(پای معنا گیر که صورت، سرکش است).
#حضرت_مولانا
آتشِ عشق که در تو گیرد، خواه از سیرت، خواه از صورت،
هر دو، دلافروزند
ولیکن رازِ ماندگاریِ عشق، در سیرت است و بس.
#عیار
عشق هایی کز پی رنگی بود
عشق نبود، عاقبت ننگی بود
این رها کن عشقهای صورتی
نیست بر صورت، نه بر روی ستی
آنچ معشوقست، صورت نیست آن
خواه عشق این جهان، خواه آن جهان
آنچ بر صورت تو عاشق گشتهای
چون برون شد جان، چرایش هشتهای؟
صورتش بر جاست، این سیری ز چیست؟
عاشقا واجو که معشوق تو کیست؟
آنچ محسوس است اگر معشوقه است
عاشقستی هر که او را حس هست
چون وفا آن عشق افزون میکند
کی وفا صورت دگرگون میکند؟
پرتو خورشید بر دیوار تافت
تابش عاریتی دیوار یافت
بر کلوخی دل چه بندی ای سلیم
واطلب اصلی که تابد او مقیم
#مثنوی_معنوی
#حضرت_مولانا
برگذری درنگری جز دل خوبان نبری
سر مکش ای دل که از او هر چه کنی جان نبری
تا نشوی خاک درش در نگشاید به رضا
تا نکشی خار غمش گل ز گلستان نبری
تا نَکنی کوه بسی دست به لعلی نرسد
تا سوی دریا نروی گوهر و مرجان نبری
سر ننهد چرخ تو را تا که تو بیسر نشوی
کس نخرد نقد تو را تا سوی میزان نبری
تا نشوی مست خدا غم نشود از تو جدا
تا صفت گرگ دری یوسف کنعان نبری
خیره میا خیره مرو جانب بازار جهان
ز آنک در این بیع و شری این ندهی آن نبری
خاک که خاکی نهلد سوسن و نسرین نشود
تا نکنی دلق کهن خلعت سلطان نبری
هیچ مگو ای لب من تا دل من باز شود
ز آنک تو تا سنگ دلی لعل بدخشان نبری
#عیار
سر مکش ای دل که از او هر چه کنی جان نبری
تا نشوی خاک درش در نگشاید به رضا
تا نکشی خار غمش گل ز گلستان نبری
تا نَکنی کوه بسی دست به لعلی نرسد
تا سوی دریا نروی گوهر و مرجان نبری
سر ننهد چرخ تو را تا که تو بیسر نشوی
کس نخرد نقد تو را تا سوی میزان نبری
تا نشوی مست خدا غم نشود از تو جدا
تا صفت گرگ دری یوسف کنعان نبری
خیره میا خیره مرو جانب بازار جهان
ز آنک در این بیع و شری این ندهی آن نبری
خاک که خاکی نهلد سوسن و نسرین نشود
تا نکنی دلق کهن خلعت سلطان نبری
هیچ مگو ای لب من تا دل من باز شود
ز آنک تو تا سنگ دلی لعل بدخشان نبری
#عیار
.
اگر مردم به هم پیوست گیرند
زمام از دست شیخ پست گیرند
در میخانه ها را باز دارند
همه پیمانه ها در دست گیرند
دوباره عشق را جاری نمایند
ز ساقی باده هر چه هست گیرند
بسوزانند دار و غلّ و زنجیر
دگر منسوخ گردد مست گیرند
#عیار_اصفهانی
اگر مردم به هم پیوست گیرند
زمام از دست شیخ پست گیرند
در میخانه ها را باز دارند
همه پیمانه ها در دست گیرند
دوباره عشق را جاری نمایند
ز ساقی باده هر چه هست گیرند
بسوزانند دار و غلّ و زنجیر
دگر منسوخ گردد مست گیرند
#عیار_اصفهانی
#حفظی
من عجب دارم ز جویای صفا
کو رمد در وقت صیقل از جفا
#مثنوی_شریف
در شگفتم از کسانی که جویای صفایند اما بر جفاهای روزگار، شکیبایی نمی ورزند و از تحملِ درد و رنجهای زندگی که آیینه ی وجودمان را همچون صیقل اند می رمند.
#عیار
من عجب دارم ز جویای صفا
کو رمد در وقت صیقل از جفا
#مثنوی_شریف
در شگفتم از کسانی که جویای صفایند اما بر جفاهای روزگار، شکیبایی نمی ورزند و از تحملِ درد و رنجهای زندگی که آیینه ی وجودمان را همچون صیقل اند می رمند.
#عیار
هرکسی را خدمتی داده قضا
در خورِ آن ،گوهرش در ابتلا
#مثنوی_مولانا
قضای الهی، هر یک از ما را بهر کاری ساخته است که متناسب با آن گوهرِ وجودیِ مان، دایم در حال امتحان و ابتلاییم. #عیار
#مثنوی_شریف
در خورِ آن ،گوهرش در ابتلا
#مثنوی_مولانا
قضای الهی، هر یک از ما را بهر کاری ساخته است که متناسب با آن گوهرِ وجودیِ مان، دایم در حال امتحان و ابتلاییم. #عیار
#مثنوی_شریف
هرکسی را خدمتی داده قضا
در خورِ آن ،گوهرش در ابتلا
#مثنوی_مولانا
قضای الهی، هر یک از ما را بهر کاری ساخته است که متناسب با آن گوهرِ وجودیِ مان، دایم در حال امتحان و ابتلاییم. #عیار
#مثنوی_شریف
در خورِ آن ،گوهرش در ابتلا
#مثنوی_مولانا
قضای الهی، هر یک از ما را بهر کاری ساخته است که متناسب با آن گوهرِ وجودیِ مان، دایم در حال امتحان و ابتلاییم. #عیار
#مثنوی_شریف
" شُکر "
به نگارشِ
#دکتر_علی_احمدپور
شُکر در لغت به معنی اظهار سپاس و آن، مقامی است که در پی صبر به آن، نایل می شویم.
شکر سه مرحله دارد: علم، حال و عمل.
ابتدا باید نعمت و صاحبِ نعمت را بشناسیم. پس از آن، حالی از شادمانی و رضا از آن نعمت و نعمت دهنده در دل ایجاد می شود و بالاخره مرحله ی سوم، شکر عملی است (مصباح الشریعه، ص212) و مقصود این است که از نعمت های خدا استفاده ی درست بکنیم.
حضرت مولانا عقیده دارند که خداوند را باید در هرحال، شکر کرد چون که از بد، بدتر هم هست؛ وی می گوید بر مشکلات باید صبر ورزید زیرا صبر، مفتاح یا کلید صله ها و پاداش هاست و گلایه کردن، نوعی کفر است:
شکر گویم دوست را در خیر و شرّ
ز انكه هست اندر قضا از بد، بدتر
چون که قسّام اوست، کفر آمد گله
صبر باید، صبر مفتاحُ الصّله
تا دهد دوغم، نخواهم انگبین
زانکه هر نعمت غمی دارد وزین
(دفتر پنجم، 357 به بعد)
در بیت آخر می فرمایند که نگران و ناراضی مباش که چرا به تو دوغ داده است نه عسل و انگبین و علاوه بر آن بدان که هر نعمتی با خود، غم و مشکلاتی را به همراه دارد.
ایشان معتقدند که نه تنها نسبت به خداوند بل نسبت به آن کس که به ما نعمتی می دهد یا در حق ما خوبی ای می کند، باید شکرگزاری و قدردانی کرد؛ انسان کمتر از سگی نیست که اگر از کسی به او لقمه ی نانی رسد، پاسبان یا حارس درب منزل او می شود. (اصطلاحا کمر به خدمت آن شخص می بندد):
مر سگی را لقمه ی نانی ز در
چون رسد بر در، همی بندد کمر
(دفتر سوم، 287)
حضرت مولانا شکرِ نعمت را، استفاده ی درست از نعمت ها می داند و در این صورت است که می گوید شکر نعمت، نعمت ات افزون کند و الّا به کناری نشستن و فقط بر زبان شکر راندن، اصلا کفایت نمی کند بلکه می تواند کفران نعمت نیز باشد و نعمت را از کفِ ما بیرون کند.
ایشان در تمثیلی کوتاه و زیبا، دست و پا و فکر و عقل و دیگر توانایی های انسان را نعمت های خداوندی می دانند که اگر از آن ها استفاده ی درست بکنیم به وظیفه ی بندگی خود عمل کرده ایم. مانند آن خواجه ای که وقتی بیلی را به دست کارگرش می دهد، بدون به زبان آوردن حرفی، مراد خویش و وظیفه ی کارگر را یادآور شده است یعنی بکن:
خواجه چون بیلی به دستِ بنده داد
بی سخن معلوم شد او را مراد
(دفتر اول،933-932)
دست همچون بیل، اشارت های اوست...
در جایی دیگر نعمت های مختلف را موجب غفلت می داند و شکر را باعث انتباه و بیداری؛ توصیه می کند که شکرِ شاه یا خدا چون دام و دانه ای است که نعمت ها را صید می کند:
نعمت آرد غفلت و شکر، انتباه
صیدِ نعمت کن به دام ِ شکرِ شاه
(دفتر سوم،2897)
در دفتر سوم مثنوی ابیات (2896-2895) نعمت را چون پوست می داند و شکر نعمت را به سان مغز یا جانِ نعمت و تأکید می کند که شکرگزاری باعث نزدیکی به دوست و انس با خدا می شود:
شکر، جانِ نعمت و نعمت چو پوست
زان که شکر آرد تو را در کوی دوست
ایشان معتقدند کسی که کاهلی می ورزد و مقاومت نمی کند در حقیقت از نعمت های خداوند استفاده ی درست نمی کند و بر مشکلات و کمبود ها صبر نمی ورزد؛ بنابراین بدبختی های خود را به گردنِ جبرِ روزگار می اندازد و برای تسلّی خود می گوید، من هیچ گناهی ندارم:
هرکه ماند از کاهلی بی شکر و صبر
او همین داند که گیرد پایِ جبر
(دفتر اول، 1068)
جایی دیگر در دفتر سوم مثنوی، تعبیر زیبایی از شکر کرده می فرمایند: انسان وقتی از خدا می خواهد که از دام رنج و بلا نجات یابد تا دیگر به سراغ گناهان نرود و خاک در چشم شیطان کند دیگر نباید به سراغ آن گناهان برود و باید به عهد خود وفا کند. در حقیقت، شکر این نعمت که رهایی از دام و دانه بوده است را به جا آورد و حتی پچ پچ یا وسوسه ی آن گناه یا اشتباه را به خود راه ندهد:
چند اندر رنج ها و در بلا
گفتی از دامم رها ده ای خدا؟
تا چنین خدمت کنم، احسان کنم
خاک اندر دیده ی شیطان زنم
شکر آن نعمت که تان آزاد کرد
نعمت حق را بباید یاد کرد
چون رهیدی، شکر آن باشد که هیچ
سوی آن دانه نداری پیچ پیچ
(دفتر سوم، ابیات 2880 به بعد)
#عیار
به نگارشِ
#دکتر_علی_احمدپور
شُکر در لغت به معنی اظهار سپاس و آن، مقامی است که در پی صبر به آن، نایل می شویم.
شکر سه مرحله دارد: علم، حال و عمل.
ابتدا باید نعمت و صاحبِ نعمت را بشناسیم. پس از آن، حالی از شادمانی و رضا از آن نعمت و نعمت دهنده در دل ایجاد می شود و بالاخره مرحله ی سوم، شکر عملی است (مصباح الشریعه، ص212) و مقصود این است که از نعمت های خدا استفاده ی درست بکنیم.
حضرت مولانا عقیده دارند که خداوند را باید در هرحال، شکر کرد چون که از بد، بدتر هم هست؛ وی می گوید بر مشکلات باید صبر ورزید زیرا صبر، مفتاح یا کلید صله ها و پاداش هاست و گلایه کردن، نوعی کفر است:
شکر گویم دوست را در خیر و شرّ
ز انكه هست اندر قضا از بد، بدتر
چون که قسّام اوست، کفر آمد گله
صبر باید، صبر مفتاحُ الصّله
تا دهد دوغم، نخواهم انگبین
زانکه هر نعمت غمی دارد وزین
(دفتر پنجم، 357 به بعد)
در بیت آخر می فرمایند که نگران و ناراضی مباش که چرا به تو دوغ داده است نه عسل و انگبین و علاوه بر آن بدان که هر نعمتی با خود، غم و مشکلاتی را به همراه دارد.
ایشان معتقدند که نه تنها نسبت به خداوند بل نسبت به آن کس که به ما نعمتی می دهد یا در حق ما خوبی ای می کند، باید شکرگزاری و قدردانی کرد؛ انسان کمتر از سگی نیست که اگر از کسی به او لقمه ی نانی رسد، پاسبان یا حارس درب منزل او می شود. (اصطلاحا کمر به خدمت آن شخص می بندد):
مر سگی را لقمه ی نانی ز در
چون رسد بر در، همی بندد کمر
(دفتر سوم، 287)
حضرت مولانا شکرِ نعمت را، استفاده ی درست از نعمت ها می داند و در این صورت است که می گوید شکر نعمت، نعمت ات افزون کند و الّا به کناری نشستن و فقط بر زبان شکر راندن، اصلا کفایت نمی کند بلکه می تواند کفران نعمت نیز باشد و نعمت را از کفِ ما بیرون کند.
ایشان در تمثیلی کوتاه و زیبا، دست و پا و فکر و عقل و دیگر توانایی های انسان را نعمت های خداوندی می دانند که اگر از آن ها استفاده ی درست بکنیم به وظیفه ی بندگی خود عمل کرده ایم. مانند آن خواجه ای که وقتی بیلی را به دست کارگرش می دهد، بدون به زبان آوردن حرفی، مراد خویش و وظیفه ی کارگر را یادآور شده است یعنی بکن:
خواجه چون بیلی به دستِ بنده داد
بی سخن معلوم شد او را مراد
(دفتر اول،933-932)
دست همچون بیل، اشارت های اوست...
در جایی دیگر نعمت های مختلف را موجب غفلت می داند و شکر را باعث انتباه و بیداری؛ توصیه می کند که شکرِ شاه یا خدا چون دام و دانه ای است که نعمت ها را صید می کند:
نعمت آرد غفلت و شکر، انتباه
صیدِ نعمت کن به دام ِ شکرِ شاه
(دفتر سوم،2897)
در دفتر سوم مثنوی ابیات (2896-2895) نعمت را چون پوست می داند و شکر نعمت را به سان مغز یا جانِ نعمت و تأکید می کند که شکرگزاری باعث نزدیکی به دوست و انس با خدا می شود:
شکر، جانِ نعمت و نعمت چو پوست
زان که شکر آرد تو را در کوی دوست
ایشان معتقدند کسی که کاهلی می ورزد و مقاومت نمی کند در حقیقت از نعمت های خداوند استفاده ی درست نمی کند و بر مشکلات و کمبود ها صبر نمی ورزد؛ بنابراین بدبختی های خود را به گردنِ جبرِ روزگار می اندازد و برای تسلّی خود می گوید، من هیچ گناهی ندارم:
هرکه ماند از کاهلی بی شکر و صبر
او همین داند که گیرد پایِ جبر
(دفتر اول، 1068)
جایی دیگر در دفتر سوم مثنوی، تعبیر زیبایی از شکر کرده می فرمایند: انسان وقتی از خدا می خواهد که از دام رنج و بلا نجات یابد تا دیگر به سراغ گناهان نرود و خاک در چشم شیطان کند دیگر نباید به سراغ آن گناهان برود و باید به عهد خود وفا کند. در حقیقت، شکر این نعمت که رهایی از دام و دانه بوده است را به جا آورد و حتی پچ پچ یا وسوسه ی آن گناه یا اشتباه را به خود راه ندهد:
چند اندر رنج ها و در بلا
گفتی از دامم رها ده ای خدا؟
تا چنین خدمت کنم، احسان کنم
خاک اندر دیده ی شیطان زنم
شکر آن نعمت که تان آزاد کرد
نعمت حق را بباید یاد کرد
چون رهیدی، شکر آن باشد که هیچ
سوی آن دانه نداری پیچ پیچ
(دفتر سوم، ابیات 2880 به بعد)
#عیار
من عجب دارم ز جویای صفا
کو رمد در وقت صیقل از جفا
#مثنوی_شریف
در شگفتم از کسانی که جویای صفایند اما بر جفاهای روزگار، شکیبایی نمی ورزند و از تحملِ درد و رنجهای زندگی که آیینه ی وجودمان را همچون صیقل اند می رمند.
#عیار
کو رمد در وقت صیقل از جفا
#مثنوی_شریف
در شگفتم از کسانی که جویای صفایند اما بر جفاهای روزگار، شکیبایی نمی ورزند و از تحملِ درد و رنجهای زندگی که آیینه ی وجودمان را همچون صیقل اند می رمند.
#عیار
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
* خیر و نیکی، موجبِ آرامش دل و ازدیاد دوستان میشود .#عیار
خیر کن با خلق بهرِ ایزدت
یا برای راحتِ جانِ خودت
تا هماره دوست بینی در نظر
در دلت ناید ز کین، ناخوش صُوَر
#حضرت_مولانا میفرمایند: با مردمان به نیکی رفتار کنید از برای خداوند یا از بهرِ راحتیِ جانهای خودتان؛ زیرا خیر و نیکیِ شما به خودِ شما باز میگردد و نه تنها عارف و عامی را به سوی شما جذب میکند بلکه ایشان را دوست و دوستدارِ شما میگرداند و مانع از انواعِ کین و دشمنیها نیز میشود.
خیر کن با خلق بهرِ ایزدت
یا برای راحتِ جانِ خودت
تا هماره دوست بینی در نظر
در دلت ناید ز کین، ناخوش صُوَر
#حضرت_مولانا میفرمایند: با مردمان به نیکی رفتار کنید از برای خداوند یا از بهرِ راحتیِ جانهای خودتان؛ زیرا خیر و نیکیِ شما به خودِ شما باز میگردد و نه تنها عارف و عامی را به سوی شما جذب میکند بلکه ایشان را دوست و دوستدارِ شما میگرداند و مانع از انواعِ کین و دشمنیها نیز میشود.
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
شاه کلید سختترین قفلها «محبت» است.
#عیار
از محبت، تلخها شیرین شود
وز محبت، مسها زرین شود
ازمحبت دُردها صافی شود
وز محبت دَردها شافی شود
از محبت خارها گل می شود
وز محبت سرکه ها مُل می شود
از محبت دار، تختی می شود
وز محبت بار، بختی می شود
از محبت سِجن، گلشن می شود
بی محبت روضه گُلخَن می شود
از محبت، نار، نوری می شود
وز محبت دیو حوری می شود
از محبت سنگ، روغن می شود
بی محبت موم، آهن می شود
از محبت حزن شادی می شود
وز محبت غول هادی می شود
از محبت نیش نوشی می شود
وز محبت شیر موشی می شود
از محبت سُقم صحت می شود
وز محبت قهر، رحمت می شود
از محبت مرده، زنده می شود
وز محبت شاه بنده می شود
این محبت هم نتیجه دانش است
کی گزافه بر چنین تختی نشست؟
#مثنوی_معنوی
#حضرت_مولانا
#عیار
از محبت، تلخها شیرین شود
وز محبت، مسها زرین شود
ازمحبت دُردها صافی شود
وز محبت دَردها شافی شود
از محبت خارها گل می شود
وز محبت سرکه ها مُل می شود
از محبت دار، تختی می شود
وز محبت بار، بختی می شود
از محبت سِجن، گلشن می شود
بی محبت روضه گُلخَن می شود
از محبت، نار، نوری می شود
وز محبت دیو حوری می شود
از محبت سنگ، روغن می شود
بی محبت موم، آهن می شود
از محبت حزن شادی می شود
وز محبت غول هادی می شود
از محبت نیش نوشی می شود
وز محبت شیر موشی می شود
از محبت سُقم صحت می شود
وز محبت قهر، رحمت می شود
از محبت مرده، زنده می شود
وز محبت شاه بنده می شود
این محبت هم نتیجه دانش است
کی گزافه بر چنین تختی نشست؟
#مثنوی_معنوی
#حضرت_مولانا
شاه کلید سختترین قفلها «محبت» است.
#عیار
از محبت، تلخها شیرین شود
وز محبت، مسها زرین شود
ازمحبت دُردها صافی شود
وز محبت دَردها شافی شود
از محبت خارها گل می شود
وز محبت سرکه ها مُل می شود
از محبت دار، تختی می شود
وز محبت بار، بختی می شود
از محبت سِجن، گلشن می شود
بی محبت روضه گُلخَن می شود
از محبت، نار، نوری می شود
وز محبت دیو حوری می شود
از محبت سنگ، روغن می شود
بی محبت موم، آهن می شود
از محبت حزن شادی می شود
وز محبت غول هادی می شود
از محبت نیش نوشی می شود
وز محبت شیر موشی می شود
از محبت سُقم صحت می شود
وز محبت قهر، رحمت می شود
از محبت مرده، زنده می شود
وز محبت شاه بنده می شود
این محبت هم نتیجه دانش است
کی گزافه بر چنین تختی نشست؟
#مثنوی_معنوی
#حضرت_مولانا
#عیار
از محبت، تلخها شیرین شود
وز محبت، مسها زرین شود
ازمحبت دُردها صافی شود
وز محبت دَردها شافی شود
از محبت خارها گل می شود
وز محبت سرکه ها مُل می شود
از محبت دار، تختی می شود
وز محبت بار، بختی می شود
از محبت سِجن، گلشن می شود
بی محبت روضه گُلخَن می شود
از محبت، نار، نوری می شود
وز محبت دیو حوری می شود
از محبت سنگ، روغن می شود
بی محبت موم، آهن می شود
از محبت حزن شادی می شود
وز محبت غول هادی می شود
از محبت نیش نوشی می شود
وز محبت شیر موشی می شود
از محبت سُقم صحت می شود
وز محبت قهر، رحمت می شود
از محبت مرده، زنده می شود
وز محبت شاه بنده می شود
این محبت هم نتیجه دانش است
کی گزافه بر چنین تختی نشست؟
#مثنوی_معنوی
#حضرت_مولانا