کنار خویش دریا کردم از اشک
تماشا چون نیایی سوی دریا
چو تو در آینه دیدی رخ خود
از آن خوشتر کجا باشد تماشا
#مولانا
تماشا چون نیایی سوی دریا
چو تو در آینه دیدی رخ خود
از آن خوشتر کجا باشد تماشا
#مولانا
خزان گَر باغ و بُستان را بِسوزد
بِخَنداند جهان را نوبَهارم
جهان گوید که بازآ ای بهاران
که از ظُلْمِ خزانْ صد داغ دارم
بِگَردان ساقیا جامِ خَزانی
که از عشقِ بهار اَنْدَر خُمارم
#مولانا
بِخَنداند جهان را نوبَهارم
جهان گوید که بازآ ای بهاران
که از ظُلْمِ خزانْ صد داغ دارم
بِگَردان ساقیا جامِ خَزانی
که از عشقِ بهار اَنْدَر خُمارم
#مولانا
دامِ دگر نهادهام ، تا که مگر بگیرمش ،
آنکه بِجَست از کفم ، بارِ دگر بگیرمش ،
آنکه به دل اسیرمش ، در دل و جان پذیرمش ،
گر چه گذشت عمرِ من ، باز ، ز سر بگیرمش ،
راه بَرَم به سویِ او ، شب به چراغِ رویِ او ،
چون بِرِسَم به کویِ او ، حلقهٔ در ، بگیرمش ،
#مولانا
آنکه بِجَست از کفم ، بارِ دگر بگیرمش ،
آنکه به دل اسیرمش ، در دل و جان پذیرمش ،
گر چه گذشت عمرِ من ، باز ، ز سر بگیرمش ،
راه بَرَم به سویِ او ، شب به چراغِ رویِ او ،
چون بِرِسَم به کویِ او ، حلقهٔ در ، بگیرمش ،
#مولانا
آنکه بیباده کند جانِ مرا مست ، کجاست؟ ،
وآنکه بیرون کند از جان و دلم دست ، کجاست؟ ،
جانِ جان است و ، اگر جای ندارد ، چه عجب؟ ،
اینکه جا میطلبد ، در تنِ ما هست ، کجاست؟ ،
#مولانا
وآنکه بیرون کند از جان و دلم دست ، کجاست؟ ،
جانِ جان است و ، اگر جای ندارد ، چه عجب؟ ،
اینکه جا میطلبد ، در تنِ ما هست ، کجاست؟ ،
#مولانا