معرفی عارفان
1.26K subscribers
35.5K photos
13.1K videos
3.25K files
2.82K links
چه گفتم در وفا افزا جفا و جور افزودی
جفا کن جور کن جانا،غلط گفتم خطا کردم

فیض
Download Telegram
📎 #برای_یادگیری (۱۰) 📎

#قواعد_قافیه (ب)(۳)

تبصرە‌ی ۳: رعایت #قواعد_دوگانه_ی_قافیه #الزامی است. فقط یک #استثناء دارد. اگر در قاعده‌ی ۲ #مصوت #کوتاه باشد و #قافیه، #حروف_الحاقی داشته باشد، این مصوت کوتاه می‌تواند #متفاوت باشد؛ مثلا گَشت (گردید) با کُشت (قتل کرد) #قافیه نمی‌شود؛ زیرا مصوت اولی ضمه و مصوت دومی فتحه است. ولی اگر به #آخر این دو #کلمه حرف یا حروفی؛ مثلا ـــِـــ (هـ بیان حرکت) #الحاق شود، این دو کلمه قافیه می‌شوند:
سراسر همه دشت پر کُشته بود
زمین چون گل ارغوان گَشته بود

همین‌طور منظَر با تصوُّر قافیه نمی‌شود ولی در صورت افزوده‌شدن #حرف_الحاقی مثلا ی قافیه‌شدن آن‌ها اشکال ندارد:
آمدمت که بنگرم باز نظر به خود کنم
سیر نمی‌شود نظر بس که لطیف منظری

گفتم اگر نبینمت مهر فرامشم شود
می‌روی و مقابلی، غایب و در تصوری

(#سعدی)

واژه‌ی بنده (=بند ِ) نیز با ژنده (=ژند ِ) قافیه می‌شود؛ چون کسره‌ی آخر در #حکم الحاقی است.

تبصرە‌ی ۴: #پسوند و #پیشوند گرچه #واژه نیستند اما گاهی در قافیه‌ی شعر در حکم #واژه_ی_قافیه قرار گرفته‌اند:
چنان صورتش بسته تمثالگَر
که صورت نبندد از آن خوب‌تَر

«گر» و «تر» پسوند هستند و باید الحاقی به حساب آیند، امّا خود، واژه‌ی قافیه قرار گرفته‌اند.
همچنین در شعر:
گرفتم که خود هستی از عیب پاک
تعنت مکن بر من عیب‌ناک

ناک پسوند است، اما واژه‌‌ی قافیه قرار گرفته و با کلمه‌ی «پاک» قافیه شده است. در شعر زیر:
دلم جز مهر مه‌رویان طریقی بر نمی‌گیرد
زهر در می‌دهم پندش ولیکن در نمی‌گیرد

«بَر» و «دَر» پیشوند هستند اما واژه‌ی قافیه قرار گرفته‌اند.
در صورتی پسوند یا پیشوند، واژه‌ی قافیه #محسوب می‌شود که #تکرار نشود؛ مثلا در این بیت مولوی:
نک بهاران شد، صلا ای لولیان
بانگ نای و سبزه و آب روان

که گرچه #حروف_مشترک تنها حروف الحاقی «ان» است اما پسوند «ان» در واژه‌ی «لولیان» نشانه‌ی #جمع است و در واژه‌ی «روان» نشانه‌ی #صفت_حالیه و قافیه درست است. ولی در این بیت #دقیقی:
شب سیاه بدان زلفکان تو مانَد
سپید روز به پاکی رخان تو مانَد

«ان» در هر دو واژه‌ی «زلفکان» و «رخان» نشانه‌ی جمع است و چون تکرار شده لذا قافیه درست نیست.


📚 از کتاب قافیه و عروض پیش‌دانشگاهی
📎 #برای_یادگیری (۱۴) 📎

#قواعد_قافیه (ب)(۷)

#قافیه در #شعر_نو

شاعران نوپرداز برای قافیه #اهمیت زیادی قائل‌اند. اما #ضوابط آن در شعر نو #نضج درستی نگرفته است و آنچه در این مورد گفته شده است بیشتر جنبه‌ی #ذوقی دارد.
قافیه‌ی شعر نو بر خلاف #شعر_کلاسیک در #آخر_ابیات نمی‌آید بلکه بستگی به مطلب دارد. به‌علاوه #الزاما هر مطلب #قافیه_دار نیست.
از طرفی وقتی که #شعر حاوی مطالب #پراکنده و #وصف_های_جداگانه است یا جنبه‌ی #امری و #دعایی دارد، قافیه را لازم نمی‌دانند.

مثال:

از تهی سرشار
جویبار لحظه‌ها جاری است
چون سبوی تشنه کاندر خواب بیند آب و اندر آب بیند سنگ
دوستان و دشمنان را می‌شناسم "من"
زندگی را دوست می‌دارم
مرگ را "دشمن"
وای اما با که باید گفت این؟ من دوستی دارم
که به دشمن باید از او التجا "بردن"
جوی‌بار لحظه‌ها جاری


در #شعر_نو قافیه، محدودیت‌های شعر کلاسیک را ندارد و #شاعر خود را #اسیر قافیه نمی‌سازد، بلکه معمولاً در هر مطلب دو یا چند مصرع قافیه‌دار می‌آید.



📚 از کتاب قافیه و عروض پیش‌دانشگاهی
ما چون دو دریچه رو به روی هم
آگاه ز هر بگومگوی هم

هر روز - سلام و پرسش و خنده
هر روز - قرارِ روز آینده

عمر، آینه ی بهشت، امّا... آه
بیش از شب و روزِ تیر و دی، کوتاه

اکنون دل من شکسته و خسته ست
زیرا یکی از دریچه ها بسته ست

نه مهر فُسون، نه ماه جادو کرد
نفرین به سفر، که هرچه کرد، او کرد...


#مهدی_اخوان_ثالث
از دفتر « #آخر_شاهنامه »
گزیده‌ای از شعر «جراحت»

دیگر اکنون دیری و دوری‌ست
کاین پریشان‌مرد،
این پریشانِ پریشانگرد،
در پس زانوی حیرت‌مانده، خاموش است.
سخت بیزار از دل و دست و زبان بودن،
جمله‌تن، چون درِّ دریا، چشم
پای تا سر، چون‌صدف، گوش است‌.

لیک در ژرفای‌خاموشی،
ناگهان بی‌اختیار از خویش می‌پرسد:
کآن چه‌حالی بود؟
آنچه می‌دیدیم و می‌دیدند
بود خوابی، یا خیالی بود؟

خامش، ای آوازخوان! خامش،
در کدامین پرده می‌گویی؟
وز کدامین شور یا بیداد؟
با کدامین دلنشین گلبانگ، می‌خواهی
این شکسته‌خاطرِپژمرده را از غم کنی آزاد؟

تهران، آذر ۱۳۳۷
#مهدی_اخوان_ثالث
کتاب #آخر_شاهنامه
چاپ بیست و سوم زمستان۱۳۹۲ #انتشارات_زمستان
صفحه۱۲۸.
چون سبوی تشنه
مهدی اخوان ثالث
#دکلمه

چون سبوی تشنه...

شعر و خوانش:
#مهدی_اخوان_ثالث
#آخر_شاهنامه

زندگی را دوست می‌دارم
مرگ را دشمن؛
وای، اما – با که باید گفت این؟ – من دوستی دارم
که به دشمن خواهم از او التجا بردن...
... ما
فاتحان قلعه‌های فخر تاریخیم
شاهدان شهرهای شوکت هر قرن
ما
یادگار عصمت غمگین اعصاریم
ما
راویان قصّه‌های شاد و شیرینیم
قصّه‌های آسمان‌ِ پاک
نور‌ِ جاری، آب
سردِ تاری، خاک
قصّه‌های خوشترین پیغام
از زلال‌ِ جویبار‌ِ روشن‌ِ ایّام
قصّه‌های‌ِ بیشه‌ی انبوه، پشتش کوه، پایش نهر
قصّه‌های دست‌ِ گرم‌ِ دوست در شبهای‌ِ سردِ شهر
کاروان‌ِ ساغر و چنگیم
لولیان‌ِ چنگمان افسانه گوی‌ِ زندگیمان،
زندگیمان شعر و افسانه
ساقیان‌ِ مست‌ِ مستانه
هان، کجاست
پایتخت‌ِ قرن؟ ...

#مهدی_اخوان_ثالث
#آخر_شاهنامه
چون درختی در صَمیمِ سرد و بی ابرِ زمستانی،
هر چه برگم بود و بارم بود؛
هر چه از فرّ ِبلوغ‌ِ گرم ِتابستان و میراثِ بهارم بود؛
هر چه یاد و یادگارم بود؛
ریخته ست.

چون درختی در زمستانم.
بی که پندارد بهاری بود و خواهد بود.
دیگر اکنون هیچ مرغ‌ِ پیر یا کوری
در چنین عریانی ِانبوهم آیا لانه خواهد بست؟
دیگر آیا زخمه‌های هیچ پیرایش،
با امید‌ِ روزهای سبز آینده،
خواهدم این سوی و آن سو خَست ؟

چون درختی اندر اقصای‌ِ زمستانم.
ریخته دیری‌ست،
هر چه بودم یاد و بودم برگ:
یاد ِبا نرمک نسیمی چون نماز‌ِ شعله‌ی بیمار لرزیدن
برگ‌ِ چونان صخره‌ی کرّی نلرزیدن.
یادِ رنج از دست‌های منتظر بردن؛
برگ‌ِ از اشک و نگاه و ناله آزردن.

ای بهار‌ِ همچنان تا جاودان در راه!
همچنان تا جاودان بر شهرها و روستاهای دگر بگذر.
هرگز و هرگز،
بر بیابان غریب ِمن،
منگر و منگر.
سایه‌ی نمناک و سبزت هر چه از من دورتر، خوش‌تر.
بیم دارم کز نسیم ِساحر ِابریشمین‌ِ تو،
تکمه‌ی سبزی برویَد باز، بر پیراهن ِ خشک و کبودِ من.
همچنان بگذار
تا درود‌ِ دردناک‌ِ اندُهان مانَد سرود‌ِ من.

#مهدی_اخوان_ثالث
#پیغام
#آخر_شاهنامه
سر کوه بلند آمد سحر باد
ز توفانی که می‌آمد خبر داد
درخت و سبزه لرزیدند و لاله
به خاک افتاد و مرغ از چهچه افتاد

سر کوه بلند ابر است و باران
زمین غرق گل و سبزه‌یْ بهاران
گل و سبزه‌یْ‌ بهاران خاک و خشت است
برای آن که دور افتد ز یاران

سر کوه بلند آهوی خسته
شکسته دست و پا، غمگین نشسته
شکست دست و پا درد است، اما
نه چون درد دلش کز غم شکسته

سر کوه بلند افتان و خیزان
چکان خونْش از دهانِ زخم و ریزان
نمی‌گوید پلنگ پیر مغرور
که پیروز آید از ره، یا گریزان

سر کوه بلند آمد عقابی
نه هیچش ناله‌ای، نه پیچ و تابی
نشست و سر به سنگی هشت و جان داد
غروبی بود و غمگین آفتابی

سر کوه بلند از ابر و مهتاب
گیاه و گل گهی بیدار و گه خواب
اگر خوابند اگر بیدار، گویند
که هستی سایهٔ ابر است، دریاب

سر کوه بلند آمد حبیبم
بهاران بود و دنیا سبز و خرم
در آن لحظه که بوسیدم لبش را
نسیم و لاله رقصیدند با هم

#مهدی_اخوان_ثالث
#سر_کوه_بلند
#آخر_شاهنامه
… روزها را همچو مشتی برگِ زردِ پیر و پیراری
می‌سپارم زیر پای لحظه‌های پست
لحظه‌های مست یا هشیار
از دریغ و از دروغ انبوه
وز تهی سرشار
و شبان را همچو چنگی سکه‌های از رواج افتاده و تیره
می‌کنم پرتاب،
پشت کوهِ مستی و اشک و فراموشی.
جاودان مستور در گل‌سنگ‌های نفرت و نفرین،
غرقه در سردی و خاموشی.

خوابگرد قصه‌های بی‌سرانجامم
قصه‌هایی با فضای تیره و غمگین؛
و هوای گند و گردآلود.
کوچه‌ها بن‌بست
راهها مسدود

#مهدی_اخوان_ثالث
#قصیده
#آخر_شاهنامه
تا جان دارم بندهٔ مرجان توام؛
دل جمـع از آن زلـف پریـشان توام

ای نای بنال مست افغان توام؛
وی چنگ خمش مشو که مهمان توام

#مولانا

#عصرتون لبریز از عشق الهی
#آخر هفته تون
ُـر از سلامتی
و دل خـوش