ز مشرق تا به مغرب گر امام است
امیرالمؤمنین حیدر تمام است
گرفته این جهان زخمِ سنانش
گذشته زان جهان وصفِ سه نانش
چو در سرِّ عطا اخلاص او راست
سه نان را هفده آیه خاص او راست
سه قرصش چون دو قرصِ ماه و خورشید
دو عالم را به خوان بنشاند جاوید
ترا گر تیر باران بر دوام است
علیُّ حُـبّه جُـنّة تمام است
پیمبر گفت چون نورِ دو دیده
ز یک نوریم هر دو آفریده
علی چون ثانیی باشد ز یک نور
یکی باشند هر دو از دویی دور
چنان در شهر دانش باب آمد
که جَنّت را به حق بوّاب آمد
#الهی_نامه_عطار
#تصحیح_دکتر_شفیعی
امیرالمؤمنین حیدر تمام است
گرفته این جهان زخمِ سنانش
گذشته زان جهان وصفِ سه نانش
چو در سرِّ عطا اخلاص او راست
سه نان را هفده آیه خاص او راست
سه قرصش چون دو قرصِ ماه و خورشید
دو عالم را به خوان بنشاند جاوید
ترا گر تیر باران بر دوام است
علیُّ حُـبّه جُـنّة تمام است
پیمبر گفت چون نورِ دو دیده
ز یک نوریم هر دو آفریده
علی چون ثانیی باشد ز یک نور
یکی باشند هر دو از دویی دور
چنان در شهر دانش باب آمد
که جَنّت را به حق بوّاب آمد
#الهی_نامه_عطار
#تصحیح_دکتر_شفیعی
عهد تو اشارت به نشانیست که نیست
وصل تو عبارت ز جهانیست که نیست
دشنام تو آن تحفهی مقبول عزیز
آوخ که حواله بر دهانیست که نیست
#اثیرالدین_اخسیکتی
#دیوان
#تصحیح #محمود_براتی_خوانساری
#رباعیها
چاپ اول 1398 ص 743
وصل تو عبارت ز جهانیست که نیست
دشنام تو آن تحفهی مقبول عزیز
آوخ که حواله بر دهانیست که نیست
#اثیرالدین_اخسیکتی
#دیوان
#تصحیح #محمود_براتی_خوانساری
#رباعیها
چاپ اول 1398 ص 743
نقل است که روزی [#شِبْلی از راهی] میگذشت.
دو #کودک خصومت [= دعوا] میکردند، برای یک جوز[= گردو] که یافته بودند.
#شبلی آن جوز ازیشان بستد، گفت:
«صبر کنید تا من این بر شما تقسیم کنم»
پس جوز بشکست، تهی آمد.
آوازی شنید: «هلا! قسمت کن اگر قسّام تویی» شبلی خجل شد. گفت:
«این همه خصومت بر جوزی تهی و این همه دعویِ قَسّامی [= تقسیم کردن] بر هیچ!»
#تذکرة_الاولیاء_عطار
#تصحیح_شفیعی_کدکنی
دو #کودک خصومت [= دعوا] میکردند، برای یک جوز[= گردو] که یافته بودند.
#شبلی آن جوز ازیشان بستد، گفت:
«صبر کنید تا من این بر شما تقسیم کنم»
پس جوز بشکست، تهی آمد.
آوازی شنید: «هلا! قسمت کن اگر قسّام تویی» شبلی خجل شد. گفت:
«این همه خصومت بر جوزی تهی و این همه دعویِ قَسّامی [= تقسیم کردن] بر هیچ!»
#تذکرة_الاولیاء_عطار
#تصحیح_شفیعی_کدکنی
و از او "ابوبکر واسطی" میآید
که یک روز در بیمارستانی شد.
دیوانهای دید ها و هوی میکرد
و نعره میزد. گفت:
آخر چنین بندی گران بر پای تو نهادهاند
چه جای نشاط است و هاوهوی؟
گفت: ای غافل!
بند بر پای من است نه بر دل من.
#تذکرةالاولیاءعطارنیشابوری
#تصحیح
#استاد_شفیعی_کدکنی
که یک روز در بیمارستانی شد.
دیوانهای دید ها و هوی میکرد
و نعره میزد. گفت:
آخر چنین بندی گران بر پای تو نهادهاند
چه جای نشاط است و هاوهوی؟
گفت: ای غافل!
بند بر پای من است نه بر دل من.
#تذکرةالاولیاءعطارنیشابوری
#تصحیح
#استاد_شفیعی_کدکنی
فضیل بن عیاض در ابتدا به زنی عاشق بود. هر چه از راه زدن به دست آوردی بر او بردی و گاه و بیگاه بر دیوارها بودی در هوس عشق آن زن، و میگریستی. یک شب کاروانی میگذشت. در میان کاروان کسی قرآن میخواند. این آیت به گوش فضیل رسید
«أَلَمْ يَأْنِ لِلَّذِينَ آمَنُوا أَنْ تَخْشَعَ قُلُوبُهُمْ لِذِكْرِ اللَّهِ»(حدید/۱۶) آیا وقت نیامد که این دل خفتهی شما بیدار شود؟
گفتی تیری بود که بر جان او آمد. این آیت به مبارزت فضیل بیرون آمد و گفت: «ای فضیل! تا کی تو راه زنی؟ گاهِ آن آمد که ما نیز راهِ تو زنیم.» فضیل از دیوار فرو افتاد. گفت:
«گاه آمد و از وقت نیز گذشت.»
سراسیمه و کالیو و خجل و بیقرار روی به ویرانهای نهاد. جماعتی کاروانیان بودند. میگفتند: «برویم.» یکی گفت: «فضیل بر راه است.» فضیل گفت: «بشارت باد مر شما را که او توبه کرد.»
#تذکرةالاولیاء
#تصحیح_دکتر_شفیعی_کدکنی
«أَلَمْ يَأْنِ لِلَّذِينَ آمَنُوا أَنْ تَخْشَعَ قُلُوبُهُمْ لِذِكْرِ اللَّهِ»(حدید/۱۶) آیا وقت نیامد که این دل خفتهی شما بیدار شود؟
گفتی تیری بود که بر جان او آمد. این آیت به مبارزت فضیل بیرون آمد و گفت: «ای فضیل! تا کی تو راه زنی؟ گاهِ آن آمد که ما نیز راهِ تو زنیم.» فضیل از دیوار فرو افتاد. گفت:
«گاه آمد و از وقت نیز گذشت.»
سراسیمه و کالیو و خجل و بیقرار روی به ویرانهای نهاد. جماعتی کاروانیان بودند. میگفتند: «برویم.» یکی گفت: «فضیل بر راه است.» فضیل گفت: «بشارت باد مر شما را که او توبه کرد.»
#تذکرةالاولیاء
#تصحیح_دکتر_شفیعی_کدکنی
سَرَك بر آن حصير نهاده است عاجزوار در مسجد، اكنون خدا بر او چگونه رحم نكند؟ چگونه خدا باشد؟
#مقالات_شمس_تبریزی
#تصحیح_استاد_موحد
#مقالات_شمس_تبریزی
#تصحیح_استاد_موحد
آن یکی آمد که معذور دار، چیزی نپختهایم امروز.
گفتم: من چیزِ پختهی تو را چه خواهم کردن؟ تو میباید که پخته شوی.
گفت: چون پخته شوم؟
گفتم: تو چون مرید باشی که اشارات ما را فهم نکنی؟
گفت: که فهم اگر مُتردّد نشدی در اشارات و عبارات، علمایِ اسلام خَلاف نکردندی و از نُصوص یک معنی فهم کردندی.
گفتم: علمایِ اسلام را با هم چگونه دوئی و اختلاف باشد؟ آن دو دیدن و آن تعصب کارِ توست. ابوحنیفه اگر شافعی را دیدی، سَرَکش کنار گرفتی، بر چشمش بوسه دادی. بندگانِ خدا با خدا چگونه خلاف کنند؟ و چگونه خلاف ممکن باشد؟ تو خلاف میبینی. قربان شو تا از دوئی بِرَهی.
گفت: کِی باشد که ازین قصهی قربان برهم؟
گفتم: قربان شو تا از قصهی قربان برهی.
اللهاکبرِ نماز از بهرِ قربان است نفس را، تا کی باشد اکبر؟ تا در تو تکبر و هستی هست، گفتن اللهاکبر لازم است و قصدِ قربان لازم است. اکنون تا کِی بت در بغل گیری، به نماز آیی؟ اللهاکبر میگویی، چون منافقان، بت در بغل گرفتهای.
#مقالات_شمس_تبریزی
#تصحیح_استاد_محمدعلی_موحد