ساحلِ افتاده گفت «گرچه بسی زیستم
هیچ نه معلوم شد آه که من چیستم»
موجِ ز خود رفتهای، تیز خرامید و گفت
«هستم اگر میروم گر نروم نیستم...»
#اقبال لاهوری
هیچ نه معلوم شد آه که من چیستم»
موجِ ز خود رفتهای، تیز خرامید و گفت
«هستم اگر میروم گر نروم نیستم...»
#اقبال لاهوری
ما ز خلوت کدهٔ عشق برون تاخته ایم
خاک پا را صفت آینه پرداخته ایم
در نگر همت ما را که به داوی فکنیم
دو جهان را که نهان برده عیان باخته ایم
پیش ما میگذرد سلسلهٔ شام و سحر
بر لب جوی روان خیمه بر افروخته ایم
در دل ما که برین دیر کهن شبخون ریخت
آتشی بود که در خشک و تر انداخته ایم
شعله بودیم ، شکستیم و شرر گردیدیم
صاحب ذوق و تمنا و نظر گردیدیم
#اقبال_لاهوری
خاک پا را صفت آینه پرداخته ایم
در نگر همت ما را که به داوی فکنیم
دو جهان را که نهان برده عیان باخته ایم
پیش ما میگذرد سلسلهٔ شام و سحر
بر لب جوی روان خیمه بر افروخته ایم
در دل ما که برین دیر کهن شبخون ریخت
آتشی بود که در خشک و تر انداخته ایم
شعله بودیم ، شکستیم و شرر گردیدیم
صاحب ذوق و تمنا و نظر گردیدیم
#اقبال_لاهوری
بچشم من جهان جز رهگذر نیست
هزاران رهرو و یک همسفر نیست
گذشتم از هجوم خویش و پیوند
که از خویشان کسی بیگانه تر نیست
#اقبال_لاهوری
هزاران رهرو و یک همسفر نیست
گذشتم از هجوم خویش و پیوند
که از خویشان کسی بیگانه تر نیست
#اقبال_لاهوری
دل ما بیدلان بردند و رفتند
مثال شعله افسردند و رفتند
بیا یک لحظه با عامان درآمیز
که خاصان باده ها خوردند و رفتند
#اقبال_لاهوری
.
مثال شعله افسردند و رفتند
بیا یک لحظه با عامان درآمیز
که خاصان باده ها خوردند و رفتند
#اقبال_لاهوری
.
مردمی اندر جهان افسانه شد
آدمـی از آدمــــی بیگانه شد
روح از تن رفت و هفت اندام ماند
آدمیت گم شـد و اقوام ماند
آنچنان قطـع اخوت کرده اند
بر وطن تعمیر ملت کرده اند
#اقبال_لاهــــــوری
آدمـی از آدمــــی بیگانه شد
روح از تن رفت و هفت اندام ماند
آدمیت گم شـد و اقوام ماند
آنچنان قطـع اخوت کرده اند
بر وطن تعمیر ملت کرده اند
#اقبال_لاهــــــوری
عشق را نازم که از بیتابی روز فراق
جان ما را بست با درد تو پیوندی دگر
تا شوی بیباک تر در ناله ای مرغ بهار
آتشی گیر از حریم سینه ام چندی دگر
#اقبال_لاهوری
جان ما را بست با درد تو پیوندی دگر
تا شوی بیباک تر در ناله ای مرغ بهار
آتشی گیر از حریم سینه ام چندی دگر
#اقبال_لاهوری