معرفی عارفان
1.24K subscribers
33.9K photos
12.3K videos
3.21K files
2.77K links
چه گفتم در وفا افزا جفا و جور افزودی
جفا کن جور کن جانا،غلط گفتم خطا کردم

فیض
Download Telegram
اگرچه شوق تو لبریز حیرتم دارد
چو چشمِ آینه، آغوش من همان خالی‌ست
ترشحی به مزاج سحاب فیض نماند
که آستین‌ کریمان چو ناودان خالی‌ست
به چشم زاهد خودبین چه توتیا و چه خاک
که از حقیقت بینش چو سرمه‌دان‌ خالی‌ست


#بیدل_دهلوی
کدام جلوه‌ که نگذشت زین بساط غرور
تو هم بتاز که میدان امتحان خالی‌ست
فریب منصب‌ گوهر مخور که همچو حباب
هزار کیسه در این بحر بیکران خالی‌ست
ز چاک دانهٔ خرما، شد اینقدر معلوم
که از وفا دل سخت شکرلبان خالی‌ست
گهر ز یأس‌،‌ کمر بر شکست‌ موج نبست
دلی‌که پر شود از خود، ز دشمنان خالی‌ست


#بیدل_دهلوی
به جیبِ تست اگر خلوتی و انجمنی‌ست
برون ز خویش‌ کجا می‌روی؟ جهان خالی‌ست

به هم‌زبانی آن چشم سرمه‌سا،
بیدل
چو میل سرمه‌، زبان من از بیان خالی‌ست


#بیدل_دهلوی
از چمن تا انجمن جوش بهار رحمت است

دیده هر جا باز می‌گردد دچار رحمت است


#بیدل_دهلوی
تومست وهم ودرین بزم بوی صهبا نیست
هنوزجزبه دل سنگ جای مینا نیست

خیال عالم بیرنگ رنگها دارد
کدام نقش‌که تصویر بال عنقا نیست


#بیدل_دهلوی
بمیر وشهره شوای دل‌کزین مزار هوس
چراغ مرده عیان است و زنده پیدا نیست

به چشم بسته خیال حضور حق پختن
اشاره‌ای‌ست‌که اینجا نگاه بینا نیست


#بیدل_دهلوی
بمیر وشهره شوای دل‌کزین مزار هوس
چراغ مرده عیان است و زنده پیدا نیست

به چشم بسته خیال حضور حق پختن
اشاره‌ای‌ست‌که اینجا نگاه بینا نیست


#بیدل_دهلوی
دلت به عشوهٔ عقبا خوش است ازین غافل
که هرکجا، تویی، آنجا به غیر دنیا نیست

به هرچه وارسی از خودگذشتنی دارد
به‌هوش باش‌که امروز رفت وفردا نیست


#بیدل_دهلوی
به نامیدی ما، رحمی‌، ای دلیل فنا!
که آشیان هوسیم ودرین چمن جا نیست

حریرکارگه وهم را چه تار و چه پود
قماش ما ز لطافت تمیزفرسا نیست

تو جلوه سازکن و مدعای دل دریاب
زبان حیرت آیینه بی‌تقاضا نیست

غریق بحر ز فکر حباب مستغنی‌ست
رسیده‌ایم به جایی‌که بیدل آنجا نیست

#بیدل_دهلوی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#بیدل_دهلوی مضمونی دارد که به کرّات در دیوان اشعارش به کار برده است.

از نیشکری سخن می‌گوید که به خاطر داشتنِ گره‌های شِکر در درونش، نمی‌تواند نفسِ نی‌نواز را از درون خود عبور داده و نوای آزادی سر دهد. او در برخی اشعار، این گره‌ها را به عقده‌های دل انسان، و در برخی ابیات به لذت‌ها و شیرینی‌های زندگی دنیوی تشبیه می‌کند.
در هر حال، این گره‌ها از هر جنسی که باشند، آزادی درونی انسان را مسدود کرده و نمی‌گذارند دمِ نی‌نوازِ ازل از آن عبور کرده و ناله‌های باستانی‌ترین خاطره‌ی انسان را آشکار سازد.

غمِ لذات دنیا برد از من ذوقِ آزادی
پرِ پروازِ چندین ناله، چون نی، از شکر بستم



تکنوازی نی:
#مثنوی
#استاد_محمد_موسوی

پی‌نوشت:
به گفته‌ی یکی از دوستان، این مضمون ریشه در حدیثی از پیامبر(ص) دارد:

مَثَلُ المؤمنِ کَمَثَلِ المِزمارِ لایَحسُنُ صَوتُهُ الاّ بِخَلاءِ بَطنِهِ

مثل مومن، مثل نی است؛ صدایش زیبا نمی‌گردد مگر با خالی شدن درونش...