زدستت که نميدهی مجالی
نه ره گریز دارم ، نه طریق آشنایی

سخنی بگوی بامن که چنان اسیرعشقم
که به خویشتن ندارم زوجودت اشتغالی

#سعدی

.
من کیم کاندیشهٔ تو هم نفس باشد مرا
یا تمنای وصال چون تو کس باشد مرا

هر زمان ز امید وصل تو دل خود خوش کنم
باز گویم نه چه جای این هوس باشد مرا

#سنایی

.
شبی دانم که در زندان هجران
سحرگاهم به گوش آید خطابی

که سعدی چون فراق ما کشیدی
نخواهی دید در دوزخ عذابی


#سعدی

.
ای وصالت آرزوی عاشقان
وی خیالت پیش روی عاشقان...

هر کجا کردم نظر بالا و پست
جلوه ای از روی زیبای تو هست...

#مولانا

.
انصاف بین که پای به دامن کشیده‌ام
با جامه‌ای که تا سر زانو نمی‌رسد

#قدسی‌مشهدی
تصحیح و تعلیقات محمد قهرمان

اگر گمان می‌بری
برخی چیز‌ها را
برای تو می‌نویسم
در اشتباهی،
همه‌چیز را
برای تو می‌نویسم...

#ایلهان_برک
ترجمه‌ی #علیرضا_شعبانی
چو بوی گل چنان برچیده دامن می کشد دامن
که دارند آرزوی گرد او دامانِ خاطر ها

نوذر پرنگ
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
🔻 سه غزل ناب از سیدکریم امیری فیروزکوهی با صدای شاعر
انتشار برای نخستین بار در وب | از مجموعه پژوهشی چراغداران فکر و فرهنگ و دایرةالمعارف بزرگ صوتی ایران

مپسند که دور از تو برای تو بمیرم
صید تو شدم تا که به پای تو بمیرم

هر عضو ز اعضای تو غارتگر دلهاست
ای آفت جان بهر کجای تو بمیرم

گر عمر ابد خواهم از آنست که خواهم
آنقدر نمیرم که به جای تو بمیرم

با من همه لطف تو هم از روی عتابست
تا هم ز جفا، هم ز وفای تو بمیرم

آخر دل حساس ترا کُشت «امیرا»
ای کُشته احساس، برای تو بمیرم

سید کریم امیری فیروزکوهی شاعر و ادیب نامی معاصر، به سال 1288شمسی در فیروزکوه زاده شد. در هفت سالگی با پدرش به تهران رفت و همزمان با تحصیل در مدرسه به فراگرفتن ادب، منطق و فلسفه، کلام، فقه و اصول پرداخت. امیری از همان آغاز به موسیقی و شعر و ادب علاقه داشت و سرانجام همین راه را برگزید و در موسیقی و شعر به مرتبه والایی رسید. او بعدها تخلص امیر را اختیار کرد.
عزم آن دارم که امشب نیم مست
پای کوبان کوزهٔ دردی به دست

سر به بازار قلندر در نهم
پس به یک ساعت ببازم هرچه هست

تا کی از تزویر باشم خودنمای
تا کی از پندار باشم خودپرست

پردهٔ پندار می‌باید درید
توبهٔ زهاد می‌باید شکست

وقت آن آمد که دستی بر زنم
چند خواهم بودن آخر پای‌بست

ساقیا در ده شرابی دلگشای
هین که دل برخاست غم در سر نشست

تو بگردان دور تا ما مردوار
دور گردون زیر پای آریم پست

مشتری را خرقه از سر برکشیم
زهره را تا حشر گردانیم مست

پس چو عطار از جهت بیرون شویم
بی جهت در رقص آییم از الست

جناب عطار
کیست که در کوی تو فتنهٔ روی نیست
وز پی دیدار تو بر سر کوی تو نیست

فتنه به بازار عشق بر سر کار است از آنک
راستی کار او جز خم موی تو نیست

روی تو جان پرورد خوی تو خونم خورد
آه که خوی بدت در خور روی تو نیست

با غم هجران تو شادم ازیرا مرا
طاقت هجر تو هست طاقت خوی تو نیست

روی من از هیچ آب بهره ندارد از آنک
آب من از هیچ روی بابت جوی تو نیست

بوی تو باد آورد دشمن بادی از آنک
جان چو خاقانیی محرم بوی تو نیست

جناب خاقانی
کیست که در کوی تو فتنهٔ روی نیست
وز پی دیدار تو بر سر کوی تو نیست

فتنه به بازار عشق بر سر کار است از آنک
راستی کار او جز خم موی تو نیست

روی تو جان پرورد خوی تو خونم خورد
آه که خوی بدت در خور روی تو نیست

با غم هجران تو شادم ازیرا مرا
طاقت هجر تو هست طاقت خوی تو نیست

روی من از هیچ آب بهره ندارد از آنک
آب من از هیچ روی بابت جوی تو نیست

بوی تو باد آورد دشمن بادی از آنک
جان چو خاقانیی محرم بوی تو نیست

جناب خاقانی
Audio
کافی ست
صبح که چشمانت را باز می‌کنی
لبخندی بزنی جانم
صبح که جای خودش را دارد
ظهر و عصر و شب هم
بخیر می‌شود،،،

#محمد_خسروابادی





سلام و عرض ادب
حضور همه اساتید و دوستان فرهیخته و بزرگوارم
روزتون خوش
لحظه هاتون ناب


قطعه خاطره انگیز و زیبا
از اساتید درگذشته
استاد جواد معروفی و
استاد پرویز یاحقی
همراه لحظات خوش شما


🖤🖤
ای با من و پنهان چو دل
از دل سلامت می کنم

تو کعبه‌ای هر جا روم
قصد مقامت می کنم



#مولانای_جان
"در علو کوه فکرت کم نگر
  که یکی موجش کند زیر و زبر"

مثنوی_مولانادفترچهارم

به بلندی فکرت غره مشو. مبادا که
   ناگاه به نشیب و فراز زمانه از فایده
   افتد و بی ثمر گردد...
اگر در برادر خود عیب می بینی آن عیب در توست که درو می بینی!
عالم همچنین آیینه است نقش خود را درو می بینی

آن عیب را از خود جدا کن!
زیرا آنچ ازو می رنجی از خود می رنجی!

فیه ما فیه