مشکین رسنت چو پردهی ماه شود
بس پردهنشین که ضال و گمراه شود
ور چاه زنخدانت ببیند یوسف
آید که بر آن رسن در این چاه شود
#مولانای_جان
بس پردهنشین که ضال و گمراه شود
ور چاه زنخدانت ببیند یوسف
آید که بر آن رسن در این چاه شود
#مولانای_جان
#برگی_از_معرفت
گفت: کی باشد که ازین قصهی قربان برهم؟
گفتم: قربان شو تا از قصهی قربان برهی.
اللهاکبر نماز از بهر قربان است نفس را؛
تا کی باشد اکبر؟
تا در تو تکبر و هستی هست،
گفتن الله اکبر لازم است،
و قصد قربان لازم است.
اکنون تا کی بت در بغل گیری به نماز آیی؟!
"الله و اکبر میگویی و چون منافقان بت را در بغل محکم گرفتهای"!!
#مقالات_شمس_تبریزی
گفت: کی باشد که ازین قصهی قربان برهم؟
گفتم: قربان شو تا از قصهی قربان برهی.
اللهاکبر نماز از بهر قربان است نفس را؛
تا کی باشد اکبر؟
تا در تو تکبر و هستی هست،
گفتن الله اکبر لازم است،
و قصد قربان لازم است.
اکنون تا کی بت در بغل گیری به نماز آیی؟!
"الله و اکبر میگویی و چون منافقان بت را در بغل محکم گرفتهای"!!
#مقالات_شمس_تبریزی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
در این عالَم جهت نظاره آمده بودم و هر سخنی می شنیدم بی حرف سین و خا و نون. کلامی بی کاف و لام، الف و میم. و از این جانب سخن ها می شنیدم. می گفتم که ای سخنِ بی حرف اگر تو سخنی پس اینها چیست؟ گفت نزد من بازیچه. گفتم پس مرا به بازیچه فرستادی؟ گفت نی، تو خواستی. خواست تو که تو را خانه باشد در آب و گِل و من ندانم و نبینم. اکنون هر سخنی می شنیدم و نظاره می کردم و مرتبۀ هر سخنی.
شمس تبریزی
ای خدا جان را تو بِنْما آن مقام
کَندرو بیحرف میروید کلام
مثنوی مولانا
خدایا جان ما را به آن مقامی برسان که در آن حقیقت و سخن های بدون صدا و کلام بروید.
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
✨هو الله احد ✨
آنانکه خاک را به نظر کیمیا کنند
آیا بود که گوشهٔ چشمی به ما کنند؟
دردم نهفته بِه ز طبیبانِ مدّعی
باشد که از خزانهٔ غیبم دوا کنند
حافظ جانم
✨🕊✨
آنانکه خاک را به نظر کیمیا کنند
آیا بود که گوشهٔ چشمی به ما کنند؟
دردم نهفته بِه ز طبیبانِ مدّعی
باشد که از خزانهٔ غیبم دوا کنند
حافظ جانم
✨🕊✨
✨🕊
فقط یک خویش وجود دارد.
زمانی که آن خویش را بشناسی دیگران هم همان خویش خواهند شد،
دنیا همان خویش خواهد شد،
درختان، آسمان، سیارات و کل کیهان همان خویش است بنابرین هر جا بروی و هر کاری انجام دهی خویش را خواهی دید و خویش همیشه #عشق و #محبت و #صلح و #سعادت است.
از آنجاییکه تو دیگر چیزی را جدای از خودت نمیبینی دیگر چیزی نمیتواند تو را ناراحت کند به این خاطر که تو در حال دیدن خویشات هستی.
رابرت_آدامز
فقط یک خویش وجود دارد.
زمانی که آن خویش را بشناسی دیگران هم همان خویش خواهند شد،
دنیا همان خویش خواهد شد،
درختان، آسمان، سیارات و کل کیهان همان خویش است بنابرین هر جا بروی و هر کاری انجام دهی خویش را خواهی دید و خویش همیشه #عشق و #محبت و #صلح و #سعادت است.
از آنجاییکه تو دیگر چیزی را جدای از خودت نمیبینی دیگر چیزی نمیتواند تو را ناراحت کند به این خاطر که تو در حال دیدن خویشات هستی.
رابرت_آدامز
کدخدا گفته: که این دهکده، عاشقکده نیست
هر که عاشق شده، از دهکده ى ما برود!
"کوزه بر دوش" سرِ چشمه نیا! با این وضع
باید از دهکده، یک دهکده رسوا برود..!
#محمد_سلمانی
هر که عاشق شده، از دهکده ى ما برود!
"کوزه بر دوش" سرِ چشمه نیا! با این وضع
باید از دهکده، یک دهکده رسوا برود..!
#محمد_سلمانی
به گیسویت که از سویت به دیگر سو نتابم رخ
گرَم صد بار چون گیسو به گرد سر بگردانی
قاآني
گرَم صد بار چون گیسو به گرد سر بگردانی
قاآني
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
👈 شعر از حسین منزوی 📚
🎤 دکتر رشید کاکاوند
خیال خام پلنگ من به سوی ماه جهیدن بود
و ماه را زِ بلندایش به روی خاک کشیدن بود
پلنگ من ـ دل مغرورم ـ پرید و پنجه به خالی زد
که عشق ـ ماه بلند من ـ ورای دست رسیدن بود
گل شکفته! خداحافظ، اگرچه لحظه دیدارت
شروع وسوسه ای در من، به نام دیدن و چیدن بود
من و تو آن دو خطیم آری، موازیان به ناچاری
که هردو باورمان ز آغاز، به یکدیگر نرسیدن بود
اگرچه هیچ گل مرده، دوباره زنده نشد امّا
بهار در گل شیپوری، مدام گرم دمیدن بود
شراب خواستم و عمرم، شرنگ ریخت به کام من
فریبکار دغل پیشه، بهانه اش نشنیدن بود
چه سرنوشت غم انگیزی که کرم کوچک ابریشم
تمام عمر قفس می بافت، ولی به فکر پریدن بود
حسین منزوی
#دکتر_رشید_کاکاوند
🎤 دکتر رشید کاکاوند
خیال خام پلنگ من به سوی ماه جهیدن بود
و ماه را زِ بلندایش به روی خاک کشیدن بود
پلنگ من ـ دل مغرورم ـ پرید و پنجه به خالی زد
که عشق ـ ماه بلند من ـ ورای دست رسیدن بود
گل شکفته! خداحافظ، اگرچه لحظه دیدارت
شروع وسوسه ای در من، به نام دیدن و چیدن بود
من و تو آن دو خطیم آری، موازیان به ناچاری
که هردو باورمان ز آغاز، به یکدیگر نرسیدن بود
اگرچه هیچ گل مرده، دوباره زنده نشد امّا
بهار در گل شیپوری، مدام گرم دمیدن بود
شراب خواستم و عمرم، شرنگ ریخت به کام من
فریبکار دغل پیشه، بهانه اش نشنیدن بود
چه سرنوشت غم انگیزی که کرم کوچک ابریشم
تمام عمر قفس می بافت، ولی به فکر پریدن بود
حسین منزوی
#دکتر_رشید_کاکاوند
آنک شد هم بیخبر هم بیاثر
از میان جمله او دارد خبر
تا نگردی بیخبر از جسم و جان
کی خبر یابی ز جانان یک زمان!
#شیخ_عطار
از میان جمله او دارد خبر
تا نگردی بیخبر از جسم و جان
کی خبر یابی ز جانان یک زمان!
#شیخ_عطار
یــــارم
آمــد
به در خانــه
و من خانه نبودم
خانه گویی به سرم ریخت
چو این قصه شنودم......
شهریار
آمــد
به در خانــه
و من خانه نبودم
خانه گویی به سرم ریخت
چو این قصه شنودم......
شهریار
درمجلس عشاق
قراری دگر است
وین باده عشق را
خماری دگر است
آن علم که در مدرسه
حاصل کردند
کار دگر است و
عشق کار دگر است
#مولانا
قراری دگر است
وین باده عشق را
خماری دگر است
آن علم که در مدرسه
حاصل کردند
کار دگر است و
عشق کار دگر است
#مولانا