معرفی عارفان
1.25K subscribers
34.2K photos
12.4K videos
3.22K files
2.77K links
چه گفتم در وفا افزا جفا و جور افزودی
جفا کن جور کن جانا،غلط گفتم خطا کردم

فیض
Download Telegram
«وصیت‌نامهٔ نیما و امانت‌داریِ استاد معین»

خواندنِ وصیت‌نامه‌ها، آن‌هم وصیت‌نامهٔ بزرگان همواره ‌جذّاب‌ بوده‌است. نیما که در سراسرِ عمرش نه چیزی اندوخته‌بود و نه از ارثِ پدری بهره‌ای‌برده‌بود، وصیت‌نامه‌ای شگفت از خود به‌یادگار‌گذاشت. او که همواره نگران «کوله‌بارِ» شعرهایش بود، دکتر محمد معین را که هیچ‌گاه ندیده‌بودش، وصیّ آثارِ خویش قرارداد. چرا نیما چنین کرد و اساساً چه انگیزه‌ای او را به چنین تصمیمی واداشت؟ وصیت‌نامهٔ نیما در تاریخ ۲۸ خردادِ ۱۳۳۵ تنظیم‌شده‌است. براساسِ یادداشت‌ها و نامه‌های بازمانده از نیما در این روزها و ماه‌ها او بسیار آشفته‌حال و پریشان‌روزگار بوده. پیرمرد نه دیگر امیدی به بهبود اوضاعِ مملکت داشت و نه چشمِ دیدنِ بسیاری از کسان را، حتی شاگردانِ محبوبش. در این سال‌ها، سالی دوسه‌ قطعهٔ کوتاه نیز بیش‌تر نسروده‌است. از میانِ پیروانِ خود تنها به اسماعیلِ شاهرودی امید داشت. سایه و شاملو و اخوان و فریدونِ رهنما را با اماواگرهایی قبول‌داشت و در این سال‌ها قضاوت‌های گوناگونی درباره‌شان ابراز‌می‌داشت.
می‌دانیم که چند‌ماه پیش‌تر (۱۰ آبانِ ۱۳۳۴) علامه دهخدا در وصیت‌نامه‌اش دکتر محمد معین را به‌عنوانِ وصیّ آثارِ خویش برگزید. در بخشی از این وصیت‌نامه آمده:

«دوستِ ارجمندِ من، آقای دکتر معین! به ورثهٔ خود وصیت‌می‌کنم که تمامِ فیش‌ها را به شما بسپارند و شما با آن «دیانتِ ادبی» که دارید همهٔ آن‌ها را عیناً به‌چاپ‌برسانید؛ «ولوآن‌که» سراپا غلط باشد و هیچ جرح و تعدیلی روا‌ندارید...».

بخش‌هایی که در گیومه آمده مهم است و درادامه به‌آن اشاره‌خواهدشد. نیما اندکی پس از این تاریخ وصیت‌نامه‌ای تنظیم‌می‌کند. در بخش‌هایی از آن آمده:

«فکرکردم برای دکتر حسین مفتاح چیزی بنویسم که وصیت‌نامهٔ من باشد. به‌این‌نحو که بعد از من هیچ‌کس حقّ دست‌زدن به آثارِ مرا ندارد به‌جز دکتر محمدِ معین، اگرچه او مخالفِ ذوقِ من باشد. دکتر معین حق‌دارد در آثارِ من کنجکاوی‌کند. ضمناً دکتر ابوالقاسم جنای عطایی و آلِ احمد با او باشند؛ به‌شرطی که هر دو با هم باشند. ولی هیچ‌یک از کسانی که به پیروی از من شعر صادر‌فرموده‌اند در کار نباشند. دکتر محمد معین که «مثلِ صحیحِ علم و دانش» است کاغذ‌پاره‌های مرا بازدیدکند. دکتر محمد معین که هنوز او را ندیده‌ام مثلِ کسی است که او را دیده‌ام[...] «ولواین‌که» او شعرِ مرا دوست نداشته‌باشد...» (برگزیدهٔ آثار نیما یوشیج (همراه با یادداشت‌های روزانه) به‌کوشش سیروس طاهباز، انتشارات بزرگمهر، چ ۱۳۶۹، ص۲۸۰).

وسواس و حساب‌گریِ نیما در این انتخاب‌ کاملاً آشکار است. نخست، شاعرانی را که شاگردش بوده‌اند مستثنی‌کرده و دیگر آن‌که آل احمد و جنتی به‌شرطی کنارِ دکتر معین باشند که باهم‌باشند!
اما چرا دکتر معین؟ به‌گمانم علاوه‌بر مثلِ صحیح در علم و امانت‌داری بودنِ دکتر معین، شمالی‌بودن و آشنایی او با واژگان و تعابیرِ بومیِ شعرِ نیما می‌تواند از دیگر عواملِ این انتخاب باشد. کسی که با لغت‌نامهٔ او یا حواشی‌‌اش بر برهانِ قاطع سروکار داشته‌باشد با گسترهٔ دانش و پژوهش‌های او دربابِ گویش‌های ایرانی آگاه است. دیگر آن‌که دکتر معین استاد دانشگاه بود و شاید نیما با این انتخاب می‌خواست جوازِ ورود شعرش را به فضاهای علمی و پژوهشیِ ایران دریافت‌کرده‌باشد. نیما در یکی از یادداشت‌های روزانه‌اش از این‌که دکتر معین از نمونه‌های شعر او و تصرّفات دستوری‌اش نمونه‌ای نمی‌آورد، گله‌مند‌ است (همان، ص۲۷۰). شاید هم نیما امیدداشت در مرکزی هم‌چون موسسهٔ لغت‌نامهٔ دهخدا از میراثِ ناتمام‌منتشرشدهٔ او مراقبت شود؟!

نکتهٔ آخر: آلِ احمد در چاپِ دوم مجموعه‌‌اشعارِ نیما یوشیج به‌کوشش جنتیِ عطایی، پس از اشاره به ماجرای وصیت‌نامهٔ عجیبِ نیما می‌نویسد: «... آیا «هَل ‌من مبارزِ» مخفیانه‌ای با دهخدا داشت؟». (صفی‌علیشاه، چ پنجم، ۱۳۶۸، مقدمه، بدونِ صفحه‌شمار).

به‌گمانم سخنِ آلِ احمد پربیراه نیست. درکنارِ نزدیکیِ تاریخِ تنظیم وصیت‌نامه‌ها، دهخدا از «دیانتِ علمیِ» دکتر معین سخن‌گفته و قیدِ «ولوآن‌که سراپا غلط باشد» را یادآور‌شده و نیما نیز دکتر معین را «مثلِ صحیحِ علم و دانش» خوانده و قیدِ «ولواین‌که او شعرِ مرا دوست‌نداشته‌باشد» را در متنِ وصیت‌نامه‌اش گنجانده‌است. و مگر نیما چندبار در سراسرِ آثارش تعبیرِ «ولو آن‌که» یا «ولواین‌که» را به‌کار برده‌است؟!
با این توضیحات، به‌نظر‌می‌رسد نیما خودآگاه یا ناخودآگاه در تنظیمِ عباراتِ وصیت‌نامه‌اش متأثّر از وصیّت‌نامهٔ علامه دهخدا بوده‌است.
#کلمات

بوَد هر یک‌ دقیقهْ ثانیه‌شصت
چو هر ثانیّه باشد ثالثه‌شصت

#مظهرالعجایب
در آفرینش انسان و مبدأ و معاد او
#عطار_تونی (قرن نهم)

ثالثه: یک‌شصتمِ هر ثانیه؛ ثالثه هم خود به یک‌شصتم تقسیم می‌شده که به آن رابعه می‌گفته‌اند (دهخدا، ذیل ثالثه).
[آثار زیادی از عطار تونی به عطار نیشابوری منسوب شده‌است].
فرید-الدین-محمدبن-ابراهیم-عطار-تونی
ز بی‌دندانیِ ایامِ پیری، نعمتم این ‌بس
که فارغ دارد از فکر و خیالِ رنجِ مسواکم

#بیدل
در این بساط که نرد خیال می‌بازیم
به مرگ، دادنِ جان هم دلیل مفت‌بری‌ست


بیدل
خواهی که هنروران نکو دارندت
با مونسِ روزگار بگذارندت
هان! تا ندهی کتابِ خود را به کسان
ور نیز گِروهای زرین آرندت

کمال‌الدین اسماعیل
شاعری لاادری میفرماید


معشوقۀ من کتاب من شد
بیچاره دلم بر او چه شاد است!
گویند «به‌عاریت به ما ده»!
معشوقه به‌عاریت که داده‌ست؟!
Track 1
Unknown Artist
هو....

افاضات خان الماس لرستانی
از زبان استاد شهید
سید خلیل عالی نژاد
چون حق تعالى بنده‌اى را خيرى خواسته است،
درِ عمل خير بر وى بگشايد و در سخن بر وى ببندد.

#معروف_کرخی
.
چون دهد جام صفا بر همه ایثار کنیم
ور زند سیخ بلا همچون خران نسکیزیم

#غزل_مولانا


سکزیدن : بالا و پایین پریدن

نحوه برخورد بسیار عالی با اتفاقات زندگی
اگر جام صفا بما رسید و باعث گسترش زندگی و شادی ما بود از آن به سایرین نیز میدهیم
و چنانچه سختی بما رسید همچون حیوانات ناله نمی‌کنیم بلکه بدنبال درسی هستیم که بنا است توسط این بلا و سختی  بما برسد
فرق بین #عارف و #عالم

نقل است که
#بوعلی_سینا به دیدار #شیخ_ابوسعید_ابوالخیر می‌رفت و در کلاسهای درس او حاضر می شد.

یک روزی که بوعلی با شاگردانش به منزل ابوسعید رفته بود و در خلوت به بحث و مناظره مشغول بودند ,پس از اتمام صحبتهایشان شاگردان بوعلی از او پرسیدند که ابوسعید را چگونه دیدی ؟ 

و او در جواب گفت : هر چه من می‌دانم او می‌بیند.

همچنین شاگردان ابوسعید از او پرسیدند که بوعلی را چگونه دیدی ؟

و ابوسعید جواب داد : هر چه من می بینم ,او می داند.
فرق بسیاری بین دیدن و دانستن وجود دارد.

#بوعلی می داند خدا هست ولی #ابوسعید می‌بیند خدا هست.این است فرق بین #عارف و #عالم .
در سیر تکاملی ,انسانهائی هستند که بدنبال اثبات وجود خدا بوده و جهان را در حوزه بحث و کلام و منطق و فلسفه جستجو می‌کنند ,که به آنها عالم گفته می شود.
انسانهائی هم هستند که به شوق بهشت او عبادت می‌کنند و گروهی دیگر از ترس جهنم او دست به پرهیز می زنند ,که عابدان و زاهدان هستند و به طمع بهشت و یا ترس از جهنم بدنبال خدا هستند.

تو عبادت چو گدایان به شرط مزد مکن
که خواجه خود روش بنده پروری داند 

و عارفان که خدا را بدلیل عشق جستجو کرده و چون دوستش دارند دوست می‌نامندش و چون لایق عبادت است ,عبادتش می‌کنند.بدنبال شناخت حقیقت وجودی خود هستندو بدلیل حس نیاز درونی می‌خواهند خدارا نظاره کنند.

 ما را نه غم دوزخ و نه حرص بهشت است
پرده بردار ز رخ که محتاج لقائیم.
گذشتی تیز گام ای اختر صبح
مگر از خواب ما بیزار رفتی

من از ناآگهی گم کرده راهم
تو بیدار آمدی بیدار رفتی..


#اقبال_لاهوری
خنك آن كه چشمش بخسبد و دلش نخسبد.
واي بر آن كه چشمش نخسبد و دلش بخسبد.


#شمس_تبريزي
محبوبم؛
از همه‌یِ صفاتِ زیبایِ تو چه بنویسم که نوشته نباشند؟
از عشقِ تو چگونه شعری بسُرایم که سُرایندگان نگفته باشند؟
چه بنویسم که تو ندانی؟ حرفهایِ دلم را ننوشته می‌خوانی و می‌دانی. چگونه بگویم که خوانندگان تو را بشناسند؟ از کدامین بزرگواری‌ات؟ از کدام رحمتت؟ از کدام مهربانی‌ات بگویم؟ چگونه از عشقِ بی‌نهایتِ تو به بندگان بگویم؟



خداوندا؛
مرا ببخش، زبانم کوتاه است، دستانم یارایِ نوشتنِ این همه خوبی را ندارد، اگر توان داشتم، اگر بزرگیِ تو در فهم می‌آمد، اگر توانِ درکِ این همه عظمتِ تو را کسی داشت؛
تورا چنان توصیف می‌کردم که بندگان همگی شوریده شوند و تنها تورا بخوانند و بسرایند و عبادت کنند. کاش توان داشتم که ابتدا خودم این چنین شوریده باشم، سرگشته به درگاهت بیایم و سر از سجده ‌یِ بندگی‌ ات برندارم. کاش آنقدر عاشق باشم که مسائلِ دنیا پیشِ چشمم خار آید.

#خداوندا؛
از من فهم، همین است، بپذیر و این کمترین #راز و نیازم را قبول کن.

الهی؛
از دریا ی عشق قطره‌ای نصیب‌مان کن،
همین مقدار برای شوریدگی‌مان کافی است.

« آمین آمین آمین یا حضرت دوست »

جانا چه گویم شرح فراقت
چشمی و صد نم جانی و صد آه

حافظ جان
حضرت عشق
مهم ترین چیز در روابط انسان ها گفتگو است، اما مردم دیگر با هم حرف نمی زنند، به هم گوش نمی کنند؛
آنها سینما می روند،
تلویزیون تماشا می کنند،
به رادیو گوش می دهند،
کتاب می خوانند،
پست های روی اینترنت را به روز می کنند،
اما تقریبا هرگز با هم صحبت نمی کنند!

اگر بنا داریم دنیا را تغییر بدهیم، چاره ای جز این نیست که از نو برگردیم به دورانی که جنگجوها دور یک آتش جمع می شدند و برای هم قصه تعریف می کردند ...


پائولو کوئیلو
به جز عشق، به جز عشق، دگر کار نداریم
درین خاک، درین خاک، درین مزرعه پاک
به جز "مهر"، به جز "عشق"، دگر تخم نکاریم

مولانای_جان
حافظ! ار جان طلبد غمزهٔ مستانهٔ یار

خانه از غیر بپرداز و بِهِل تا ببرد


#حضرت_حافظ
شادمانی را تا وقتی در دستانت نگه داری، همیشه کوچک به نظر می رسد ولی هنگامی که آن را از دست می دهی، خواهی دید که چقدر بزرگ و ارزشمند است...


ماکسیم گورکی
شرابِ تلخ می‌خواهم که مردافکن بُوَد زورش
که تا یک دَم بیاسایم ز دنیا و شر و شورش

سِماطِ دَهرِ دون پرور ندارد شهدِ آسایش
مَذاقِ حرص و آز ای دل، بشو از تلخ و از شورَش

بیاور مِی که نَتْوان شد ز مکرِ آسمان ایمن
به لَعبِ زهرهٔ چنگیّ و مرّیخِ سلحشورش

کمندِ صیدِ بهرامی بیفکن، جامِ جم بردار
که من پیمودم این صحرا، نه بهرام است و نه گورش

بیا تا در مِی صافیت رازِ دَهر بِنْمایم
به شرطِ آن که نَنْمایی به کج طبعانِ دل کورش

نظر کردن به درویشان مُنافیِّ بزرگی نیست
سلیمان با چُنان حشمت، نظرها بود با مورش

کمانِ ابرویِ جانان نمی‌پیچد سر از حافظ
ولیکن خنده می‌آید، بدین بازویِ بی زورش

#حافظ
اکنون میان آدمی و آدمی فرق است
نشان مرد خدا

آن است که
او را ببینی از خدا یاد آید...



حضرت شمس تبریزی
فرصت ... 

زندگي به خودي خود خنثي است ... اين ماييم كه آنرا زيبا يا زشت مي كنيم ... زندگي از انرژيهاي خود ما تشكيل مي شود ... اگر به درون زندگي ، زيبايي بريزيم ، ‌زيبا مي شود ... اگر كاري نكنيم و انتظار داشته باشيم كه زندگي زيبا شود ، اتفاقي رخ نخواهد داد ... زيبايي را بايد خلق كرد ... بايد به حقيقت زندگي ، رنگ و بو و موسيقي ببخشيد ، سپس آن زيبا خواهد شد ... هرگاه در خلق زيبايي شريك شويد ، زندگي تان زيبا مي شود و هرگاه اين روال را متوقف كنيد ، زيبايي از زندگي رخت بر مي بندد ... زشتي و زيبايي آفريده خود ماست ، شادي و بدبختي هم همينطور ... شما آنچه را كه خود خلق مي كنيد ،‌ دريافت مي داريد ... فلسفه كار ما نيز همين است : همانچه مي كاريد ، مي درويد ... زندگي همانند بوم نقاشي سفيد است مي توانيد روي آن مناظر زيبا بكشيد يا روحهاي سياه و آدمهاي خطرناك ، اين به شما بستگي دارد ... مي توانيد زندگي تان را به رويايي زيبا يا كابوسي وحشتناك تبديل كنيد ... هنگاميكه اين نكته را درك كرديد ، همه چيز ساده مي شود ؛‌ خودتان آقاي خودتان مي شويد ، زندگي يك فرصت است ... هرچه نياز داريد ، به شما مي دهد ، و شما خود بايد آنچه را كه مي خواهيد ، بسازيد ... زندگي را بايد خود بسازيد ...

#اشو